امام حسن عسکری
ابو عثمان عمرو بن بحر الجاحظ:
و من الذی یعدّ من قریش او من غیرهم ما یعدّه الطالبیین عشره فى نسق، کلّ واحد منهم عالم زاهد ناسک شجاع جواد طاهر زاک، فمنهم خلفاء، و منهم مرشحون: ابن ابن ابن ابن، هکذا الى عشره؛ و هم الحسن بن على بن محمد بن على بن موسى بن جعفر بن محمد بن على بن الحسین بن على علیهم السلام، و هذا لم یتفق لبیت من بیوت العرب و لا من بیوت العجم.
شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج ۱۵، ص ۲۷۸
امام حسن عسکرى علیه السّلام
امام حسن بن على عسکرى علیهما السّلام یازدهمین امام شیعیان است. بنا به روایت مورخان، آن حضرت در ربیع الثانى- روز دهم «۱»یا هشتم «۲»یا چهارم «۳»- سال ۲۳۲- به نقل خطیب «۴»۲۳۱- چشم به جهان گشود و ۲۸ سال زندگى کرد.«۵»ابن خلّکان تولد ایشان را روز پنجشنبه یکى از ماههاى سال ۲۳۱ دانسته و قول دیگرى را نیز که ششم ربیع الآخر سال ۲۳۲ مى باشد، نقل کرده است.«۶»مسعودى سن آن حضرت را به هنگام شهادت ۲۹ سال دانسته است.«۷»بنابراین او باید تولد آن حضرت در سال ۲۳۱ را معتبر بداند.
نیز اتفاقى مورخان است که رحلت امام عسکرى علیه السّلام در هشتم ربیع الاول از سال ۲۶۰ اتفاق افتاده است؛«۸»گرچه برخى جمادى الاولى آن سال نیز به عنوان قولى دیگر نقل کرده اند.«۹»از آنجا که رحلت امام هادى علیه السّلام در سال ۲۵۴ رخ داده، طبعا دوران امامت حضرت عسکرى علیه السّلام طبق روایت شیخ مفید، شش سال «۱۰۰»و بر اساس گفته سعد بن عبد الله پنج سال و هشت ماه بوده است.«۱۱»
درباره نام مادر آن حضرت که ام ولد بوده، گزارشهاى مختلفى وجود دارد. در برخى از مصادر، نام آن بانو، «حدیث» یا «حدیثه» آمده و برخى دیگر نامش را «سوسن»«۱۲»و عسفان «۱۳»یاد کرده اند. صاحب «عیون المعجزات» نام صحیح او را «سلیل» دانسته و با عبارت «کانت من العارفات الصالحات» وى را ستوده است.«۱۴»
القاب خود آن بزرگوار را «الصّامت»، «الهادى»، «الرّفیق»، «الزّکى» و «النّقى» ذکر کرده اند؛ برخى از مورخان لقب «الخالص» را هم بر القاب آن حضرت افزوده اند.
«ابن الرضا» عنوانى است که امام جواد و امام عسکرى علیهما السّلام هر دو به آن شهرت یافته اند.«۱۵»
چنان که امام هادى علیه السّلام و امام عسکرى علیه السّلام به لقب عسکریین معروف شده اند.
گفتنى است که عسکر عنوان نامشهورى براى سامرا بوده است.
نقش انگشترى امام عسکرى علیه السّلام به دو صورت «سبحان من له مقالید السّماوات و الارض»«۱۶»و «إنّ الله شهید» ذکر شده است.«۱۷»
احمد بن عبید الله بن خاقان مشخصات ظاهرى آن بزرگوار را چنین وصف کرده است: داراى چشمانى سیاه، قامتى نیکو، صورتى زیبا و بدنى موزون.«۱۸»
امامت آن حضرت
با رحلت امام هادى علیه السّلام در سال ۲۵۴ و به تنصیص آن حضرت، فرزندش امام عسکرى علیه السّلام به سمت امامت شیعیان اثنى عشرى منصوب گردید. روایاتى که در وصیت و تنصیص امام هادى علیه السّلام درباره امامت فرزندش وارد شده، در بسیارى از کتب حدیث و تاریخ شیعه، فراوان به چشم مى خورد.«۱۹»طبعا با توجه به این وصیت و تنصیص امام هادى علیه السّلام، که از نظر شیعیان نشانه صحت امامت امام بعدى است، آنان امام حسن عسکرى علیه السّلام را به امامت پذیرفتند. یکپارچگى شیعیان، به جز شمارى اندک، خود دلیلى بر مقبولیت این امر در جامعه شیعه در آن روزگار است.
بنا به نقل سعد بن عبد الله جز عده اى که به امامت محمد بن على (که در زمان حیات پدرش امام هادى علیه السّلام وفات کرد) گرویدند و تعداد انگشت شمارى که جعفر بن على را امام خود دانستند، اکثریت یاران امام هادى علیه السّلام به امامت حضرت عسکرى گردن نهادند. پیروان جعفر بن على «جعفریه خلّص» لقب یافتند.«۲۰»مسعودى، جمهور شیعه را از پیروان امام عسکرى و فرزندش مى داند که این فرقه در تاریخ به «قطعیّه» معروف شده اند.«۲۱»عنوان قطعیه اشاره به گروهى است که نوعا نه به مهدویت امام رحلت کرده بلکه بر رحلت امام پیشین قطع کرده و امامت امام بعدى را پذیرفته اند.
این نام، نخست بار در برابر واقفه که پس از رحلت امام کاظم علیه السّلام پدید آمدند اطلاق شده است. ما درباره جعفر و پیروان وى در زندگى امام مهدى علیه السّلام سخن خواهیم گفت.
امام عسکرى علیه السّلام در سامرا
در زندگى امام هادى علیه السّلام اشاره کردیم که شیخ مفید تاریخ نامه متوکل به امام را براى آوردن وى به سامرا، سال ۲۴۳ یاد کرده است.«۲۲»در حالى که بر طبق روایت کافى،«۲۳»آن تاریخ مربوط به زمانى است که راوى متن نامه را از یحیى بن هرثمه گرفته است. در اصل امام ده سال پیش از آن به سامرا فراخوانده شد و همانگونه که ابن خلکان نوشته، امام هادى زمانى نزدیک به بیست سال و نه ماه در سامرا به سر برد و به همین دلیل همراه فرزندش «عسکرى» لقب یافته است.«۲۴»
آنچه مسلم است آوردن این دو امام بزرگوار به «سامرا»- مرکز خلافت عباسى در آن عصر- از جهاتى شبیه سیاست مأمون در آوردن امام رضا علیه السّلام به خراسان بود؛ زیرا در چنین شرایطى بود که رفت و شد شیعیان با امام تحت کنترل در آمده و شناسایى شیعیان براى آنها ممکن مى شد. تصور عباسیان این بود که ممکن است امامان، همانند سایر علویان، با داشتن هوادارانى چند، دست به قیام بزنند. حضور آنها در مرکز خلافت مانع از چنین اقدامى مى شد.
سالهایى که امام در این شهر مى زیست بجز چند نوبتى که به زندان افتاد در صورت ظاهر همانند یک شهروند عادى زندگى مى کرد. طبعا رفتار وى به طور محتاطانه اى زیر نظر حکومت قرار داشت. روشن است که امام عسکرى علیه السّلام همانند سایر امامان، در صورت داشتن اختیار و آزادى، نه سامرا بلکه مدینه را براى زندگى انتخاب مى کردند. در واقع اقامت طولانى ایشان در سامرا جز نوعى بازداشت از طرف خلیفه قابل توجیه نیست. این مسأله به خصوص به علت وجود شبکه منظم و متشکل شیعیان که از مدتها قبل شکل گرفته بود، در نظر خلیفه از اهمیت فراوانى برخوردار بود و موجبات نگرانى مى شد و وحشت او را فراهم مى آورد؛ چیزى که مى بایست به نحوى کنترل مى شد.
به همین جهت از امام خواسته بودند حضور خود را در سامرا، به طور مداوم به آگاهى حکومت برساند؛ چنان که طبق نقل یکى از خدمتکاران امام، آن حضرت هر دوشنبه و پنجشنبه مجبور بود در دار الخلافه حاضر شود.«۲۵»چنین حضورى، گرچه در ظاهر نوعى احترام براى آن حضرت تلقى مى شد، ولى در واقع تنها وسیله کنترل او ازنظر خلیفه بود.
شیعیان براى دیدن امام مشکل داشتند؛ آن گونه که یک بار، تنها موقعى که خلیفه براى دیدن «صاحب البصره» مى رفت، و امام را نیز همراه خویش مى برد، اصحاب امام در طول راه خود را براى دیدن آن حضرت آماده مى کردند«۲۶»از این روایت به خوبى مى توان فهمید که در زندگى امام حد اقل دورانى وجود داشته که امکان دیدار مستقیم با آن بزرگوار در خانه اش نبوده است.
اسماعیل بن محمد مى گوید: براى طلب پول در سر راه آن حضرت نشستم و هنگام عبور امام تقاضاى کمک مالى از وى کردم.«۲۷»ابو بکر فهفکى مى گوید: براى کارى- دیدن امام- از سامرا خارج شدم و در روز «موکب» در خیابان ابى قطیعه بن داود منتظر رسیدن امام شدم تا او را در حال حرکت به دار العامه ملاقات کنم.«۲۸»
محمد بن عبد العزیز بلخى نیز، هنگام حرکت امام به دار العامه، در خیابان الغنم منتظر تشریف فرمایى آن حضرت بوده است.«۲۹»محمد بن ربیع شیبانى مى گوید: به منظور دیدن امام، در باب احمد بن خضیب نشسته بودم و او را در حال عبور دیدم.«۳۰»على بن جعفر از حلبى نقل مى کند: در یکى از روزها که قرار بود امام به دار الخلافه برود ما در عسکر به انتظار دیدار وى جمع شدیم؛ در این حال از طرف آن حضرت توقیعى بدین مضمون به ما رسید:ألّا یسلمنّ علىّ أحد و لا یشیر الىّ بیده و لا یؤمئ فإنّکم لا تؤمنون على أنفسکم.«۳۱»کسى بر من سلام و حتى اشاره هم به طرف من نکند؛ زیرا که در امان نیستید.این روایت به خوبى نشان مى دهد که دستگاه خلافت تا چه حد روابط امام با شیعیانش را زیر نظر داشته و آن را کنترل مى کرده است. البته امام و شیعیانش در فرصتهاى گوناگونى همدیگر را ملاقات مى کرده اند و سرپوشهایى نیز براى این تماسها وجود داشته است. یکى از بهترین راههاى ارتباطى شیعیان با امام، مکاتبه بوده که در مصادر نیز فراوان به آن بر مى خوریم.
موقعیت امام علیه السّلام در سامرا
امام عسکرى علیه السّلام اگر چه بسیار جوان بود، ولى به دلیل موقعیت بلند علمى و اخلاقى، به ویژه رهبرى شیعیان و اعتقاد بى شائبه آنان به امام و احترام بى چون و چراى مردم از وى، شهرت فراوانى پیدا کرده بود. نیز به دلیل آن که مورد توجه عام و خاص بود، حاکمیت عباسى جز در مواردى چند، در ظاهر رفتار احترام آمیزى از خود نسبت به آن حضرت نشان مى داد.
روایتى طولانى که در بسیارى از منابع نقل شده، حاکى از اهمیّت و عظمت موقعیت روزافزون امام در سامرا مى باشد. اینک به خاطر اهمیت این روایت به ذکر قسمتهایى از آن مى پردازیم:
سعد بن عبد الله اشعرى از علماى معروف شیعه که احتمالا به ملاقات امام عسکرى علیه السّلام نیز شرفیاب شده «۳۲»مى گوید:
در شعبان سال ۲۷۸- هیجده سال پس از رحلت امام علیه السّلام- در مجلس احمد بن عبید الله بن خاقان «۳۳»- که آن روزها مسئولیت خراج قم را بر عهده داشت و به آل محمد و مردم قم نیز عداوت مى ورزید- نشسته بودیم. سخن از طالبیون ساکن سامرا و مذهب و موقعیت آنان در پیش حاکم به میان آمد، احمد گفت: من کسى از علویان را چون حسن بن على عسکرى علیه السّلام در سامرا ندیده و نشنیده بودم که این چنین به وقار و عفاف و زیرکى و بزرگ منشى در میان اهل بیت خود شناخته شده و پیش سلطان و بنى هاشم محترم باشد، چنان که او را بر افراد مسن حتى امراء و وزراء و منشیان نیز برترى مى دادند. روزى من بالاى سر پدرم ایستاده بودم؛ آن روز پدرم براى دیدار با مردم نشسته بود. یکى از حاجبان وارد شد و گفت: ابن الرضا در بیرون در ایستاده است. پدرم با صداى بلندى گفت: او را اجازه ورود بدهید و آن حضرت وارد شد …
وقتى پدرم او را دید چند قدم به سوى او رفت، کارى که ندیده بودم با کسى حتى امرا و ولات عهد انجام بدهد. وقتى به او نزدیک شد، دست به گردنش انداخت و صورت و پیشانى او را بوسید. آنگاه دستش را گرفت و در جاى خود نشاند. پدرم خود روبروى او نشست و با وى به گفتگو پرداخت. در سخنان خود، او را با کنیه- که حاکى از احترام او بود- مورد خطاب قرار مى داد و مرتب مى گفت: پدر و مادرم فدایت …
شب هنگام نزد پدرم رفتم … و از وى پرسیدم: پدر! آن شخص که امروز آن همه اجلال و احترامش نمودى، چه کسى بود که حتى پدر و مادرت را فداى او مى کردى؟ گفت: او ابن الرضا، امام رافضیان بود؛ آنگاه ساکت شد. چند لحظه بعد سکوتش را شکست و ادامه داد: فرزندم اگر روزى خلافت از دست بنى عباس بیرون رود، در میان بنى هاشم، جز او کسى شایستگى تصدى آن را ندارد. او به خاطر فضل، صیانت نفس، زهد، عبادت و اخلاق نیکو سزاوار مقام خلافت است. اگر پدر او را دیده بودى مردى بود بزرگوار، عاقل، نیکوکار و فاضل. با شنیدن این سخنان آتش خشم سر تا سر وجودم را فرا گرفت. در عین حال حس کنجکاویم براى شناختن او برانگیخته شد. از هر کس از بنى هاشم، منشیان، قضات، فقها، حتى مردم عادى که درباره اش سؤال مى کردم او را در نزد آنان در نهایت جلالت و بزرگوارى و مقدم بر سایر افراد اهل بیت مى یافتم. همه مى گفتند: او امام رافضیان است. از آن پس اهمیت وى پیش من رو به فزونى گذاشت؛ زیرا دوست و دشمن او را به نیکى مى ستودند.«۳۴»
این روایت با توجه به راوى آن که خود یکى از معاندان سر سخت اهل بیت بوده، موقعیت اخلاقى و اجتماعى امام را در میان عامه مردم و حتى خواص نشان مى دهد.
خادم امام عسکرى علیه السّلام مى گوید: روزهایى که امام به مقر خلافت مى رفت، شور و شعف عجیبى در مردم پیدا مى شد. خیابانهاى مسیر آن حضرت از جمعیتى که سواربر مرکبهاى خود بودند، پر مى شد. وقتى امام تشریف مى آوردند، هیاهو یک باره خاموش مى گشت. آن حضرت از میان جمعیت گذشته و وارد مجلس مى شد.«۳۵»
طبیعى است که باید بیشترین این افراد از شیعیانى باشند که از مناطق دور و نزدیک براى دیدن امام به سامرا مى آمدند؛ هر چند ارادت سایر مردم نیست به فرزندان رسول خدا نیز آنها را براى دیدن امام تهییج کرده و سبب فزونى جمعیت مى شد.
دورانهاى بازداشت امام
همان گونه که اشاره شد جلب امام هادى به همراه امام عسکرى علیهما السّلام به سامرا به دستور متوکل عباسى، خود به معناى زندانى کردن این دو امام در آن شهر به منظور کنترل آنها و روابطشان با شیعیان بود. در مواردى در بازداشت این پدر و فرزند، سختگیرى بیشترى اعمال مى شد؛ به ویژه هنگام پیدایش جریانات خاصى که نوعى تهدید بر ضد حاکمیت بود، شخص امام با شمارى از یاران نزدیکش به زندان مى افتاد.
روایات زیادى درباره بازداشت امام عسکرى علیه السّلام وجود دارد که البته از جهاتى با یکدیگر ناسازگارند. علت این امر، افزون بر این که مى تواند اشاره به تعدّد بازداشت آن حضرت باشد، اشتباه مردم در نام خلفا نیز هست. با گردآورى تمام گزارشهاى مربوط و مقایسه آنها با یکدیگر، امید دست یابى به واقعیت امر بیشتر مى شود.
خبرى درباره زندانى شدن آن حضرت در دوران مستعین (۲۴۸- ۲۵۲) در دست است. صیمرى در کتاب «الاوصیاء» نقل کرده است که مستعین دستور بازداشت امام عسکرى علیه السّلام و آوردن وى به کوفه را به سعید حاجب داد. ابو الهیثم بن سیابه ضمن نامه اى که به امام نوشت، از این خبر اظهار نگرانى کرد. امام در جواب وى نوشتند:
پس از سه روز فرجى حاصل خواهد شد. سه روز بعد، مستعین خلع شد و خطر رفع گردید.«۳۶»این خبر در منابع دیگر درباره معتز نقل شده است. دانسته است که آغاز زمان امامت حضرت عسکرى علیه السّلام سال ۲۵۴ بوده و شاید این شاهدى بر نادرستى این خبردرباره مستعین باشد. اربلى هم متوجه این خطا شده و گفته است که در خبر مزبور یا نام مستعین به غلط آمده و یا باید مربوط به امام هادى علیه السّلام باشد.«۳۷»
معتز که از خلفاى سختگیر عباسى بود در سال ۲۵۲ به خلافت رسید. گزارش شده است که در همین سال شمارى از شیعیان، از جمله ابو هاشم جعفرى در زندان بوده است. خطیب بغدادى از قول ابن عرفه علت بازداشت وى را چنین بیان مى کند:
سخنانى از او شنیده شد که سبب زندانى شدن وى گردید.«۳۸»
در روایتى که شیخ طوسى نقل کرده، بازداشت ابو هاشم مذکور با تنى چند از بنى هاشم و غیر آنها به سبب کشته شدن عبد الله بن محمد عباسى بوده است.«۳۹»مسئول این زندان آن گونه که در پاره اى از روایات آمده، صالح بن وصیف بوده که در سال ۲۵۶ توسط موسى بن بغا کشته شده است.«۴۰»در خبرى که در اعلام الورى آمده، ابو هاشم گفته است که در سال ۲۵۸ همراه شمارى از طالبیان در زندان معتز بوده است.
این تاریخ باید اشتباه باشد؛ زیرا معتز در سال ۲۵۵ و نیز وصیف در سال ۲۵۶ کشته شده اند. به احتمال قوى، خبر مربوط به پس از سال ۲۵۲ است که در نقل خطیب و دیگران نیز اشاره به زندانى شدن ابو هاشم در آن سال شده است.«۴۱»
وى در این خبر اشاره به آمدن امام عسکرى و برادرش جعفر به زندان کرده است. با توجه به شهادت امام هادى علیه السّلام در سال ۲۵۴ و امامت فرزندش، آمدن دو برادر به زندان باید در سال ۲۵۴ یا ۲۵۵ باشد. در این خبر آمده است که حضرت با اشاره به یک مرد عجمى (خ ل جمحى) که مدعى بود علوى است کرده، فرمود: اگر این مرد نبود مى گفتم پس از چه مدتى از این زندان رها مى شوید؛ زیرا او شما را زیر نظر گرفته و حرکاتتان را به خلیفه گزارش مى کند. ابو هاشم مى گوید: روزى ما این مرد را غافلگیر کرده و کاغذى را که در آن درباره تک تک ما گزارشهاى بدى براى خلیفه آماده کرده بود از لباسش درآوردیم.«۴۲»
صالح بن وصیف از ایادى عباسیان که حراست امام را در زندان بر عهده داشت، از طرف برخى شخصیتهاى عباسى به سختگیرى بر آن حضرت و آزار وى تشویق مى شد که در پاسخ آنها گفت:
قد وکّلت به رجلین شرّ من قدرت علیه فقد صارا من العباده و الصّلاه الى أمر عظیم.
دو تن که آنها را بدترین مردم مى دانستم بر او مأمور کردم ولى آنان چنان تحت تأثیر امام عسکرى قرار گرفتند که در عبادت و نماز به حد والایى رسیدند.«۴۳»مدارکى حاکى از آن است که شخص امام در زندان به طور دائم روزه بوده اند.«۴۴»افزون بر خبر بالا، آمده است که معتز به سعید حاجب دستور داد تا امام را به کوفه بیاورند اما سه روز بعد کشته شد.«۴۵»این مشابه خبرى است که درباره زمان مستعین گذشت.
خبرى هم درباره دوران مهتدى (۲۵۵- ۲۵۶) موجود است. این خلیفه مدعى بود که عمر بن عبد العزیز عباسیان است.«۴۶»افزون بر آن در میان عامه، متهم بود که معتزلى و قدرى شده و گویا همین امر در کشتن وى دخیل بوده است.«۴۷»ابو هاشم جعفرى گفته است: در دوران مهتدى، هنگامى که در زندان بودم، امام عسکرى علیه السّلام را به زندان آوردند. با کشته شدن مهتدى در سال ۲۵۶ خدا جان او را از خطر مرگ رهانید؛ زیرا خلیفه قصد کشتن آن حضرت را داشت.«۴۸»
چنان که نقل شده امام عسکرى بار دیگر در خلافت معتمد عباسى (۲۵۶- ۲۷۹) زندانى شدند. در روایتى آمده که آن حضرت در سال ۲۵۹ ق در زندان معتمد عباسى بوده و على بن جرین زندانبان او بوده است. او در پاسخ معتمد که درباره امام از وى سؤالاتى نموده، چنین گفته است: همواره روزها روزه دار و شبها مشغول نماز است.«۴۹»
همچنین صیمرى در کتاب «الاوصیاء» روایت کرده که گفت: من خود خط ابو محمد عسکرى علیه السّلام را هنگام خروج از زندان معتمد دیدم که این آیه را نوشته بود:یُرِیدُونَ لِیُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْکافِرُونَ.«۵۰»
شیخ مفید از محمد بن اسماعیل علوى چنین روایت کرده:
امام عسکرى علیه السّلام نزد على بن اوتامش (یا بارمش) زندانى شد. این مرد از دشمنان سرسخت آل ابى طالب بود. به وى دستور داده شد درباره امام هر چه مى تواند تند و سختگیر باشد. اما وى با دیدن آن حضرت … در حالى از او جدا شد که بیش از دیگران عظمت الهى آن حضرت را شناخته و از او ستایش مى کرد.«۵۱»
به احتمال قریب به یقین این زندان براى امام در سال ۲۵۹ اتفاق افتاده است و شاهدى که در درستى این مطلب وجود دارد روایت ذیل است:
کشّى در «رجال» آورده است: محمد بن ابراهیم سمرقندى گفت: عازم حج بودم که تصمیم گرفتم در سر راهم به یکى از دوستان به نام بودق بوشنجانى «۵۲»که به صدق و صلاح و ورع و خیر معروف بود سرى بزنم. پیش او بودم که سخن از فضل بن شاذان به میان آمد، بودق گفت: او به دلیل نفخ معده به شدت بیمار بود. و … بودق در ادامه سخنانش گفت: در سفرى که به قصد انجام مراسم حج عازم مکه بودم، نزد محمد بن عیسى العبیدى که شیخى فاضل بود … رفتم. در خانه او عده اى را که با حالتى افسرده و مغموم نشسته بودند دیدم، علت را جویا شدم، گفتند: ابو محمد علیه السّلام زندانى شده است. من سفر خود را دنبال کرده و در بازگشت باز به دیدن محمد بن عیسى رفتم. او را با چهره اى شاد و سرحال دیدم، چگونگى اوضاع را از وى پرسیدم، جواب داد: امام آزاد شده است. من در حالى که کتاب یوم و لیله را همراه داشتم به سامرا رفته و به محضر ابو محمد علیه السّلام شرفیاب شدم. کتاب را به آن حضرت نشان داده، گفتم: فدایت شوم این کتاب را ببینید. امام در حالى که ورق به ورق آن را مى دید، فرمود: صحیح است، سزاوار است به آن عمل شود. عرض کردم: فضل به شدت بیمار است و شنیدم به خاطر دعاى شما به این مرض دچار شده است؛ زیرا درباره او به شما گفته اند که وى وصى ابراهیم را برتر از وصى رسول خدا مى داند، در حالى که چنین نیست و این سخن را به دروغ بر او بسته اند. امام فرمود: آرى خدا فضل را رحمت کند. بودق مى گوید: من بازگشتم و دیدم در همان ایامى که امام فرمود:«رحم الله الفضل» فضل بدرود حیات گفته است.«۵۳»
اگر چنانکه مشهور است بپذیریم که فضل بن شاذان در سال ۲۶۰ وفات کرده است، به طور طبیعى باید بگوییم امام در اواخر سال ۲۵۹ قبل از ذى حجه در زندان بوده است.
*******************************
پی نوشتها:
(۱). مسار الشیعه، ص ۳۰
(۲). اعلام الورى، ص ۳۶۷
(۳). مصباح کفعمى، ص ۵۳۰
(۴). تاریخ بغداد، ج ۱۲، ص ۵۷
(۵). کافى، ج ۱، ص ۵۰۳.
(۶). وفیات الاعیان، ج ۲، ص ۹۴؛ الائمه الاثنى عشر، ابن طولون، ص ۱۱۳.
(۷). مروج الذهب، ص ۴، ص ۱۱۲.
(۸). الارشاد، ص ۳۳۵؛ المقالات و الفرق، ص ۱۰۲؛ نور الابصار، ص ۱۶۸؛ الکافى، ج ۱، ص ۵۰۳. نک:تواریخ النبى و الآل، ص ۷۵
(۹). وفیات الاعیان، ج ۲، ص ۹۴
(۱۰). الارشاد، ص ۳۳۵
(۱۱). المقالات و الفرق، ص ۱۰۲.
(۱۲). کافى، ج ۱، ص ۵۰۳؛ کمال الدین، ج ۲، ص ۲۴۹؛ فصول المهمه، ص ۲۸۴؛ کشف الغمّه، ج ۲، ص ۴۰۲؛ نور الابصار، ص ۱۶۶.
(۱۳). فرق الشیعه، ص ۱۰۵
(۱۴). بحار الانوار، ج ۵۰، ص ۲۳۸
(۱۵). مناقب ابن شهر آشوب، ج ۴، ص ۴۲۱؛ بحار الانوار، ج ۵۰، ص ۲۳۶؛ نور الابصار، ص ۱۶۶
(۱۶). نور الابصار، ص ۱۶۶
(۱۷). بحار الانوار، ج ۵۰، ص ۲۳۸
(۱۸). کمال الدین، ج ۱، ص ۴۰
(۱۹). نک: الغیبه، طوسى، ص ۱۲۰- ۱۲۲؛ کشف الغمّه، ج ۲، صص ۴۰۴- ۴۰۷؛ الارشاد، ص ۳۳۵؛ روضه الواعظین، ص ۲۴۷؛ بحار الانوار، ج ۵۰، صص ۲۳۹- ۲۴۶
(۲۰). المقالات و الفرق، ص ۱۰۱
(۲۱). مروج الذهب، ج ۴، ص ۱۱۲
(۲۲). الارشاد، ص ۳۳۴
(۲۳). الکافى، ج ۱، ص ۴۱۹ ح ۷
(۲۴). وفیات الاعیان، ج ۲، ص ۹۴- ۹۵؛ معجم البلدان، ج ۴، ص ۱۳۴؛ الائمه الاثنى عشر، ص ۱۱۳
(۲۵). الغیبه، طوسى، ص ۱۲۹، در بعضى نسخه ها «دار العامه» آمده که گویا منظور همان «دار الخلافه» است.
(۲۶). الکافى، ج ۱، ص ۵۰۹؛ الارشاد، ص ۳۸۷؛ اعلام الورى، ص ۳۷۰؛ کشف الغمه، ج ۲، ص ۴۲۵؛ الخرائج و الجرائح، ج ۱، ص ۴۴۴؛ الصراط المستقیم، ج ۲، ص ۲۰۸
(۲۷). کشف الغمه، ج ۲، ص ۴۱۳
(۲۸). الخرائج و الجرائح، ج ۱، ص ۴۴۶
(۲۹). الخرائج و الجرائح، ج ۱، ص ۴۴۷؛ در پاورقى از مستدرک، ج ۹، ص ۷۲؛ اثبات الوصیه، ص ۲۴۳
(۳۰). کشف الغمه، ج ۲، ص ۴۲۵؛ الخرائج و الجرائح، ج ۱، ص ۴۴۵؛ بحار الانوار، ج ۵۰، ص ۲۹۳
(۳۱). الخرائج و الجرائح، ج ۱، ص ۴۳۹؛ الصراط المستقیم، ج ۱، ص ۲۰۷
(۳۲). رجال النجاشى، ص ۱۲۶
(۳۳). پدرش وزیر معتمد عباسى بود. نک: کامل ابن اثیر، ج ۷، ص ۲۳۵
(۳۴). بحار الانوار، ج ۵۰، ص ۳۲۵؛ الکافى، ج ۱، ص ۵۰۵؛ الغیبه، طوسى، صص ۱۳۱- ۱۳۲؛ کمال الدین، ج ۱، ص ۴۰- ۴۱؛ اعلام الورى، صص ۳۵۷- ۳۵۹؛ الارشاد، ص ۳۳۸- ۳۴۰؛ کشف الغمه، ج ۱، ص ۴۰۷
(۳۵). الغیبه، طوسى، ص ۱۲۹
(۳۶). بحار الانوار، ج ۵۰، صص ۳۱۲۱- ۳۱۳ از مهج الدعوات ابن طاووس.
(۳۷). و نیز نک: مرآه العقول، ج ۶، ص ۱۵۱
(۳۸). به نقل از قاموس الرجال، ج ۴، ص ۵۹. سمعانى به اشتباه ۲۴۲ آورده است.
(۳۹). الغیبه، طوسى، ص ۱۳۶؛ بحار الانوار، ج ۵۰، ص ۳۰۶
(۴۰). الکامل، ج ۷، صص ۲۱۸- ۲۱۹، ۲۲۵
(۴۱). نک: بحار الانوار، ج ۵۰، صص ۳۱۱- ۳۱۲ از اعلام الورى، ص ۳۵۴. علامه متوجه این اشتباه شده است.
(۴۲). نور الابصار، ص ۱۶۶؛ کشف الغمه، ج ۲، ص ۴۳۲؛ بحار الانوار، ج ۵۰، ص ۲۵۴؛ الخرائج و الجرائح، ج ۲، ص ۱۸۲
(۴۳). الارشاد، ص ۳۳۴؛ کشف الغمه، ج ۲، ص ۴۱۴؛ روضه الواعظین، ص ۲۴۸
(۴۴). نور الابصار، ص ۱۶۸؛ الفصول المهمه، ص ۲۸۶؛ الکافى، ج ۱، ص ۵۱۲
(۴۵). کشف الغمه، ج ۲، ص ۴۱۶؛ الخرائج و الجرائح، ج ۱، ص ۴۵۱؛ بحار الانوار ج ۵۰، ص ۲۹۵
(۴۶). المنتظم، ج ۱۲، ص ۸۳ (حوادث سال ۲۵۵)
(۴۷). بحار الانوار، ج ۵۰، ص ۳۱۳ از کتاب الأوصیاء صیمرى به توسط مهج الدعوات.
(۴۸). بحار الانوار، ج ۵۰، ص ۳۱۳ از مهج الدعوات، ص ۳۴۳؛ الغیبه، طوسى، ص ۱۲۳
(۴۹). بحار الانوار، ج ۵۰، ص ۳۱۴ از کتاب الاوصیاء به توسط مهج الدعوات، ص ۳۴۴
(۵۰). سوره صف (۶۱): ۸
(۵۱). الارشاد، ص ۳۴۲؛ الکافى، ج ۱، ص ۵۰۸؛ کشف الغمه، ج ۲، ص ۴۱۲
(۵۲). بوشنجان روستاى از روستاهاى هرات.
(۵۳). رجال کشى، صص ۵۳۷- ۵۳۸، روایت ۱۰۲۳