شرح کتاب الحجه کافی جلسه 112 | بررسی شرح مرحوم صدرا در حاشیه معتبره ربعی بن عبدالله - آیت الله میرباقری
شرح کتاب الحجه کافی جلسه 112 | بررسی شرح مرحوم صدرا در حاشیه معتبره ربعی بن عبدالله - آیت الله میرباقری
در این بخش از ضیاءالصالحین، صد و دوازدهمین قسمت از سلسله مباحث شرح و بررسی کتاب «الحجه کافی» آیت الله سید محمدمهدی میرباقری با موضوع «بررسی شرح مرحوم صدرا در حاشیه معتبره ربعی بن عبدالله» را به مدت 39 دقیقه با مخاطبان عزیز به اشتراک می گذاریم.
مرور سند و دلالت معتبره ربعی
بحث در روایات باب معرفت الامام بود؛ در مورد روایت ربعی بن عبدالله بحث می کردیم که فرموده: «عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ بْنِ صَغِيرٍ عَمَّنْ حَدَّثَهُ عَنْ رِبْعِيِّ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ أَنَّهُ قَالَ: أَبَى اللَّهُ أَنْ يُجْرِيَ الْأَشْيَاءَ إِلَّا بِأَسْبَابٍ فَجَعَلَ لِكُلِّ شَيْ ءٍ سَبَباً وَ جَعَلَ لِكُلِّ سَبَبٍ شَرْحاً وَ جَعَلَ لِكُلِّ شَرْحٍ عِلْماً وَ جَعَلَ لِكُلِّ عِلْمٍ بَاباً نَاطِقاً عَرَفَهُ مَنْ عَرَفَهُ وَ جَهِلَهُ مَنْ جَهِلَهُ ذَاكَ رَسُولُ اللَّهِ وَ نَحْنُ»(1)
در جلسه قبل اشاره کردیم که سند این روایت در مبنای قوم ضعیف است و سند دیگر بصائر هم مشکل را حل نمی کند زیرا در آن سند هم ارسال هست. از جهت دلالی نیز عرض شد که این روایت مفاد فوق العاده ای دارد و علم به جمیع اشیاء و اسباب اجراء آنها و شرح آنها را منوط به امام کرده است. الا اینکه مبنای ما را قبول کنیم که نقل در کافی اگر مشکل خاص نداشته باشد برای صحت روایت کافی است. در ضمن نقل دیگر بصائر به سند دیگر و متن قوی آن مزید بر صحت خواهد بود.
اما از جهت دلالی هم عرض کردیم که مقصود اصلی روایت این است که بدون معرفت به امام انسان به معرفت به مجرای سیر اشیاء نمی رسد و معرفت به سبب و شرح اشیاء پیدا نمی کند. در نقل بصائر هم اینطور بیان کرده است که اینطور شناخت از عالم است در واقع شعبه ای از شناخت خداست. «من عرفه عرف الله» یعنی درک از عالم هستی در این نظام و این طریق واقع می شود و باب آن امام است.
البته احتمال دیگری نیز در این حدیث هست که خلاف ظاهر اولیه حدیث می باشد. شارحین هم این احتمال را ذکر نکرده اند؛ اما این احتمال قابل تحمل و تامل است. احتمال این است که «ذاک» را به سبب برگردانیم. یعنی سبب کلی عالم، رسول و ما هستیم. این مضمون در روایات دیگر بیان شده است. معنایش این است که تمام اشیاء از طریق سببی ساخته شدند تمام اسباب به امام برمیگردد. اسم اعظم کلی الهی که سبب تحقق همه اشیاء و جریان اشیاء است، امام علیه السلام می باشد. این دو احتمال در معنای روایت منافاتی ندارند. منافات ندارد که امام هم سبب و هم باب ناطق باشد. در روایات دیگر شبیه این را داریم که مثلا ائمه علیهم السلام هم صراط هستند و هم دعات به صراط مستقیم می باشند. در واقع اینها دو سطح و شان از وجود مقدس امام است.
بیان صدر المتالهین در شرح روایت
در جلسه قبل گفتیم که نکاتی که مرحوم صدر المتالهین بیان کرده اند بعضا نکات دقیق و لطیفی است. البته ما در اینجا نمی خواهیم بحث محتوایی کنیم. چون برای پرداختن به بحث محتوایی نیاز داریم که یک دوره بحث معرفت شناسی و عاقل و معقول و علت و معلول و خیلی چیز های دیگر را مورد بحث قرار دهیم. فقط می خواهیم یک تقریر اجمالی از نظریه ایشان بشود و در نهایت، نتیجه گیری ایشان را بیان کنیم.
آن چه که الان می خواهیم بررسی کنیم روش ایشان در شرح این حدیث است. آیا این نتیجه گیری از روایت صحیح است؟ آیا ضمیمه کردن علوم معقول به روایت، طریق فهم روایت است یا گاهی ممکن است حجاب فهم روایت باشد؟
ایشان می فرمودند یکی از قواعد مهم عقلیه که در این روایت مطرح شده این است که عالم، عالم اسباب است. نظام سببیت و مسببیت است. ایشان نظام اسباب را به قاعده سنخیت و قاعده الواحد مستند می کنند. به استناد این دو قاعده فلسفی می گویند نظام عالم با یک نظام علیت و معلولیت خاصی تعین پیدا می کند. این رابطه علیت و معلولیت در عالم، واقعی است و غیر از این ممتنع است. به عبارت دیگر «ابی الله» یعنی ممتنع است که اشیاء ایجاد بشوند الا از طریق یک نظام علت و معلولی متعین خاص. البته ایشان بر مبنای اصالت وجود این مطالب را بیان می کنند لذا آن چیزی که در عالم ایجاد می شود خود وجود است. بنابراین اشیائی که خدای متعال از طریق اسباب اجرا فرموده، منزلت وجودی آنها است. این منزلت وجودی اشیاء از طریق یک نظام علت و معلولی متعین خاصی در عالم اجرا شده و خلق شده و متعین شده است.
بعد هم فرمودند: لازمه انکار اصل علیت، هرج و مرج است. چون غیر از این نظام، هیچ نظام سببیت و مسببیت واقعی در عالم نیست. و لذا راهی هم برای شناخت عالم نیست الا این که رجوع کنید به نقلیات و ظنون. به نظر ایشان نقطه مقابل علیت این است که نظام سبب و مسببی در عالم نیست و هرج و مرج است. یعنی همه جور می شود اشیاء به وجود بیایند. حالا چگونه به وجود آمده اند؟ هیچ نظام سببیتی نیست که ما با عقل بشناسیم. پس فقط باید از نقلیات و ظنون استفاده کنید. راه عقلی و برهانی و قطعی برای شناختن نظام اسباب و مسبب نیست چون اصلا چنین نظامی در عالم نیست. ایشان می فرماید: بعضی از جریان های کلامی منحرف که جریان نفاق می باشند اینگونه سیر کرده اند. و این از شبهات اصلی ای است که شیطان ایجاد کرده است.
بررسی کلام مرحوم صدرا
به نظر ما فی الجمله، این حرف خیلی خوبی است. یعنی واقعا وقتی مسیر امت اسلامی در سرپرستی خودش از مسیر الهی و از مسیر عصمت فاصله می گیرد و به دست دیگران می افتد، فقط سبب انحراف در حوزه سیاست نمی شود. این انحراف به حوزه فرهنگ کشیده می شود. می فرمایند: یکی از القائات شیطان این است که در مقابل آن دستگاه معرفتی روشن و نورانی ای که وجود مقدس نبی اکرم و اهل بیت شان ارائه فرمودند، یک دستگاه معرفتی و دستگاه عقلانیت درست می کند. این حرف درست است. شیطان با ایجاد فرقه های مختلف سبب شد که مسیر معارف الهی تغییر کرد. بحث قضا و قدر و سببیت و حسن و قبح و بحث های دیگر، هر کدام به طریقی منحرف شد. پس فی الجمله بیان ایشان صحیح است اما خوب بود یک عنایت دیگر هم می کردند که همان کسانی که این فرقه های کلامی انحرافی را ایجاد کرده اند، جریان بیت الحکمه را هم ایجاد کرده اند. خوب بود این را هم اضافه می کردند.
خلاصه، ما با ایشان در اصل این که یک فتنه های شیطانی در عرصه فرهنگ واقع شده، و ریشه آن فتنه های شیطانی، نفاق است، موافقیم. این را هم قبول داریم که برخی از این فرقه ها به حدی بحث علیت را و بحث حسن و قبح را بی معنا کرده اند که حرف های منحرفی از جنس ظاهری گری اشعری در آمده است و این حرف ها مبدأ انحرافات دیگری هم شده است.
اما جریان انحرافی بنی امیه و بنی عباس فقط کلام ایجاد نکردند. بیت الحکمه را هم همین جریان ایجاد کرده است. کتبی ترجمه شد و وارد دنیای اسلام شد. هدف این کار مقابله با ائمه علیهم السلام بود. به خصوص بعد از زمان امام صادق علیه السلام که قله های فرهنگی اسلام توسط ایشان فتح شد و تمام بزرگان دنیای اسلام شاگردان حضرت بودند. اینها با ترجمه کتب فلسفه و منطق از یونان سعی کردند که با جریان اهل بیت مقابله کنند. امثال ابن مقفع ها این کار را کردند و بیت الحکمه را ایجاد کردند.
اما اینجا عمدتا دو نقد بر ایشان داریم. نقد اول اینکه چطور الفاظ روایت را در مبنای خود بر مفاهیم فلسفی تاویل کرده اند و شرحی کاملا اصطلاحی بر مفردات روایت بیان کرده اند. نقد دوم هم اینکه نتیجه گیری ایشان در روایت بسیار عجیب است. ایندو بحث را در ادامه توضیح خواهیم داد.
نقد اول: تاویل و مصادره مفردات روایت
اول تاویل و مصادره ایشان در الفاظ روایت در بحث سببیت است. ایشان سببیت را در روایت به علیت فلسفی ترجمه کرده اند. به ایشان عرض می کنیم اولا سببیت اعم از علیت جبری است. ثانیا خود علیت دارای اشکال است. کسانی که قائل به اصالت ماهیت هستند علیت را به صورتی معنا می کنند که متفاوت است با قائلین به اصالت وجود. ایشان می فرماید: این علیت از اصول قطعی مورد قبول ائمه است و برای فهم آن نیاز به رجوع به معصوم نیست و هر کسی انکارش کند تحت وسوسه شیطان است . به نظر ما این بخش از کلام ایشان قابل اثبات نیست. البته قبول داریم که انکار علیت و لغو کردن آن به صورت مطلق یک انحراف بزرگ است.
اما در ادامه ایشان فرمودند مقصود از «شرح» حد و رسم است چون طریق شناخت تصور صحیح نسبت به اشیاء و تصور حقیقتشان را حد و رسم می دانند. بعد هم فرمودند مقصود از «علم» در روایت علم یقینی است و علم یقینی را به برهان بر می گردانند. به عبارت دیگر، دقیقا با اصطلاحات منطقی حدیث را توضیح می دهند. کانه حدیث دارد با اصطلاحات ارسطو حرف می زند. بعد هم آن مباحثی که در فلسفه منطق مطرح شده را بیان می کنند.
اشکال ما این است که اینها یک بحث های دقیق فلسفه و منطق است که سرجای خودش باید بحث شود. درست یا غلطش هم خیلی بحث دارد و جای تأمل است. اینها ادعاهایی است که حتی دستگاه اصالت ماهیت هم آن را قبول ندارد. تا چه رسد به غیر فلاسفه! مشکل اینجاست که شما این اصطلاحات فلسفی را که ضرورت علت و معلولی است، بعد اصطلاحاتی که در فلسفه منطق دارید، حد و رسم و شرح و برهان و اینها را بیاورید و تطبیق کنید به «شرح و علم» که در این روایت آمده و روایت را معنا کنید. این خیلی دشوار است.
من با یک بزرگی در مورد برهان صحبت می کردم. برهان را نمی شود انکار کرد زیرا در قرآن هم به آن تصریح کرده است. کجا؟! جاییکه خداوند در مورد دو معجزه بزرگ حضرت موسی فرموده «ذلک برهانان» گفتم اتفاقا شما اگر توانستید برهان منطقی را به این دو برهان قرآن تطبیق کنید، من همه حرفهایتان را قبول می کنم. این دو برهان قرآن، یکی به معنای عصا است و دیگری به معنای ید بیضا. اصلا از جنس صغری و کبری نیست. پس این که ما اصطلاحات خودمان را بیاوریم و پایگاه فهم روایت قرار دهیم و به قول امروزی ها در چهارچوبه معنایی خودمان روایت را معنا کنیم، بعد بگوییم ما داریم روایت را معنا می کنیم. این خیلی قابل دفاع نیست.
نقد دوم: نتیجه گیری عجیب مرحوم صدرا
اما اشکال اصلی این است که بر فرض بگوییم روایت همین را می گوید که ایشان فرموده و همه اشکالات ما غیر وارد است، نتیجه گیری ایشان را نمی توانیم قبول کنیم. نتیجه گیری ایشان کاملا خلاف ظاهر روایت است.
ایشان فرمودند «علم، شرح، سبب» یعنی نظام علت و معلولی بر پایه اصالت وجود که هویت حقیقی اشیاء که وجود آنهاست افاضه می شود و خلق می شود. این نظام علیت به شرح و برهان برمی گردد. بنابراین فهم شیء برمی گردد به این که برهانش را و حد و رسمش را بشناسید. و من هم این را اضافه می کنم که این حد و رسم هم یک مقام اثبات دارد و یک مقام ثبوت. رسیدن به مقام ثبوت از طریق علم حضوری است و رسیدن به مقام اثبات از طریق علم حصولی می باشد.
ما میگوییم اصلا همه این حرف ها را تا اینجا قبول می کنیم و از اشکالات قبلی صرف نظر می کنیم. اما ایشان می فرماید: این علم باب ناطق دارد. باب ناطق دو گونه است. مقصود از باب ناطق علم، حجت الهی است. ایشان می گوید: قبلا در کتاب الحجه بحث کردیم که حجت دو گونه است. حجت باطنی و حجت ظاهری. حجت باطنی عقل است و حجت ظاهری انبیاء و ائمه علیهم السلام هستند. انبیاء از طریق این حجت باطنی که عقل است سیر می کنند و به علم برهانی می رسند. غیر انبیاء، حکما هم همینطورند. حکما هم از طریق حجت باطنی به برهان و شرح اشیاء می رسند. نظام سبب و مسببی را می شناسند. از طریق نظام سبب و مسببی هم چیستی شیء را و هم نظام قبل و بعدش را به خوبی می شناسند و از این طریق هویتش را و حد و رسمش را می شناسند. سیر انبیاء هم اینگونه است. از طریق حجت باطنی که باب ناطق است به حد و رسم می رسند. پس آن کسانی که از طریق حجت باطنی که عقل است به معرفت حد و رسم شیء می رسند، عالم به علم یقینی می باشند. اینها به علم می رسند، چون از طریق حجت باطنی به شرح و رسم می رسند. این را در باب عاقل و معقول به طور مفصل در اسفار و کتب دیگر توضیح داده اند که عقل چگونه به علم و حد و رسم اشیاء می رسد. عقل هم فقط در نگاه ایشان آن عقل حصولی که مفاهیم کلی را درک می کند نیست. چیزی گسترده تر از اوست. منظورشان عقل شهودی است.
اما ما بقی که اهل این حجت باطنی نیستند که عوام هستند آنها در رسیدن به حقایق اشیاء باید از طریق حجت ظاهری حرکت کنند. راه حجت باطنی برایشان باز نیست. نمی توانند از طریق عقل به شناخت این نظام سببیت برسند. نمی توانند حد و برهان را درک کنند. با همان فراز و فرود پیچیده ای که می فرمایند باید رجوع کنند به علوم ظاهریه. «والثانیه حجت ظاهری للعامه من العباد و ما یجرا مجراهم فی وجوب اخذهم المعارف من النبی والامام علیهم السلام»
یعنی روایتی که در مقام این است که بگوید انسان برای رسیدن به حقیقت اشیاء نیاز به امام دارد را ایشان منحصر می کنند در اینکه حکماء و عرفا از این روایت بیرون هستند و نیاز به این باب ندارند. خودشان می روند و به حقیقت می رسند. این دقیقاً خلاف مضمون این روایت است.
عبارت ایشان این است: «و قد علمت فيما سبق ان حجة اللّه حجتان: حجة باطنة و حجة ظاهرة. فالاولى الأنبياء و من يحذو حذوهم فى الاخذ عن اللّه بواسطة البرهان العقلى» انبیاء و آنهایی که جا پای انبیاء می گذارند آنها معارف را حد و رسم را؛ علم را؛ علم به اشیاء را؛ همین علمی که در این روایت آمده بود، از طریق برهان عقلی به دست می آورند. و مقصود ایشان هم از این افراد فلاسفه و حکماء هستند. اینها علم به اشیاء را از طریق برهان به دست می آورند. از خدای متعال می گیرند، اما از طریق برهان.
«و الثانية للعامة من العباد و ما يجرى مجراهم فى وجوب اخذهم المعارف من النبي و الامام عليهما السلام، فكما جعل اللّه لكل علم بابا باطنا و حجة باطنة فكذلك جعل لكل علم بابا ناطقا و حجة ظاهرة؛ ذلك رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و اهل بيته المعصومين عليهم السلام»(2) پس به نظر ایشان باب ناطق نبی اکرم و ائمه اند و باب باطنی با عقل گشوده می شود. انبیاء و حکما از طریق برهان به علم می رسند و به این حجت ظاهری نیازی ندارند. این خلاف ظاهر روایت است. این روایت می خواهد بگوید: تنها باب معصوم است.
البته ممکن است که ایشان قائل به نظام برهان شوند. این نظام برهان را ختم کنند به برهان البراهین که برهان وجود مقدس نبی اکرم صلی الله علیه و آله و سلم است. اگر این حرفها را به آنجا برسانند و بگویند آنجا هم باید بالاخره از حضرت بگیرید می توان با ایشان کنار آمد، ولی ظاهر عبارت ایشان این است که کسانی که از طریق حجت باطنی راه دارند با عقلشان به برهان می رسند و نیازی به انبیاء و این حجت ظاهری ندارند. به عبارت دیگر مسیر فلسفه، مسیر مستغنی از انبیاست. والحمدالله...
پی نوشت ها
.............................................................
(1) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 1، ص: 183.
(2) شرح أصول الكافي (صدرا)، ج 2، ص: 531
افزودن دیدگاه جدید