اثبات ولایت فقیه در پرتو قرآن و عقل (2)
اثبات ولایت فقیه در پرتو قرآن و عقل (2)
برای اثبات نظریه ولایت فقیه به معنای حاکمیت و رهبری عمومی در جامعه چند بیان و تقریب عقلی وجود دارد و همچنین در قرآن کریم نیز آیاتی وجود دارد که می توان برای اثبات ولایت عامه سیاسی فقیه عادل به آنها استناد کرد. در این نوشتار تلاش بر این است به مهمترین آنها بپردازیم. با ما همراه باشید.
ولایت فقیه در قرآن کریم
در قرآن کریم، آیاتی وجود دارد که می توان برای اثبات ولایت عامه سیاسی فقیه عادل به آنها استدلال کرد. در ادامه به برخی از آنها اشاره می کنیم:
1- «إنا انزلنا التوراه فیها هدًی و نورٌ یحکم بها النبیُّونَ الذین أسلموا للذین هادوا و الربانیون و الاحبار بما استحفظوا من کتاب الله و کانوا علیه شهداء» (مائده (5): 44). (1)
در توضیح دلالت این آیه بر ثبوت سلطه سیاسی عام فقهای عادل باید به چند مطلب توجه نمود:
الف- اینکه سه گروه بر اساس تورات حکم می کنند: پیامبرانی که اسلام آوردند، ربانیون و احبار- علمای یهود-.
ب- علت و سببی که این سه گروه طبق تورات، حاکم قرار داده شده اند، این بوده است که آنها کتاب خدا را فراگرفته و شاهدان بر آن هستند؛ زیرا حرف «ما» در «بما استحفظوا»، مصدری و حرف «باء» مفید معنای علیت است و لذا اینکه بعضی از مفسرین گرفته اند حرف «ما» در آیه، موصوله است و معنای آیه این است که احبار به آنچه از کتاب خدا فراگرفته اند حکم می کنند، صحیح نیست؛ چرا که در آن صورت، تکرار بی فایده، بلکه مخل جمله ی «یحکم بها» خواهد بود؛ زیرا در این صورت کلمه ی «الاستحفاظ» جایگاه خود را در عبارت از دست می دهد و زاید خواهد بود. در حالی که این امر با فصاحت و بلاغت کلام الهی تناسب ندارد. به همین دلیل بعضی از مفسرین، مانند مرحوم طبرسی مجبور شده است کلمه «الاحبار» را متعلق کلمه «بما استحفظوا» قرار داده و چنین بگوید که حرف «باء» در جمله «بما استحفظوا» متعلق الاحبار است. گویی گفته است «العلماء بما استحفظوا» (طبرسی، 1415، ج3: 305). ولی سخن این مفسر، نه تنها رافع اشکال نیست، بلکه خطا و اشتباه است، چرا که کلمه «حبر» به واسطه حرف «باء» متعدی نمی شود؛ همان گونه که کلمه «عالم» این گونه است؛ زیرا این دو کلمه به یک معنا هستند. از سوی دیگر، ضمیر در کلمه «استحفظوا» به همه ی سه گروه بر می گردد و یا لااقل به دو گروه اخیر؛ یعنی به ربانیون و احبار باز می گردد. از این رو، اختصاص دادن آن به صرف «احبار» خلاف ظاهر است و قرینه ای هم بر آن وجود ندارد. لذا تعلق کلمه ی «بما استحفظوا» به ربانیون نیز معنایی ندارد.
بنابراین، حرف «ما» در جمله «بما استحفظوا» فقط می تواند مصدریه باشد که در این صورت حرف «باء» نیز به معنای سببیت است. پس معنای آیه ی شریفه این خواهد شد که «انبیاء، ربانیین و احبار، چون حافظ کتاب خدا و شاهدان بر آن هستند، بر اساس آن حکم می کنند».
ج- علت اینکه انبیاء، ربانییون و احبار بر اساس تورات حکم می کنند، این است که آنها عالم به کتاب و شاهد بر آن هستند- روشن است که لازمه ی عمومیت علت، عمومیت حکم است - پس دلالت آیه کریمه به مقتضای عموم علت این است که تنها کسانی که عالم به کتاب و شاهد بر آن هستند می توانند طبق آن حکم کنند. بنابراین، نتیجه این می شود که صرفاً علما و شاهدان بر کتب الهی و آسمانی از جمله قرآن کریم - بزرگترین و کاملترین کتاب خدا - می توانند با آن حکم کنند.
د- مراد از کلمه ی «شهادت» در قرآن کریم - در این آیه و بسیاری از آیات دیگر - معنای ظاهری و لغوی آن است که عبارت از «دلیل و حجت» است، نه معنای اصطلاحی فقهی آن؛ یعنی کشته شدن در راه خدا. از این رو، قرینه های زیادی وجود دارد که مقصود از شهادت در قرآن کریم، صرفاً شهادت با زبان نیست؛ بلکه منظور، شهادت تام است؛ یعنی شهادت بر حق به وسیله زبان، دل و فعل. (2) از جمله این قراین این است که شهادت با حرف «علی» متعدی شده است و این دلیلی است بر اینکه شهادت به معنای لسانی صرف نیست؛ چون متعلق شهادت به معنای لسانی، بدون حرف اضافه می آید، مانند «اشهد ان لا اله الا الله».
بنابراین، معنای «الشهاده علی الکتاب» این است که شاهد، ملاک و معیار عملی و مفسر کتاب در عالَم واقع است و این نمی شود، مگر اینکه عالم به کتاب و متصف به موضوع دعوت کتاب و آمر به کتاب و اجتناب کننده و بی میل نسبت به آنچه کتاب از آن نهی می کند باشد؛ چرا که عامل به کتاب، متصف به آنچه کتاب به آن دعوت می کند و کسی که ارزشها و مفاهیم کتاب در او مجسم شده است، دلیل و راهنمای عملی کتاب و حجت قائم بر کتاب خواهد بود و این همان معنای «الشهاده علی الکتاب» است؛ همان گونه که مقصود از «عادل»- که شایسته است بر اساس کتاب، حکم کند و احکام آن را اقامه کند - همین است.
2- «ضرب الله مثلاً عبدًا مملوکًا لا یقدرُ علی شیءٍ و من رزقناهُ منا رزقًا حسناً فهو ینفق منه سِرًّا و جهرًا هل یستوون الحمدلله بل اکثرهم لا یعلمون و ضرب الله مثلاً رجلین احدهما ابکم لا یقدر علی شیءٍ و هو کل علی مولاه اینما یوجهه لا یأتِ بخیرٍ هل یستوی هو و من یامرُ بالعدل و هو علی صراطٍ مستقیم» (نحل (16): 75-76). (3)
دقت در این دو آیه و آیات قبل و بعد آنها روشن می سازد که آیه ی اول، اشاره دارد بر اینکه اگر کسی، مسئولیت کاری را بر عهده می گیرد، باید به مصالح (عدالت) و مفاسد (ظلم) آن عالم باشد. بنابراین، آیه ی اول بر این نکته تأکید می کند که در ولایت امر و رهبری، عالم و غیرعالم مساوی نیستند. از این رو، تنها عالِم، استحقاق بر عهده گرفتن منصب ولایت امر و رهبری امت را دارد.
آیه ی دوم نیز بیان می کند که عامل به عدالت با غیر عامل به عدالت در استحقاق ولایت امر و رهبری مساوی نیستند و عقل فطری را - که به عدم تساوی عامل و عدالت و آمر به آن با غیر عالم و غیر عامل به عدالت در تصدی رهبری حکم می کند - به داوری می گیرد. آیه ی شریفه می خواهد به حکم عقل، مردم را به استحقاق پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم)- که بارزترین مصداق عالم و عامل به عدالت است - برای ولایت امر و رهبری امت توجه دهد؛ زیرا پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به دلیل اینکه عالم بما انزل الله است و احکام الهی در رفتارش تجسم یافته است، به عدالت رفتار و بر راه مستقیم امر می کند. آیات زیر با صراحت بر این مطلب، اشاره دارند.
«وَ أمرتُ لاعدلَ بینکم» (شوری (42): 15)؛ (4)«قل امر ربی بالقسط» (اعراف (7): 29)؛ (5) «إنَّک لمن المرسلین علی صراطٍ مستقیمٍ» (یس (36): 3-4). (6)
بنابراین، مراد از مثال (ضرب) درآیه ی شریفه ی سوره ی نحل این است که کسی که امر به عدالت می کند (چون عالم به آن است) و خود بر راه راست و صراط مستقیم است (چون عامل به عدالت است) با کسی که این چنین نیست در استحقاق صدور امر و نهی و مورد اطاعت و پیروی قرار گرفتن مساوی نیست. از این رو، پیامبر است که استحقاق اداره و رهبری جامعه انسانی و پرداختن به امور آن را دارد. قرینه و شاهد بر این مطلب که مراد از عدم تساوی، عدم تساوی در جهت حق یا عدم حق صدور امر و نهی است، جمله «ومن یامر بالعدل»(نحل (16):76) است؛ چرا که این جمله، قرینه ی واضح و روشنی است بر اینکه حق صدور امر و نهی اگر جهت مقصود، منحصر از عدم تساوی نباشد، لااقل یکی از جهات آن به شمار می آید.
بنابراین، آنچه که ظاهر این تمثیل بر آن دلالت دارد این است که عالم عادل و غیر عالم عادل در استحقاق صدور امر و نهی و تبعیت و اطاعت شدن مساوی نیستند. گویی آیه ی شریفه می فرماید: عالم عادلِ آمرِ به عدالت و سالک صراط مستقیم با کسی که متصف به این صفات نیست در شایستگی رهبری و امامت و حکومت و ریاست جامعه یکسان و مساوی نیستند و جهت تأکید بر این حقیقت، آیه ی شریفه، روش پرسش و استفهام را به کار گرفته است و با این روش می خواهد روشنی و وضوح این حقیقت را در وجدان مخاطبین آشکار سازد.
3- «أفمن یهدی الی الحقِّ احقُّ ان یتبع امن لا یهدی الا ان یهدی فما لکم کیف تحکمون» (یونس (10): 35). (7)
این آیه ی شریفه دلالت دارد بر اینکه کسی که به سوی حق هدایت می کند - چون عالم به حق و سالک طریق حق است - نسبت به پیروی و تبعیت شدن محق تر از دیگرانی است که در پیمودن طریق حق، نیازمند تعلیم از سوی عالم و اقتدا به او و پیروی از اویند. پس این آیه به وضوح بر اینکه فقیه عادل از دیگرانی که در هدایت به وی محتاج هستند، نسبت به ولایت و رهبری اولی است دلالت می کند. لذا با وجود فقیه عادل، دیگری نمی تواند رهبری و ریاست جامعه را بر عهده بگیرد. البته آیه ی شریفه در خصوص یک مورد خاص وارد شده است - و آن اینکه هر آنچه که مشرکان غیر از خدای تعالی، اله خود قرار داده اند، استحقاق و صلاحیت تبعیت و پیروی ندارد - ولی این موضوع، ضرری به عمومیت آیه نمی رساند؛ چرا که علت عدم صلاحیت و استحقاق تبعیت شدن در آیه، عام ذکر شده است و این عموم علت، دلالت بر عموم ملاک دارد.
4- «قل هل یستوی الذین یعلمون و الذین لا یعلمون انّما یتذکر اولوا الالبابِ» (زمر (39): 9). (8)
این آیه بر عدم تساوی عالم و غیر عالم به طور مطلق دلالت دارد و بر فرض که نتوان عدم تساوی مطلق را از آن استفاده کرد- و از این حیث آن را مجمل دانست - به طور قطع، بر اینکه هر آنچه علم در آن دخالتی دارد عالم و غیر عالم در آن مساوی نیستند دلالت می کند و شکی نیست که رهبری مردم در طریق طاعت خداوند و اجرای احکام، اوامر و نواهی او از واضح ترین مواردی است که علم در آن دخالت و تأثیر دارد. پس نتیجه ای که از دلالت آیه، در موضوع بحث ما- حاصل می شود، این است که فقیه عادل و غیر او در صلاحیت و شایستگی رهبری و حکومت کردن، مساوی نیستند. از این رو، با وجود فقیه عادل، دیگران حق بر عهده گرفتن مسئولیت مهم ریاست و رهبری را ندارند؛ چرا که با وجود افرادِ اولی، آنها صلاحیت، شایستگی و استحقاق به دست گرفتن این مسئولیت را نخواهند داشت.
5- «قل من ربُّ السماوات و الارض قل الله قل افاتخذتم من دونه اولیاء لا یملکون لانفسهم نفعًا و لا ضرًّا قُل هل یستوی الاعمی والبصیرُ ام هل تستوی الظلماتُ و النورُ ام جعلوا لله شرکاء خلقوا کخلقه فتشابه الخلق علیهم قل الله خالق کلِّ شیءٍ و هو الواحد القهار» (رعد (13): 16). (9)
روشن است که این آیه به مسأله ولایت مربوط است؛ زیرا ولایتِ غیر خداوند را نفی می کند و حق ولایت را منحصر در خداوند می داند. آنگاه بر این موضوع به عدم تساوی نابینا و بینا و تاریکی و نور استدلال می کند و روشن است نابینایی و بینایی، کنایه از علم و جهل است و تاریکی و نور، کنایه از ظلم و عدالت است یا اینکه لااقل جهل و علم از مصادیق نابینایی و بینایی هستند؛ همان گونه که ظلم و عدالت از مصادیق تاریکی و نور می باشند. از این رو، عموم نفی تساوی بر نفی تساوی بین فقیه عادل و غیر او به عنوان مصداقی برای نفی تساوی بین بینا و نابینا و نور و تاریکی، دلالت دارد؛ چرا که مَثَل فقیه عادل و غیر او مَثَل بینا و نابینا و نور و تاریکی است؛ زیرا فقیه عادل، عالم به طریق و راهی است که به سوی حق هدایت می کند. پس وی مانند بینایی است که راه و طریق را می بیند و غیر او مانند نابینایی است که نیازمند راهنمایی دیگران است و فقیه در عدالتش مانند نوری است که گمراهان به واسطه ی او هدایت می شوند و وحشت زدگان در سایه اش در امان قرار می گیرند. در مقابل، غیر فقیه عادل، مانند تاریکی است که موجب ترس و گمراهی بیشتر سالک خود می شود.
از این آیات می توان بر محقق تر بودن فقیه بر ولایت بر مردم نسبت به غیر او، استدلال کرد. هر چند آیات دیگری مشابه همین آیات وجود دارد که چون از لحاظ مضمون با آنها یکی است، متعرض نشده و بحث را طولانی نمی کنیم.
پی نوشتها:
...............................................................
1. «ما تورات را که در آن هدایت و روشنایی دلها است، فرستادیم تا پیامبرانی که تسلیم امر خدا هستند و نیز خداشناسان و عالمانی که مأمور نگهبانی احکام خدا می باشند و بر صدق آن گواهی دادند، بدان کتاب بر یهودیان حکم کنند».
2. برای مثال نگاه کنید به آیه شریفه: «إن یمسسکم قرحٌ فقد مسَّ القومَ قرحٌ مثله و تلک الایام نُدَاوِلُها بین الناس و لیعلم الله الذین آمنوا و یتخذ منکم شهداء» آل عمران (3): 140 و نیز ر.ک: بقره (2): 143؛ حج (22) 78.
3. «خدا مثلی زده بشنوید آیا بنده مملوکی که قادر بر هیچ کاری -حتی بر نفس خود نیست - با مردی آزاد که ما به او رزق نیکو و مال حلال بسیار عطا کردیم که پنهان و آشکار هرچه خواهد انفاق می کند، این دو یکسانند؟ ستایش مخصوص خداست و لیکن اکثر مردم آگاه نیستند و خدا مثلی زده بشنوید دو نفر مرد که یکی بنده ای باشد گنگ و از هر جهت عاجز و کَلّ بر مولای خود و از هیچ راه، خیری به مالک خویش نرساند و دیگری مردی آزاد و مقتدر که خلق را به عدالت و احسان فرمان دهد و خود هم به راه مستقیم هدایت باشد، آیا این دو نفر یکسان هستند؟»
4. «و مأمورم که بین شما به عدالت حکم کنم».
5. «بگو ای رسول ما پروردگار من، شما را به عدل و درستی امر کرده».
6. «و تو ای محمد! از پیامبران خدایی که از جانب حق به راه راست فرستاده شدی».
7. «آیا آن که خلق را به راه حق رهبری می کند، سزاوارتر به پیروی است یا آن که نمی کند؟ مگر آن که خود به هدایت خدا هدایت شود. پس شما مشرکان را چه شده است و چگونه قضاوت باطل می کنید؟»
8. «بگو ای رسول! آنان که اهل علم و دانشند با مردم جاهل نادان یکسانند؟ منحصراً خردمندان متذکر این مطلبند».
9. «ای رسول ما از این مشرکان بازپرس که آفریننده آسمانها و زمین کیست؟ بگو آفریننده عالم خداست. پس بگو شما خدا را گذارده و غیر خدا را برای نگهبانی و یاری خود گرفتید، در صورتی که آنها بر سود و زیان خود هم قادر نیستند؟ آنگاه بگو آیا چشم نابینای جاهل و دیده ی بینای عالم یکسان است؟ و یا ظلمات شرک و بت پرستی با نور معرفت و خداپرستی مساوی است؟ یا آنکه این مشرکان، شریکانی برای خدا یافتند که آنها هم مانند خدا چیزی خلق کردند و بر مشرکان، خلق خدا و خلق شریکان خدا مشتبه گردید؟ بلکه تنها خدا خالق همه چیز است و او خدایی یکتایی است که همه ی عالم مقهور اراده اوست».
منابع و مآخذ
...............................................................
1. قرآن کریم.
2. اراکی، محسن، نظریة الحکم فی الاسلام، قم، مجمع الفکر الاسلامی، 1425ق.
3. طبرسی، مجمع البیان، بیروت، مؤسسه اعلمی، چ 1، 1415.
4. کلینی، اصول کافی، تصحیح و تعلیق علی اکبر غفاری، تهران، دارالکتب الاسلامیه، چ 4، 1362ش.
نشریه حکومت اسلامی، شماره 53.
نویسنده : محسن اراکی
افزودن دیدگاه جدید