جایگاه امام حسین(علیه السلام) در وادی توحید
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم، الحمدلله رب العالمین، و صل الله علی محمد و آله الطاهرین و اللعن الدائم علی اعدائهم اجمعین.
«بسم الله الرحمن الرحیم، الر کتابٌ أحکمت آیاتُهُ، ثُمَّ فصّلت من لدن حکیم خبیر(1) اَلّا تعبدوا الّا الله إننی لکم منه نذیر و بشیر(2) وَ أن استَغفروا ربکم ثم توبوا الیه، یمتّعکم متاعاً حسنا الی اجلٍ مسمّی وَ یُوتِ کُلَّ ذی فضلٍ فضلَه وَ اِن تولَّوا فَإِنّی أَخاف علیکم عذابَ یومٍ کبیر(3) إِلىَ اللَّهِ مَرْجِعُکمُ وَ هُوَ عَلىَ کلُ شىَ ءٍ قَدِیرٌ(4)»
دعوت انبیاء دعوت به کلمه توحید
عرض شد که دعوت انبیاء الهی و آنچه خداوند در قرآن بیان فرموده است، دعوت به کلمه توحید است و انذار نسبت به اینکه انسان از این محیط خارج شود. همه بشارتها هم به کسانی است که در محیط توحید استقرار پیدا کرده اند. خروج از محیط توحید، خروج از محیط نبی اکرم (صلی الله علیه و آله) و اهل بیتشان(علیهم السلام) است. که ولایت امیرالمومنین(علیه السلام)، کلمه توحید و کلمه لا اله الا الله است. اگرچه این ولایت اصلی دارد و فرعی. اصلش خود امام و فرعش ولایتشان است. و اگر کسی از فرع شروع کند به اصل راه پیدا می کند. خروج از محیط ولایت و ورود به محیط شرک که باطنش جهنم است، ورود به محیط ولایت دشمنان امیرالمومنین(علیه السلام) است که دار البوار و جهنم و محیط شرک و بت پرستی است. بنابراین اگر کسی بخواهد به بشارتهای قرآن راه پیدا کند، باید وارد محیط ولایة الله بشود. و در آن فضای نورانی مستقر شود. و مراقبه کند که از این محیط خارج نشود و تخلف نکند. و طبیعتاً اگر می خواهد از انذارهای قرآن در امان باشد باید از محیط ولایت دشمنان حضرت، پرهیز کند.
تمسک به قرآن، راه بهره مندی از حقیقت توحید
ورود به محیط توحید و بهره مندی از حقیقت توحید، چهره دیگری هم دارد و آن چهره، چهره تمسک به قرآن و بهره مندی از قرآن و زندگی در فضای نورانی قرآن است. آن قرآنی که ما ساده تلقی می کنیم. صرفاً این کلمات و الفاظ و آواها نیست بلکه یک رشته ای است بین ما و خدای متعال که هرچه ما با همه وجود دراین وادی سیر کنیم، و همه قوای ما فانی در قرآن بشود، با قرآن سیر کنیم، باز هم قرآن درجات دیگری دارد، مقاماتی دارد، مراتبی دارد. هر چه ما سیر کنیم، باز درقدم اول این وادی هستیم. لذا در روایت دارد که درجات بهشت به اندازه آیات قرآن است و در روز قیامت خدای متعال می فرماید: «إقرَأ وَ ارقَ»(1) قرآن را بخوان و به اندازه ای که قرآن در انسان محقق شده، درجه و رفعت دارد.
حدیثی در کتاب القرآن کتاب شریف کافی، در اولین حدیث واقع است. امام صادق (علیه السلام) فرمودند روز قیامت مردم در 120 هزار صف در صحرای محشر می ایستند، 80 هزار صف امت حضرت و 40 هزار صف امتهای دیگر. فرمودند قرآن در قیافه بسیار نیکو و زیبا متمثل می شود. از صف مومنین عبور می کند، مومنین می گویند این هر که هست از ماست ولی از ما بالاتر است، لابد از شهدا است. از صف شهدا عبور می کند، شهدا می گویند از ماست لکن برتر از ماست، گویا از شهدای بحر و دریاست. فرمود از صف شهدای دریا عبور می کند می گویند این از ماست ولی بالاتر از ماست، شاید از انبیاء است. بر صف انبیاء هم عبور می کند، همه انبیاء می گویند از ماست ولی برتر از ماست. قرآن را نمی شناسند، نمی دانند که این کیست و کدام پیغمبر است. کدام شخص با جلالت است. محضر وجود مبارک رسول الله (صلی الله علیه و آله) می آیند، از حضرت سوال می کنند که این شخص پر جلالت کیست؟ حضرت معرفی می کنند: قرآن ، کتاب الهی است.
امیرالمومنین(علیه السلام) درسیمای یک بشر متمثل شدند. و الا امیرالمومنین(علیه السلام) که فقط این جسم نیست، اگراین ظاهر باشد که جلوه ای پشت سر او نمی آید. البته که ظاهر امیرالمومنین(علیه السلام) هم معزز است. اگر کسی ظاهرش را هم ببیند، متفاوت است. ولی آن کسی که جبرئیل و متوسمین از ملائکه هر کجا ظاهر می شود، دنبال حضرت می آیند، او ورای این ظاهر است.
قرآن، حقیقتی زنده
قرآن هم یک حقیقتی است که وقتی روز قیامت متمثل می شود، همه می گویند از ما بالاتر است. پس قرآن یک امر معمولی و عادی نیست. همانطور که می شود در بحر کمالات انبیاء غرق شد و فانی شد، در بحر حقایق قرآن هم می شود انسان فانی شود. قرآن چنین کتابی است. یعنی حقیقتی است زنده، حی و شفیع ماست، دستگیر ماست. در روایات آمده که هنگام نزول سوره انعام، 70 هزار ملک او را تا عالم دنیا مشایعت کردند.
آیات نورانی سوره حمد، آیة الکرسی، آیه شهد الله و آیه ملک را وقتی خدای متعال می خواست نازل کند، تا از عالم بالا بیایند و در دسترس ما قرار بگیرند، در روایت فرمود این آیات نورانی به عرش الهی متعلق شدند. پیداست که موجودات زنده و حی و دارای درک هستند. به خدای متعال عرض کردند خدایا ما را می فرستی به سوی انسانهایی که اهل گناه هستند؟ ما باید برویم با آنها مأنوس شویم؟ خدای متعال فرمود شما بروید، من بندگانی دارم که اینها به شما متوسل و متمسک می شوند و بعد از نمازهایشان شما را تلاوت می کنند. اگر آنها متوسل بشوند و متمسک بشوند، من با عین مکنونه خود، آن دیده پنهان که از مردم مخفی است، هفتاد بار به آنها نظر رحمت می کنم، که در هر نظری عنایات خاصی به آنها می شود. قرآن چنین چیزی است. این آیات وقتی از عالم بالا می آیند و در دسترس ما قرار می گیرند، اگر ما متمسک به اینها شویم، راه ما به سوی عین مکنونه خدا، چشم مخفی خدا باز می شود. اگر مومنی، محب اهل بیتی بعد از نمازهایش متمسک به این آیات بود، خدای متعال 70 بار با دیده رحمت خودش به این مومن نظر می کند و در هر نظری گناهانی از او پاک می شود. خیراتی به او می رسد، حقایقی به اومی رسد. قرآن یک حقیقت متعالی است. قرآن فوق این امری است که ما تلقی می کنیم. درک حقیقت قرآن، شناخت عظمت قرآن، کار اهل بیت(علیهم السلام) است. خلاصه، قرآن، آن رزق و روزی است که خدای متعال در این عالم برای این پیغمبر بزرگ قرار داده است.
سه صورت تکلم خدای متعال با بشر
آیه ای در قرآن است که معنای آن به بحث کمک می کند. خداوند می فرماید: «وَ ما کانَ لِبَشَرٍ أَن یُکَلِّمَهُ اللهُ إلّا وَحیاً أَو مِن وَراء حجابٍ أو یُرسِلَ رَسولاً، فَیوحَی بِإِذنِهِ ما یَشآء. إِنّه علیٌ حکیمٌ»(شوری/51) هیچ انسان و بشری نیست که خدا با او صحبت کند، الّا به یکی از این سه وجه. بهره ای که انسان از کلام الهی دارد، در همین سه قسم است. این خیلی مقام عظیمی است که خدای متعال با کسی صحبت کند. یا به او وحی می شود، پس وحی یک نوع تکلم خدا با بشر است. یا اینکه خدای متعال با این بشر صحبت می کند ولی کلام الهی از پشت یک حجاب و از وراء حجابی به این بشر می رسد، ولی باز هم تکلم است.
مثل موسای کلیم، که کلیم الله بود، خدای متعال با او صحبت کرد شاید اولین جایی که مخاطب شد و خدای متعال با او صحبت کرد، در کوه طور بود. حضرت موسی در آن شب تاریک، وقتی رفت برای همسرش شعله آتش بیاورد، مورد خطاب قرار گرفت. متوجه شد که نه، اینجا شعله آتش نیست. در آن وادی طور، خدای متعال از ورای شجره با موسای کلیم صحبت کرد. که یا موسی «إنّی أنا رَبُّک فاخلع نعلیک، إنّک بالواد المقدس طوی»(طه/12) موسای کلیم من پروردگار تو هستم، دارم با تو حرف می زنم. کلام پرورگارش را می شنود و آن ابتهاج و نشاط و سرور و تحولاتی که در اشخاصی که اهل خطاب با خدای متعال هستند، برای او واقع می شود که دیگر توصیف ناکردنی است. این قسم از تکلم ممکن است برای غیر انبیاء هم اتفاق بیفتد. تکلم من وراء حجاب است. کلام الهی است ولی آنقدر با عظمت و جلالت است که مستقیم بر قلب این پیغمبر واقع نمی شود. از وراء حجابی نازل می شود. آن حقیقت تنزل پیدا می کند و می رسد به آن بشری که خدا با او تکلم می کند. مثل حضرت موسی در بعضی روایات، این حجاب به سیدالشهدا(علیه السلام) تفسیر شده است. که حضرت از وراء این حجاب با او صحبت کردند. اینکه در روایات داریم که اگر کسی سیدالشهدا(علیه السلام) را در عرفه زیارت کند، «کَمَن زار اللهُ فی عرشه»(2) بعضی ها اینطور معنا کرده اند، یعنی آن حقایق و رحمتی که از طرف خدای متعال نازل می شود، آن هم در مقام عرش، یعنی رحمتی که مخصوص مقامات عرشی ها است، آن رحمت خاص از وراء حجاب امام حسین(علیه السلام) به زائر سید الشهدا(علیه السلام) می رسد. یعنی خدا را در فوق عرش زیارت می کنند. حال دیگر معنا کردنش خارج از عهده است که چه اتفاقی می افتد. یعنی می شود در زیارت سیدالشهدا(علیه السلام) به این مقام رسید. پس این هم نوع دوم تکلم.
«اَو یُرسِلَ رسولاً، فیوحی إلیه باذنه» نوع سوم یعنی یک فرستاده ای از طرف خدای متعال می آید و وحی الهی را برای این بشر می آورد. خیلی از وحی هایی که انبیاء الهی داشتند، از این جنس بوده است، یعنی فرستاده ای می آمده و پیام الهی را می آورده. حضرت جبرئیل سلام الله علیه، امین وحی الهی بود. بنابراین می شود خدای متعال با بشری تکلم کند، کلامی به آن بشر القا شود که آن کلام نه از وراء حجاب است نه به واسطه یک فرستاده و رسولی است. کلام الهی بدون حجاب به یک بشر القاء می شود.
وحی، تکلم بدون حجاب
در آیه بعد خدای متعال از وحی پیغمبرش صحبت می کند. «وَ کذلّکَ أوحینا إلیک روحاً مِن أمرنا، ما کُنتَ تدری ما الکتابُ و لاالایمان، ولکن جَعَلناهُ نوراً نهدی به مَن نشاءُ مِن عبادِنا»(شوری/52) پیامبر ما، ما اینطور به شما وحی کردیم، غیر وحی با واسطه و من وراء حجاب. یعنی کلمه ای را بدون حجاب به پیامبر گرامی (صلی الله علیه و آله) وحی کرده است. کلمه الهی که پیامبر بعد از اینکه قالب بشر پوشید و روی زمین آمد و پیغمبر ما شد، آنوقت خدای متعال بدون حجاب با او تکلم کرده است. آنقدر با عظمت بود که وقتی لباس بشر هم پوشیده بود، کلام الهی بدون حجاب و واسطه به این پیغمبر (صلی الله علیه و آله) القاء شد، عطا شد.
آن کلمه ای که خدای متعال به این پیامبر وحی کرد و این پیامبر تلقی کردند، این است: «أوحینا إلیک روحاً من أمرنا»، روحی را از امر الهی (که حالا هر چه هست) به تو وحی کردیم. وحی تکلم بدون حجاب است. منظور از کلمه، روح است. این کلمه الهی به این پیامبر وحی شد، عطا شد، القاء شد. همه این تعابیر از باب ضیق تعبیر است. این کلمه الهی که خدای متعال به گل سر سبد کائنات، وقتی لباس بشر پوشید و در قالب بشر ظاهر شد عطا کرد و با او صحبت کرد، اینست که فرمود: «ما کنتَ تدری ما الکتاب و لا الایمان»، اگر این کلمه الهی به شما، آنموقع که در قالب بشر ظاهر شدید، عطا نمی شد، شما از کتاب الهی و حقایق ایمان خبری نداشتید.
پس پیداست همه حقایق ایمان و همه کتاب الهی در همان کلمه ای که خدای متعال به این پیامبرش عطا کرد و بی حجاب این کلمه را به پیامبر (صلی الله علیه و آله) وحی کرد، نهفته است. عرض شد بعد از اینکه لباس بشر پوشیدند. بحث از عوالم قبل این پیامبر نیست. ما این کلمه روح را که به شما القا کردیم، آن کلمه ای که شما از خدای متعال دریافت کردید، آن کلمه را نور قرار دادیم. گویا این کلمه اصلش حقیقتی است برتر. این کلمه را در سیمای نور جعل کردیم و به شما دادیم. همه مراتب کتاب و همه درجات انوار ایمان در این کلمه روح است. هم روح است، هم روحی است که جعل شده در قالب نور. هم نور الهی است، هم روح الهی است. خدای متعال این روح را جعل کرده است در نور. جعل یعنی حقیقتاً نور الهی است. «نهدی به مَن نشاءُ من عبادنا»، هر بنده ای را که بخواهیم هدایت کنیم، با این کلمه هدایت می کنیم. بنابراین این کتاب الهی که به پیامبر عطا شده، کلمه الهی است که در قالب روح و نور به این پیامبر عطا شده و هر کس هدایت می شود و جریان هدایت الهی به او می رسد، از طریق این کلمه روح است.
خلاصه اینکه خدای متعال با این پیامبر (صلی الله علیه و آله) صحبتی کرده که این کلمه ای که به حضرت عطا شده، این صحبت خدا با پیامبرش، باب هدایت همه کائنات است. هر کس را بخواهند هدایت کنند، با این کلمه هدایت می کنند. این کلمه، قرآن است. پس قرآن فقط یک لفظ نیست و فقط یک معنا هم نیست. چیزی وراء اینها است. یکی از ارباب معرفت به یکی از علما فرموده بودند: شما نماز می خوانید، چگونه می خوانید؟ فرمود کلمات را با توجه قرائت می کنم و معانی را در نظر می گیرم. فرمودند پس کی نماز می خوانید؟ نماز اینها هست، ولی نماز اینها نیست. آن نمازی که معراج المومن است، انسان را عروج می دهد چیست؟ فرمودند: «نَحنُ الصَّلاة»(3) یک وادی از ولایت امیرالمومنین(علیه السلام) است. باید در نماز باب آن وادی گشوده شود. انسان وارد وادی نور و ولایت شود و در آنجا سیر کند، به محضر حضرت حق برسد.
سیر در معارف بی انتهای قرآن
قرآن که فقط این کلمات و معانی نیست. یک حبلی است بین ما و خدای متعال. که اگر این رشته را بگیریم و با این رشته بالا برویم، هرچه برویم باز هم وادی توحید است. قرآن هیچ جا معارفش تمام نمی شود. حضرت فرمود عجائب قرآن و خزائنش بی پایان است. اینطور نیست که اگر کسی با قرآن سیر کرد، به آخر قرآن برسد. این قرآن آخر ندارد. قرآن محیط نور است. همه حقایق ایمان و مراتب ایمان دراین کلمه هست. آنهایی که به درجه دهم ایمان هم می رسند ، یک شعاعی از قرآن در قلبشان پیدا می شود که کلمه ای است که خدای متعال با پیامبر با این کلمه صحبت کرده است. پس همانطور که ولایت امیرالمومنین(علیه السلام) محیط کلمه توحید است و انسان باید وارد این محیط بشود، قرآن هم اینگونه است. فرمودند: «أنا مدینة العلم و علیٌ بابُها»(4) «أنا مدینة الحکمة و علیٌ بابُها»(5) وقتی کسی می خواهد وارد این خانه شود، باید «سجّداً» وارد شود. نمی شود سر را بالا گرفت و وارد شد. باید همه انانیت انسان بریزد. اگر انسان در وادی انانیّت خودش است، هیچ وقت بر امام وارد نمی شود. باید از خودش بیرون بیاید.«وَادخُلوا البابَ سُجداً و قولوا حطة نغفر لکم خطایاکم»(بقره/58) آنوقت از خدا بخواهد که پاکش کند. همه خطایا پاک می شود و انسان مطهر وارد وادی ولایت می شود.
قرآن هم یک وادی نور است که مومن ممکن است با همه وجود وارد وادی نور شود. و اگر وارد وادی نور شد سیر در درجات نور شروع می شود. مثل کسیکه وارد مدینة الحکمة و مدینة العلم و بیت الحکمة وجود مقدس رسول الله (صلی الله علیه و آله) می شود. اگر کسی از این باب وارد این مدینه شد، این شهر دیگر آخر ندارد.
قرآن و کلمه روح، علم امام(علیه السلام)
به حضرت صادق(علیه السلام) عرض کرد، آقا کسی نیست، می خواهم سوالی مهم بپرسم، حضرت به حسب ظاهر نگاهی کردند، فرمودند، نه. بعد به حضرت عرض کرد، آقا درست است که بابی از علم را نبی اکرم (صلی الله علیه و آله) به روی امیرالمومنین(علیه السلام) باز کردند، که از این باب هزار باب دیگر باز می شد؟ حضرت فرمودند: بله، خیلی علم مهمی است، ولی علم ما این نیست. پرسید چه جور علمی است؟ علم جفر است؟ حضرت فرمودند: این هم خیلی مهم است، ولی این نیست. پرسید صحیفه فاطمیه است؟ فرمودند: این هم نیست. یکی یکی حضرت فرمودند، علم ما برای اینها است. آن قرآنی که خدای متعال به ائمه(علیهم السلام) داده است، حقیقت قرآن در قلب ائمه(علیهم السلام) نازل شده است. «بَل هُوَ آیاتٌ بَیِّنات فی صدور الذین اوتوا العلم»(عنکبوت/49) در روایتی به امام صادق(علیه السلام) عرض کرد: آقا علوم شما از کجا است؟ فرمود علوم ما همین است، «کذلک اوحینا الیک روحاً من أمرنا»، آن کلمه الهی در وجود امام است. علم امام این است. همان قرآن و کلمه روح است که در وجود امام(علیه السلام) است.
ورود به وادی قرآن، ورود به وادی ولایت
اگر قرآن را اینطور در نظر بگیریم، دیگر انسان با همه قوای ظاهری و باطنی اش می تواند وارد وادی قرآن بشود، که فرمود جوانی که قرائت قرآن می کند، گوشت و پوستش آمیخته به قرآن می شود. انوار قرآن در جسمش می آید. خانه ای که در آن قرائت قرآن می شود، برای آسمانیها می درخشد، مثل ستاره برای زمینی ها. یعنی انوار قرآن در وجود این تالی قرآن، خواننده قرآن ظاهر می شود. مثل لامپ و چراغی روشن می شود، مثل ستاره روشن می شود. بعد این ستاره برای آسمانیها است. یعنی چراغی که در وجود مومن هنگام قرائت قرآن، روشن می شود، چراغی است بالا سر ملائکه. مومن وقتی قرآن می خواند، نورانی به نور قرآن می شود. بالا سر عالم ملائکه قرار می گیرد. ملائکه مثل ستاره از نور این مومن استفاده می کنند. انسان اینطور باید وارد وادی قرآن شود. همینطور که نور ولایت باید در قلب انسان وارد شود، نور قرآن هم همین است. اینست که امام و قرآن هیچوقت از هم جدا نمی شود.
« إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ یَهْدی لِلَّتی هِیَ أَقْوَم»(اسراء/9) فرمود: «للّتی هی اقوم» کیست؟ فرمود: امام است، «أنتم الصراط الأقوم»(6) کما اینکه امام هم دلالت به قرآن می کند. ذیل این آیه در روایتی از امام سجاد(علیه السلام) آمده که کسی گفت آقا شما چگونه معصوم هستید؟ چگونه گناه نمی کنید؟ فرمود: «الامام المعتصم بحبل الله»(7) خدای متعال یک رشته خاصی بین خودش و امام قرار داده است. امام از آن رشته جدا نیست. این رشته الهی است که امام به این رشته متصل است. لذا هیچ تخلف از مشیت خدا نمی کند. گفت آقا حبل الله چیست؟ فرمودند: کتاب الله. کتاب الله یک رشته ای بین امام و خدا است. بعد فرمودند: قرآن همین را می گوید: «إنّ هذا القرآن یهدی للّتی هی اقوم»، یعنی قرآن با امام یکی است. وقتی قرآن با قلب امام یکی شد، پس ورود به وادی قرآن، ورود به وادی ولایت هم هست.
لذا نه به قرآن بدون امام می شود راه پیدا کرد و نه به امام بدون قرآن. پس آن اتفاقی که باید بیفتد اینست که ما باید به دامن قرآن، همین کتاب خدا پناه ببریم. «ففروا الی الله»، یعنی فرار کنید به سمت قرآن. وارد وادی قرآن شوید. این قرآن وادی توحید است. نوری است که وسیله هدایت شما است و بر قلب این پیامبر (صلی الله علیه و آله) نازل شده است. کلمه ای است که خدا به پیامبرش عطا کرده است. بعد هم این کلمه در وجود ائمه(علیهم السلام) است و سیرتان با این کلمه است پس همینطور که ما برای فرار از شرک و بت پرستی باید به سمت اهل بیت(علیهم السلام) فرار کنیم، «ففروا الی الله» یعنی «ففروا الی الامام». با همه وجود به دامن خلیفة الله یعنی به امام پناه ببرید. این فرار الی الله است، از شرک، از ابلیس، از اولیاء طاغوت. و اگر هم به سوی امام فرار نکنید، شما در چنگ آنها هستید. اصلا راهی برای نجات از ابلیس نیست مگر فرار به سوی امام. تنها پناهگاهی که خدای متعال در این عالم قرار داده وادی حصن است. وقتی آدم آنجا رفت وادی حصن است. پناهگاه دیگری از شیاطین نیست. شیاطین دستشان به همه جا دراز است، الّا همان یک وادی. به آن وادی قدرت تعرض ندارند. محیط حصن الهی است. همانطور که باید به امام پناه ببرید، به قرآن هم باید پناه ببرید.
پس همین طور که درجات ما درجات ولایت است، «هُم درجاتٌ للمومنین». درجات وجودی ما به اندازه سیرمان در صراط مستقیم و وادی ولایت است. پس فرار از بت پرستی یعنی فرار از راههای ضلال در دنیا به صراط مستقیم. همینطور که صراط مستقیم وجود امام است، راه ضلال هم وجود شیطان است. یعنی فرار به طرف بهشت از جهنم. همینطور که بهشت امام است، جهنم هم دشمن امام است. همینطور که ظلمت، وادی ولایت ائمه جور است، نور، وادی ولایت امام است. همینطور که ما باید به سوی بهشت و نور و جنت و دار حیاة و دار زندگی فرار کنیم، و از دار موت خارج شویم، باید فرار به سوی امام کنیم، فرار به سوی قرآن کنیم.
پناهگاه، این دو حقیقتی است که وجود مقدس نبی اکرم (صلی الله علیه و آله) از عالم بالا به طرف پائین آوردند. شاید معنی این حدیث نورانی این باشد: «إنی تارک فیکم الثقلین، کتاب الله و عترتی، ما إن تمسکتم بهما لن تضلّوا ابداً»(8) همه وجودتان متمسک به قرآن بشود، تمسک به قرآن یعنی همه وجود انسان یک دستی باشد که این دست آمیخته به این حبل الهی است. و با همه وجود سیر با قرآن کند.
سیر با اهل بیت (صلی الله علیه و آله) و قرآن، سیر با نبی اکرم (صلی الله علیه و آله)
«لا تعبدوا الا الله، اننی لکم منه نذیر و بشیر»، همه بشارتها مال کسانی است که سیر با قرآن می کنند و همه انذارها مال کسانی است که از وادی قرآن بیرون هستند. همه بشارتها مال کسانی است که سیر با اهل بیت(علیهم السلام) می کنند، همه انذارها مال کسانی است که از این وادی بیرون هستند. پس همه بشارتها در یک کلمه خلاصه می شود، همه بشارتها برای کسانی است که سیر با نبی اکرم (صلی الله علیه و آله) می کنند. لذا در روز قیامت کسانی که صفشان را جدا کردند، حرفشان این است: «یا لیتنی اتّخذتُ مع الرسول سبیلا»(فرقان/27) ای کاش سبیلی که من در آن سیر کردم، سبیلی با پیامبر (صلی الله علیه و آله) بود. این معیت، معیت قیومیه است. سبیلی که ما با پیغمبر (صلی الله علیه و آله) داریم، یکی از شعب وجودی پیغمبر است که قوام وجود ما به اوست. وقتی ما با پیامبر سیر می کنیم، در واقع در سبیل پیامبر داریم حرکت می کنیم. مثل اینکه فرض کنید ما الان در جاذبه کره زمین هستیم. زمین دور خورشید می چرخد. ما هم که در جاذبه کره زمین قرار داریم، به تبع دور خورشید می چرخیم. زمین می چرخد، ما را هم دور خودش می چرخاند. و وقتی انسان همراه با زمین می چرخد که در جاذبه زمین باشد. در واقع جاذبه زمین در همه سلولهای بدن کسی که همراه زمین به دور خورشید می چرخد، وجود دارد. اگر کسی در جاذبه وجود نبی اکرم (صلی الله علیه و آله) سیر کند. در دامن وجود نبی اکرم (صلی الله علیه و آله) که صراط مستقیم است، سبلی است. مومن سبیلش با پیامبر (صلی الله علیه و آله) است و با همه وجودش در این سبیل سیر می کند. و این سبیلی که همه وجودش، ظاهر و باطن و سرش در این سبیل است، نگهبان وجودش است. قوام وجود مومن به این سبیل است. نه اینکه چیزی در بیرون اوست. به طور مثال وقتی انسان در صفحه ذهن خودش یک شهری درست می کند، قوام این شهر به توجه او برمی گردد. اگر توجهش را بردارد، می پاشد. اگر مومنین سبیلی با پیامبر (صلی الله علیه و آله) دارند، در واقع همراه پیامبر هستند. با این پیامبر (صلی الله علیه و آله) سیر می کنند. این معیت، معیت قیومیه است. پیامبر (صلی الله علیه و آله) در واقع باذن الله، قیوم وجود آنها می شود. و قوام وجودشان به این همراهی است. همراهی رسول را بر داری، وجودشان از بین می رود. همه نور مومن از پیغمبر است. پس «ففروا الی الله»، یعنی بیائید در دامن پیامبر (صلی الله علیه و آله) و با پیامبر (صلی الله علیه و آله) سیر کنید.
ختم همه سبل مومنین به صراط نبی اکرم (صلی الله علیه و آله)
پیامبر (صلی الله علیه و آله) به طرف خدا حرکت می کند، شما هم در دامن این پیامبر، یک سبیلی با ایشان پیدا کنید که سبیل شماست. مومن دیگر، سبیل دیگری دارد. و همه این سبیل ها به صراط نبی اکرم (صلی الله علیه و آله) ختم می شود. باید قوام وجودتان به نبی اکرم (صلی الله علیه و آله) باشد. مومن سر وجودش نبی اکرم (صلی الله علیه و آله) است. وقتی این مطلب را می فهمد که اصلا چیزی جز این پیغمبر (صلی الله علیه و آله) نیست، به مقام محبت می رسد. بنابراین مومن سیرش در این عالم مع الرسول است. مع الرسول نه اینکه پیامبر (صلی الله علیه و آله) راه می رود، ما هم کنارش راه می رویم. نه این معیت بالاتر از آن معیت است. رسول می شود نگهبان انسان. همه قوای انسان می شود شعاع پیغمبر (صلی الله علیه و آله). مومن از خودش هیچ چیزی ندارد. یک جلوه ای از پیامبر (صلی الله علیه و آله) است. اینکه در روایت فرمود: «إن روح المومن لاشدّ اتصالاً بروح الله، من اتصال شعاع الشمس بالشمس»(9) اتصال روح مومن به روح الله از اتصال شعاع خورشید به خورشید بیشتر است. مومن شعاع امیرالمومنین(علیه السلام) است. شعاع رسول الله (صلی الله علیه و آله) است. «ففّروا الی الله» یعنی همراه با همه قوا به دامن پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرار کنید، وقتی هم فرار می کنید و می خواهید وارد وادی پیامبر (صلی الله علیه و آله) شوید، از این در وارد شوید: «أنا مدینة العلم و علیٌ بابها». سجداً وارد شوید. هیچ چیزی از خودتان نماند. وقتی چیزی از خودتان نماند، همه وجودتان را پیغمبر (صلی الله علیه و آله) پر می کند. آنوقت یک سبیلی با پیغمبر (صلی الله علیه و آله) پیدا می کنید. همه وجودتان می شود سبیل. مومن همه انانیت و نفس را کنار می گذارد و با همه وجود تابع پیامبر می شود. وقتی تابع امیرالمومنین(علیه السلام) شد، با پیامبر (صلی الله علیه و آله) سیر می کند. سبیلی پیدا می کند. این می شود سیر در وادی توحید. انبیاء همه اینطور هستند. مومنین همه اینطور هستند.
نبی اکرم (صلی الله علیه و آله)، معلم توحید
رفتن به دامن قرآن و دامن امام، رفتن به دامن رسول و یک راهی با رسول پیدا کردن است. و این وادی با این پیغمبر (صلی الله علیه و آله) طی می شود. این وجود مقدس معلم توحید است. همه کسانی که سیر می کنند تا لقاء الله، با این پیغمبر (صلی الله علیه و آله) سیر می کنند. خدای متعال در قرآن می فرماید: «قُل إنّما أنا بشرٌ مِثلُکُم یوحی اِلَیَّ أنّما إلهکم الهٌ واحد فمن کان یرجوا لقاء ربه فلیعمل عملاً صالحاً و لا یشرک بعبادة ربّه احداً»(کهف/110) این بشر است، ولی بشری که به او وحی می شود. توضیح وحی عرض شد یعنی خدای متعال بدون حجاب با او تکلم کرده است. روح خودش را به او القا کرده است. این روح، این کتاب، این نور، محیط توحید است. هر کس با این پیغمبر (صلی الله علیه و آله) سیر کند به لقاء الله می رسد. همه حجابها را برمی دارد. انسان را از حجاب عبور می دهد و به حضرت حق می رساند. البته تا حدی که برای ما ممکن است. که عرض شد راه رسیدن ما به خدای متعال اینست که کنه نورانیت نبی اکرم (صلی الله علیه و آله) را درک کنیم. کنه نورانیت امیرالمومنین(علیه السلام) را بدون حجاب درک کنیم. برسیم به اصل وجود نبی اکرم (صلی الله علیه و آله) و امیرالمومنین(علیهم السلام). معرفت به نورانیت می شود معرفة الله. و بعد فرمود اگر می خواهید به لقاء الله برسید، ولایت و معرفت ائمه(علیهم السلام) را داشته باشید و بعد هم در ولایت شریک قرار ندهید. این می شود سیر با نبی اکرم (صلی الله علیه و آله). سیر با قرآن و امام، سیر الی الله است. فرار الی الله است.
راهی میان بُر جهت رسیدن به لقاءالله
حال یک راه میان بری است که آن راه را همه می دانند. «ففروا الی الله» یعنی «ففروا الی الحج». فرمود از آلهه خود به سوی خدا فرار کنید، یعنی به حج بروید. چون حج، فرار الی الامام است. چون پایان حج لقاء الامام است. و این در حالی است که زیارت امام حسین(علیه السلام) هفتاد هزار حج است. زیارت امام رضا(علیه السلام) هفتاد هزار حج است. «ففروا الی الله»، یعنی بروید در دامن امام حسین(علیه السلام). اگر کسی آنجا رفت، این فرار الی الله است. خلاصه همه صحبت های این 10 روز همین یک کلمه است. «ألا تعبدوا الّا الله» یعنی خودتان را به امام حسین(علیه السلام) برسانید. آنجا وادی توحید است. کسانی که خودشان را به امام حسین(علیه السلام) رساندند حتی در لحظه آخر، موحد شدند. شدند حر. حر در لحظه آخر به هر کیفیتی بود خودش را به امام حسین(علیه السلام) رساند. زهیر خودش را رساند. «ففّروا» یعنی مثل زهیر و حر باشید. خودتان را به ولی خدا برسانید. اگر رساندید بارتان بسته می شود، و اگر در این دنیا نرسانید، بارتان روی زمین مانده است. اَزهد زهاد هم باشید، در چنگ شیطان هستید. همه انذارها همین است. امام آمده در عالم دنیا، اگر خودتان را به امام رساندید بشارتها هست، نرساندید دیگر هلاکت و عقوبت، همه چیز هست. خدای متعال راه دیگری، مأمن دیگری در عالم قرار نداده است. السلام علی الحسین(علیه السلام) و علی علی بن الحسین(علیهما السلام) و علی اولاد الحسین(علیهم السلام) و علی اصحاب الحسین(علیهم السلام).
منبع: mirbaqeri.ir
------------------------------
پی نوشت ها:
(1) الکافی (ط - دارالحدیث)، ج 4، ص: 611
(2) کامل الزیارات، النص، ص: 172
(3) تأویل الآیات الظاهرة فی فضائل العترة الطاهرة، ص: 21
(4) عیون أخبار الرضا علیه السلام، ج 1، ص: 233
(5) الأمالی( للصدوق)، النص، ص: 526
(6) من لا یحضره الفقیه، ج 2، ص: 613
(7) معانی الأخبار، النص، ص: 132
(8) الکافی (ط - دارالحدیث)، ج 2، ص: 25
(9) الکافی (ط - الإسلامیة)، ج 2، ص: 166
افزودن دیدگاه جدید