زندگینامه استاد صفایی حائری (ره)؛ (عین صاد)

تعداد کلمات 1647 / زمان تقریبی مطالعه : 6 دقیقه
استاد صفایی حائری (ره)
شیخ علی صفايى با نبوغ سرشارى كه از پدرانش به ميراث مى‏برد  پدر و پدربزرگش، هر دو از عالمان برجسته‏ ى دينى بودند در عنوان جوانى به درجه‏ ى اجتهاد در فقه نايل آمد. او به قرآن و نهج‏ البلاغه، عاشقانه انس مى ‏ورزيد و مبانى و روش‏هاى تربيت و سازندگى...

زندگینامه استاد صفایی حائری (ره)؛ (عین صاد)

شیخ علی صفایی با نبوغ سرشاری که از پدرانش به ميراث می‏برد  پدر و پدربزرگش، هر دو از عالمان برجسته‏ ی دينی بودند در عنوان جوانی به درجه‏ ی اجتهاد در فقه نايل آمد. او به قرآن و نهج‏ البلاغه، عاشقانه انس می ‏ورزيد و مبانی و روش‏های تربيت و سازندگی را، در اين سرچشمه‏ ها می ‏کاويد. بيش از سی اثر مکتوبی که از او در زمينه ‏های دينی، تربيتی، نقد و شعر بر جای مانده، از گستردگی و عمق مطالعات و تتبّعاتش حکايت می‏ کند. در ادامه با ضیاءالصالحین همراه باشید تا در مورد زندگینامه استاد صفایی حائری بیشتر بدانید.

زندگینامه استاد صفایی حائری (ره) (عین صاد)

علی صفایی حايری (1378 - 1330) انديشمند فرهيخته، عارف شيدا و نويسنده و شاعر بی‏ آرام، در شهر قم به دنيا آمد و دوره‏ ی کودکی و نوجوانی را در اين شهر سپری نمود. پس از آشنايی با ادبيات کودکان در سطح مجلّه‏ های کودک آن روزگار و دست‏يابی به ادبيات نوجوان در سطحی گسترده‏تر، در 14 سالگی به تاريخ ادبيات ايران و ادبيات معاصر جهان روی آورد و با شاهکارهای ادبی، در هر دوره آشنا شد. آشنايی با آثار و انديشه‏ های فرانتس کافکا و صادق هدايت و تحليل‏های پوچ‏گرای غربی و آمريکای لاتينی و طرح‏های اگزيستانسياليسمی و مارکسيسمی، ره‏ آورد مطالعات گسترده‏ اش در آغاز نوجوانی بود. هم‏زمان، به تحصيل و تلمّذ ادبيات عرب، معارف و فقه اسلامی، نزد پدر فرزانه و دانشمندش همت گمارد. 

شايد مهم‏ترين پديده در اين دوره از حياتش، «تجربه‏ ی شهودی است که در 15 سالگی داشته است. و همين تجربه‏ ی شگفت، سرآغاز پيدايش دگرگونی و تحوّل شگرفی  در سراسر زندگيش گرديد. البته او، پيرامون اين پديده - جز به اشاره، در چند سطر کوتاه از کتابی - ياد کردی نداشته است. در 16 سالگی، با زنی فداکار و نمونه، پيمان همسری بست و در 19 سالگی، نخستين فرزندش تولّد يافت. و با اين تولّد به تعبير خودش زندگی آرام و ساده ‏اش، دست‏خوش بلاءها و شورها ولطف‏هايی شد. 

در 18 سالگی، نخستين کتابش را با عنوان « مسؤوليت و سازندگی» به نگارش درآورد؛ که به واقع، شالوده و ساختار تفکّرش، بر اين پايه استوار گشت. در اين کتاب، «تربيت و سازندگی» را نخستين نياز انسان و زيربنای حرکت او برمی‏ شمارد:  

« مراد از تربيت، از آهن، ماشين ساختن است، و از بشر، «آدم» آفريدن! آدم، کسی است که بر تمام استعدادهايش مديريت و رهبری دارد و به آن‏ها جهت می‏ دهد. مراد از انسان رشد يافته، موجودی است که از سطح «غريزه» بالا آمده و در حدّ «وظيفه» و «انتخاب» زندگی می‏ کند.»

صفایی با نبوغ سرشاری که از پدرانش به ميراث می ‏برد پدر و پدربزرگش، هر دو از عالمان برجسته‏ ی دينی بودند در عنوان جوانی به درجه‏ ی اجتهاد در فقه نايل آمد. او به قرآن و نهج‏ البلاغه، عاشقانه انس می‏ ورزيد و مبانی و روش‏های تربيت و سازندگی را، در اين سرچشمه‏ ها می‏ کاويد. بيش از 30 اثر مکتوبی که از او در زمينه‏ های دينی، تربيتی، نقد و شعر بر جای مانده، از گستردگی و عمق مطالعات و تتبّعاتش حکايت می‏ کند.

غالب کتاب‏هايش با نام «عين. صاد» منتشر می‏ شد؛ که مخفّفی از نام و نام خانوادگی‏ اش بود و هم، به معنای«چشم جلوگير»!  در باور صفایی:در زمينه ‏يی که«انسان» مجهول است و «هستی» مجهول است و«نقش انسان» هم مجهول؛ در اين زمينه، ريشه‏ ی عقيده ‏يی زنده نخواهد ماند. و در اين کوير، اعتقادی سبز نخواهد شد و مسؤوليتی نخواهد روييد.    انسان و مذهب، هر دو، از «آزادی» و «تفکّر» آغاز می‏ شوند. و تا «انسان» مجهول است، «اسلام»، معلوم نخواهد شد!»صفایی - هم‏چنان که از متن آثار و اشعارش برمی‏ آيد با ادبيات، هنر و فرهنگ معاصر جهان بيگانه نيست و از اندرون تمدّن هزارتوی «سکس و سيمان و سکه»، با ترانه ‏ی تنهايی و غربت «انسان امروز» نيز آشناست: «اين پری کوچک غمگينی، که در اقيانوس مسکن دارد؛ و دلش را، در يک نی‏لبک چوبين می‏ نوازد، آرام، آرام!» 

علی صفایی حايری، «بزرگ بود، بی آن که، به بزرگ بودن بينديشد!». پارسايی بود که  شادی‏ها، در چهره و نگاهش همواره موج می‏ زد؛ و حزن و اندوهش را، در اندرون دلش می‏ نهفت. همگان را به خلوت و تنهايی‏اش نيز، راهی بود؛ و خانه و سفره‏ ی اطعامش به روی ديگران گسترده و باز. از چشمانش «مهر»، و از زبانش «ذکر»، و از دستانش «خير» پيوسته می‏ تراويد. مردِ «خدا» و «مردم» بود. و اين‏ها همه، بازش نمی‏ داشت که، به نقد فيلم و رمان نپردازد، شعر نو نسرايد و همه هفته، به بازی فوتبال نرود! عارف شيفته و شيدايی بود، در سلوک بندگی حقّ، عزمی استوار داشت و ايمانی پايدار. عاشق و مشتاق و خستگی ‏ناپذير، در راهش گام بر می ‏داشت.

چهره و نگاهش دوست‏داشتنی بود، و حضورش دل‏ربا و مهرانگيز. نَفس دلکش و لطف سخنش، دل‏ها را برمی ‏انگيخت. چندان که بی ‏دشواری، به انس قلوب نايل می‏ آمد. با اين حال، برای ارادت گزاردن و ستايش انبوه دوست‏دارانش نسبت به خود، عرصه و مجالی نمی‏ گذارد. هم‏چنان نيز، سستی‏های همراهان، يا نکوهش‏های طاعنان و درشتی‏های منتقدان، بيمناکش نمی‏ کرد و از راهش بازنمی‏ داشت و از شکيبايی‏اش نمی ‏کاست. کسی به ياد ندارد، که او، از کاستی‏ها و سستی‏ها و فشارهای ديگران، زبان به ملامت و شکايتی گشوده باشد.  

شعر و کتاب و فقه و عرفان صفایی، برايش قلّه ‏هايی نبودند، که از دامنه‏ ی جامعه و جهان پيرامونش، دامن برچيند و تنها، در خلوت عزلت و انزوا، به سير و سلوک و طیّ طريق بپردازد. او می‏ گفت:  

«آن‏جا که آدم‏ها دارند می ‏پوسند و از درون پوک می‏ شوند؛ اگر به خلوتی و کنجی پناهنده شده باشی؛ اين ارزشی ندارد. حتّی در همان خلوتت، محاصره می‏ شوی و در خانه ‏ات، از پای می ‏افتی!»  

در سفر و حضر، همواره به تربيت و سازندگی نيروهای کارآمد می‏ پرداخت. و اگر در دورترين منطقه‏ ی کشور، زمينه‏ ی تربيتی می‏ يافت، رنج سفر را بر خويش هموار می ‏ساخت و به سوی آن می‏ شتافت. و در اين راه، شب و روز را نمی‏ شناخت. به ويژه، برای جوانان بيش‏ترين ارج و برترين ارزش را قايل بود. همين بود که پيرامونش نيز، از حضور و همراهی جوانان، هيچ‏گاه خالی نشد. درِ خانه ‏اش و آغوش مهربانش، چه روز و چه شب، همواره به روی همگان باز بود. بسيار اتّفاق می‏ افتاد که در نيمه‏ های شب که تاريکی و خواب و سکوت بر سر شهر و ساکنان آن سايه می ‏افکند پذيرای جوانان محروم و بی‏ پناه می‏ گشت.

يکپارچه شور زندگی بود؛ شوری بی ‏پايان! سرمستی و ابتهاجی که دل و جانش را آکنده بود و رايحه‏ ی صفا و صميميتی که سخاوتمندانه می‏ پراکند، هر تازه‏واردی را در نخستين ديدار، واله و شيدا می‏ کرد.

دوستی، از او اين چنين ياد می‏ کند: «تنوع غريبی در ميان معاشرين او بود. از کاسب تا فيلم‏ساز، از نويسنده و شاعر، تا راننده و پسر فراری همسايه! هر يک به فراخور نيازهای‏شان، بر سر سفره ‏ی اخلاق او می‏ نشستند و از محبّت و صفا و سخنش، بهره برمی‏ گرفتند. دست بخشنده‏ اش، هرگز از سخاوت باز نمی ‏ايستاد. تا آخرين روزهای عمرش، به‏ طور دايم به استقراض و رفع نيازهای مالی ديگران می ‏پرداخت. و خود را نه تنها در حدّ امکانات موجود، بلکه به اندازه‏ ی اعتبار و امکان استقراض، مسؤول می‏ دانست!»     صفایی، سالک بود. سالک «صراط» بود. سالک صراطی که، نه با عبادت و رياضت و خدمت و شهادت، که با «عبوديّت»، بر آن گام می ‏زد. عبوديّت، يعنی هيچ‏کدام و يعنی تمام اين‏ها! در اين سلوک، اين‏ها همه، سبيل ها هستند. و مادام که سبيلها، به «صراط» راه نيابند و از امر «او» الهام نگيرند، ارزشی ندارند.

صفایی، گرچه در آثار و انديشه‏ هايش از استدلال و اشراق بهره می ‏برد، امّا همواره، تأکيد می ‏ورزد:

« بيچارگی ما، در اين است که، می‏ خواهيم از استدلال و اشراق و عرفان و شريعت و طريقت، به خدا برسيم. اين‏ها، ما را جز به خودشان، نمی ‏رسانند! و اين است که پس از يک عمر، جز خستگی، جز غرور، جز نخوت و نمايش، حاصلی نداريم. نه فقه و اصول، نه تفسير و کلام، نه حکمت و اشراق و نه عرفان و سلوک، هيچ‏کدام ما را نمی‏ رسانند. آن‏چه ما را به «او» می ‏رساند، «عبوديّت» است و اطاعت!»

صفایی، انسان را نه بازيگر، و نه بازيچه و تماشاگر؛ که - هم‏زبان با حافظ - او را طاير گلشن قدس و رهرو منزل عشق می‏ خواند؛ اين پرنده ‏ی مهاجری که ز سر حدّ عدم، تا به اقليم وجود، اين همه راه، بال پرواز گشوده است. در جايی که حافظ هم، دل‏نگران عمری است که بی‏ حضور صرّاحی دوست و جام می‏ گذرد، صفایی به سلوک در «صراط» فرا می ‏خواند. آن‏ها که صدای پای مرگ را، از آهنگ ضربان قلب‏شان، نزديک‏تر احساس می ‏کنند؛ و در ضيافت «زندگی، «مرگ» را می‏ بينند، که به هر مولودی، چگونه خوش‏ آمد می گويد! اينان، تا رسيدن «مرشد» و «وسيله ‏ها» و «شرايط بهتر»، منتظر نمی ‏مانند و راه‏يابی به «صراط» را، می‏ طلبند. راه يافتن به «صراط»، در سلوک صفایی، با «خلوت و توجّه» در خود و «شناخت و سنجش و انتخاب معبودها» آغاز می ‏گردد. و با «ايمان» و «جهاد و مبارزه»، به «بلاءها و ضربه‏ ها» می‏ رسد؛ که در طريق عشق‏بازی، امن و آسايش بلاست و اهل کام و ناز را، در کوی دلبری راه نيست! منزل بعدی سالک، «عجز و اضطرار» است.

آن‏جا که سالک، در راه دنيا به بن‏ بست می ‏رسد، و در راه خدا، به عجز: «تو که، نه جای ماندن داری و نه پای رفتن و نه راه برگشت، تو به عجز و اضطرار رسيده‏ يی. آدمی که از تمامی هستی بزرگ‏تر شد، ديگر به آن راه ندارد. هيچ جوجه ‏يی، دوباره در پوست خودش قرار نمی ‏گيرد!»

سالک عاجز و مضطر، با «اعتصام و استعانت»، بر «او» چنگ می‏ زند و با «صراط» حقّ پيوند می‏ خورد.   

تو مگو ما را بدان شه، بار نيست  /   با کريمان، کارها دشوار نيست!

 

زندگینامه استاد صفایی حائری (ره)؛ (عین صاد)

جهت دسترسی به مجموعه آثار استاد علی صفـایی حائری (ره) کلیک کنید.

زندگینامه استاد صفایی حائری (ره)؛ (عین صاد)

Share