خدا در عرفان عرفه/ بخش دوم
عرفا با توجه به آیات قرآنی و نیایش های عرفانیِ اولیای الهی، طبق ذوق و کشف و شهود خود عباراتی را در ترجمه مضامین نصوص دینی بیان کرده اند.
امام خمینی قدس سره:
دیده ای نیست نبیند رخ زیبای تو را
نیست گوشی که همی نشنود آوای تو را
هیچ دستی نشود جز برِ خوانِ تو دراز
کس نجوید به جهان جز اثر پای تو را
به کجا روی نماید که تواش قبله نه ای
آنکه جوید به حرم منزل و مأوای تو را
همه جامنزل عشق است که یارم همه جاست
کور دل آنکه نبیند به جهان جای تو را
بابا طاهر:
به دریا بنگرم دریا ته بینم
به صحرا بنگرم صحرا ته بینم
به هر جا بنگرم و کوه و در و دشت
نشان از قامت رعنا ته بینم
عطار نیشابوری:
نه هرگز کبریایش را بدایت نه ملکش را سرانجام و نهایت
زهی اسم و زهی معنی همه تو همی گویم که ای تو ای همه تو
تو را بر ذره ذره راه بینم دو عالم ثمّ وجه اللّه بینم
دویی را نیست ره در حضرت تو همه عالم تویی و قدرت تو
وجود جمله ملل حضرت توست همه آثار صنع قدرت توست(14)
در منطق الطیر می گوید:
هم ز جمله پیش و هم بیش از همه جمله از خود دیده و خویش از همه
با توجه به همین بی نهایت بودن وجود محض است که عطار می گوید:
غیرتش غیر در جهان نگذاشت لاجرم عین جمله اشیا شد
حکما مضمون این شعر را تحت عنوان «بسیط الحقیقة کلّ الأشیاء» بیان کرده اند.
منظور از بسیط الحقیقة، وجود محض است. وجود محض یا «صرف الوجود» آن است که مجرد از ماهیت باشد. چون ماهیت حدود اشیاء است. شی ء بی ماهیت، بی حد و بی نهایت می گردد.
کمال وجود در بی حد و نهایت بودن است. از آنجا که بی حد و نهایت بودن حقیقی، تنها با بی همتایی سازگار است، ضرورتا کمال توحید ملازم آن بوده و موجود کامل واقعی جز یکی نخواهد بود. از این رو، هر موجودی باید کمال وجودی خود را از وجود کامل که همان وجود محض و بی حد و نهایت است دریافت کند؛ زیرا غیر از او هر چه هست ناقص است و معلول یک علّت تامه کامل، که هر موجودی هر چه دارد از اوست. همه محتاج او و سائلِ درگاه اویند.
أَنْتُمْ الْفُقَرَاءُ إِلَی اللّه ِ وَاللّه ُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ ؛(15) «شما فقیران به سوی خدایید و تنها خدا غنیّ پسندیده است.»
یَسْأَلُهُ مَنْ فِی السَّمَوَاتِ وَالاْءَرْضِ کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ ؛(16) «هر چه در آسمان و زمین است، از خدا می خواهند و خدا هر روز در کار جدیدی است.»
مرحوم علامه طباطبایی در این باره می گوید:
«... و قد تبیّن بما تقدّم أنّ الواجب لذاته تمام کلّ شی ء. و هذا هو المراد بقولهم بسیط الحقیقة کلّ الأشیاء» .(17)
«از آنچه گفته شد، روشن گشت که واجب بالذات تمام همه چیز بوده و مراد حکما از این عبارت که بسیط حقیقی همه اشیاء است همین مطلب می باشد.»
مرحوم ملاّ صدرا نیز می گوید:
«یقینا بسیط الحقیقه، همه اشیاء وجودی است. مگر آنچه به نقایص و نیستی ها تعلّق دارد. واجب تعالی که بسیط الحقیقه است، از هر حیث واحد است. پس او همه وجود است همان طور که تمامش وجود محض است.»
سپس در جایی دیگر و در ادامه بحث می گوید:
همان گونه که وجود یک حقیقت واحد است که در همه موجودات به تشکیک و اختلاف در کمال و نقص، سریان دارد؛ همچنین صفات حقیقی این وجود که همان علم و قدرت و اراده و حیات است نیز به همان عنوان سریان دارد؛ به گونه ای که راسخین در علم می دانند. بنابراین، حتی جمادات نیز زنده و عالم و ناطق اند که تسبیح خدا را به جا می آورند و به خالق خود علم دارند.»(18)
ب : ضد نداشتن خدا
یکی دیگر از دلایل وحدانیت خداوند سبحان، ضد نداشتن او است. هر چیزی جز ذات باری تعالی یا در برون ضدّی دارد یا در درون. چون خدا ضدّی ندارد پس بی نهایت است. که اگر ضدّی داشت با او به معارضه و مبارزه پرداخته و دولت و سلطنت خدا را محدود می نمود.
شایدبتوان گفت چون خدا بی نهایت است، واحد است ووحدانیّت بامثل وضد داشتن نمی سازد؛ یعنی می توان ضد نداشتن را دلیل و گواه بی نهایت بودن، و بی حدّ و نهایت بودن وی را دلیل ضد نداشتن خدا دانست که هر دو، دلیل بر توحید باری تعالی است.
امام حسین علیه السلام در دعای عرفه می گوید:
«... وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ شَریکٌ فی مُلْکِهِ فَیُضادَّهُ فِیها ابْتَدَعَ».
«و در ملکش شریکی ندارد تا با خدا در آفرینش به معارضه پردازد.»
امام زین العابدین علیه السلام نیز عرضه می دارد:
«أَنْتَ الَّذِی لا ضِدَّ مَعَکَ فَیُعَانِدَکَ، وَ لا عِدْلَ لَکَ فَیُکَاثِرَکَ، وَ لا نِدَّ لَکَ فَیُعَارِضَکَ...»
«تو آن خدایی که برایت ضدّی نیست تا به تو انبازی کند. و برابری نداری تا بر تو سرافرازی کند. و همتایی نداری تا با تو به معارضه برخیزد.»
با توجه به این مسائل است که گفته شده، یکی از علل عدم شناخت کامل خداوند، ضد نداشتن اوست؛ زیرا وجود ضد، یکی از راه های شناخت است؛ مثلاً انسان شب را به روز، گرما را به سرما، سیاهی را به سفیدی و... می شناسد، که هر کدام از این اضداد معرّف طرف مقابل خود هستند. بدین لحاظ فلاسفه گفته اند: «تُعْرَفُ الأشیاءُ بِاَضْدادِها» ؛ «هر چیزی به ضد خود شناخته می شود.»
چون خدا ضدی ندارد. شناخت صحیح و کامل او برای انسان ناممکن است. مـــــــــولـــــــــــــوی در این باره چنین سروده است:
بی ز ضدی ضد را نتوان نمود وآن شه بی مثل را ضدی نبود
پس نهایتها به ضد پیدا شود چونکه حق را نیست ضد پنهان بود
که نظر بر نور بود آنگه به رنگ ضد به ضد پیدا بود چون روم و زنگ
پس به ضدّ نور دانستی تو نور ضد، ضد را می نماید در صدور
نور حق را نیست ضدی در وجود تا به ضد او را توان پیدا نمود
پس هلاک نار نور مؤمن است زانکه بی ضد دفع ضد لا یمکن است
زانکه هر چیزی به ضد پیدا شود بر سپیدی آن سیه رسوا شود
قرآن کریم یکی از دلایل توحید را نظم عالم می داند و نظم نشانه بی ضد بودن خالق عالَم است؛ زیرا اگر خداوند ضدّی داشت، با خدا به معارضه پرداخته و نتیجه معارضه دو منشأ قدرت و علّت تامّه بر روی یک معلول، جز فساد و تباهی چیز دیگری نیست. چون فساد و تباهی وجود ندارد، پس ضدی برای ناظم هستی نیست تا علیه وی لشگر انگیزد و نظام وی را به هم ریزد.
لَوْ کانَ فِیهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللّه ُ لَفَسَدَتا ؛ «اگر در زمین و آسمان خدایانی جز خدای واحد بودند، هر دو به فساد کشیده می شدند.»
امام حسین علیه السلام در دعای عرفه بدین مطلب چنین اشاره می کند:
«فَسُبْحانَهُ سُبْحانَهُ، لَوْ کانَ فِیهِما آلِهَةً اِلاَّ اللّه َ لَفَسَدَتا وَتَفَطَّرَتا».
«پاک و منزّه است خدایی که اگر در زمین و آسمان خدایانی بودند، هر آینه نظم آن دو از میان رفته و از هم گسیخته می شد.»
امیر مؤمنان علیه السلام نیز می فرماید:
«فَلَیْسَ لَهُ فیما خَلَقَ ضِدٌّ وَ لا فِیما مَلَکَ نِدٌّ وَلَمْ یُشْرِکُ فی مُلکِهِ اَحَدٌ».(19)
«در میان آنچه آفریده، ضدّی و در میان آنچه که مالک اوست نظیر و بدیلی نداشته و در ملک خداوندی کسی با او شریک نیست.»
ج: مثل نداشتن خدا
لازمه وحدانیت الهی، بی مثل و مانند بودن اوست. چون مثل ندارد واحد است. بدین جهت جز خداوند سبحان هر موجودی مثل و مانند و به عبارت دیگر زوج دارد. قرآن کریم می فرماید:
وَمِنْ کُلِّ الثَّمراتِ جَعَلَ فِیها زُوْجَیْنِ اثْنَیْنِ .(20)
«و از هر میوه ای در میانشان زوج قرار داد.»
وَمِنْ کُلِّ شَی ءٍ خَلَقْنا زَوجَیْنِ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرون .(21)
«و هر چیزی را زوج آفریدیم، شاید که شما متذکّر گردید.»
سُبْحانَ الَّذی خَلَقَ الأَزواجَ کُلَّها مِمّا تُنْبِتُ الأَرضُ وَمِنْ أَنفُسِهِمْ وَمِمّا لا یَعْلَمُونَ .(22)
«پاک پروردگاری که همه جفت ها را آفرید از آنچه در زمین می روید و آنچه از خودتان هست و از آنچه که نمی دانید.»
وَخَلَقْناکُمْ اَزواجا(23)؛ «و شما را زوج آفریدیم.»
هر زوجی از این ازواج، مثل و مانند زوج خویش است. اما خداوند چون زوج ندارد، مثل نیز ندارد. به همین دلیل لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَی ءٌ .(24) «چیزی همانند او نیست.»
امام حسین علیه السلام در دعای عرفه می فرماید:
«فَلا اِلهَ غَیْرُهُ وَلا شَی ءَ یَعدِلُهُ وَلَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْ ءٌ».
«هیچ خدایی جز او نیست و چیزی معادل وی نبوده و هیچ چیزی به او شبیه نیست.»
چون چیزی مانند خدا نیست، از این رو، رابطه انسان با چیزهای دیگر نباید مانند رابطه او با خدا باشد. وحدانیّت خداوند اقتضا می کند که روابط مخلوقات با او نیز وحدانی باشد.
معنای توحید عبادی در اینجا بهتر ظاهر می شود که آدمی تنها مطیع خدا است و در مقابل وی سر تعظیم فرود می آورد. عشق و عبادت و اطاعت هر خداشناسی باید چون خدا، واحد و یکتا باشد؛ به گونه ای که غیر خدا را از آن مرتبه دور دارد.
دلم خلوت سرای اوست غیری در نمی گنجد که غیر او نمی زیبد در این خلوت سرای دل
نه تنها عبادت خداوند منحصر به خدا بوده و غیر او را چنان عبادت نمی کنیم، سؤال از خدا نیز مخصوص بارگاه کبریایی وی است و جز او همه چیز لا شی ء است.
هم تو گو و هم تو خواه و هم تو باش ما همه لاشیم با چندین تلاش(مولوی)
بدین جهت امام حسین علیه السلام عرضه می دارد:
«لَیْسَ کَمِثْلِکَ مَسْؤُولٌ» ؛ «هیچ چیز همانند تو مسؤول نیست.»
آنچه ما از خدا می خواهیم، مخصوص اوست و از غیر خدا آن گونه مسألت نمی کنیم؛ زیرا فقط خداوند است که می توان خیر دنیا و آخرت را از او خواست. فقط اوست که می توان آمرزش گناهان و افزایش حسنات را از وی طلب کرد. اوست که می تواند توفیق عطا کند و حال دعا ببخشد و امکان سؤال دهد، و اوست که هر چه در زمین و آسمان است سائل از وی هستند و او معطیِ همه.
یَسْئَلْهُ مَنْ فِی السَّمواتِ وَالأَرضِ کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِی شأْنٍ .(25)
«هر چه در آسمان و زمین است از او سؤال می کنند و او هر روز در کار جدیدی است.»
پس ذات خدا بی مثل است، صفات وی نیز بی مثل است، در معطی بودن و مسؤول بودن هم بی مثل و مانند است.
امام سجاد علیه السلام در دعای عرفه می گوید:
«لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَی ءٌ وَ لا یَعْزُبُ عَنْهُ عِلْمُ شَی ءٍ»؛ «همانندی ندارد و هم از علم او چیزی مخفی نماند.»
«أَنتَ الَّذی لا تَمُدُّ فَتَکُونَ مَحْدُودا وَلَمْ تُمَثَّلْ فَتَکُونَ مَوْجودا».
«تو آن خدایی که حدّ بر نداری تا محدود گردی. و مثل و شبیه نمی گیری تا مخلوق شوی.»
مثل گیری مساوی با مخلوق شدن است که لازمه اش محدود بودن نیز هست. پس بی نهایت بودن خداوند که بیشتر بیان شد، دلیل بر بی مثال بودن او جلّ شأنه بوده و بی مثال بودن دلیل بر واحد بودن اوست.
هر چه هست و بود و خواهد بود نیز مثل دارد جز خداوند عزیز
هر چه را جویی جز او یابی نذیر اوست دایم بی نظیر و ناگزیر(26)
شیخ محمود شبستری می گوید:
ظهور جمله اشیاء به ضد است ولی حق را نه مانند و نه نِدّ است
چو نبود ذات حق را شبه و همتا ندانم تا چگونه داند او را
ندارد ممکن از واجب نمونه چگونه داندش آخر چگونه
زهی نادان که او خورشید تابان به نور شمع جوید در بیابان(27)
البته منظور از نفی مِثل و شبیه، نفی تماثل و تشابه تامّه است؛ نه نفی سنخیت تامّه یا نفی تشابه جزئی؛ یعنی مراد این است که «چیزی شبیه خدا نیست»، نه این که «چیزی به خدا شبیه نیست». میان این دو عبارت فرق است. منظور از نفی شبیه، نفی همانند و همتا است، که با این نفی، توحید اثبات می شود. اما منظور از شباهت به خدا، بیان ارتباط خالق و مخلوق، و سنخیّت بین آن دو است. اگر شباهت موجود میان خالق و مخلوق را نفی کنیم در واقع ارتباط خالق و مخلوق را نفی کرده ایم.
خداوند علّت تامّه و هستی بخش و جهان معلول وی است. در حکمت متعالیه این بحث به اثبات رسیده است که معلول شأنی از شؤون علت تامّه خویش است. بحث سنخیّت نیز یکی دیگر از بحث های فلسفی است که در آن ضرورت سنخیّت میان علّت معلول به ثبوت رسیده است. بدین جهت باید تشابهی میان علت و معلول و خالق و مخلوق باشد تا بتوان آن ها را به همدیگر نسبت داد.
عرفا نیز جهان را تجلّی اسماء و صفات الهی می دانند. پس باید بین «مَجْلی» و «مُتَجَلّی» تشابه و سنخیت باشد. لیکن این تشابه جزئی و ذو مراتب است؛ یعنی هر مخلوقی به اندازه سعه وجودی خود معرّف حضرت حق بوده و عالَم با همه اجزایش شأنی از شؤون بی پایان حضرت احدیت است. و به قول حــــــــافظ:
هر دو عالم یک فروغ روی اوست گفتمت پیدا و پنهان نیز هم
این همه عکس می و رنگ مخالف که نمود یک فروغ رخ ساقی است که در جام افتاد
این مطلب با توجه به آنچه که در حکمت متعالیه ثابت شده است، از وحدت وجود و تشکیک وجود، بهتر درک می شود.
همه موجودات در وجود داشتن به خدا شباهت دارند؛ زیرا خالق و مخلوق هر دو موجودند و شدیدترین نوع ارتباط میان خالق و مخلوق، ارتباط وجودی است.
از آنجا که وجود به همراه خود کمالاتی؛ از قبیل علم و حلم، جمال و کمال و... را دارد، از این رو موجودات به خصوص انسان در این صفات و سایر فیوضات وجودیِ حضرت باری تعالی به وی شباهت دارند.
مسأله مثلیّت که در روایات و ادعیه مأثوره بیان شده به این معنی است که آوردیم.
در روایتی آمده است که خداوند می فرماید: «عَبْدی اَطِعْنی حَتّی اَجْعَلَکَ مِثْلی» ؛(28) «بنده من! مرا اطاعت کن تا تو را مانند خود گردانم.» از این رو، عرفا انسان را شبیه ترین موجود به خدا و از میان انسان ها، انسان کامل را اشبه از همه می دانند.
شیخ محمود شبستری می گوید:
ز احمد تا احد یک میم فرق است جهانی اندرین یک میم غرق است(29)
در روایات مربوط به قرب نوافل و قرب فرایض نیز این مضمون به چشم می خورد که خدا می فرماید:
«بنده من در اثر قرب فرایض به مقامی می رسد که او دست من می شود که با آن کار می کنم و چشم من می شود که با آن می بینم و... و در اثر قرب نوافل به مقامی می رسد که من دست او می شوم که کار می کند و چشم او می شوم که می بیند و گوش او می شوم که می شنود.»(30)
میزان و معیار تشابه به خداوند، تزکیه و تکامل آدمی است. از آنجا که انسان کامل پاک ترین و کامل ترین موجود است، شبیه ترین موجود به خدا نیز خواهد بود.
حضرت استاد علامه حسن حسن زاده آملی دام ظلّه در تفسیر آیه شریفه لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَی ءٌ می فرمود: انسان کامل مثل خداست و چیزی مانند انسان کامل نیست.
با توجه به این توضیحات، خلاصه کلام این می شود که منظور از نفی مثلیّت از خدا، مثلیّت در الوهیت و ربوبیّت است، نه مثلیّت در کمال و جمال؛ زیرا هر کمال و جمالی فیضان جمال و کمال او و قطره ای از دریای بی پایان حضرت اوست.
امام صادق علیه السلام فرمودند:
«نَزِّلُونا عَنِ الرُّبُوبیَّةِ فَقُولُوا فِینا ما شِئْتُمْ»؛ «ما اهل بیت را از مرتبه ربوبیّت پایین بیاورید، پس هر چه در علوّ مقام ما می خواهید بگویید.»
زیرا علم و حلم و جمال و کمالشان همه خدایی بوده و خودشان آیینه تمام نمای خدایند. پس جز الوهیّت و ربوبیّت، همه چیزشان از او و شبیه به اوست.
بنابراین، آنچه ممنوع است، تشبیه کلّی است که همان تشبیه در ربوبیّت است، نه تشبیه جزئی که تشبیه در مرآتیّت و صفات و صفا است.
ولی تشبیه کلّی نیست ممکن ز جست و جوی او می باش ساکن(31)
***************************
پاورقی:
15 . فاطر، 15
16 . رحمن، 29
17 . نهایة الحکمة، چاپ جامعه مدرسین، ص 277
18 . اسفار، چاپ بیروت، ج 6، ص 117 و 110
19 . انبیاء: /2.
20 . رعد: 3.
21 . الذاریات: 49.
22 . یس: 36.
23 . نبأ: 8.
24 . شوری: 11.
25 . الرحمن: 29
26 . منطق الطیر، تصحیح دکتر مشکور، 206 27 . گلشن راز.
28 . حدیث قدسی.
29 . گلشن راز.
30 . اصول کافی، ج 4، ص 53
31 . گلشن راز، شیخ محمود شبستری.
****************************
منبــــــــع : میقات حج - زمستان 1380، شماره 38 .
افزودن دیدگاه جدید