اشعار فاطمی
حضرت زهرا (سلام الله علیها) - شهادت
طلیعه فاطمیه
من نمیدانم چرا این روزها غم بیشتر
من نمیدانم چرا این روزها غم بیشتر
می گذارد روی زخم کهنه مرهم بیشتر
پرچم مشکی عوض کرده ست حال کوچه را
بر در و دیوار جا خوش کرده ماتم بیشتر
سخت می گردد پی راهی که در خود بشکند
در گلوی بغض می گردد صدا بم بیشتر
عشق بی پروا تر است و دیده بارانی تر است
روزی اشک ست حتی از محرم بیشتر
حرف باباها به جای خود ولی این روزها
حرف مادرهاست در خانه مقدم بیشتر
در حصار باغچه باران که میبارد فقط
می نشیند روی برگ یاس شبنم بیشتر
چای را دم می کند مادر ، چقدر این روزها
در هوای روضه می چسبد به آدم بیشتر
رسید فاطمیه مادر محرم ها
رسید فاطمیه مادر محرم ها
رسید فاطمیه چشمه سار ماتم ها
رسید فاطمیه شد تولد روضه
رسید مبدا تاریخ هجری غمها
به فرش آمده عرش خدا که باشد او
برای بزم عزای تو فرش مقدم ها
برای داغ تو ای کوثر علی حتی
بجوشد از دل هر سنگ آب زمزم ها
بدون جرم گناهی تو را چرا کشتند
شده کلام خدا گوشواره دم ها
به پیش گریه خورشید آسمان علی
شبیه شبنم صبح است اشک عالم ها
به روی زخم محبت فقط به عشق علی
نمک زداست به جای تمام مرهم ها
علی زفرط خجالت تو هم به خاطر او
زهم گرفتن رو شد وفای محرم ها
به محض دیدن هم هردو گریه میکردند
فتاده بغض غریبی به چشم همدم ها
رسید ارث دو عاشق به زینب و به حسین
وداع روز دهم آتش محرم ها
هرآنکه گریه نکرده برای روضه تو
یقین که جای ندارد میان آدمها
سر چشمه ی غم های عالم فاطمیه است
سر چشمه ی غم های عالم فاطمیه است
غوغا شده در عرش اعظم، فاطمیه است
زهرای مرضیه اگر «ام الحسین» است
پس ریشه ی ماه محرم فاطمیه است
شهادت محسن بن علی
شش ماهه ای که دل ما در عزای اوست
شش ماهه ای که دل ما در عزای اوست
خون خدا بود که خدا خون بهای اوست
شش ماهه ای که چون گل نشکفته پرپر است
گل های باغ دل همه پرپر به پای اوست
شش ماهه ای که ضربه ی در قاتلش شده
مسمار در به گریه ی خونین برای اوست
شش ماهه ای که نور خدایی به چهره داشت
حور و ملک به ضجه و اشک و نوای اوست
شش ماهه ای که گشته فدایی مادرش
نامش چه بود ، محسن و مادر فدای اوست
شش ماهه ای که قبله ی اهل سما شده
بال و پر ملک همگی در هوای اوست
شش ماهه ای که بوده شهید ره علی
گلواژه ی ولایت هر دل ولای اوست
شش ماهه ای که گریه بر او گریه بر علی است
گریه برای فاطمه و بر عزای اوست
شش ماهه ای که رنگ خدایی زده به دل
پور علی و معدن عشق و صفای اوست
شش ماهه ای که داغ غمش بی نهایت است
تا روز محشر این دل ما مبتلای اوست
شش ماهه ای که شعله به دل می زند غمش
ایام فاطمیه پر از روضه های اوست
در به هم خورد ولی حیف که با سرعت خورد
در به هم خورد ولی حیف که با سرعت خورد
ضربه را فاطمه این مرتبه با شدت خورد
پسرش...نه، سپرش خورد زمین و زهرا
ضربه ها را پس از آن از دو سه تا قسمت خورد
معنی بیست و سه سال آهِ تو مولا این است:
که زمان حق تو را آه،سرفرصت خورد
نه فقط حق علی را که چو ظرف آبی
غاصبی حق من و حق تو را راحت خورد
...
گرچه به ظاهر از امامت یک پسر کشتند
گرچه به ظاهر از امامت یک پسر کشتند
یک سوم سادات را در پشت در کشتند
هم که پدر را پیش چشمان پسر بردند
هم که پسر را پیش چشمان پدر کشتند
هم عاطفی هم منطقی با کشتن یک طفل
کشتند اگر که شیعه را از هر نظر کشتند
گفتند آخر پایشان وا شد به بیت وحی
عمری فحول شیعه را با این خبر کشتند
بی فهم ها، بی رحم ها درخانه محسن را...
یعنی که در گلدان گلی را با تبر کشتند
یعنی سرِ شب که نه شمعی بود و نه گل...نه؛
نامردها پروانه را وقت سحر کشتند
در پشت در امروز اگر، یعنی علی را هم
از روبرو...نه، عاقبت از پشت سر کشتند
بر فاطمه نورعین دیگر محسن
بر فاطمه نورعین دیگر محسن
معصوم در عالمین دیگر محسن
هم صبر و سکوت کرد و هم خون بخشید
یعنی حسن و حسین دیگر محسن
***
در،سوخته از دسته هیزم می شد
در، ریخته از هجوم مردم می شد
این طفل بزرگ که شهیدش کردند
می ماند اگر امام چهارم می شد
***
اگر چه پیر اگرچه خمیده ام بابا
اگر چه پیر اگرچه خمیده ام بابا
دوباره بر سر خاکت رسیده ام بابا
رسیده ام که بگویم چه آمده به سرم
رسیده ام که بگویم چه دیده ام بابا
ببین که پیرتر از روز قبل آمده ام
نفس نفس ز فراغت چکیده ام بابا
بخوان ز چشم کبودم که چند روزی هست
که روی دختر خود را ندیده ام بابا
از آن زمان که به دنبال مرتضی در خون
میان مردم شهرت دویده ام بابا
ببین که زخم جسارت نشسته بر رویم
ببین که طعم حرارت چشیده ام بابا
دلم هوای تو و یاد محسنم کرده
مرا ببر به کنارت بریده ام بابا
مرغ بهشت وحیم و سوخته آشیانه ام
مرغ بهشت وحیم و سوخته آشیانه ام
دانه سرشک دیده و ناله شده ترانه ام
منکه دمد ز حجره ام نور به چشم قدسیان
دود به آسمان رود از در آستانه ام
اجر رسالت نبی ثبت شده به صورتم
محفل غربت علی گشته محیط خانه ام
زنده ترین شهود من این بدن کبود من
من به محبّت علی عاشق تازیانه ام
منکه بهشت احمد و باغ و بهار حیدرم
مانده ز سیلی خزان بر گل رو نشانه ام
سر و ز پا نشسته ام طایر پر شکسته ام
قاتل سنگدل مرا کشته کنار لانه ام
من و حمایت از ولی گواه باش یا علی
شهید اوّل تو شد محسن ناز دانه ام
هر چه عدو زند مرا رها نمی کنم تو را
گر چه ز کار اوفتد بازو و دست و شانه ام
درد، مرا کشد ولی نیست به غیر یا علی
زمزمۀ شبانه و گریۀ عاشقانه ام
منم همیشه همدمت تا که بگریم از غمت
گاه به تربت پدر گه به اُحد روانه ام
«میثم» ما ز سوز دل ساز کند غم مرا
سر زده از درون او شعلۀ جاودانه ام
فغان کرد آسیای دستی او
فغان کرد آسیای دستی او
که: دشمن زد شرر بر هستی او!
دل ستان می نالید چون رود
که دست او همیشه بر سرم بود!
به مژگاه، فضّه اش یاقوت می سفت
به دل آهسته می نالید و می گفت:
چسان در بر رخ دشمن توان بست؟
که در بر سینه ی او میخکوب ست!
چه کرد ای اهل دل! مسمار با او؟!
فشار آن در و دیوار با او؟!
که: روزش رنگ شام تار بگرفت
کمک در رفتن از دیوار بگرفت!
ز رفتن بسکه حالش زار می شد
عصای دست او، دیوار می شد!
چو زهرا دست بر دیوار می برد
قرار از حیدر کرار می برد!
دل دختر چو مادر بس غمین بود
زبان حال زینب این چنین بود
***
که: مادر! چشم از مسمار بردار!
خدا را دست از دیوار بردار!
به اشک از محسن خود یاد می کرد
به جان می آمد و فریاد می کرد
از آن دامان زهرا پر ستاره ست
که چشم او به سوی گاهواره ست!
چو آن گل یاد از آن گلبرگ می کرد
دما دم آرزوی مرگ می کرد!
علی می کرد شرم از روی زهرا
ز روی و پهلو و بازوی زهرا
ز دشمن بسکه زهرا تنگدل بود
به جای دشمنش، مولا خجل بود!
در این شب ها ز بس چشم انتظاری می برد زهرا
در این شب ها ز بس چشم انتظاری می برد زهرا
پناه از شدّت غم ها، به زاری می برد زهرا!
ز چشم اشکبار خود، نه تنها از منِ بی دل
که صبر و طاقت از ابر بهاری می برد زهرا
اگر پشت فلک خم شد چه غم؟! بار امانت را
به هجده سالگی با بردباری می برد زهرا
زیارت می کند قبر پیمبر را به تنهایی
بر آن تربت گلاب از اشکِ جاری می برد زهرا
همه روزش اگر با رنج و غم طی می شود، امّا
همه شب لذّت از شب زنده داری می برد زهرا
نهال آرزویش را شکستند و، یقین دارم
به زیر گِل، هزار امّیدواری می برد زهرا
اگرچه پهلویش بشکسته، در هر حال زینب را
به دانشگاه صبر و پایداری می برد زهرا
شنید از غنچه نشکفته اش فریاد یا محسن!
جنایت کرده گلچین، شرمساری می برد زهرا
به باغ خاطرش چون یاد محسن زنده می گردد
قرار از قلب من با بی قراری می برد زهرا
به هر صورت که از من رخ بپوشد، باز می دانم
که از این خانه با خود یادگاری می برد زهرا
رفت پیغمبر ولی زهرای خود را جا گذاشت
رفت پیغمبر ولی زهرای خود را جا گذاشت
جان به روی آیه نص ذوی القربی گذشت
آتشی افروخت دشمن کز شرارش داغ گل
در دل شوریده حال بلبل شیدا گذاشت
شاخه را بشکست و گل را با لگد از شاخه چید
داغ خون با میخ در بر سینه زهرا گذاشت
محسن شش ماهه را کشت و کتاب عشق را
از برای اصغر شش ماهه بی امضا گذاشت
تازیانه خورد زهرا و ز خود این ارث را
یادگاری از برای زینب کبری گذاشت
در میان کوچه سیلی خورد و از خود این نشان
از برای آن سه ساله بعد عاشورا گذاشت
بار غم برداشت مرگ از دوش زهرا در عوض
چوبه تابوت او بر شانه مولا گذاشت
آنقدر گویم من ژولیده داغ فاطمه
آتشی از خود به جا در خانه دلها گذاشت
اگر کشند در این بیت وحی صدبارم
اگر کشند در این بیت وحی صدبارم
من از امام خودم دست بر نمی دارم
من از برای دفاع علی سپر شده ام
بگو که چهره بسوزد ز شعلۀ نارم
هزار شکر که من مادر شهید شدم
چهار کودک دیگر به یاری اش دارم
نه بر پسر نه به پهلو نه سینه نه بازو
علی، برای تو اشک از دو دیده می بارم
به تازیانه اگر چه مرا کنار زدند
تو را میانۀ دشمن چگونه بگذارم
به قبر گمشده ام این حدیث بنویسید
که من به سن جوانی شهیدۀ یارم
دو مه ز قصۀ دیوار و در نرفته هنوز
نفس نفس زده شب تا به صبح بیدارم
به دردهای علی گریه می کنم بسیار
اگر چه باشد از آن ضربه درد بسیارم
برای آنکه کنم ظلم خصم را ثابت
به حشر محسن خود را به روی دست آرم
شرار آه شما خیزد از دل میثم
خدا کند که شود جاودانه آثارم
از غدیر چو پایان یافت هفتاد و دو روز
از غدیر چو پایان یافت هفتاد و دو روز
گشت از داغ نبی یثرب سراپا شور و سوز
بعد مرگ خواجه ی لولاک خصم کینه توز
داد کفر و شرک و خُبث طینت خود را بروز
کرد حقّ شیر حقِّ را از ره بیداد غصب
فاش می گویم صنم جای صمد گردید نصب
از سقیفه آتشی برخواست عالم را گرفت
دود آن تا حشر، چشم نسل آدم را گرفت
شعله هایش دامن آیات محکم را گرفت
دامن زهرا و بیت الله اعظم را گرفت
مرکز وحی و نبوّت طعمه ی آن نار شد
قتلگاه محسن و زهرا، در و دیوار شد
از هجوم دشمنان بیت خدا را در شکست
پهلوی زهرا مگو پهلوی پیغمبر شکست
رکن قرآن قلب احمد سینه ی حیدر شکست
فاش گویم هر دو رکن فاتح خیبر شکست
ظاهراً با یک لگد محسن در آن جا کشته شد
باطناً یک سوّم اولاد زهرا کشته شد
غنچه ی نشکفته ی گردیده پرپر محسن است
کشته ی راه پدر در بطن مادر محسن است
اوّلین قربانی ساقیّ کوثر محسن است
مُهر مظلومیّت آل پیمبر محسن است
محسن زهرا که جان در مکتب ایثار داد
جان به یاریّ پدر بین در و دیوار داد
خون محسن ضامن احیای قانون خداست
خون محسن خون حیدر خون ختم الانبیاست
خون محسن آبیار بوستان مصطفاست
خون محسن گُلبن توحید را آب بقاست
نا رسیده میوه ای بود و جدا شد از درخت
کس نداند جز خدا این جا چه ها شد با درخت
حیف از محسن که رخسار برادر را ندید
در بر مادر فدا گردید و مادر را ندید
داد جان در راه حیدر لیک حیدر را ندید
روی بابا روی مادر روی خواهر را ندید
کودکی نازاده در بیت سیادت کشته شد
حیف از آن کودک که او پیش از ولادت کشته شد
کوچه بنی هاشم
باد مانده به علی سر بزند یا نزند
باد مانده به علی سر بزند یا نزند
چه کند؟ حلقه بر این در بزند یا نزند
تانریزد در این خانه مردد شده دل
طرف بیت علی پر بزند یا نزند
میخ از باب توسل وسط در مانده
دست بر پهلوی مادر بزند یا نزند
حسن از کوچه چهل سال به خود می گوید
حرف ها را به برادر بزند یا نزند
دست بالا برود چونکه به روی مادر
روضه برپاشده، دیگر بزند یا نزند
زهر تلخ است ولی با دل و جان می نوشی
جعده در ظرف تو شکّر بزند یا نزند
**
مانده تقدیر که آیا بشود یا نشود
از سر تشت حسن پا بشود یا نشود
آنکه باید همه ی فاجعه را می داند
سر این زخم اگر وا بشود یا نشود
جا نشد در دلش و در وسط تشت چه سود
پاره های جگرش جا بشود یا نشود
کوچه ها علت پیری تو را می دانند
بر سر تشت قدت تا بشود یا نشود
مادری هستی و در نزد تو زهرا هم هست
مدفن گمشده پیدا بشود یا نشود
همه ی دغدغه ی شاعرت آخر این است
شعر با دست تو امضا بشود یا نشود
دو آینه که خدا را به ما نشان دادند
دو آینه که خدا را به ما نشان دادند
دوتا ستاره که زینت به آسمان دادند
دو تا کریم دو تا سبز پوش فاطمه خو
دو مهربان که به ما رزق آب و نان دادند
دوتا حسن که یکی را حسین میخوانند
که هرچه روزیشان شد به این و آن دادند
دو گریه زاده دو تا ابر بغض کرده اشک
به اشکهای روان گریه یادمان دادند
دو گوشواره زهرا ولی شکسته شده
که داغ فاطمه را سخت امتحان دادند
دوتا حرم که در آغوش یکدگر بودند
کنار مادر بی جان خویش جان دادند
برای اینکه دوباره ز خواب برخیزد
چقدر مادر مظلومه را تکان دادند
مسیر خانه به مسجد فقط زمین خوردند
دو قاصدک که خبر را به باغبان دادند
به امر فاطمه با گریه شسته شد بدنش
کنار او دم جانم حسین جان دادند
علی که آب به روی سر مطهر ریخت
عنان گریه به طشت و به خیزران دادند
شام غریبان حضرت زهرا
مدینه در کجا گم کرده ماهت اختر خود را؟
مدینه در کجا گم کرده ماهت اختر خود را؟
چرا از اشک، شستی دامن غم پرور خود را؟
مدینه، رهنمائی کن به سادات بَنی الّزهرا
که در خاک تو گم کردند قبر مادر خود را
مدینه تو به جا ماندی و زهرا اوفتاد از پا
عجب یاری نمودی دختر پیغمبر خود را
مدینه، بیم آن دارم که زینب بی پدر گردد
کمک کن تا علی از خاک بردارد سر خود را
مدینه، گریه کردی بر علی آن شب که پیغمبر
گرفت از دست او آزرده جسم همسر خود را
مدینه، هیچ بانویی کنار خانه اش تنها
نبیند بین دشمن دست بسته شوهر خود را
مدینه، یاد آر از آن غروب درد آلودت
که بیمار علی زد ناله های آخر خود را
مدینه، کاش در اشک علی گم می شدی آن شب
که پنهان کرد زیر گل گُل نیلوفر خود را
مدینه، روز محشر پیش پیغمبر گواهی ده
علی شب در کفن پیچید جسم همسر خود را
مدینه، اشک (میثم) خون شده اینک قبولش کن
که در دامان تو از دیده ریزد گوهر خود را
منبع: مجموعه اشعار فاطمیه 94، محمد رضا موسوی
************************
عکس مدینه را که به دیوار می زنم
پشت بقیع می روم و زار می زنم
حالا که شعر آمد و بغض مرا شکست
حرف از نگفته های تو بسیار می زنم
شکرانه ی نفس زدن بین روضه ها
هر لحظه نام فاطمه را جار می زنم
هرجاکه، مادری به زمین می خورد فقط
با دست چاره بر سر ناچار می زنم
وقتی که صحبت از در و دیوار می شود
دیوانه وار بر در و دیوار می زنم
حس می کنم شکستگی سینه تورا
سینه میان کوچه که هر بار می زنم
حجم تمام سینه من تیر می کشد
وقتی گریز روضه به مسمار می زنم
گاهی کبوترانه به قم پرکشیده و
از دوری مزار شما زار می زنم...
شعر از: علی اشتری
افزودن دیدگاه جدید