بررسی تاثیر متقابل عمل و نفس آدمی

سخنرانی حجت الاسلام و المسلمین حاج شیخ جعفر ناصری حفظه الله
مکتب اخلاقی نجف

ورودی و خروجی روح
بر اساس ترکیبی که در خلقت انسان به کار رفته، میان روح و جسم وی ارتباطاتی تعریف شده است. وجود انسان یک سری ورودی و خروجی هایی دارد؛ برای مثال، گوش یا چشم یا حس چشایی و … از ورودی های نفس است. همچنین رفتارهای انسان، از جمله حرف زدن، برخی نگاه ها و سکوت های انسان، از خروجی های اوست. چشم از حیثی، ورودی و از حیثی، خروجی دارد.
پشت این حواس خمسه، یک نفس و روحی هست که آن نفس و روح، هم محل ورود و ذخیره سازی این ورودی ها و هم محل صدور خروجی ها می باشد. وقتی من صحبت کسی را می شنوم، گوش من به دلم، وارداتی دارد؛ یعنی صحبت او را به دل من منتقل می کند. از طرفی هر صحبتی هم که از حنجره من خارج می شود، خروجی روح من است و نفس و روح من متکلم، بر کمیت و کیفیت کلام، تأثیر مستقیم دارد.
حرف، وقتی از حنجره بیرون می آید، دقیقاً نشان می دهد که این روح و نفسی که پشت این کلام و محل صدور این کلام است در چه وضعیتی قرار دارد. از حضرت امیر علیه السلام نقل شده که فرمودند:

تَکَلّموا تُعرَفوا؛ فإنّ المَرءَ مَخبوءٌ تَحتَ لِسانِهِ؛ (‏۱)
سخن بگویید، تا شناخته شوید؛ زیرا آدمى در زیر زبان خود، پنهان است.
کلام و همه خروجی های انسان نشان می دهد که پشتوانه دارد یا ندارد؟ پشتوانه اش وصل به نور یا وصل به ظلمت است؟ خصوصیات نفسانی این متکلم چگونه است؟ آیا محاسبه گر است؟ اهل دقت است؟ اهل ایمان است؟ اهل مراعات است؟ اهل شهوت است؟ همه این ها با همین منفذ خروجی نفس می تواند مشخص و درجه بندی  شود. البته ممکن است این نگاه برای امثال ما حاصل نشود.
نفس انسان حتی بر ورودی هایش هم اثرگذار است. هرچه انسان اسیر نفس می شود، روی وارداتش هم تأثیر می گذارد. اگر من خودم اسیر اوهام باشم، اسیر نفس و خیالات و شیطنت باشم، پرده ای به گوشم می خورد. در نتیجه، گوینده ای دارد از منبع نور حرف می زند، اما من تشخیص نمی دهم. دیگری دارد از منبع ظلمت حرف می زند، و من تشخیص نمی دهم. چرا؟ به سبب اینکه این قیدی که خودم از شهوات در روح و نفسم زدم، روی همه ورودی ها و همه خروجی ها اثر می گذارد.
حواس، فیلتری هستند که وارداتی برای ما به سوغات می آورند و صادراتی هم دارند. عبد مؤمن، با یک سکوت یا با یک کلام، مشخص می شود که چه کاره است. اهل نفس است؟ بازی می کند؟ دنیاطلب است؟ دورنگی دارد؟ خودش را آلوده می کند؟ فضا را آلوده می کند و سرش را زیر برف می کند یا نه؟ صدق و صفا و خلوص هم خودش را نشان می دهد. از کلامش پیداست، از سکوتش هم پیداست. هم برای خود انسان پیداست هم برای اهلش. سکوت مؤمن با مؤمن دیگر خیلی متفاوت است. گردن کج کردن و حالت های معنوی به خود گرفتن، فایده ندارد. بعضی ها هستند درونشان پر از شلوغی است؛ اما ظاهرشان را آرام و ساکت نشان می دهند. این فایده ای ندارد. خداوند این را نمی خواهد. نفس باید در مقاطع حساس، از آلودگی پاک باشد. خشوع، حالتی است که در دل مستولی می شود، نه به گردن کج کردن. سکوتی که خدای متعال نصیب کند، با واردات صحیح و پر از فکر و حکمت است.
روایات در این باره قابل توجه است. از حضرت امیر المؤمنین (علیه السلام) نقل شده که فرمودند:

العَینُ بَریدُ القَلبِ؛(۲)
نگاه، قاصد دل است.
یعنی چشم ها به دنبال همان چیزهایی می روند که دل ها می خواهند. این همان تأثیر نفس و دل بر واردات را می رساند. همچنین در روایت دیگری دارد که:

القَلبُ مُصحَفُ البَصَرِ؛(۳)
دل، کتابِ دیده است.
ابن روایت، تأثیرپذیری نفس و روح از ورودی ها را می رساند.

نمونه ای از تأثیر نفس بر ورودی ها
اگر صفاتی را که در نگاه مؤمن هست، جمع آوری کنیم، به یک مرکز ختم می شود؛ یعنی ممکن است برای نگاه مؤمن صدگونه سفارش شده باشد؛ ولی همه بر این پایه استوار است که نگاه، یک خروجی دارد که نوع نگاه و نوع نگرش است. یک نفر به برگ درخت نگاه می کند (که این، خروجی چشم او است)و می گوید:

هر گیاهی که از زمین روید وحده لاشریک له گوید
این یک نگاه توحیدی است. نفس و روح نورانی بر این نگاه تأثیر گذاشته و آن را به نگاه توحیدی تبدیل کرده است. یک نفر دیگر به همین برگ نگاه می کند و فقط باد و حرکت برگ را می بیند. همین نگاه برای اولی، توحید را به همراه دارد و برای دومی، یک حرکت فیزیکی را تداعی می کند. تأثیرات نفس بر ورودی ها، مراتب مختلف دارد.
چه ورودی های انسان به باطن و چه خروجی های او از باطن، باید از قیود نفسانی درآید، تا جواب بدهد و منشا برکت شود. وقتی انسان از قیود نفسانی در آمد، به جایی می رسد که حتی اگر خروجی نداشته و ساکت و آرام نشسته باشد، برای دیگران خیر و برکت به دنبال دارد. دل آدمی حتی در حین سکوت هم می تواند مؤثر باشد. برخی خوبان که منبع حیات هستند، حتی سکوتشان عدم تکلم نیست؛ بلکه سکوتشان هم مثل تکلمشان، پرخیر و برکت است.
آقا امیرالمؤمنین علیه السلام در خطبه متقین، سکوت متقین را هم با سکوت بقیه، متفاوت می دانند.(۴) سکوت بقیه، همان عدم تکلم است؛ اما سکوت این ها، پشتوانه ای از حیات دارد؛ لذا وقتی سکوت می کنند، وارد خودشان می شوند. خودشان را پیدا می کنند؛ در حالی که دارای حیات و سیلان هستند.

نتیجه سیال شدن نفس
یکی از مراحل طریق هم همین است که نفس از انجماد درآید. وقتی نفس از انجماد درآمد و سیال و لطیف شد، بر ورودی ها و خروجی های خود، تأثیر مثبت می گذارد و تأثیر و تأثراتی را که نفس بر عمل و عمل بر نفس می گذارد احساس می کند و می تواند مراقبه بیشتری داشته باشد. ما باید نفس خود را گرم و سیال و روان کنیم. وقتی حالت گرمی و سیالی برای نفس حاصل شد، حالت فکر به انسان دست می دهد. در این موقع است که وقتی انسان سکوت می کند، تازه درهای فکر بر روح، باز می شود. در این حالت است که انسان همسایه الهامات می شود؛ منتها با ابزار علمی دقیق. الهام، یک اتفاق بی ضابطه و به اصطلاح، فله ای نیست؛ بلکه بر قواعدی مشخص و معین استوار است.

علت انجماد نفس
یکی از چیزهایی که نفس را سخت کرده، به سمت حجریت و انجماد می برد، کثرات خیالی است. کثرات خیالی هر چه بیشتر می شوند، نفس انسان را سخت تر می کنند. چرا؟ به سبب اینکه ما آنچه در اجتماع می بینیم تبدیل به خیالات نفسانی شده، در ما متراکم و زیاد می گردند و واردات قلبی می شوند. این واردات، تأثیرات منفی دارند. این کثرات موهومه، انسان را به سمت سختی و انجماد می برند و این انجماد، به سمت حجریت می رود. این همه نهی هایی که در کتاب و سنت در مورد کنترل نگاه و همه ورودی های به نفس شده است، مبتنی بر حساب و کتاب های دقیقی بوده، تا انسان نصیبی پیدا کند.
این مسأله بسیار مهمی است که ما از کانال های حس های خدادادی که باید استفاده می کرده ایم، واردات مسموم مادی دنیاپرستانه را به قلبمان سرایت دادیم؛ یعنی چشم من که قرار داده شده تا مُدرَکات صحیح معنوی معرفتی داشته باشد، چیزهای نامیزان و ناجور به قلبم وارد کرده است. تصاویر اذیت کننده و پرضرر، وارد قلب من نموده است. این تصاویر، به دل رفته، انباشته می شوند و بعد، این ها به تولید می رسند. آن و قت دل را سخت می کنند. وقتی دل را سخت کردند، کار بسیار سخت می شود. با دل سخت، دیگر نمی توان واردات زیبا و لطیف و نگاه توحیدی داشت. افعال و صادراتی هم که از دل و نفس منجمد صادر می شوند، صادرات مطلوبی نیستند و معیوب و فاسد خواهند بود.

راه رسیدن به سیالیِ نفس
یکی از راه های بسیار مؤثر برای رسیدن به سیالی و لطافت نفس، متذکر بودن و استفاده از اذکار است. اصل برکت ذکر و شروع ذکر، برای همین است که نفس از انجماد خارج شود. نفس های ما، جامد و سخت است. وقتی انسان به ذکر مشغول می شود، خاصیتش این است که از کثرات خیالی به یک سمت واحد حرکت می کند. حالا غیر از آثار و برکات خاصی که هر ذکر احیاناً داشته، یکی از خاصیت های اصل ذکر گفتن این بوده که بر اثر توجه و اشتغال به ذکری خاص، نفس از کثرات خیالیه، متوجه به زاویه واحدی می شود. وقتی نفس متوجه یک زاویه شود، برکات بسیاری نصیبش می شود.

راه های ایجاد و تقویت خشوع
منظور از جِبِلیّت و حَجَریّت نفس، همان حالت غلظت و سختی و سنگینی نفس است که برخی از ارباب لغت نیز به آن اشاره کرده اند.(۵)چند چیز است که این حجریت انسان را لطیف می کند و نقطه مقابل آن را که خشوع است به ارمغان می آورد.
۱.ارتباط با قرآن
یکی از راه های رسیدن به خشوع، ارتباط با قرآن، درک مفاهیم معنوی و معرفتی قرآنی و فهمیدن لطائف آن است. خود قرآن می فرماید:

لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلى‏ جَبَلٍ لَرَأَیْتَهُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْیَهِ الله وَ تِلْکَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ؛(۶)
اگر این قرآن را بر کوهى نازل مى‏کردیم، مى‏دیدى که در برابر آن خاشع مى‏شود و از خوف خدا مى‏شکافد! این ها مثال هایى است که براى مردم مى‏زنیم، شاید در آن بیندیشید!
یعنی اگر این حجریت نفسانی مان را در معرض نزول برکات قرآنی یا فهم و درک آیات قرآنی بگذاریم، آن وقت نفس، خاشع می شود.
همه آنچه که در سرزمین ظاهری هست، در سرزمین دل انسان هم هست. همه این ها در روایات و حتی در آیات هست. اگر ما کتابی معرفتی می خواستیم که ریز قضایا را گفته باشد و غیر از قرآن کتابی نداشتیم، برای ما کافی بود؛ به شرطی که بتوانیم بفهمیم و بگیریم. همین طوری که اراضی، بخشی نرم و بخشی سخت هستند، سرزمین دل انسان هم همین طور است. بخش هایی از سرزمین دل انسان گاهی سخت و منجمد می شوند. در افراد مختلف، کمیت این قسمت ها متفاوت است. به آن بخشی از اراضی دنیا که سخت ترند، اصطلاحاً جبل گفته می شود. در ارض دل انسان هم از این جبال  سخت و نفوذ ناپذیر وجود دارد. در سرزمین های ظاهری، به این اراضی سخت، جبال گفته می شود. در ارض دل، جبلیات اطلاق می شود.
ممکن است بر اثر برخی مسائل مانند آثار اعمال یا وراثت، بخش هایی از دل انسان، سخت شوند. درمان و خاشع کردن این سختی ها به این است که قرآن به آن نازل شود. منظور از نزول قرآن بر دل، نه این است که -نستجیر بالله- انسان بخواهد چیزی خلاف قاعده و شرع بگوید. منظور از نازل شدن قرآن بر دل، همان است که خود شما همه تجربه کرده اید که احیاناً یک آیه را صد بار خوانده اید و خواندنش برای شما تأثیر خاصی نداشته است؛ ولی یکبار می خوانید و یکدفعه به دل می نشیند و معنایش برایتان باز می شود. این، نزول خاص است. این گونه، یک آیه، یک آیه نصیب انسان می شود.
البته همه قرآن را با این نحو از نزول، فقط پیغمبر خدا(صلی الله علیه وآله و سلم) و اهل بیت(علیه السلام) می گرفتند. ماها به حسب توان و استعدادمان، ممکن است آیاتی از آن را دریافت کنیم. تازه درباره قرآن داریم که:

إِنَّ لِلْقُرْآنِ‏ ظَهْراً وَ بَطْناً وَ لِبَطْنِهِ‏ بَطْنٌ‏ إِلَى‏ سَبْعَهِ أَبْطُن‏؛(۷)
همانا برای قرآن، ظاهری و باطنی است و برای باطن آن هم، باز باطنی هست تا هفت بطن.
آن وقتی هم که آیه ای بر دلی نازل می شود، یک بخشی از یک بطن قرآن است که یک دفعه یک معنا را به دل می نشاند. تازه این هم باید از خیال دور باشد؛ یعنی شخص باید بر دریچه دلش نشسته باشد و مواظب باشد آشغال های خیال به عنوان معنای آیات به دل، هجوم نیاورند.
یکی از مراحل سختی که سر راه انسان است، همین تفکیک صحیح واردات قلبیه است که انسان بتواند تشخیص دهد اموری که بر دل او می گذرد، کدام صحیح و قابل قبول و کدام نتیجه خیالات و اوهام و وساوس شیطانی است. هرچه انسان اختیاراً خودش را از وارد شدن خیال های فاسد دور کرد، از آن طرف، واردات قلبیه ای که نصیبش می شود، زلال تر است. این دو به هم ربط دارند. وارداتی که بر دل از حقایق و معارف می آید، با عدم ورود کثرات موهوم ربط دارد. هر چه شخص در کنترل ورود کثرات موهوم موفق تر بود، در جذب واردات صحیح معارف قلبیه مسلط تر است؛ یعنی واردات صحیح تر را خواهد گرفت.
برخی از ماها هنگامی که می خواهیم با قرآن ارتباط پیدا کنیم، نگاه هایمان نگاه های مادی است که می خواهیم به قرآن تزریق کنیم و حاضر نیستیم خودمان را با قرآن همرنگ کنیم. آیات قرآنی، خشوع می آورند. خشوع، نقطه مقابل انجماد و خشونت نفس است. در سوره مبارک اسراء درباره تأثیر ارتباط با قرآن بر تحصیل خضوع و خشوع می فرماید:

وَ یَخِرُّونَ لِلْأَذْقَانِ یَبْکُونَ وَ یَزِیدُهُمْ خُشُوعا؛(۸)
آن ها [بى‏اختیار] به زمین مى‏افتند و گریه مى‏کنند و [تلاوت آیات، همواره] بر خشوعشان مى‏افزاید.(۹)
انسان باید مدتی به تلاوت قرآن مشغول باشد. گاهی می بینی یک ختم می خوانی؛ اما چیز خاصی حاصل نمی شود. مدت ها باید بخوانی و بخوانی و بخوانی؛ بعد از مدتی، وقتی قرآن می خوانی، می بینی یک آیه به دلت می نشنید. گاهی یک ختم که می خوانی، از یک آیه لذتی می بری و جوری درک می کنی که گویی قبلاً این آیه را ندیده بودی.
در روایت است که ابوحنیفه با امام صادق علیه السلام سر سفره بود. حضرت غذایشان را خوردند و فرمودند: « اللَّهُمَ‏ إِنَ‏ هَذَا مِنْکَ‏ وَ مِنْ‏ رَسُولِک‏»؛ یعنی خدایا! این غذا از ناحیه تو و رسول تو است. ابوحنیفه گفت: «أَ جَعَلْتَ مَعَ اللهِ شَرِیکا؟» یعنی آیا برای خدا شریک قرار دادی؟ حضرت فرمودند: «وای بر تو! آیا این آیه را نخواندی که فرمود:

وَ ما نَقَمُوا إِلَّا أَنْ أَغْناهُمُ اللهُ وَ رَسُولُهُ مِنْ فَضْلِه‏…؛(۱۰)
آن ها فقط از این رو انتقام مى‏گیرند که خداوند و رسولش، آنان را به فضل [و کرم] خود، بى‏نیاز ساختند.
و در آیه دیگر می فرماید:

وَ لَوْ أَنَّهُمْ رَضُوا ما آتاهُمُ اللهُ وَ رَسُولُهُ وَ قالُوا حَسْبُنَا اللهُ سَیُؤْتِینَا اللهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ رَسُولُه؛(‏۱۱)
[در حالى که] اگر به آنچه خدا و پیامبرش به آنان داده، راضى باشند و بگویند: «خداوند براى ما کافى است. و به زودى خدا و رسولش، از فضل خود به ما مى‏بخشند. ما تنها رضاى او را مى‏طلبیم، [براى آن ها بهتر است]».
(منظور حضرت این بود که خدای متعال هم در بعضی آیات قرآن، نعمت را به خدا و رسول نسبت داده و این شرک نیست.) آن وقت ابوحنیفه گفت: «نه؛ گویی من تا به حال، این آیه را نشنیده بودم».(۱۲)
واقعاً همین طور است. وقتی آیات بر دل انسان ننشسته باشد نتیجه اش این می شود که گویی انسان این آیه را در قرآن ندیده است.

۲.نظر و نَفَس اولیای خدا
اگر با توسلات و توجهات به درگاه اهل بیت: نظر لطف ایشان و اولیای الهی حاصل گردد، یک نظر ایشان می تواند سنگ نفس را تکه تکه و سیال نماید. یک موسی لازم است تا به حکم «فاضرب بعصاک الحجر» عصایش را بزند تا یک باره نفس، بشکافد و نرم  شود.
جریان تحوّل عجیب زهیر بن قین پس از یک نشست و برخاست با حضرت سید الشهداعلیه السلام از این قرار است.
مثال دیگر، جریان مرحوم آیت الله ملاحسین قلی همدانی است که در کوچه های نجف به «عبد فرّار» برمی خورند که به شقاوت و شرارت معروف بوده و همراه نوچه هایش حرکت می کرده است. مرحوم ملاحسین قلی همدانی به او نزدیک می شوند و در گوش او جمله ای می گویند. اطرافیان نقل می کنند که «عبد فرار» پس از مکثی، به حرم امیرالمؤمنین علیه السلام می رود و چند بار فریاد می کشد و بر زمین می افتد و می میرد. جناب ملاحسین قلی به شاگردان می گویند: «اگر می خواهید در تشییع جنازه یکی از اولیای خدا شرکت کنید، به تشییع این مرد بروید».
این نمونه ای است از تأثیر نفس یک ولیّ خدا که شاگردی است از شاگردان مکتب اهل بیت:. البته واضح است که انسان نباید فقط دل به نظر اولیا ببندد و تلاش شخصی را رها کند. اصل، همان قابلیت شخصی است. همه این گونه موارد، حکمت و مصلحتی داشته و دارد و قابلیتی در فرد وجود داشته است، نه اینکه موکول به اتفاق و تصادفی باشد.

۳.برپایی نماز
یکی از راه های دیگر تحصیل خشوع، اقامه نماز است که در آیات قرآن سفارش شده است. اگر انسان مروری در آیات انجام دهد، نماز و خشوع، مرتبط با هم مطرح شده اند. قرآن، در صفات مؤمنان رستگار می فرماید:

الَّذینَ هُم فی صَلاتِهِم خاشِعون؛(۱۳)
کسانی که در نمازشان خشوع دارند.
نماز، شامل افعالی همچون رکوع، سجود و قنوت است که همگی اگر با شرایط خاص خود انجام شوند، خضوع و خشوع را به همراه دارند.
از طرفی، کسی قادر به اقامه صلاه حقیقی نیست؛ مگر اینکه خاشع باشد. هر چه انسان، خشوع بیشتر پیدا کند، بهتر می تواند اقامه صلاه کند.

۴.گریه
راه دیگری که جمود و حجریت نفس را خیلی سریع به نرمی و لطافت تبدیل می کند، گریه است؛ چه گریه بر مصائب اهل بیت: به ویژه گریه بر حضرت سید الشهداعلیه السلام و چه گریه در درگاه الهی. بکاء بیشتر از همه راه های قبل، جوهره انسان را به سمت خشوع می برد. بکاء، عجیب آدم را می تکاند و متحول می کند. منتها بکاء هم مراتب دارد. اصل بکاء را هم همین جوری به کسی نمی دهند و درجات آن هم متفاوت است. گاهی بکائی نصیب می شود که در آن، تمام وجود انسان می لرزد. این بکاء، متصل به عرش الرحمان می شود. این بکاء استجابت دعا به همراه دارد و بسیار ارزشمند است. انسان باید بسیار تلاش کند تا این نعمت بزرگ، نصیبش شود.
سوغاتی که اهل بیت: برای شیعه آورده اند، بکاء است. انسان، جمعیت میلیونی را در حج می بیند که دقیقاً از نشست و برخاست و شخصیتشان پیداست که نبود گریه، چه جمودی برای این ها آورده است. اینکه امام صادق علیه السلام از کنار گروهی از شیعه رد می شدند و فرمودند: «وَ اللهِ إِنِّی لَأُحِبُّ رِیحَکُمْ وَ أَرْوَاحَکُم‏»؛(۱۴) یعنی به خدا قسم من بوی شما و ارواح شما را دوست دارم، به این دلیل است که شیعه چون اهل بکاء است، یک نمکی دارد و از دور پیداست. حتی وقتی که کنار هم قرار بگیرند، از قیافه هایشان پیداست که شیعه چیز دیگری است و از بکاء، چقدر نصیب داشته است.
امیدواریم فضل و رحمت الهی بیش از پیش شامل حال ما بشود و به برکت انس با قرآن، نماز و گریه بر اهل بیت: نفس ما از انجماد و سختی، خارج شود، و روز به روز، بر معرفت و تقرب ما به ساحت قدس ربوبی بیفزاید؛
-----------------------
پی نوشت ها:
1.أمالی، شیخ صدوق، تهران، کتابچی،۱۳۷۶ ش، ص۴۴۷.
2.تصنیف غرر الحکم و درر الکلم،تمیمى آمدى‏، قم‏، دفتر تبلیغات‏ اسلامی، چاپ اول‏،۱۳۶۶ ش‏، ص۶۰. چند روایت با این مضمون در منابع روایی موجود است که نشان می دهد نگاه انسان، از نفس و روح انسان تأثیرپذیر است. ر.ک: میزان الحکمه، باب النظر.
3.نهج البلاغه، شریف الرضى، قم‏، هجرت، چاپ اول، ۱۴۱۴ق، ‏‏ص ۵۴۸.
4. .همان، ص۳۰۳.
5.مفردات ألفاظ القرآن، راغب اصفهانى، بیروت، الدار الشامیه، چاپ اول‏، ۱۴۱۲ ق‏، ص ۱۸۵.
6.سوره حشر:۲۱.
7.تفسیر صافی، ملا محسن فیض کاشانى، تهران، صدر، چاپ دوم، ۱۴۱۵ ق، ج‏۱، ص ۳۱.
8.سوره اسراء:۱۰۹.
9.ر.ک: تفسیر المیزان، علامه طباطبایی، قم، دفتر انتشارات اسلامى، چاپ پنجم،۱۴۱۷ ق، ج‏۱۳، ص۲۲۲.
10.سوره توبه:۷۴.
11.همان:۵۹.
12.وسائل الشیعه، شیخ حر عاملی، قم، مؤسسه آل البیت:، ۱۴۰۹ ق، ج‏۲۴، ص۳۵۱.
113.سوره مؤمنون: ۲.
14. الأصول السته عشر، عده اى از علما، قم، دار الحدیث، چاپ اول، ۱۴۲۳ق، ص ۳۲۳ .
-----------------------
منبع : چشمه زلال

Share