سلوک معنوی استاد انصاریان - سخنرانی مکتوب 5
سلوک معنوی استاد انصاریان - سخنرانی مکتوب 5
پنجمین جلسه از سری سخنرانی های سلوک معنوی حجت الاسلام والمسلمین شیخ حسین انصاریان در ماه مبارک رمضان سال ۱۳۹۶ه. ش (۱۴۳۸ه. ق) می باشد.
مطالب مرتبط و پیشنهادی : ویژه نامه شب و روز پنجم ماه مبارک رمضان
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین الصلاة والسلام علی سید الانبیاء والمرسلین حبیب الهنا وطبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه وعلی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
ما انسان ها بدون پروردگار مهربان عالم و بدون نبوت و بدون امامت یک موجود بلا تکلیف، سرگردان و حیران خواهیم بود. آن گاه برای آرام کردن خود به هر طرفی تمایل پیدا می کنیم ولی آرامش به دست نمی آوریم و دائم در اضطراب فکری، اضطراب روحی، اضطراب اندیشه ای به سر می بریم. این معنا هم هیچ نیازی به اقامه دلیل ندارد چون اخباری که از مردم غرب و بعضی از کشورهای شرق منتشر می شود موئد همین مطلب است و نشان می دهد آن ها برای سرگردانی، اضطراب و ناامنی شان دوایی ندارند. فشار روانی یا آن ها را دیوانه شان می کند و یا به قول خودشان برای راحت شدن، دست به خودکشی می زنند.
یکی از دوستان بسیار خوب من که یک روحانی واجد شرایط و واقعاً اهل حال و اهل گریه و اهل سحر بود و در عین حال نیز در ایران استادی کم نظیر در زبان انگلیسی محسوب می شد به طوری که اگر با یک فرد انگلیسی حرف می زد آن فرد خیال می کرد این استاد ذاتاً و اصلاً جد و آبادی اهل انگلستان است. مرحوم آیت الله العظمی حکیم(رحمة الله علیه) که بعد از آیت الله العظمی بروجردی(رحمة الله علیه) مرجع شده بودند ایشان را دعوت و پیشنهاد کردند که برای تبلیغ دین به آمریکا برود و در آنجا خانه و مخارج و پول رفت و آمدشان را هم تأمین می کند و به ایشان می گوید لازم نیست دیناری برای این سفر خرج کنید. اما این استاد نپذیرفت. منزل ایشان در حسینیه ای در این خیابان بود. من خدمتشان می رفتم، به من محبت داشت. عرض کردم، چرا این سفر به آمریکا را نپذیرفتید؟ مردم و جوانهای 40 سال پیش واقعاً برای رفتن به آمریکا یقه پاره می کردند، اما ایشان نپذیرفت. ایشان فرمودند: فکر کردم، خودم و سفر و اقامتم و محیط آمریکا را ارزیابی کردم و در نهایت به آیت الله العظمی حکیم(رحمة الله علیه) جواب منفی دادم، گفتم نمی روم. چون مانند یک بچه ترسویی هستم که از گرگ می ترسد آن مقدار ترسیدم آنجا رابطه ام با ابی عبدالله قطع شود به همین علت نرفتم.
ایشان تعریف می کرد که استادم در حال از دنیا رفتن بود من استادش را با اینکه ندیده بودم می شناختم می گفت وقت مردن بالای سرش بودم. شاید نیم ساعت بعد، ایشان فوت کرد. من نزدیک مرگش که در کمال سلامت هوش و حافظه و ذهن در سن حدود 85 سالگی بود به ایشان در حالی که نمی دانستم فوت می کند، عرض کردم در حال حاضر از خدا چه چیزی می خواهی؟ وی گفت: از خدا می خواهم این آرامش را که اصلاً قابل درک نیست از من نگیرد. آرامش کیفیت است نمی شود آن را فهمید، گفت از پروردگار عالم همین حالا می خواهم من را به اول عمر برگرداند. همین سیری که در جاده عمر کردم همین را دوباره سیر کنم. یعنی در کمال اطمینان به 80 سال عمرش که درست هزینه کرده و هیچ دغدغه ای و اضطرابی نسبت به گذشته اش ندارد بازگردد تا اینکه فکر کند بعد از مرگم وضع برزخم چه می شود، قیامت ام چه می شود، دادگاه چه می شود سؤال خدا چه می شود ابدا به این ها فکر نمی کرد.
الَّذِينَ آمَنُوا وَلَمْ يَلْبِسُوا إِيمَانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولَٰئِكَ لَهُمُ الْأَمْنُ وَهُمْ مُهْتَدُون {سوره مبارکه الأنعام، 82} این خبر پروردگار و قرآن است برای کسی که مومن است و ایمانش با ظلم اعتقادی قاطی نمی شود، ظلم اعتقادی چیست؟ یک نمونه کوچک آن را برایتان بگویم یک کسی شیعه واقعی موسی ابن جعفر -علیهما السلام- و در واقع شیعه ناب و شیعه صاف بود و شیعه ای بود که دور و بر گناه نمی چرخید، در آن طوفان های عجیب علیه امامت به شک و تردید برنخورد، یقین به امامت و ائمه داشت، خدمت حضرت موسی ابن جعفر امام آمد فرمودند ابراهیم شترهایی که کرایه می دهی و مخارج زندگیت را از کرایه دادن شتر تامین می کنی اینها را چرا به هارون کرایه دادی خوب پول می دهد؟ من که حالا خبر از عمق قضیه نداشتم آدم تا خدا و پیغمبر و امام نداشته باشد دچار جهل در عمل می شود. ولی حالا کلاس من هنوز کامل نشده بود نمی دانستم شتر به هارون کرایه دادن یعنی چه گفتم یابن الرسول الله برای سفر تفریحی و برای جنگ و کار کرایه ندادم من قرار داد بستم تا این شترها که بار هارون و مسافرهایش را حج واجب ببرد، حج را که انجام دادند برگردند قرارداد هم این است که بعد از حج کرایه ام را بدهند.
من وقتی که امام یادم ندهد فکر می کنم کارم کار خیلی خوبی است سفر حج است حرکت به طرف خانه خدا رفتن در مقام ابراهیم است، چه عیبی دارد، اینجا ایمان با ظلم مخلوط شده است، موسی ابن جعفر به من فرمود قرارداد کرایه این است که بعد از حج آن را پرداخت کند گفتم بله، فرمود دوست داری هارون در این سفر حج بمیرد کاروانش برگردد و منکر کرایه تو بشوند، رئیس و حاکم مرده چه ذوق و شوقی دارد. ذوق و شوق تو این است که هارون بماند و برگردد تا کرایه ات را بدهد همین مقدار که میل داری هارون بماند در تمام گناهان او شریک خواهی بود، یعنی انسان باید صاف باشد.
آیه قرآن می فرماید«الَّذِينَ آمَنُوا وَلَمْ يَلْبِسُوا إِيمَانَهُمْ بِظُلْمٍ»اعتقاد درونم با ناپاکی مخلوط نشود یک ناپاکی این است که من علاقه داشتم ظالم بماند کاری هم به کارش ندارم او هم کاری به کار من ندارد، یکی از ظلم های بسیار سنگین این است که ظالم بماند تا وضع ما به هم نخورد. ظالم بماند ولی ما طوری مان نشود،در حال حاضر اعتقاد بسیاری از دولت ها این است که آمریکا بماند، اوضاعش به هم نخورد و از این نوکرپروری خائنانه اش دست برندارد، همین مقدار که دولت های عربی و غیرعربی، مایل به بودن امریکا هستند موسی ابن جعفر می فرماید در تمام گناهان امریکا در کره زمین شریک هستند.
گفت آقا دیگر کرایه نمی دهم آنی که خدا و پیغمبر و امام دارد سرگردان و مضطرب نیست، زلزله در وجودش جایگاهی ندارد برای اینکه اعضا و باطن اش را با آنچه که پروردگار و پیغمبر و امام می خواهد پر می کند وزن پیدا می کند، آدم وقتی وزن پیدا کرد در مقابل طوفان ها مایل به چپ و راست و مایل به شمال و به جنوب نمی شود، کشتی خالی در دریا وقتی به موج می خورد چهار بار پنج بار به راست و چپ متمایل می شود بعد هم طاقت نمی آورد کشتی برمی گردد در آب و چهار تا مسافری که دارد برمی گرداند در دریا و خفه می شوند خود کشتی هم گرفتار طوفان می شود معلوم نیست اقیانوس او را کجا ببرد.
اما یک کشتی که پانصد هزار تن بار دارد و دارای وزن بوده و سنگین است، باکی از طوفان ها و حرکات آب و امواج ندارد. و وزن ما و سنگینی ما به ایمان ما به پروردگار است، این وزن به ایمان و به نبوت و به ایمان و امامت و ولایت اهل بیت وابسته است در باطن و در بیرون هم ما با در اختیار دادن اعضا و جوارحمان به دستورات آنها لنگر برای کشتی وجودمان خواهیم شد. چقدر تعبیر پیغمبر زیبا و مهم است.
انی تارک فیکم الثقلین، ثقل به معنای سنگینی است من دو تا وزن بعد از مرگ خودم در بین شما می گذارم کتاب الله و عترت را بر جای می گذارم حالا اگر این کتاب الله که خواسته های پروردگار و نور خداست و اهل بیت که معدن علم پروردگار و اراده پروردگارند در وجود ما منتقل شود ما خیلی وزن سنگینی پیدا می کنیم، به این آیه هفتم سوره مبارکه اعراف هم عنایت کنید ولوزن و سنگینی و وزانت، در روز قیامت حق است، حق بسیار سنگین است باطل پوچ و پوک است و الوزن یومئذ الحق خود وزن بسیار سنگین است این وزن در قیامت چیست از خود آیات قرآن و روایات استفاده می شود این وزن خود قرآن و پیغمبر و اهل بیت هستند این وزن قیامت است این جمله اول آیه وَ الْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوازِينُهُ {سوره مبارکه الأعراف، آیه 8} کسی که وزش خودش سنگین باشد یعنی یک وزنش توحید و نبوت و امامت و ائمه طاهرین باشد، فاولئک هم المفلحون فاولئک هم المفلحون و منظورشان رستگاران واقعی می باشد چون بین اولئک و مفلحون هم دارد این هم در ادبیات عرب اسمش ضمیر منفصل دلالت بر حصر می کند یعنی فقط اینها اهل نجات و رستگاری هستند که وزن هایشان سنگین است.
آیه بعد می گوید فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوَازِينُهُ. آنهایی که سبک و بی وزن و بی وقار و به دور از متانت هستند، فَأُوْلَـئِكَ الَّذِينَ خَسِرُواْ أَنفُسَهُم بِمَا كَانُواْ بِآيَاتِنَا يِظْلِمُونَ. {سوره مبارکه الأعراف، آیه 9} اینها تمام سرمایه های وجودی خودشان را در قیامت می بینند چرا باختند و بر باد دادند؟ چون به قرآن من و به توحید و نبوت، به امامت ظلم کردند، ظلم کردند یعنی چی؟ یعنی به خدا و پیغمبر و امام معصوم. پشت کردن.
کسانی که با این سه نفر زندگی می کنند در هیچ امری دچار اضطراب نمی شوند، شما به زندگی اصحاب واقعی ائمه مراجعه کنید در طوفان حکومت بنی امیه و بنی عباس اصحاب امیرالمومنین تا امام عسکری -علیهم السلام- که یک بخشی شان در طوفان حکومت بسیار فاسد بنی امیه بودند یک بخشی در طوفان حکومت بنی عباس، با ارزش ترین انسان های دوره تاریخ با ارزشترین این بحث را من باید باز کنم اما امشب فرصتش را ندارم، یک تعدادی از این ها مجرای مشیت الهیه شدند، مشیت الهیه یعنی چی؟ درباره اهل بهشت می گوید لهم ما یشاءون اینها در بهشت هر چه را که اراده کنند جلوی چشمشان حاضر است زمان و معطلی و درنگ ندارد، باری به هر جهت ندارد ببینیم چه می شود ندارد، صبر کنید آن را که می خواهید از یک بهشت دیگر باید بیاوریم ندارد، صبر کنید از خدا اجازه بگیریم ببینیم اجازه می دهد برایتان بیاوریم نه، لهم ما یشاءون آنچه را که مشیت بهشتیان فقط اقتضا کند لازم نیست به زبان بیاورند لازم نیست به فرشته بهشتی بگویند ملائکه فرشته تشریف بیاورید جلو من این نعمت را می خواهم، اصلا نیاز به لفظ، به زبان، به گفتن، به درنگ، ندارد لهم ما یشاءون هر چی را بخواهند درجا پیششان حاضر است این که بلند شوند بروند یک 10 کیلومتر در بهشتی که هستند دورتر تا به آن درخت برسند یا به آن میوه یا به آن حور برسند، یا به آن قصور برسند نه روی تخت هایشان است. عَلَى الأَرَائِكِ مُتَّكِئُونَ {سوره مبارکه یس، آیه 56} تکیه دارند لهم ما یشاؤن عند ربهم {سوره مبارکه الزمر، آیه 34} هر چه را که مشیت شان اقتضا کند بی معطلی و بی بیان حاضر است.
و بعضی از این ها مجرای مشیت پروردگار شدند، یکیشان جابر ابن یزید جوعفی از یاران برجسته امام صادق و حضرت امام باقر علیه السلام است ایشان در عراق کنار یک رودخانه ایستاده بود فردی داشت با انگشترش بازی می کرد از حالاتش هم پیدا بود خیلی به این انگشتر دل بسته است، جابر ابن یزید جعفی به او گفت انگشترت را بده ببینم جابر در دل خودش ناراحت بود که چرا بند به یک انگشتر است فکر و ذکر و وجودش چنان تعلق قلبی به این انگشتر دارد این تعلقات آدم را از همه چیز می اندازد، انگشترش را درآورد و به جابر داد جابر هم انگشتر را وسط امواج آب پرتاب کرد، گفت بابا خیال خودت را از این تعلق راحت کن بیا بیرون، از این گیر قلب بیرون بیا، عیبی ندارد آدم انگشتر در دست اش باشد ولی نباید وابسته باشد، که اگر گم کرد بنشیند و گریه کند و 10 روز دنبال اش بگردد ناله و تب کند، مریض شود، این بنده خدا خیلی ناراحت شد به جابر گفت جریمه انگشترم را بده رهایت هم نمی کنم بسیار هم کار بیخودی کردی، گفت مشکلی ندارد جریمه لازم نیست که من بدهم سپس روی خود را به امواج آب کرد و گفت این انگشتر را بالا بیاورید من به صاحبش بدهم، موج بالا آمئ انگشتر فلزی عقیق دار هم روی موجب بود گفت انگشترت را بردار و برو یعنی اینها جلوه مشیت الهی هستند خود ائمه طاهرین و انبیا جلوه مشیت الهی اند، مگر حضرت مسیح جلوه مشیت نبود؟ مگر قرآن نمی گوید خاک را گل می کرد و شکل پرنده همانند گنجشک، کلاغ، کبوتر درست می کرد، در سوره آل عمران آمده است مسیح گل را به شکا پرنده درست می کرد و وقتی طبق آیات الهی پرنده شکل می گرفت در گل فوت می کرد پروردگار می فرماید ناگهان یک پرنده زنده با بال، گردن، چشم، گوش، بینی، با اعصاب، قوه جاذبه، معده و... پر می کشید و می رفت. نمی شود که انسان با خدا و پیغمبران و با ائمه باشد اما دارای ضعف اعصاب هم باشد، معلوم می شود که درست و حسابی با این سه تا نیست، اینکه مضطرب و نگران باشد و دغدغه داشته باشد که آینده ام چه می شود و مرگم چه می شود، بعد از من بچه هایم چه خواهند شد نمی شود آدم باطنا اتصال به وجود مقدس او داشته باشد و به انبیاء او مخصوصا به پیغمبر صلی الله علیه وآله وسلم و به ائمه علیهم السلام وصل باشد و دغدغه و رنج و ناراحتی هم داشته باشد. من یک دوستی داشتم خیلی اهل حال بود خیلی هم بهش علاقه داشتم در یک شهری زندگی می کرد 400 یا 500 کیلومتر دورتر از تهران بود هر وقت من را برای منبر به آن شهر دعوت می کردند به خاطر او قول می دادم و می رفتم او نمی دانست که من به خاطر او قول می دهم 10 سال هر سال 10 شب می رفتم آنجا تا وقتی فوت کرد دیگر رفت و آمد من هم قطع شد، هفت هشت سال یک بار می رفتم یک نهار نزد او می رفتم اصرار داشت هر روز بروم من نمی رفتم یک بار می رفتم که از لقمه اش بخورم چون لقمه اش پر از نور و روشنایی بود یعنی یک خرده ادم دقت داشته باشیم نور و ظلمت را می تواند ببیند، ولی لقمه نورانی بود. اخلاق اش بیست بود، آرامش اش بیست بود، یک دختر جوان با کمالی هم داشت که این دختر را خدا یک شوهر جوان با کمال نصیبش کرد به این دختر جوان و پسر جوان خدا یک بچه بسیار زیبا داد یک دانه از موشک های کفار منافقین در خانه این جوان افتاد و خودش و زنش و بچه اش قطعه قطعه شدند وقتی به این پدر خبر دادند فقط نظرش این بود که پروردگار خیلی بیش از حد به من توجه داشت که سه تا شهید به من داده است دخترم و دامادم نوه ام بعد من رفتم دیدنش، گفتم آقا حالتان چطور است؟ گفت مثل قبل خوش هستم، همین. چون اهل خدا و انبیا و ائمه اضافه گو هم نیستند، گفت خوش هستم، ایشان می گفت از اساتید من یک بار با مرحوم آخوند ملا محمد بهاری همسفر نجف به کربلا شد وسط راه در یک قهوه خانه نشستند خودشان نانی و پنیری داشتند خوردند غذای در راه را نمی خوردند، روی همین تخت های چوبی بین راه نشسته بودند که حالا یک کرایه نشستن هم به قهوه چی بدهند چند تا کاروان هم از نجف داشت با شتر به کربلا می رفت شترها خوابیده بودند تا صاحبانشان غذا بخورند و بروند بلندشان کنند کاه و یونجه ریخته بودند یک مشت کبوتر هم آمده بودند لابلای پای این شترها برای خوردن یونجه و کاه، این شترها را که نهیب زدند بلند شوند یکی از کبوترها زیر زانوی شتر جا ماند و له شد، آخوند ملا محمد بهاری یک نگاه به جنازه له شده این کبوتر کرد گفت دلم برای کبوتر سوختشتر که نمی فهمید تو زیر پایش هستی نمیشود گفت شتر ظالم هست حالا پهن زمینت کرد اما من دلم سوخت، به این کبوتر پهن شده و مساوی شده به زمین گفت کبوتر من دارم می روم زیارت ابی عبدالله به عشق ابی عبدالله اینجوری نمان بلند شو برو کبوتر بلند شد پر زد و رفت، اینها برای چه دغدغه داشته باشند اینها که همه چیز دستشان است اینها که می دانند اگر مصیبتی هم به شان برسند حکمت در مصیبت است، اینها که می دانند اگر مالشان از بین برود حکمت در از بین رفتن مال بوده اینها که می دانند هر چه از دست بدهند میلیاردها برابرش را خدا قیامت برمی گرداند پس چه دغدغه و اضطراب و چه ناامنی داشته باشند.
از طریق قرآن کریم شنیدید آهن در دست داود نرم می شد، نیاز به کوره نداشت، پروردگار عالم اراده کرده بود مشیت اش بر این تعلق گرفته بود آهن به این سختی وقتی بیاید کف دست داود و دست به این آهن بخورد مثل خمیر نرم بشود، نیازی به کارخانه مفتول سازی نداشت داود، می نشست این آهن را مفتول را خیلی نازک و بعد هم حلقه حلقه می کرد و برای رزمندگان جبهه پوشش درست می کرد جوشن به آن می گفتند.
این راشنیدید شما برادران و خواهرانم شنیدید مسیح فقط با فوت دهان مرده را زنده می کرد. مرده ای که هیچ طبیبی در عالم پیش از او و بعد از او این کار را نتوانسته انجام دهد فقط با فوت دهان، برادران خواهران ما که از آهن سخت تر آفریده نشدیم، بیایید خودمان را در دست رحمت خدا بیندازیم آن رحمت داود ماست، خودمان را بیندازیم روبروی دم الهی خودمان را بیندازیم در دست انبیا، خودمان را بیندازیم در دست ائمه طاهرین اینها داود ما هستند، مسیح ما هستند، وجود ما هم که از آهن سخت تر نیست، اصلا نیاز هم ندارد دست به سر ما بکشند.
شما خودت را روبروی ائمه بگیر، روبروی امیرالمومنین، روبروی ابی عبدالله، روبروی امام صادق علیه السلام فقط نگاهت کنند نرم نرم می شوی و به هر عبادتی درمی آیی هر شکلی از عبادت را می گیری. امیرالمومنین ابی عبدالله اینها که کمتر از داود پیغمبر نیستند بالاتر از داود پیغمبر هستند بالاترند. من هیچ کتابی را ندیدم که ابی عبدالله در مسیر به یک مسیحی برخورد کرده باشد الا به یک مسیحی، ندیدم که حسین علیه السلام با این مسیحی جوان تازه عروسی کرده حرف زده باشد اصلا حرف هم نزده امام کاروانشان دارد میاد کربلا مسیحی هم با مادرش با زنش دارند می روند بروند محل خودشان، از دور امام نگاه کرد به یکی گفت که این کاروان کیست؟ مسیحی گفت کاروان پسر فاطمه زهرا، امیرالمومنین است. اصلا با او حرف نزده بود فقط نگاه کرد نیاز ندارد آهن وجود ما را در دست بگیرند که نرم شویم، آنها کانال مشیت پروردگارند، به مادرش گفت با این کاروان راه بیفتیم؟ گفت آره مادر به خانم جوانش گفت با این کاروان راه بیفتیم؟ گفت حتما، و آمد و کربلا هم شهید شد.
ما باید خودمان را در مقابل این چشم این دم و این دست بگیریم، ما نباید بین خودمان و بین خدا و انبیاء و ائمه با گناهان کبیره مانع ایجاد کنیم که نگاه آنها به ما نیفتد، دم آنها به ما نرسد، حالا گناهان صغیره را کار ندارم قد گناهان صغیره کوتاه است، مانع نمی شوند از اینکه انها ما را ببینند ولی اگر تراکم پیدا کند دیوار و مانع می شود.
برای دسترسی به سایر جلسات سخنرانی های «سلـوک معنـوی» اینجا کلیک کنید
منبع : دارالعرفان، سلوک معنوی - شب پنجم چهار شنبه (10-3-1396ه. ش) - رمضان ۱۴۳۸ - حسینیه همدانی ها.
دیدگاهها
عرض سلام و خسته نباشید.
ببخشید سلوک معنوی استاد انصاریان - سخنرانی مکتوب شماره 6 ندارند؟؟؟
In reply to عرض سلام و خسته نباشید. by مهمان
11:57 - 2021/05/23علیکم السلام
با توجه به اینکه سخنرانی استاد برخی روزها به پنجشنبه افتاده و لذا در اون روز بجای سخنرانی، دعای کمیل برگزار شده و برای همین در سلوک معنوی اعداد روزهای پنجشنبه خالی مونده...
موفق باشید
افزودن دیدگاه جدید