دمیده شدن حقیقت ولایت منتج به رسیدن به حیات، نور و معرفت می شود
در جامعه مؤمنین امام محور جامعه است و آنچه که در جامعه مؤمنین می بینیم تجلی حقیقت امام است تا آنجایی که فاعل های طبیعی را مسخر می کند، یعنی در انسان ها حقیقت ولایت و روح امام دمیده می شود و با دمیده شدن این حقیقت به حیات، نور و معرفت می رسند و طبیعت هم طبیعت دیگری می شود و در طبیعت تصرف می کنند و در این صورت یک جهان مخصوص و خاص ساخته می شود، جهانی که حاصل تصرف انسانِ به حیات و به نور رسیده و به آرمان های بلند پیوند خورده است و تصرف او در عالم طبیعتی است که زنده شده است، لذا جهان دیگری درست می شود. این می شود یک طرف تمدنی که به هر سمت آن بنگرید در همه جا روح الامام را می بینید و حضور امام(ع) را مشاهده می کنید.
این که در آخرالزمان اشاره می کند «إذا ظهر الماء علی وجه الارض»(6) ماء یعنی همین، حقیقت ولایت امام ظاهر می شود. ماء در قرآن حامل عرش الهی است «وَ كَانَ عَرْشُهُ عَلَى الْمَاء»(هود/7) یعنی مستقر عرش خدا روی زمین واقع و زمین می شود مستقر عرش. آنچه که در دوره ظهور و دوره کمال جامعه انسانی اتفاق می افتد این است که زمین می شود مستقر عرش. وقتی که آن حقیقتی که پایگاه عرش و فرماندهی حضرت حق است، روی زمین آمد که «یظهر علی وجه الارض»، آنگاه مستقر عرش هم در زمین واقع می شود.
در جبهه مقابل همه جا تجسد ارواح طاغوت است
این یک طرف قضیه است. اگر آن طرف را هم نگاه کنید همه جا تجسّد ارواح و اولیای طاغوت است، یعنی اخلاق جامعه را می بینید، تجسّد آن خلق است، فکرش را می بینید، تجسّد آن فکر است، تصرفاتشان ادامه آن تصرفات است، طبیعتی است که مسخّر می شود: «ظَهَرَ الْفَسَادُ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِمَا كَسَبَتْ أَیدِی النَّاسِ»(روم/41) است، یعنی هم دریا و هم زمین با این اراده های فاسد، فاسد می شود. با اراده هایی که حیات طیبه ندارند، آنها هم فاقد حیات طیبه می شوند، بنابراین آنچه که در این دستگاه می توان دید، دو جریان تاریخی است. یکی جریان موت است و ضلال و غفلت و غیّ و امثال اینها و یک جریان هم جریان رشد و نور و حیات طیبه است و هر دو هم بر محور دو امام هستند، یکی تجلی امام باطل و دیگری تجلی امام حق است. یعنی اراده، حقیقت وجودی، بندگی و سجده امام حق محور تکامل جبهه حق است و طغیان، استکبار، شیطنت و ملعنت امام باطل هم محور تفرعن و شیطنت جامعه باطل است. نکته قابل توجه دیگر این است که در جامعه تاریخی ای که حول امام شکل می گیرد، ارتباطی حقیقی بین مؤمنین برقرار می شود. در این باره هم بابی در کتب روائی ما هست که من فقط به کتاب ایمان و کفر در کافی اشاره می کنم. در آنجا توضیح داده شده است که مؤمنین با یکدیگر برادرند و این برادری یک برادری قراردادی نیست و یک برادری حقیقی است «اَلْمُؤْمِنَ أخُ الْمُؤمِنِ»(7) از پدر و مادر. در آنجا توضیح داده است که مؤمنان آن چنان به هم پیوسته اند که اگر یکی از آنها احساس رنج کند، این رنج به همه منتقل می شود، درست مثل اعضای یک پیکر. بعد فرموده است ارواح مؤمنین با هم متحد است و ارتباط روح مؤمنین اینگونه است که «انَّ رُوحَ الْمُؤْمِنِ لَأشَدُّ اتِّصالًا بِرُوحِ اللّهِ مِنِ اتّصالِ شُعاعِ الشَّمْسِ بِها»(8) شدیدتر از پیوندی که بین شعاع خورشید و خورشید هست، بین مؤمنین وجود دارد، یعنی مؤمنین به منزله اشعه امام هستند و همان طور که اشعه خورشید با خورشید یک پیوستار حقیقی دارد، جامعه تاریخی مؤمنین به امامشان هم دارای یک پیوستار حقیقی هستند که حول کلمه روح و کلمه امام شکل گرفته است. «انَّ رُوحَ الْمُؤْمِنِ لَأشَدُّ اتِّصالًا بِرُوحِ اللّهِ مِنِ اتّصالِ شُعاعِ الشَّمْسِ بِها». این روایت را به این دلیل ذکر کردم که حضرت در آن می فرمایند مؤمنین با هم اخوت حقیقی دارند، نه یک اخوت قراردادی و بعد می فرمایند روحشان به روح الله متصل است، آن هم شدیدتر از شعاع شمس به شمس. پس اگر جامعه مؤمنین را از این منظر ملاحظه کنید، در مقابل جامعه کفار عبارت است از جامعه ای که بر محور امام شکل می گیرد، طینت، نور و روحشان یک حقیقت به هم پیوسته و حول طینت، روح و کلمه امام است و سیرشان از عوالم قبل تا این عالم تا عوالم بعدی با امام است و این سیر هم در وادی حیات، نور و معرفت است و همه جلوه های حیاتشان جلوه نور، حیات، عبودیت، معرفت و بندگی است.
اگر جامعه مؤمنین را از صدر تا ساقه نگاه کنید مثل روح واحدی است که همواره در حال عبادت است و همه اشعه او دارند عبادت می کنند و همه احوالشان حالت عبادت است دائماً که «الَّذِینَ هُمْ علی صَلَاتِهِمْ دائِمُونَ»(معارج/23) هستند. امام جماعتشان امام است و دارند حول او بندگی می کنند، بازار، خانه، تاریخ و تمدنشان عبارت است از یک معبد بزرگ، معبدی به وسعت دامنه حیاتشان و در همه عرصه ها مشغول بندگی، قرب و معرفت هستند و همه احوالشان احوال قرب و معرفت است؛ «بِنَا عُبِدَ اللّهُ وَ بِنَا عُرِفَ اللّهُ» خداوند با ما عبادت و با ما شناخته شده است.
اگر آن طرف را هم نگاه کنید یک روح مستکبر طاغی است که شعاع هایی از این ظلمت در ارواحی وجود دارد و آن ارواح حول آن آدم مشغول شیطنت، بازی و لهو و لعب هستند. این دو جریانی هستند که از منظر قرآن و روایت می توان دید. ایستگاه هایی هم که این دو منظر از آن عبور کرده و به کجا رسیده اند و به کجا می خواهند برسند بحث جامع تر فلسفه تاریخ اجتماعی است. پس اگر می خواهید فلسفه تاریخی اجتماعی را بررسی کنید باید عوالم بعد از دنیا و آنچه را که در بطن عالم می گذرد، مطالعه کنید که اصل آن جریان ائمه نور و ائمه نار هست. مؤمنین به منزله قوای امام نور و کفار به منزله قوای ائمه نار هستند.
همه حرف مکاتب مادی؛ انقلابات اجتماعی نتیجه تضاد طبقاتی
حالا این را مقایسه کنید با جریانی که مثلاً در ماتریالیسم تاریخی مارکس می بینید. یک فلسفه تاریخ با آن همه سر و صدا که حدود نیم قرن بر همه جوامع روشنفکری ما حکومت می کرد، حاصلش این است که وقتی روابط تولیدی پیچیده تر می شوند، تضاد طبقاتی در شکل جدیدی ظهور و بروز می یابد و خلاصه انگیزه های اقتصادی تبدیل به انقلابات اجتماعی می شوند. کلش همین است، البته با پیچیدگی هایی که دارد. اگر بقیه مکاتب را هم دنبال کنید مثلاً نظریه تکامل اجتماعی و دترمینیسم اجتماعی هم همین است و چیزی غیر از این نیست. نظریه های نو در آرمان شهرهایی را که مطرح می کنند ببینید، مثلاً دوره کشاورزی صنعت و فراصنعت. فیلسوفان جدید در «موج سوم» تافلر و سایر کتاب ها خیلی حرف زده اند، افق هایی را که آنها و افق هایی را که معارف اهل بیت(ع) پیش روی ما می گذارند با هم مقایسه کنید. این بخشی از تکمله بحث گذشته بود. اگر اجازه بدهید اجمالاً به چند مورد از پیش فرض های مبنایی بحثی که اشاره کردیم، بپردازم. بعد آیات قرآن و روایات ذیل آیات را که به فهم این نظریه کمک می کنند به اندازه وسع به محضرتان تقدیم کنم.
نکته اصلی، الوهیت خداوند در همه عوالم است و البته اراده ما در تبعیت و ذیل این الوهیت قرار گرفتن و طریق تبعیت
اساسی ترین پیش فرضی که در این نظریه می بایست بدان دقت شود این است همه عالم ناشی از الوهیت حضرت حق است. او اله عالم است «وَ هُوَ الَّذِی فِی السَّمَاء إِلَهٌ وَ فِی الْأَرْضِ إِلَهٌ»(زخرف/84) چه بخواهیم چه نخواهیم الوهیت حضرت حق در عالم جاری است و «لَوْ كَانَ فِیهِمَا آلِهَه إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا»(انبیاء/22) همه عالم بر مدار الوهیت یگانه حضرت حق است که به سمت صلاح، انسجام و کمال حرکت می کند.
نکته دوم این است که وقتی خدای متعال به ما انسان ها اختیار و اراده داد، پذیرش الوهیت خود را در حوزه اختیار ما جبری نکرد. یعنی ما ملزم به پذیرش توحید نیستیم. اگر پذیرفتیم حقایق و حُجُب از ما برداشته می شود که «اَللّهُ وَلِی الَّذِینَ آمَنُواْ یخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّوُرِ»(بقره/257) حقیقت توحید برای ما مشهود می شود، سیر از ظلمات به نور، از غفلت و شرک به سمت ذکر و توحید، ولی مجبور نیستیم که «لاَ إِكْرَاهَ فِی الدِّینِ». گرچه الوهیت او مدار همه آفرینش هست و بخواهیم و نخواهیم تکویناً وابسته به آن الوهیت هستیم، ولی در حوزه اختیار به ما اجازه داده شده است تکویناً آن الوهیت را نپذیریم. اگر پذیرفتیم ولایت حضرت حق بر ما جاری می شود و ما از ظلمات و کثرات به سمت نور، توحید و معرفت هدایت خواهیم شد. سیر ما از شرک به توحید می شود و حتی شرک های خفی می رود. در آن نگاه انسان همه عالم را ذیل توحید می فهمد و می بیند و اگر آن ولایت را قبول نکردیم به عکس است. «وَ الَّذِینَ كَفَرُواْ أَوْلِیآؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ» دائماً حجابی بر حجابی افزوده می شود، نه حُجُب نور بلکه حُجُب ظلمانی. لذا در عالم هرچه می بیند حجاب ظلمانی است. فقط با بت ها سر و کار دارد، جز بت چیزی نمی بیند. همه عالم برایش بت اند؛ ماه بت است، خورشید بت است، زمین بت است، لذا به همه دل می بندد، از همه می ترسد، به همه امیدوار است، اینهایی هیچ کاره اند برایش همه کاره می شوند و در نگاه او، او که همه کاره است، برایش هیچ کاره است. این دو سیر است. یعنی اگر انسان وارد ولایت اولیای طاغوت شد به اندازه هر قدمی که به سمت شهواتش حرکت می کند از وادی توحید دور می شود. حجاب و ظلمات بر او سایه می افکند. حجب ظلمانی، حجب شیطانی اند. حجب نورانی، حجب دستگاه نبی اکرم اند. کسی که وارد دستگاه نبی اکرم شد به حقیقت سرّ توحید راه نیافته است، باید در این وادی سیر کند و حجاب ها از او برداشته شود تا به حقیقت توحید برسد، اما آنجا حجاب روی حجاب است که «ظُلُمَاتٌ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ»(نور/40) همه اش حیرت، سردرگمی و شرک است. کسی که در وادی نور هست به هر ذره عالم که می نگرد حضور حضرت حق را احساس می کند. برعکس، اگر کسی در وادی ظلمات بود، چیزی که نمی بیند نور است. نور الهی را نمی بیند. آنچه در عالم می بیند بت ها و اسباب مقید به آنهاست و الی الابد اسیر آنها خواهد بود. حتی در قیامت هم «وَ مَن كَانَ فِی هَذِهِ أَعْمَى فَهُوَ فِی الآخِرَه أَعْمَى»(اسراء/72) الی الابد باید در کوری و اعمی به سر برد و نمی تواند حقیقت و توحید را در عالم ببیند، هرچه می بیند بت هاست. به آنها تکیه می کند، از آنها می ترسد، از آنها می خواهد، آنها را صدا می زند و از آنها استمداد می طلبد. اینها تعابیری است که در قرآن هست. لذا در پذیرش ولایت الهی مجبور نیستیم. اگر پذیرفتیم می شود دین، نپذیرفتیم می شود کفر.
نکته دیگر این که ولایت الهیه که بر مؤمنین جاری می شود از طریق ولایت خلفا جاری می شود. بنابراین ولایت خلفا طریق جریان ولایت الله در عالم است. پس جامعه مؤمنین ذیل ولایت خلفای الهی رشد و کمال می یابد و به سمت وادی نور حرکت می کند. برعکس، آنهایی که در ظلمات غرق اند ذیل ولایت اولیای طاغوت سیر در ظلمات می کنند، خودشان به تنهایی ظلمانی نمی شوند، مبدأ ظلمات ولایت اولیای طاغوت است. کما این که مبدأ نور ولایت الله و ولایت خلفای الهی است.
دانش مادی قواعد جریان ولایت اولیای طاغوت در محیط زندگی مادی است
سوم این که مناسک و آداب این جریان ولایت می شود شریعت. شرایع جریان ولایت باطل می شوند قوانین زندگی ذیل ولایت اولیای طاغوت و هرچه ولایت آنها پیچیده تر شد مناسک و قواعد هم پیچیده تر می شود، اعم از قواعد حقوقی و ارزشی تا قواعد فکری و دانشش. همه اینها قواعد جریان ولایت اولیای طاغوت اند، منتهی هر کدام به شکلی که باید توضیح داده شود. یعنی دانش مادی قواعد جریان ولایت اولیای طاغوت در محیط زندگی مادی است، حتی علمش و به عکس هم قواعد حقوقی و شرایع، هم قواعد علمی در دستگاه حق ابزار جریان ولایت حق اند. بنابراین در دستگاه اولیای طاغوت آنچه از آن تحت عنوان دانش نام برده می شود، نظیر دانش های تجربی، کاربردی و امثالهم و آنچه تحت عنوان اندیشه ها، بینش ها و فلسفه از آن یاد می شود و آنچه تحت عنوان حقوق، ارزش ها، قواعد و قوانین ارزشی و حقوقی بیان می شود، تماماً ظهور ولایت اولیای طاغوت و در جبهه حق ظهور ولایت اولیای حق است. یعنی اگر ولایت حق مؤمنین و جامعه ایمانی را به سمت نور می برد فقط در قلب، باطن و سرّ جامعه نیست، دانششان هم نورانی است، نظامات حقوقی شان هم نورانی است، ارزش هایشان نورانی است، اعتقادات و اندیشه هایشان سراسر نور است. به عکس در وادی ظلمات، این طور نیست که اگر کسی تحت ولایت اولیای طاغوت قرار گرفت یا جامعه ای با ولایت اولیای طاغوت سرپرستی شد، تکنولوژی و فلسفه هایش نورانی و فقط اخلاق و رفتارشان ظلمانی باشند؛ اخلاق، رفتار و افکار همه ظلمانی می شود. برعکس در جامعه مؤمنین همه نورانی می شود.
دین در قوس نزول الوهیت و ولایت و شریعت است
این دستاورد مهمی است که تأمل بفرمایید. دین عبارت است از جریان الوهیت حضرت حق؛ که ما می توانیم بپذیریم، می توانیم نپذیریم. ادامه اش می شود جریان ولایت الله و نازله اش می شود شریعت. لذا این یکی از مبانی جدی بحث است که دین در قوس نزول الوهیت، ولایت و شریعت است، شرایع مناسک ولایت اند و ولایت طریق سرپرستی اله نسبت به اراده هایی است که ایمان پیدا می کنند؛ لذا ولایت امام، باطن دین و سرّش الوهیت حضرت حق است. در قوس دینداری هم عمل به شرایع نه فقط برای فرد بلکه برای جامعه مناسک اجتماعی و تاریخی طریق تمسک به ولایت حق یا باطل اند و ولایت حق طریق تعلق به اولوهیت حضرت حق است. یعنی در قوس صعود از شریعت به ولایت و توحید می رسیم و در الوهیت متعلل می شویم، در قوس نزول حقیقت دین از الوهیت به ولایت و شریعت تنزل می یابد. این یکی از مبانی است.
مبانی دومی که به آن اشاره کردیم این بود که حقیقت تکامل این است که از عالم غیب فاعل ها امداد می شوند و در قدرت و فاعلیت آنها توسعه داده و برای آنها فاعل مسخّر خلق می شود. فرض کنید یک طفل رشد می کند. چه اتفاقی می افتد؟ دائماً دارد برایش قوای مسخّری خلق می شود. اگر بنا بود قوایی که خلق می شود مسخّر اراده این طفل نباشد، او رشد نمی کرد. اصلاً رشد یعنی این که از عالم غیب و الوهیت حضرت حق برای این موجود فاعل تبعی و فاعل مسخّر خلق می شود. برایش قوه ای را خلق می کند. اگر چیزی را بیافرینند که قوه، اراده و تحرکی ندارد، رشدی هم نمی آید. اگر چیزی را بیافرینند که رشد دارد، ولی مسخّر من نیست به من مربوط نیست و من رشد نمی کنم. بنابراین اگر کسی از طفولیت به جوانی می رسد و قوایش رشد می کنند، در واقع دارند مرتباً برای او قوای مسخّری را می آفرینند که این قوای مسخّر از عالم بالا برای او و متناسب با تقاضای خودش خلق می شود. پس نه این طور است که تقاضا، تولّی و درخواست ما نقشی نداشته باشد و نه این که خودمان برای خودمان خلق می کنیم یا ماده برای ما می آفریند یا جبراً به ما داده می شود. متناسب با تقاضای رشدی که می کنیم، امداد می شویم و وقتی امداد شدیم، حالا نوبت ماست و می توانیم متناسب با ظرفیت جدیدی که به ما دادند تصرف کنیم یا می توانیم از ظرفیتی که به ما دادند تخلف کنیم. اگر تصرف کردیم کمال حقیقی برایمان واقع می شود. از خدای متعال ثروت می خواهیم که با آن بندگی کنیم، ثروت برایمان خلق می کند و وقتی آفریدند و به ما دادند با این ثروت اگر تصرف کردیم رشد می کنیم. اگر تصرف نکردیم یا تصرف باطل کردیم، از مسیر رشد باز می مانیم.
پس تکامل را هم در مسیر حرکت باید این گونه تعریف کرد که تکامل این است که از یک سوی تقاضای رشد باشد و از سوی دیگر امداد و خلق توسعه، یعنی خدای متعال برای شما فاعل ها و قوای جدیدی را می آفرید و آنها را مسخّر شما قرار می دهد و حالا شما می توانید در آنها تصرف و آنها را به خودتان ملحق کنید. در مورد قوای منفصلی که در اختیار شماست مثالی می زنم. شما یک اسلحه تهیه می کنید. اگر این اسلحه مسخّر شما نباشد، ظرفیت و قدرت شما را افزایش نمی دهد، ولی وقتی مسخر شما می شود، ظرفیت و قدرت شما افزایش می یابد، پس اصولاً تکامل درون جوش نیست که ماده خودش کمال خلق کند. جبری هم نیست، جریانی است که در آن اختیار، عبادت، تقاضا و نیازهای ما و امداد الهی و سپس تصرفات ما در آن حضور دارد. شما از خدا لشکر می خواهید و خدا به شما کمک می کند و لشکر می دهد و حالا شما می خواهید با این لشکر بندگی کنید. فرض کنید از خدا لشکر روحی می خواهید، برایتان صفت توکل، یقین، صبر، رضا و... خلق می کند. لشکر ظاهری می خواهید به شما قوای ظاهری می دهد، بعد شما با این قوا تصرف و اینها را به خودتان ملحق می کنید و رشد به این شکل واقع می شود.
تکامل در تاریخ یعنی درخواست ظرفیت بالاتر برای بندگی خدای متعال است
بنابراین تکامل در تاریخ، تکامل مادی نیست. تکامل تاریخ در این است که عباد از خدای متعال درخواست ظرفیت بالاتری برای بندگی می کنند و خدای متعال ظرفیت بندگی بیشتر را به آنها می دهد و آنها را امداد می کند و حالا آنها با ظرفیت بیشتر بندگی می کنند و اگر امام را محور تکامل تاریخ بدانیم، معنایش این است که امام از خداوند متعال درخواست ظرفیت بیشتری برای عبادت می کند و خدای متعال او را امداد می کند و با قوت بیشتری عبادت می شود و لذا محور تکامل تاریخ عبادت نبی اکرم(ص) است و عالم با تکامل عبادت و با ظرفیت قرب ایشان متکامل می شود و با شدت عبادت و تقاضای ایشان رشد می کند. این فقط ما نیستیم و کل عالم این جوری است. عالم ملائکه هم همین طورند، عالم نبات و جماد هم همین طورند. این طور نیست که وقتی قوای تولیدی در عالم رشد می کنند، حیات اجتماعی رشد می کند. قوای تولیدی چگونه رشد می کنند؟ روی قوای درون جوش مادی. خصلت های ماده با روابط دیالکتیکی ظهور می یابند، نیروهای تولیدی در مرتبه بالاتری ظاهر و بعد مبدأ پیدایش تعارضات اجتماعی می شوند و جامعه تکامل پیدا می کند. این تفسیری است که روشنفکران برای نیم قرن از آن دفاع و به وسیله آن در دنیا انقلاب می کردند.
ما این را نمی گوییم، بلکه می گوییم وقتی نبی اکرم(ص) تقاضای بندگی بیشتری دارند، شدت عبادت نبی اکرم(ص) محور تکامل عالم است. در دستگاه باطل هم پیچیده تر شدن دستگاه باطل تابع شدت استکبار اولیای طاغوت است و شدت شیطنت آنها مبدأ پیچیده تر شدن قوای باطل می شود، البته به امداد الهی. اگر خدای متعال امداد نکند چیزی واقع نمی شود، ولی «كُلاًّ نُّمِدُّ هَؤُلاء وَ هَؤُلاء مِنْ عَطَاء رَبِّكَ وَ مَا كَانَ عَطَاء رَبِّكَ مَحْظُورًا»(اسراء/20)
*****************************
پی نوشتها:
(6) الإختصاص، النص، ص: 102.
(7) تحف العقول، النص، ص: 296.
(8) الكافی (ط - الإسلامیة)، ج 2، ص: 166.