برخورد با دو انحراف جدی توسط اهل بیت / اصل بودن ایمان و جدی بودن اعمال و شئون بندگی

آیت الله میرباقری؛
استاد میرباقری

متن زیر جلسه نهم گفتگوی جناب حجت الاسلام و المسلمین میرباقری در برنامه سمت خدا می باشد که در تاریخ 2 شهریور ماه سال 92 برگزار شده است. در این جلسه ایشان با اشاره به بحث جلسه گذشته و مرور حقیقت تشیع و فضائل آنها به تحلیل ایمان در اصل سلوک پرداخته و نسبت ایمان و اعمال انسانها را بیان می کنند. در انتها نیز ایشان به بحث عالم میثاق و ذر اشاره می کنند و درباره این عوالم و تشیع و ایمان در آنها توضیحاتی می دهند.

سوال: جلسه قبل در مورد حقیقت تشیع و فضائل شیعه بحث شد. ابتدا خواهش می کنم چکیده ای از بحث حقیقت تشیع و فضائل شیعه را بفرمایید تا به ادامه برسید.

به طور اختصار در جلسه قبل به چهار نکلته اشاره کردیم نکته اول اینکه در باب تشیع دو اصطلاح وجود دارد: یک اصطلاح که گاهی از آن به تشیع سیاسی تعبیر می شود به خصوص در دوران ائمه مصادیق زیادی داشته است که آنها شیعه سیاسی بوده اند یعنی از ائمه حمایت می کردند و احیانا محبتی هم از آنها داشته اند ولی آنها را امام من الله نمی دانستند. مثلا نمی گفتند سید الشهدا کسی است که از طرف خدای متعال منسب امامت و خلافت الهی را دارد و مفترض الطاعه است چه رسد به بقیه مقاماتی که در مثل زیارت جامعه کبیره آمده است که باید برای امام قائل شد و شئون آنها. ولی حمایت سیاسی می کردند احیانا در کنار امام می ایستادند، حمایت می کردند، کشته می شدند و زندان می رفتند ولی فقط در همین حد بود. این اصطلاح از محل بحث ما بیرون است و در مورد آنها بحث نمی کنیم. بعضی از افرادی که نزد ائمه می آمدند و می گفتند که ما شیعه هستیم ولی ائمه آنها را نمی پذیرفتند زیرا آنها شیعه سیاسی بوده اند یعنی محب بودند و خودشان را شیعه تلقی می کردند.

اصطلاح دیگر شیعه اعتقادی است. یعنی کسانی که پیامبر و اهل بیت را خلفاء الهی می دانستند وآنها را اوصیاء نبی اکرم می دانستند و این خلافت و وصایت را برای غیر قائل نبودند و معتقد بودند که این یک منصب الهی است. یعنی این گونه نیست که امامت منصبی باشد که با نصب مردم محقق شود. بلکه امامت منصب الهی است ، خلافت الهیه است. خلافت نبی اکرم است و از دسترس نصب و عزل امت بیرون است. منصبی است الهی و این در  اهل بیت از امیر المومنین تا ائمه بعدی است.

این اصطلاح دوم که در باب شیعه اعتقادی است درجاتی دارد از نازل ترین مرحله شروع می شود و به کامل ترین مرحله اش، یعنی شیعه ی کامل می رسد. طبق روایات ما ابراهیم خلیل مصداقی از شیعه ی اعتقادی کامل است که «إنّ من شیعته لابراهیم» شیعه نبی اکرم و امیرالمومنین است. بحث ما درمورد شیعه ی اعتقادی است. فضائلی که در روایات آمده است در مورد شیعه ی اعتقادی است.

بحث دومی که بود فضائلی است که برای شیعه آمده است از عالم دنیا،  قبل از دنیا و بعد از دنیا. که بسیاری از این فضائل بین همه  درجات شیعه ی اعتقادی مشترک است. آنهایی که در اعتقاد شیعه هستند با درجات مختلفی که از ایمان  دارند این فضائل را دارا هستند. از طینتشان تا عالم میثاق و تا عالم نورشان و بعد تا عالم ارحام و بعد هم دنیا و بعد برزخ و قیامت. خیلی از این خصوصیاتی که ذکر شد مطلق شیعیان اعتقادی را در بر می گیرد.  اما کسانی که شیعه ی سیاسی هستند از دائره این فضائل خارج هستند. آن ها که صرفا شیعه سیاسی هستند هیچ ضرورتی ندارد که این فضائل را داشته باشند.

البته این را هم اشاره کردیم که خیلی وقت ها ایمان عاریتی است. یعنی کسی به ظاهر مومن است ولی قلبش حامل ایمان نیست و لذا ایمانش تا یک لحظه ای است و بعد در یک جایی، در یک امتحانی، از امام فاصله می گیرد. ولو در دم رفتنش باشد. زیرا ایمان در سرشت و طینت او وجود ندارد. او درعوالم قبل مومن نبوده و در این عالم هم مومن نبوده. زیرا ایمان را از ته قلب نپذیرفته است. بلکه لایه های ظاهری وجودش در اثر معاشرت هایی فرهنگ هایی در او پیدا شده است ولی بعدا این ایمان جمع می شود. بحث ما درباره کسانی است که ایمانشان ایمان مستعار نیست. شیعه کسی است که ایمانش مستعار نیست، ایمان عاریتی ندارد و ایمانش واقعی است. یعنی خودش مومن است. نه اینکه خودش مومن نیست و لباسی از ایمان پوشیده است که این لباس قابل بیرون آوردن است گاهی انسان عطر می زند ولی گاهی خودش معطر است. کسی که عطر می زند عطرش می پرد ولی کسی که معطر است خودش عطر می شود.

و نکته سوم اینکه اگر ایمان در کسی محقق شد و حقیقت ایمان به کسی داده شد، این ایمان، از باطن و سِر و قلب انسان شروع می شود و در تمام قوایش جاری می شود. یعنی نمی شود کسی بگوید من مومن هستم ولی زبان و گوشش مومن نباشد. ولو در درجه ی اول ایمان باشد. کسی که درجه دهم از ایمان را دارد آن منزلت از ایمان در قوایش جاری می شود. و اما کسی که درجه دهم را ندارد و درجه اول را دارد باز همان منزلت از ایمان باید در چشم و گوش و قلب و اعضا و جوارحش بیاید.  و لذا شریعت، حدود همین ایمان را بیان می کند. خدا می گوید که اگر می خواهی گوش و چشمت هم مومن باشد، چه جاهایی را نگاه کن و چه جاهایی را نگاه نکن، کجا حرف بزن کجا حرف نزن. چه چیزی را بشنو چه چیزی را نشنو. چه کسی را دوست داشته باش و چه کسی را دوست نداشته باش، این آدابی که می گوید که چگونه زندگی کن، چگونه ازدواج کن و با همسرت، فرزندت، دوستت، همکارت، کارگرت و فرماندهت چگونه معاشرت کن، اینها آداب ایمان است.

سوال: این آداب می تواند ایمان را تقویت کند؟

این آداب هم ایمان را تقویت می کند و هم از این آداب نشأت می گیرد. نمی شود کسی مومن باشد ولی نسبت به مناسک ایمان لاابالی باشد. این هم نکته بعدی بود که اشاره کردیم که درجات ایمان صرفا قلبی نیستند که در قلب انسان محقق بشوند. بلکه اگر در قلبش مومن شد، آثار ایمان در وجودش هم ظاهر می شود. منتها معنای این حرف این نیست که مومن معصوم است. عصمت غیر از ایمان است. ممکن است که انسان به درجه ای از ایمان برسد که عصمت تبعی بدست بیاورد. مثل سلمان که به حدی تبعیت از رسول خدا و اهل بیت کرده که «منا اهل البیت» شده است. ولی حتی باید درجه پایین ایمان هم در همه قوا منتشر بشود. لذا یک مومن نسبت به مناسک، آداب، احکام و اخلاق لاابالی نیست. ولی معصوم هم نیست. یعنی ممکن است که گناه بکند. اگر کسی می خواهد ببیند مومن است، علامتش این است که، مومن اهل اصرار بر گناه نیست. یعنی بلافاصله متذکر می شود. و بعد از تذکر به استغفار می رسد و متناسب با توجهش استغفار در او پیدا می شود. و دیگر اینکه حتما عمل خیر خودش و عمل خیر دیگری را دوست می دارد و عمل بد خودش و عمل بد دیگری را دوست نمی دارد. این طور نیست که اگر عمل یا صفت بدی در خودش بود، دوست بدارد. علامت ایمان این است که انسان خودش از بدی خودش لذت نمی برد و آن را دوست ندارد.

نکته دیگری که قابل ذکر است و باید به دقت دنبال کنیم، این است که بعد از اینکه معلوم شد که ایمان از باطن شروع می شود و مستقر در باطن است و اگر در قوای ظاهری انسان بود این ایمان حقیقی و مستقر نیست، معلوم می شود که دو انحراف وجود دارد که با هر دو هم ائمه با شدت برخورد کردند. این انحراف سابقه تاریخی هم دارد و برای زمان خود ائمه است و یکی از نکاتی که باید مورد توجه قرار بگیرد همین است نکته این است که گرچه باید ایمان و اعتقاد درعمل ظاهر بشود اما اصل کرامت انسان به ایمانش است. به تعبیر دیگر، اصلی ترین تکلیف و عهدی که خداوند از ما خواسته، عهد قلبی است.

باز به تعبیر دیگر، وقتی خداوند می خواهد ملائکه را به توحید امتحان کند، آدم را از گل خلق می کند. و حقیقت نورانی روح را در پوشش گِل قرار می دهد تا امتحان واقع شود و به ملائکه دستور می دهد که بر انسان سجده کنند. تکلیف اصلی عالم ملکوت این جاست. اگر در این تکلیف تخلف بکنند، دیگر مناسک کارگشا نیست. ابلیس مشکلش همین جا بود و در این تکلیف تخلف کرد و بعد به خدا گفت حاضرم همان طور که تا به حال نماز خواندم (که دو رکعت نماز شیطان چهار هزار سال طول می کشیده) نماز بخوانم. ولی خداوند قبول نکرد. فرمود که این دیگر بندگی من نیست. اصل بندگی این است که انسان نسبت به خداوند متواضع و متذلل و خاشع باشد و طریقش هم این است که انسان نسبت به خلفای الهی در مقام تسلیم باشد. اینکه خداوند در قرآن خطاب به پیامبر می فرماید«فَلا وَ رَبِّكَ لا یؤْمِنُونَ حَتَّى یحَكِّمُوكَ فیما شَجَرَ بَینَهُمْ»(نساء/65) ایمان نمی آورند مگر اینکه در آنچه اختلاف دارند (به طور طبیعی ما انسان ها با هم اختلاف نظر و اختلاف در رویه پیدا می کنیم) تو را حَکم قرار بدهند. و نه فقط در منازعات شخصی و دعوایی که در آن به قاضی رجوع می کنند، بلکه در همه زندگی اجتماعی اختلاف پیش می آید و پیامبر(ص) حکم اجتماعی هستند. خط مشی سیاسی شان، اقتصادی شان و خطوط زندگی شان را با تو ترسیم کنند. و بعد هم در دلشان نسبت به داوری تو تنگی و سختی احساس نکنند. «ثُمَّ لا یجِدُوا فی أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَیتَ وَ یسَلِّمُوا تَسْلیماً» تسلیم محض تو باشند و این همان ایمان است.پس اصل تکلیف این است.

اگر کسی در این تکلیف با خداوند مخالفت کرد که خداوند پیغمبری فرستاده و به او ولایت کلیه داده «النبی اولی بالمومنین من انفسهم» و فرموده بر شما از خودتان هم اولویت دارد. حال اگر کسی گفت که من این را قبول ندارم و کسی بر من اولویت ندارد. من خودم برای خودم تصمیم گیرنده و محور هستم و خودم زندگیم را اداره می کنم. و بعد هم بگوید پیامبر فرموده «دروغ نگویید» من هم دروغ نمی گویم. این کار او فایده ای ندارد. اگر کسی این پیامبر را قبول نکرد و تسلیم او نشد و بعد گفت من خودم داوری می کنم که حرف های پیامبر را وسط می گذارم، اگر حرف خوبی زده است، آن را قبول می کنم و کاری به نبوت او ندارم. این فرد در عهد اصلی و تکلیف اصلی نسبت به بندگی بهره ای نبرده است. پس ایمان تسلیم بودن در برابر خداوند متعال است که همه آنرا قبول دارند. حتی ابلیس هم به ظاهر قبول می کرد و می گفت من تسلیم خودت هستم. ولی وقتی انسان در بندگی خدا به تسلیم بودن به خلیفه مورد امتحان قرار می گیرد، این مشکل ترین جاست. به خصوص آن وقتی که خداوند کسی را خلیفه قرار داد (و حقیقتاً هم مقام خلافت دارد که این خلافت قرار داد نیست و با نصب و عزل اجتماعی محقق نمی شود) در پوشش بشر قرار داد. بعد می فرماید شما سجده کنید تواضع و خشوع کنید. این اصل عهدی است که خدا از ما می خواهد. اگر کسی این را پذیرفت به شرایع هم عمل می کند. بعضی مواقع هم که تخلف کرد تخلف از روی عمد نیست، استکبار در مقابل خدا نیست. بلکه لغزش و غفلت است و این قابل جبران است.

ولی اگر کسی در این تکلیف گردنش را بالا گرفت، فرض کنید نبی اکرم فرمودند امام امیرالمومنین (ع) است و او بگوید که من این یک تکلیف را دیگر قبول ندارم! خوب بقیه تکالیف را برای چه دیگر عمل می کنی؟ پس تکلیف اصلی ما نسبت به امر ولایت است. خدا بر ما ولایت دارد و عده خاصی که ولایت الله را قبول کرده اند. یعنی بی حساب نیست در روایت است که پیامبر فرمود: وقتی درعالم میثاق، توحید عرضه شد اولین کسی که با تمام وجود اقرار کرد و حقیقت بندگی در وجودش قرار پیدا کرد من بودم. لذا خداوند به ملائکه خطاب کرد که من ولایت پیامبر را بر جهان جاری کردم. و پیامبر حامل ولایت الله شد. کسی که حامل ولایت الله شده است و آن امانت را متحمل شده، و حالا خداوند او را حامل ولایت قرار داده. اگر کسی نسبت به او تخلف کند و بگوید من این را قبول ندارم دیگر نمازخواندن و روزه گرفتن کارگشا نیست.

نباید بین ایمان و عمل خلط شود. ایمان اصل است و عمل فرع است. عمل به تنهایی باعث رشد انسان نمی شود. البته ممکن است که ثمرات دنیوی داشته باشد حتی ثمراتی در برزخ و قیامت، ولی رشدی برای انسان ایجاد نمی کند. اگر کسی دروغ نگفت چون بندگی خدا اقتضا می کند که دروغ نگویی، این دروغ نگفتن انسان را بنده خدا می کند ولی اگر کسی گفت که من کاری با خدا ندارم...ممکن است که عده ای در ایمان ضعیف باشند و حقیقت به آنها نرسیده، بحث در مورد آن ها نیست. کسی که حقیقت توحید به او نرسیده و حجت بر او تمام نشده ولی در عمل، مناسک و شریعت و آداب را رعایت می کند، این ممکن است برایش برکاتی داشته باشد. یعنی صحنه را برای مراحل بعدی فراهم کند که آنجا ایمان را به او عرضه کنند و او قبول کند. بالاخره تا انسان به قبول ایمان نرسد، رشد نمی کند. ممکن است زمان رسیدن به ایمان این افراد به تاخیر افتاده باشد. کما اینکه ما هم ممکن است درجاتی از ایمان را هنوز تحصیل نکردیم و بعدا تحصیل کنیم. آنها ممکن است درجات اولیه ایمان را بعدا امکان تحصیل برایشان فراهم شود. ولی بدون ایمان کسی رشد نمی کند.

نباید بین این دو خلط کرد. این انحراف در زمان ائمه بوده است و الان هم هست. بعضی خیال می کنند که اصل عمل است. بعضی ها دروغ نمی گویند و به عهدشان وفا می کنند. البته مومن باید به عهدش وفا کند، راست بگوید و دروغ نگوید و باید خیانت نکند مومن باید همه قوایش مومن باشد. ولی این طور نیست که بگوید این ها صفات خوبی هستند و من این ها را قبول می کنم ولی ایمان به خدا و پیامبر ضرورتی ندارد. این انسان رشد نمی کند و با داشتن همه این صفات خوب به جایی نمی رسد. این انحراف اولی است که قبلا بوده و الآن هم هست. من حتی از بعضی بزرگان تعجب می کنم. به اروپا رفته است و حالا که آمده گفته است: ما در اروپا اسلام را دیدیم ولی مسلمانی را ندیدیم. اسلام چیست که شما در آنجا دیده ای؟ تسلیم ولی الله است؟ تسلیم به اولیاء خداست؟ یا نه صرفا محاسبه کردند و دیدند اگر رفتارشان رفتار منظمی باشد دنیایشان بهتر اداره می شود. این که معیار رشد نیست. بله آثار و برکات دنیایی برایشان دارد. ممکن است یک جایی در برزخ و قیامت هم کارگشایی داشته باشد. ولی اینها برای انسان درجات ایجاد نمی کند.

این همان است که بعضی ها به امام صادق(ع) می گفتند که ما با بعضی از دوستان شما معاشرت می کنیم که بعضی از امور را رعایت نمی کنند، ولی واقعا شما را قبول دارند و شیعه و مومن هستند. امام می فرمود: آنها قابل سرزنش نیستند، زیرا ایمان دارند. و اگر تخلفی می کند، آن تخلف لغزش است و لاابالی گری نیست. و نیز می گفتند:  ما با بعضی برخورد می کنیم که شما را قبول ندارند، ولایت، امامت و خلافت شما را قبول ندارند ولی درعمل شان نظمی دارند. امام می فرمود: این اعمال به کارشان نمی آید و این دین نیست. در یک روایتی وقتی این را به امام صادق(ع) عرض کرد، امام می فرماید «لا دین لمن دان بامام جائر لیس من الله و لا عتب علی من دان بامام عادل من الله»[1] آن کسی که حقیقتا دنبال امام و خلیفة الله حرکت می کند، سرزنش نمی شود اگر در جایی لغزید. و اگر کسی به دنبال امام الهی حرکت نمی کند و خودش کسی را جلو انداخته و می گوید این امام من است، خوب به سوی خدا نمی رود. امامی شما را به سوی خدا می برد که من الله است. اگر «من الله» نبود، الی الله هم نیست. خوب دنبالش برو ببین به کجا میرسی! و چنین کسی دین ندارد.

وقتی ابن ابی یعفور تعجب کرد، حضرت تغییر هیأت دادند، مثل اینکه می خواهند مطلب جدی بگویند. فرمودند «اللَّهُ وَلِی الَّذینَ آمَنُوا یخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ»(بقره/257) از ظلمات ذنوب و خطاهایشان، به سمت نور ایمان و توحید حرکت می دهد «وَ الَّذینَ كَفَرُوا أَوْلِیاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُماتِ» بله اینها نور اسلام را داشته اند ولی از دست می دهند. حضرت اینجا کفر و ایمان را به همین عهد اصلی تطبیق کرده اند. کسی که زیر بار امامی که خدا او را امام قرار داده و فرموده دنبال این حرکت کنید، این صراط است، دنبال او حرکت نکرد «یخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُماتِ» از این اسلامی هم که داشته به سمت ظلمات خارج می شود و نور اسلام از او گرفته می شود. این نکته اول بود که خیلی از روایات همین نکته را بیان می کنند. نه اینکه بخواهد ارزش عمل را سلب کند.

انحراف دیگر هم این بوده که ائمه فرمودند که اگر کسی دنبال امام عادل حرکت کند و خلیفة الله را قبول داشته باشد و واقعا هم قبول داشته باشد، تسلیم است و اگر خطایی کرد خطاهایش مغفور است و خداوند حیا می کند که او را عقاب کند و گاهی حسنات امام عادل روی سیئات او را می پوشاند. روایتی هست که «حب علی ّحسنة لا یضرّ معها سیئة»[2] این روایت نبوی است و فریقین هم نقلش کرده اند که محبت امیرالمومنین حسنه ای است که سیئات انسان به آن ضرر نمی زند.بعضی ها این روایات را غلط متوجه شده اند و فکر می کردند معنایش این است که همین قدر که حب داشتی و امامت امام را قبول داشتی کافی است و نیاز به مناسک عملی نیست. لذا لاابالی گری می کردند. افرادی در زمان امام صادق(ع) بودند که این عقاید را منتشر می کردند که همین قدر که شما محبت ائمه را داشته باشید، تولی داشته باشید، کافی است و دیگر نیازی نیست که نماز بخوانید و روزه بگرید.

اولا ائمه بشدت با این فرقه ها مقابله کردند، آنها را لعن و طرد کردند و دوم اینکه در مقابل این اندیشه می فرمودند که ما برای شما کاری نمی کنیم، بروید اهل ورع و عمل باشید. اینکه ما کاری نمی کنیم، با آن روایاتی که دلالت می کند بر اینکه احدی نمی تواند قدم از قدم بردارد نه در آخرت و نه در دنیا و بدون امام کسی قدم از قدم برنمی دارد. و باید دنبال امام حرکت کنیم. و اصلاً سلوک یعنی سیر در درجات تحمل ولایت. جمع ایندو مطلب چگونه است؟ خیلی واضح است. این روایات نمی خواهد بگوید که ما برای کسانی که معتقدند مومن و اهل عمل هستند شفاعت نمی کنیم. آنها شفاعت و دستگیری می کنند و هم لغزش ها را تدارک می کنند و هم سیر در درجات ایمان ایجاد می کنند. منتها می خواهند با انحرافات مقابله کنند. این لحن های شدید در واقع می خواهد جلوی این انحراف را بگیرد که یک موقع این اشتباه نشود و کسی خیال نکند که اگر تحمل ولایت خلفای الهی تکلیف اصلی و عهد اصلی است و حقیقت ایمان به آن تعریف می شود این دیگر لازم نیست به دنبالش تعهد عملی بیاید و مناسک را انسان عمل کند. با بی بندوباری هم می سازد و این دیگر ایمان نیست.

ائمه تعبیر لطیفی دارند درباره اینها که مفضل از امام صادق(ع) نقل می کند. حضرت توضیح می دهند که این افراد حرف های ما را شنیده اند ولی درست نفهمیده اند، اهل فقه در کلمات ما نبودند و به اشتباه افتادند و دیگران را هم به گمراه کردند، ما هیچ وقت نگفتیم که مومن نباید مقید به عمل باشد. مومن صد در صد باید مقید به عمل باشد ولی مومن معصوم نیست. ایمان ملازمت با عصمت ندارد. بنابراین ممکن است که بلغزد و لغزشش تدارک بشود یا ممکن است که نلغزد و سیر در درجات ایمان به شفاعت واقع بشود. انسان بدون شفاعت نمی تواند از وادی اول ایمان به وادی دوم ایمان سیر بکند. اصلاً انسان بدون سرپرستی رشد نمی کند. پس چرا خدا امام قرار داده است؟! چون کسی که مرتبه کامل بندگی را دارد باید دیگران را دستگیری کند و حقیقت سیر عباد با سرمایه گذاری او و شفاعت و بلا پذیری و تحمل او واقع می شود. وقتی یک معلم زبده و کارآزموده مسائلی را که دانش آموز باید در یک هفته بحث کند در یک جلسه بحث می کند این می شود شفاعت. حالا یک وقت معادله به نحوی است که خود دانش آموز اگر تامل کند هم نمی فهمد. کما اینکه خدا به پیامبر فرمود: ما چیزهایی به شما یاد دادیم که ممکن نبود شما آن را بفهمید و باید خداوند به شما تعلیم کند. نسبت سیر در درجات هم همین گونه است که جز با ولی و سرپرست ممکن نیست جز با امام و خلیفه و هدایت و شفاعت او ممکن نیست. این که فرمود «لکل قوم هاد»(رعد/7) سیر جز با هادی واقع نمی شود.

پس ما باید به این دو انحراف توجه داشته باشیم که در عین این که اصل تکلیف و عهد ما و عمل اصلی ما همان ایمان، اقرار، قبول کردن و تسلیم محض بودن است و این باید حتما در تمام جوارح انسان جاری بشود. نمی شود انسان بگوید من در قلب مومن هستم ولی در عمل لاابالی باشد. ریشه عمل صالح در ایمان است و نمی شود عمل صالح باشد ولی ایمان نباشد. دین مناسک این عمل صالح را بیان می کند که گوش و چشم و زبان و فکر و قلب شما چه عمل صالح و آدابی را باید انجام بدهد. بین افراط و تفریط حرکت نکنید. نه اینکه اگر که کسی عمل داشت و ایمان نداشت بگوییم این اهل نجات است، مگر کسی از نظر فکری مستضعف باشد و حقیقت به او نرسیده باشد و ممکن است که اعمال خوب او مقدمه و بستری را فراهم کند که به حقیقت ایمان برسد. کسی بدون ایمان وارد درجات جنت نخواهد شد. از آن طرف هم این انحراف است که کسی خیال کند که چون ایمان اصل است، دیگر انسان باید فروع را رها کند. انسان باید وقتی که متمسک به اصول شد متمسک به فروع هم باشد و به تعبیر دیگر شجره دین، از ریشه که ایمان است تا شاخ و برگ و میوه اش که اعمال است همه را دارا است. اگر کسی به آن ریشه ها متمسک است باید به این شاخه ها هم متمسک باشد. لاابالی گری نسبت به عمل انسان را از وادی ایمان بیرون می کند.

سوال: خب در صحبت ها این بود که عالم میثاق مهم است. این چه عالمی است؟

پاسخ: ان شاءالله به این بحث مفصل خواهیم پرداخت که نه فقط مومنین بلکه همه بشر عوالمی را قبل از این دنیا داشته اند و عوالمی هم بعد از این دنیا خواهند داشت. اتفاقا کافر می گوید «إِنْ هِی إِلاَّ حَیاتُنَا الدُّنْیا نَمُوتُ وَ نَحْیا»(مومنون/23) ماده پیچیده می شود و خصلت هایی پیدا می کند و بعد هم این ماده تجزیه می شود و لذا از مرگ هم به یک نوع تجزیه شدن تعبیر می کنند. ولی مومنین عوالم دیگری را هم قائلند. تقریبا قبول داریم که ما بعد از دارند که بعد دنیا عوالمی داریم مثل عالم برزخ و بعد هم قیامت و حساب و کتاب و عوالم قیامت و بعد هم وارد جنت و مقامات بعدی می شویم. ولی کاروان وجودی ما از این دنیا شروع نشده است. یعنی ما عوالم قبلی هم قبل از این دنیا داریم. البته در دانش های مختلف علوم اسلامی به آن پرداخته شده است. من بیشتر از زاویه معارف و آیات نورانی قرآن و کلمات اهل بیت می خواهم به این بپردازم.

همه بشر عوالمی را داشته است. یکی از این عوالم عالم طینت است که از یک جایی خلقتشان شروع شده و طینت، صورت داده شده تا این انسان ها آفریده شده اند. و این صورت مراحلی را طی کرده تا به عالم دنیا رسیده است. دیگر عالم عهد و میثاق است که عالمی بوده که خداوند حقیقت وجودی ما را به ما عرضه کرده است و بعد وقتی حقیقت وجودی خودمان را دیدیم اقرار به ربوبیت او کردیم که «ألست بربکم»(اعراف/172) نه فقط الوهیت او را قبول کردیم بلکه ربوبیت او را هم قبول کردیم. این هم یک عالم است که حالا این چه عالمی که بزرگان هم مفصل بحث کردند و من نمی خواهم این عالم را مبسوط بحث کنم ولی انشاالله روایاتی می خوانیم که معلوم بشود در آن عالم هم ما بوده ایم و پشت سر گذاشته ایم و در آن عالم انسان ها مختلف عمل کرده اند. اختلاف در آن عالم در سرنوشت ما اثر داشته است. از جمله جایگاه ما در این عالم و عوالم بعدی. و باز بحث عالم نور است که مومنین یک عالم نورانی دارند و از آن عالم انوار به این دنیا آمده اند و عوالم دیگری هم هست مثل اصلاب، که ما در صلب های پدرانمان یک عوالمی را طی کردیم و خصوصیاتی در آنجا برای ما رقم زده شده. ارحامی را پشت سرگذاشتیم که رحم مادرمان بوده است. که تعهد می کنم در یک جلسه به آن بپردازم.

یک نکته ای را تذکر بدهم که در تفسیر این عوالم هم مهم است. حقیقت همه این کمالاتی که شما برای مومن ذکر می کنید و می گویید مومن دارای این کمالات است و این صفات، سرشت و طینت را دارد. و مومن در عالم میثاق چه وضعیتی تا عالم قیامت دارد، اصل کمالات برای امام است. گرچه باید از این طرف تحمل این حقیقت باشد. اگر تحمل آن حقیقت نباشد، ایمان در قلب و قوای انسان جاری نمی شود. اینکه در روایات دارد که امر ایمان، صعب مستصعب و یک امر همواری نیست و تحملش دشواری هایی دارد و انسانی می تواند این را حمل کند که پیغمبر مرسل یا ملک مقرب یا بنده امتحان پس داده خداوند باشد، یعنی همین. پس امتحان دادن ها و این سختی ها را تحمل کردن، مقدمه ای می شود برای این که انسان به کمال برسد.

به فرض انسان می خواهد صفت حسد را از خودش دور کند و صفت مقابل را در خودش بوجود بیاورد. حرص به دنیا را می خواهد از خودش دور کند و صفت نورانی مقابلش را در خودش ایجاد کند. هر کدام از این صفات، نیاز به تحمل دارد و انسان باید امتحان هایی را پس بدهد تا بتواند از حسد، بخل، حرص به دنیا فاصله بگیرد. اگر انسان می خواهد چشمش را اصلاح کند و واقعا چشمش حامل ایمان شود، تحمل زیادی می خواهد. باید سختی ها و دشواری هایی را پشت سر بگذارد و صبر و تحمل داشته باشد تا حقیقت ایمان به چشم انسان برسد. این طور نیست که انسان بدون صبر و تحمل و امتحان دادن به ایمان در چشم، یا گوش یا زبان برسد. و البته ایمان در قلب و سرّ و روح انسان هم همین طور است ولی عمیق تر. ولی در عین این که تحمل ایمان توسط مومن کار سختی است و بار ایمان و ولایت را بر می دارد، اصل خیر در ولایت است.

مثلاً به انسان موحد انوار توحید داده می شود. ولی او اصل است یا خدای متعال؟ خدای متعال اصل است. یک عبدی که متألّه است، اولوهیت خدا در او محقق می شود و موحد و بنده خدا می شود. این خیلی کار سنگینی را انجام داده لذا خیلی قیمت دارد. در واقع قیمت مومن در این عالم معلوم نمی شود و حتی در قیامت هم معلوم نمی شود. فرمود مومن قابل توصیف کردن نیست. ولی واقعا او اصل است یا خدای او؟! «بَلِ اللَّهُ یزَكِّی مَنْ یشاءُ»(نساء/49) یعنی این طور نیست که از جانب خودش باشد که «ما أَصابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ»(نساء/79) یعنی همه حسنات از طرف خداست. هم «مِن الله» است و هم «من عندالله». پس همین طور که نسبت به حضرت حق این گونه است، اصل صفات خوب، اصل ایمان و توحید به نبی اکرم و به تبع ایشان به اهل بیتشان داده شده است.

آنها بیت النور و حامل انوار توحید و نور الهی هستند. اگر «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْض»(نور/35) پس خداوند است که همه قلوب و همه عوالم را با معرفت و توحید هدایت می کند و نورانی می کند. این نور متمثل شده و مَثَل، نور نبی اکرم است. یعنی همه هدایت در پیامبر خلاصه می شود. اگر سرّ توحیدی وجود دارد، در ایشان است. اگر صفات بندگی، مثل توکل و یقین و رضا در ایشان هست، این طور نیست که خداوند صفت توکل را به هر انسانی مستقل عطا کند. خداوند صفت توکل را به نبی اکرم داده است که از جنودی است که حضرت را با این کمک کرده است و اگر کسی می خواهد به توکل برسد باید آنرا از نبی اکرم بگیرد. در مورد یقین، صبر، رضا و خشوع هم همین طور است. ایمان و صفات خوب و همه کمالات معنوی که ما بدست می آوریم و همه مقامات توحیدی که در آن سیر می کنیم و همه حجاب هایی که از ما برداشته می شود (حتی حجب نورانی) تا به توحید برسیم، همه این مقامات در وجود پیامبر محقق است. خداوند به احدی چیزی نداده است مگر به پیامبر اکرم. چون «لا حبیب الا هو و اهله»[3] تنها حبیبی که خداوند دارد پیامبر است. زیرا پیامبر حقیقت بندگی را بجا آورده است. و خداوند همه خیرات دوست داشتنی را به پیامبر داده است و بقیه باید آنها را از ایشان بگیرند.

بنابراین اگر مومن به ایمان و صفات حمیده و به درجات توحید می رسد و معرفت خدای متعال و محبت الهی در وجودش جاری می شود از طرف پیامبر است. به تعبیری اصل خوبی مومن، برای امام است و این معنای شفاعت است. ما در همه خوبی ها محتاج به شفاعت هستیم. یعنی خداوند به احدی چیزی نمی دهد مگر به دست پیامبر اکرم. البته دست پیامبر هم واسطه دارد. در قیامت هم همین گونه است. فرمود در قیامت شیعیان ما دامن ما اهل بیت را می گیرند و ما هم دامن امیرالمومنین(ع) را می گیریم و ایشان هم دامن پیامبر را می گیرند و ایشان هم «یاخذ بحجزة الله» پیامبر هم دامن الهی را گرفته و متمسک به آستان الهی شده، مقرب می گردد و همه عالم را با خود می برد. یعنی نبی اکرم صاحب مقام محمود است. همه سیر در مقامات توحیدی به شفاعت نبی اکرم است. و این است که در روایات آمده در عالم ارواح پیامبران هم مقام توحید را از پیامبر اکرم یاد گرفته اند. و ملائک هم گرد عرش، توحید را از پیامبر اکرم تعلیم گرفته اند.

این نکته مهمی است که همه خیرات و همه عوالم برای نبی اکرم و اهل بیت است. و بقیه به اندازه ای که مهمان می شوند و به شفاعت راه پیدا می کنند، به حقیقت صفت ایمان و درجات ایمان راه پیدا می کنند. اگر مومنین عوالمی را طی کرده اند، ذیل عالم امام شان بوده است. کما اینکه کفار در همه عوالم از عالم امام جدا شده اند. معنای این جملات این نیست که اختیاری در کار نبود. اختیار از قبل از این عالم شروع شده است. همین طور که در این عالم، انسان می تواند مومن باشد و عهد ایمانی داشته باشد و زیر بار خلیفة الله برود یا از آن شانه خالی کند، در عوالم قبلی همین طور است. مثلا کفار در عوالم قبلی ولایت را قبول نکرده اند و از وادی ولایت بیرون رفتند. پس همه خیرات برای امام است. امام عوالمی دارد تا به عالم دنیا می آید و بعد عوالمی را سیر می کند تا به عالم قیامت برسد. سر و ته عالم همین مقدار که ما می بینیم نیست. گاهی از امام تعبیر به غیب می شود که ذیل آیه «یؤمنون بالغیب» آمده است. در این عوالمی که امام داشته است، مومنین هم از جایی با امام شان همراه شده اند و عوالمشان را با امام طی کردند و در دنیا هم با امام شان هستند و در برزخ و قیامت هم با امام شان هستند.انشاء الله به برکت صلوات بر محمد و آل محمد این جلسات مورد مرضی خداوند قرار بگیرد.

 

منبع:پایگاه اطلاع رسانی میرباقری

***************************************
پی نوشت ها:

***************************************
[1] الكافی (ط - الإسلامیة)، ج‏1، ص: 375
[2] عوالی اللئالی العزیزیة فی الأحادیث الدینیة، ج‏4، ص: 86
[3] الإحتجاج على أهل اللجاج (للطبرسی)، ج‏2، ص: 494

Share