اشعار روز هفتم محرم ؛ حضرت علی اصغر علیه السلام - بخش دوم
اشعار روز هفتم محرم ؛ حضرت علی اصغر علیه السلام - بخش دوم
به مناسبت ماه سوگواری سرور و سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام، چند قطعه شعر از شاعران آئینی برجسته و به نام کشور را با موضوع " اشعار روز هفتم محرم " تقدیم محبان آل الله علیهم السلام می کنیم.
گریه ها حلقه شدند پا به رکابش کردند
دست ها چنگ زنان مرد ربابش کردند
مادر تشنه ی شش ماهه خود اقیانوس است
ربِّ آب است و در این جلوه سرابش کردند
بی زره آمده از بسکه شهامت دارد
کس حریفش نشد و زود جوابش کردند
تیر مرد افکن و بر طفلک شش ماهه زدند
یعنی اندازه ی عباس حسابش کردند
زودرس بود، بزرگ همه ی قوم شدن
چون خدا خواست بدین شیوه خضابش کردند
سر شب شیر نمی خورد، نمی خفت علی
این که خوابیده، گُمانم که عتابش کردند
شورِ چشم تر او داشت اثر می بخشید
کوفیان هلهله کردند و خرابش کردند
باخت چون سر، به تراش نوک نی منزل کرد
این نگین را ز درون برده رکابش کردند
بعد از این خاک سرِ هرچه ثواب است که قوم
هر چه کردند به شه بهر ثوابش کردند
نخریدند دله سوخته ی سلطان را
لیک اصغر جگری داشت که آبش کردند
(محمد سهرابی)
قحط آب است و صدف از رنگ گوهر شد خجل
هم ز مادر، طفل و هم از طفل، مادر شد خجل
کافرى از بس که زان مسلم نمایان دید، دین
سر به پیش افکند و در پیش پیمبر شد خجل
هاجرى زمزم پدید آورد و طفلش تشنه بود
سعى بى حاصل شد و زمزم ز هاجر شد خجل
با عمو مى گفت طفل تشنه کام خود ولیک
سر فرازم کن رباب از روى اصغر شد خجل
مشک خالى و دلى پر از امید آورده بود
و ز رخ بى آب و رنگش آب آور شد خجل
سخت، سقا بهر آب و آبرو کوشید لیک
عاقبت کوشش، ز سعى آن فلک فر، شد خجل
مایه آن پایه همت، گشت نومیدى ز آب
و ز لب خشکیدۀ او، دیده تر، شد خجل
کام پور ساقی کوثر نشد تر از فرات
وز رخ ساقی کوثر، حوض کوثر شد خجل
زان طرف، عباس از طفلان خجل، زین سو، حسین
آمد و دید آن فتوت، از برادر شد خجل
خواست، برخیزد به پا بهر ادب، دستى نبود
و آن قیامت قامت، از خاتون محشر شد خجل
ریزش اشکت کند (انسانیا) این سان سخن
بى سخن زین درفشانى دُر و گوهر شد خجل
(علی انسانی)
آن قدر توان در بدن مختصرت نیست
آن قدر که حال زدن بال و پرت نیست
بر شانه بینداز خودت را که نیفتی
حالا که توانایی از این بیشترت نیست
فرمود: حسینم، به خدا مسخره کردند
گفتند: مگر صاحب کوثر پدرت نیست
گفتی که مکش منت این حرمله ها را
حیف از تو و دریای غرور پسرت نیست
حالا که مرا می بری از شیر بگیری
یک لحظه ببین مادر من پشت سرت نیست؟
تو مثل علی اکبری و جذب خدایی
آن قدر که از دور و برت هم خبری نیست
آن قدر در آن لحظه سرت گرم خدا بود
که هیج خبر دار نگشتی که سرت نیست
این بار نگه دار سرت را که نیفتد
حالا که توانایی از این بیشترت نیست
(علی اکبر لطیفیان)
شش ماهه بود و رنگ جمالش پریده بود
از هوش رفته یا که به ناز آرمیده بود
چشمان خود گشود و ز گهواره زد برون
هل من معین غربت بابا شنیده بود
او محسن است یا که از او در نیابت است
خاکستری که حاصل عمر شهیده بود
لب تشنه بود از عطش غربت پدر
آمد ولی به جان ، غم بابا خریده بود
یک لحظه هم درنگ نکرد خصم خیره سر
انگار تا به حال سپیدی ندیده بود
تیر سه شعبه ای که زد از جنس میخ در
از گوش تا به گوش علی را دریده بود
باور نداشتند، علی ، دست و پا زند
هجم سه شعبه چون نفسش را بریده بود
آیا شتاب تیر کمک کرد یا حسین
خود تیر را ز حنجره بیرون کشیده بود
(احسان محسنی فرد)
ای اهل عزا اجر شما با علی اصغر
مهمان حسینیم بگو یا علی اصغر
این کودک شش ماهه گل باغ رباب است
پر پر شده در گلشن زهرا علی اصغر
هر کس که به گهواره ی دل جا دهد او را
او را بدهد در حرمش جا علی اصغر
ای سینه رنان دامن شش ماهه بگیرید
چون کرده به هر درد مداوا علی اصغر
طفلش مشماری که بود باب الحوائج
پرونده ما را کند امضاء علی اصغر
احرام عزا بند که با ناله بگوییم
لالا پسر فاطمه لالا علی اصغر
بر مجلس یاران حسین سر زند از لطف
همراه عمو گیرد اگر پا علی اصغر
(ولی الله کلامی)
در تنگناي حادثه بر لب نوا گرفت
از بي قراري اش دل هر آشنا گرفت
با شوق پر کشيدن از اين خاک بي فروغ
در بين گاهواره قنوت دعا گرفت
اعلام کرد تشنه ي صبح شهادت است
آنقدر ناله زد که گلوي صدا گرفت
آنقدر اشک ريخت که خورشيد تيره شد
از شرم چشم غرق به خونش، هوا گرفت
در آخرين وداع غريبانه اش پدر
او را به روي دست براي خدا گرفت
ناگاه يک سه شعبه سراسيمه سر رسيد
ناباورانه فرصت يک بوسه را گرفت
تا عرش رفت مرثيه ي سرخ حنجرش
جبريل روضه خواند و خدا هم عزا گرفت
از شرم چشم هاي پر از حسرت رباب
قنداقه را امام به زير عبا گرفت
شاعر نوشت از کرم دست کوچکش
آخر از او حواله ي يک کربلا گرفت
(یوسف رحیمی)
گهواره نیست جای من و گریه های من
قنداقه نیست جای من و دست و پای من
من قول می دهم که ز خود راضی اَت کنم
بهتر ز خنده نیست رجز، از برای من
لبخند می زنم به تو وقت شهادتم
تا سر زند ز حرمله تیر بلای من
باید دَمارِ تیر سه شعبه در آورم
زان پس رباب نغمه کند لای لای من
کاری کنم که هلهله ها بی اثر شود
ذبح عظیم می شود این ماجرای من
باید به روی دست تو من دست و پا زنم
تا سرفراز گردی از این ادعای من
حیرت زده کنم همۀ این سپاه را
احیاگرِ غدیرِ علی کربلای من
بالای دست حضرت سلطان فدا شدن
یعنی رسیدن به لقای خدای من
حتی اگر به نیزۀ دشمن رود سرم
عالم خبر شوند از این ابتلای من
تا روز حشر من سند غربتت شوم
برپا کنند عالم و آدم عزای من
(محمود ژولیده)
هَل من مُعین..." شنیدی و ابیات ناب را
دادی به شیوه ی خودت آخر جواب را
اذن شهادت است در اعماق گریه ات
تنها به این بهانه طلب کردی آب را
مردی شدی برای خودت روی دست من!
دشمن شناخت زبده ترین هم رکاب را
گردن گرفته ای دگر ای نور چشم من!
ای کاش حرمله نزند آفتاب را!
چشم تو باز مانده شبیه لبت علی!
لالاییِ سه شعبه گرفت از تو خواب را!
قنداقه دست و پای تو را سخت بسته است
زیر عبا ادامه بده پیچ و تاب را
هرجای خیمه گاه، نگاهِ رباب هست!
خواهر! بیا ببر تو ازینجا رباب را
(عـارفه دهــقانی)
دو قدم رفته و، مي خواست پدر، برگردد
سرِ گهواره به آغوش پسر برگردد
شوق ديدار پسر مي کشدش از ميدان
ظاهرا از سرِ تکليف، نظر برگردد
مرد ميدان جگرش خون شده بود، آمد تا
به دل معرکه با پاره جگر برگردد
او که مجموعه ي درد است...! نبينم هرگز...!
اينچنين منقلب و زير و زبر برگردد
صحبت از شهد و عسل بود، وليکن وقتي
نمک افزوده شود، طعم شکر برگردد
بعد از آن تلخ ترين لحظه رقم خواهد خورد
پدر اينبار، جگر سوخته تر برگردد
نوک پيکان به گلو خيره شد اي واي خدا
چاره اي کن نظر تير سه پر برگردد
هم گلو نازک و هم تير به پهناي گلو
واي از آن لحظه که يک مرتبه سر برگردد
(علي احدي)
خیرت قبول مادر آیینه ها رباب
ای با حسین یکدله و یکصدا، رباب
ذبح عظیم توست همین شیرخواره ات
ای هاجر غیور نبینی بلا، رباب
رو کرده ای برای تمام جهانیان
تو معتبرترین سند کربلا، رباب
من بیمه ی تبسم طفلت شدم فقط
گر میکنم به مهر حسین اکتفا، رباب
شیعه اگر که شیعه باب الحوائج است
جزتو نمیکند به کسی اعتنا، رباب
شش بیت نذرحضرت شش ماهه کرده ام
مُهری بزن به آخر این شعر،یا رباب
(رضا دین پرور)
وقت آن است بگیری قمرش گردانی
پسرت را به فدای پدرش گردانی
ایستاده به روی پای خودش از امروز
مرد گشته، ببرش مرد تَرَش گردانی
بی گناهی تو اثبات شود می ارزد
پس ببر تا سند معتبرش گردانی
تو فقط نیزه نخور صدعلی اصغر به فدات
دادمش بلکه بگیری سپرش گردانی
گلویش تازه گل انداخته من می ترسم
صبرکن تا صدقه دور سرش گردانی
جان من قول بده پیش کسی رو نزنی
جان من قول بده زودبرش گردانی
طفل من تا بغل توست خیالم جمع است
نکند حرمله را با خبرش گردانی
(علی اکبر لطیفیان)
بر لب دریا، لب دریادلان خشکیده است
از عطش دل ها کباب است و زبان خشکیده است
کربلا بستان عشق است و شهامت، ای دریغ
کز سموم تشنگی این بوستان خشکیده است
سوز بی آبی اثر کرده است بر اهل حرم
هر طرف بینی لب پیر و جوان خشکیده است
آه از مهمان نوازانی که در دشت بلا
میزبان سیراب و کام میهمان خشکیده است
دامن مادر چو دریا اصغرش چون ماهی است
کام ماهی بر لب آب روان خشکیده است
نازم این همّت که عباس آید از دریا ولی
آب بر دوش است و لب ها همچنان خشکیده است
گر ندارد اشک تا آبی به لب هایش زند
چشمه چشم رباب از سوز جان خشکیده است
(سیدفضل الله قدسی)
ذبیح من که زخمت به خون بخشیده زیبایی
دهان خشک و چشم نیم بازت گشته دریایی
منم خورشید و تو همچون ستاره بر سر دوشم
رخت گردیده چون ماه بنی هاشم تماشایی
تبسم های تو دل برده از عباس و از اکبر
تلظی های تو داده حرم را شغل سقایی
به قد کوچک و سن کمت نازم که تا محشر
دهد زخم گلویت آب بر گل های زهرایی
تو دیشب تا سحر بیدار بودی و در اطرافت
صدای العطش گردیده بود آوای لالایی
تبسم کن که می بینم سر ببریده ات با من
چهل منزل کند بالای نیزه راه پیمایی
تمام تشنگان را بود بر لب حرفِ آب اما
تو بهر آب گفتن هم نبودت هیچ یارایی
زبس زیبا شدی برروی دستم دم به دم ازمن
گلویت دل ربایی می کند، رویت دل آرایی
به روی دست من ذبح تو بر من سخت اما
تو با لبخند خونینت به من دادی شکیبایی
اگر چه دم به دم رفتم زمیدان کشته آوردم
تو تا بودی مرا در دل نبود احساس تنهایی
(غلامرضا سازگار)
فکری به حال ماهی در التهاب کن
بابا برای تشنگی من شتاب کن
دردی عمیق در رگ من تیر می کشد
من را برای ذبح عظیم انتخاب کن
هل من معین توست که لبیک می دهم
اَمَّن یجیب های مرا مستجاب کن
من روی دست های تو قد می کشم، پدر
از این به بعد روی نبردم حساب کن
داغ جوان چه زود تو را پیر کرده است!
با خون من محاسن خود را خضاب کن
گهواره هم که تاب ندارد بدون من
فکری به حال خاطره های رباب کن
وقتش رسیده نیزه ی خود را علم کنند
هفتاد و دومین غزلت را کتاب کن
(وحیده گرجی)
شکست حرمت نایت، شکست قلب حرم
به زیر بار مصیبت شکسته شد کمرم
کبوترم که شکستند بی هوا پر من
گرفت تیر سه پر، مابقی بال و پرم
تو تیرخورده ای و می کِشد تن من تیر
درست تیر سه شعبه نشست بر جگرم
تو را اگر که ببیند رباب می میرد
تو را میان عبا، پشت خیمه ها ببرم
سرم به زیر و سرت را به سینه چسباندم
مراقبم که نیفتد سر از تنت پسرم
دعا بکن که پدر با تو بر زمین نخورد
که نا نمانده در این نیمه جان مختصرم
جلو جلو سر من سهم نیزه می شد کاش
ولی سر تو نمی شد چنین جدا به برم
(محسن حنیفی)
طفلی به روی دست پدر پا گرفت و رفت
مانند مرد حق خودش را گرفت و رفت
منت کشیدن پدرش را نداشت تاب
از دست تیر آب گوارا گرفت و رفت
تنها پسر به درد پدر گوش داد و تیر
تا نشنود، به گوش علی جا گرفت و رفت
روی گلوی خود با سه شعبه ای
بر لوح غربت پدر امضا گرفت و رفت
چیزی نگفت دم نزد و ناله ای نکرد
سر را چو پیر طایفه بالا گرفت و رفت
مردانه روی پای خودش ایستاده بود
مانند مرد، حقِّ خودش را گرفت و رفت
(موسی علیمرادی)
ای بر غریبیِ تو درود و سلام من
شد آخرین جهاد سپاهت به نام من
(هل من معین) تو گفتی و (لبیک) سهم من
یعنی شراب وصل تو باشد به کام من
بیهوده خیمه، نغمۀ لالایی ام زند
گهواره نیست در خور شأن و مقام من
گر شیرخواره ام، اسدلله زاده ام
شیر خداست سَروَر و جدّ گرام من
من آخرین مجاهد نستوه لشگرم
باید شود فدای ولایت تمام من
یک قطره آب از لب دریایشان محال
شد شیر مادرم ز جفاها حرام من
من تشنۀ شهادت و مجنون دلبرم
مرهون آب کِی شود ای قوم، جام من
دریای آب و حنجر عطشان! عجیب نیست؟
این علت شکست شما و دوام من
می خواستم، هدایتتان با عطش کنم
دل های سنگتان نشد ای قوم رام من
تا حال اگر به لشگر کوفی مجال بود
حالا شکستِ قطعی شان از قیام من
قنداقه ام، همین کفن و گریه ام، رجز
این آخرین دفاعم و آخر کلام من
تیر سه شعبه بر گلویم می زنی؟! بزن
من صید، کِی شوم؟ تو بیفتی به دام من
وقتی به مرگ، قهقهه، مستانه می زنم
حیرت کنند، دشمنِ اندیشه خام من
باور نداشت دشمن اگر، خندۀ مرا
پس از گلوی پاره بپرسد مرام من
تا قتلگاهِ من، شود آغوش گرم دوست
شد مرکبم دو دست بلند امام من
خمّ غدیرِ کرب و بلا را نشان، منم
تا بر فراز دست حسین است بام من
در حرب گاهِ عشق، که از من بزرگتر؟
با خون زدم به قلب سپاه ای امام من
حلقم ز تیر حرمله پاشیده شد ز هم
در پشت خیمه سخت شود انسجام من
از خون من محاسن بابا خضاب شد
گیرد امام عصر، یقین انتقام من
(محمود ژولیده)
وقتش شده بر دست بگیرد جگرش را
مردی که شکسته ست مصیبت کمرش را
پروانه به هم ریخته گهواره ی خود را
تا باز کند از پر قنداق پرش را
تلخ است پدر گریه کند طفل بخندد
سخت است که پنهان بکند چشم ترش را
دور و برش آنقدر کسی نیست که باید
این طفل در آغوش بگیرد پدرش را
مادر نگران است خدایا نکند تیر
نیت کند از شیر بگیرد پسرش را
هم چشم به راه است که سیراب بیارند
هم دلهره دارد که مبادا خبرش را...
افسوس از آن تیر و کمانی که گرفته ست
این بار سپیدی گلویی نظرش را
(علی عباسی)
بر روی دست، هست خودش را گرفت و بعد...
بغضی میان حنجره اش جا گرفت و بعد...
رو کرد سمت کوفه و تا گفت: این علی ست
کینه میان سینه ی شان پا گرفت و بعد...
تیری شد و سه شعبه شد و در کمان نشست
یادی ز عقده های پدرها گرفت و بعد...
هو هو نبود روی لبش، لا إله بود
إذنی ز لات و هبّل و عُزّی گرفت و بعد...
هر شعبۀ سه شعبه به قلبی نشانه رفت
پس جان طفل و مادر و بابا گرفت و بعد...
پای پدر به لرزه که افتاد ناگهان
قلبش به یاد حضرت سقا گرفت و بعد...
می گفت نیزه ای که علمدار را شکست
با یک اشاره ماهی ما را گرفت و رفت...
مادر میان خیمه به گهواره خیره گفت:
بر روی دست، هست خودش را گرفت و بعد...
(حسین ایزدی)
آئینه ام جمال تو را آرزو کنم
آلاله ام بهشت ولا آرزو کنم
ماهم اسیر پنجۀ ظلمت نمی شوم
خضر رهم که آب بقا آرزو کنم
آغوش گرم تو که خدای محبتی
یعنی مقام انس تو را آرزو کنم
اشکم برای آب نباشد که از خدا
یاری سیدالشهدا آرزو کنم
شش ماهه ام حریص شهادت شده دلم
تیر سه شعبه را به خدا آرزو کنم
این کوفیان شرور و بد اندیش و ناکس اند
از حق سلامت اسرا آرزو کنم
سر بر فراز نیزه اگر می رود چه غم ؟
سر را ز تن به نیزه جدا آرزو کنم
بالای نیزه بعثت عشق مرا ببین
پیغمبرم حریم حرا آرزو کنم
گم گشته هم چو محسن زهرا مزار من
شوریده ام مقام فنا آرزو کنم
(سید محمد میرهاشمی)
آن کودکی که در دل میدان امان نداشت
تاب گلوی خشک ورا آسمان نداشت
می خواست یک کلام بگوید که تشنه ام
اما هزار حیف که طفلی زبان نداشت
می خواست تا به اشک کند رفع تشنگی
یک قطره هم به چشم خود اشک روان نداشت
مادر همیشه مظهر امواج دردهاست
اینجا رباب هم به جز آه و فغان نداشت
دیدند با عبای رسول آمده حسین
حجت تمام تر به دل کاروان نداشت
موجی فرات می زد و لب روی لب علی
بی رحمی عیان که نیاز بیان نداشت
تحریک شد قلوب تمام سپاهیان
گفتند: شیرخواره که بر ما زیان نداشت
یک تیر آمد و سه هدف را نشانه زد
جز طفل و قلب مادر و بابا نشان نداشت
با سرعتی که تیر به حلقوم او نشست
حتی برای بستن چشمش زمان نداشت
گیرم گره حسین ز قنداقه باز کرد
تا دست و پا زند، تن اصغر که جان نداشت
پاشید خون او به سما و به ناله گفت:
ششماهه که نیاز به تیر و کمان نداشت
(رضا رسول زاده)
ای تو زیبا غنچۀ بستان من
چشم خود وا کن، گل عطشان من
باز کن چشمان ناز خویش را
دور کن از خیمه ها تشویش را
عازم دیدار پیغمبر شدی
تو در آغوشم ـ علی ـ پرپر شدی
تو در آغوشم چه زیبا خفته ای
با نگاه خود، به بابا گفته ای:
ای پدر ای کاش سربازت شوم
کودکم ای کاش جانبازت شوم
ای پدر ای کاش چون قاسم شوم
سوی درگاه خدا عازم شوم
کاش مانند عموی با وفا
پیش پای تو کنم جانم فدا
کاش مثل اکبرت عاشق شوم
بهر دیدار خدا لایق شوم"
ای گل سرخ و سپید من، علی
طفل شش ماهه، شهید من، علی
ای چراغ خیمه هایم روی تو
ای تمام چشم هامان، سوی تو
ای گواه غربت اهل حرم
اصغرم ای اصغرم ای اصغرم
ای که طفل پاک و معصومی، علی
مثل جد خویش مظلومی، علی
ای طلوع عشق، در سیمای تو
ای قرار من، رخ زیبای تو
ای بهار من چرا پژمرده ای؟
طاقت و صبر از دل من برده ای
پیش چشمم ای گل زیبای من
تیر بر حلقت زدند ای وای من
بر گلویت تیر کین، پرتاب شد
چشم های خسته ات در خواب شد
شد تو را گهواره آغوش پدر
کی شود داغت فراموش پدر؟
کی چنین تشنه گلی پرپر شود؟
حنجری از تیرِ کینه تر شود؟
کی چنین بوده کنار رود آب؟
کودک شش ماهه ای در التهاب...
(سیدحبیب حبیب پور)
اشعار مرتبط و پیشنهادی : رجوع به بخش قبلی (بخش اول)
افزودن دیدگاه جدید