عدالت و حکومت از دیدگاه علی علیه السلام بخش دوم
با اندک تأملی در کلمات و بیانات امیر بیان علی (علیه السلام) به روشنی این نکته به دست می آید که مسأله «عدالت و حکومت»، جایگاه خاص و اهمیت ویژه ای نزد آن امام بزرگوار داشته است. این دو مقوله به حدی مهم است که اگر تمام تلاشها و مجاهدات علی (علیه السلام) را در راه تحقق آن بدانیم سخنی به گزاف نگفته ایم. حکومت بدون عدالت برای آن حضرت، از آب بینی حیوان یا کفش کهنه، کم بهاتر می نمود.
4. علائم و نشانه های ظلم از دیدگاه علی (علیه السلام)
امام المتقین علی (علیه السلام) برای شناخت شخص ظالم و ستمگر، ملاک معینی را به پیروان خویش آموختند: «لِلظَّالِمِ مِنَ الرِّجَالِ ثَلَاثُ عَلَامَاتٍ: یَظْلِمُ مَنْ فَوْقَهُ بِالْمَعْصِیَةِ وَ مَنْ دُونَهُ بِالْغَلَبَةِ وَ یُظَاهِرُ الْقَوْمَ الظَّلَمَةَ؛ افراد ستمگر سه نشانه دارند: معصیت نسبت به مافوق (خداوند)؛ ظم و ستم به زیر دست با غلبه بر او؛ و پشتیبانی از گروه ظالم».[1]
از این بیان فهمیده می شود که ظلم و ستم منحصر در تعدی و تجاوز به حقوق دیگران نیست بلکه برای ظلم دو ویژگی دیگر هم وجود دارد؛ یعنی ظلم مصداق واحدی ندارد بلکه دارای مصادیق سه گانه ای است که هر گاه یکی از این سه مصداق از جانب کسی صادر گردد بر او ظالم اطلاق می شود. معصیت خالق، تضییع حقوق دیگران و دفاع از ظلم، سه مصداق بارز ظلمند. نکته دقیقی که از کلام گوهر بار علی (علیه السلام) به دست می آید، این است که انسان گنه کار نمی تواند در عین عصیان به دستورات الهی، دارای وصف عدالت باشد؛ زیرا معصیت کار ظالم است نه عادل. حتی زیر پا گذاشتن تعالیم و دستورات الهی، از نظر حضرت علی (علیه السلام)، بدترین نوع ظلم شناخته شده است: «أَقْبَحُ الظُّلْمِ مَنْعُکَ حُقُوقَ اللَّهِ؛ زشت ترین ظلم آن است که حقوق الهی را ندهی».[2]
پس تعدیل امور اجتماعی زمانی مقدور و ممکن است که حاکمی مؤمن در رأس آن باشد.
5. ضرورت حکومت و وظیفه حاکم از دیدگاه علی (علیه السلام)
نحوه خلقت انسان به گونه ای است که به صورت فردی و جدای از همنوعان خود نمی تواند حیات و زندگی اش را تداوم بخشد و به همین جهت باید در اجتماع بین با همنوعان خود زیست نماید. زندگی جمعی در میان همه موجودات، به ویژه انسانها که دارای تعقل و تدبیرند، لوازمی دارد که یکی از آنها داشتن قانون مدون با ضمانت اجرای حکومت مرکزی است.
حکومت، لازمه زندگی اجتماعی و حیات جمعی است و انکار آن در حقیقت نفی زندگی اجتماعی و نفی زندگی اجتماعی، به معنای نابودی و هلاکت نوع بشری است؛ چنان که حضرت علی (علیه السلام) وقتی سخن خوارج را شنید که می گویند: «لَا حُکْمَ إِلَّا لِلَّهِ» فرمودند: «کَلِمَةُ حَقٍّ یُرَادُ بِهَا بَاطِلٌ نَعَمْ إِنَّهُ لَا حُکْمَ إِلَّا لِلَّهِ وَ لَکِنْ هَؤُلَاءِ یَقُولُونَ لَا إِمْرَةَ وَ إِنَّهُ لَا بُدَّ لِلنَّاسِ مِنْ أَمِیرٍ بَرٍّ أَوْ فَاجِرٍ یَعْمَلُ فِی إِمْرَتِهِ الْمُؤْمِنُ وَ یَسْتَمْتِعُ فِیهَا الْکَافِرُ؛ سخن حقی است که از آن اراده باطل می شود. آری حکمی نیست مگر از جانب خداوند ولی خوارج می گویند: «امارت و ریاست مخصوص خداوند است.» و حال آن که برای مردم امیری لازم است، خواه نیکوکار باشد یا بدکار؛ مؤمن در حکومت او به اطاعت مشغول است و کافر بهره خود را می برد (با وجود حکومت هرج و مرج از بین می رود.)».[3]
در حقیقت، انکار حکومت و یا عدم ارتباط دین با دنیا و روابط اجتماعی، در مسیر عقاید خوارج است که پیشتر مطرح بود. آنچه مجال بحث دارد، اوصاف و ویژگیهای حاکم است. سؤال این است که آیا صرف داشتن درایت لازم در زمینه سیاست برای حاکم کافی است؟ آیا با دارا بودن مدیریتی قدرتمند و شیوه ای روشمند می توان بر ارزشی بودن والی و حاکم صحه گذاشت؟ و آیا در بیان شرع مقدس به همین اوصاف ظاهری در مدیریت اکتفا شده یا صفات دیگری نیز مطرح است؟
در ادبیات شرع، اگرچه بر همه اوصاف مزبور تأکید رفته ولی این اوصاف و شرایط کافی دانسته نشده است. آنچه مکمل صفات و متمم وظایف حاکم است، وصف عدالت است.
از دیدگاه علی (علیه السلام) آنچه که به حکومت ارزش می دهد، وجود حاکم است و آنچه حاکم را فضیلت و برتری می بخشد، وصف عدالت است. پس بر حاکمیت، زعامت، ولایت و سرپرستی بر امور اجتماعی، هیچگونه ارزشی مترتب نیست، مگر این که اقامه عدلی از جانب حاکم عادل صورت گرفته و حقوق صاحبان حق، به آنان برگردانده شود: «لَا رِیَاسَةَ کَالْعَدْلِ فِی السِّیَاسَةِ؛ در کار سیاست هیچ ریاستی مثل عدالت و دادگری نیست».[4] و هیچ امتیاز و برتری و منزلتی برای حاکم نیست مگر به عدالت: «الْعَدْلُ فَضِیلَةُ السُّلْطَانِ؛ عدالت، فضیلت سلطان و حاکم است».[5]
بنابراین، مهمترین وظیفه حاکم، از دیدگاه علی (علیه السلام) اقامه قسط و اجرای عدل است و این عمل، مقدور کسی نیست مگر این که فرد حاکم، مؤمن به احکام الهی باشد (فردی که ایمان به خدا نداشته باشد، نمی تواند عادل باشد.) پس حاکمیت، از آنِ مؤمنین است.
6. حاکم ظالم از دیدگاه علی (علیه السلام)
پیشتر گفتیم بهترین حاکم از نظر علی (علیه السلام) حاکمی است که بتواند حقوق مظلومین را از ظالمین گرفته و به آنها برگرداند.
از آن طرف، زمامدار جائر و ظالمی که در مورد حقوق افراد جامعه بی مبالات باشد و تضییع حقوق دیگران برای او اهمیتی نداشته باشد، در نگاه امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) بدترین فرد جامعه محسوب می شود: «وُلَاةُ الْجَوْرِ شِرَارُ الْأُمَّةِ؛ حاکمان جور، بدترین امتند».[6] همچنین حاکمی که حکومت برای او هدف باشد و زمانی که به آن دست یافت خود را برتر از دیگران بداند و مردم نتوانند برای اعاده حق خویش یا بیان مقاصدشان به او مراجعه کنند، از منظر امام علی (علیه السلام) بدترین حاکم است: «شَرُّ الْوُلَاةِ مَنْ یَخَافُهُ الْبَرِیءُ؛ بدترین حاکم، کسی است که افراد بی گناه از او بترسند».[7]
در جای دیگر، چنین حاکمی را احمق ترین افراد معرفی می کنند: «مَنِ اخْتَالَ فِی وِلَایَتِهِ أَبَانَ عَنْ حَمَاقَتِهِ؛ هر که در حکومتش خود را بگیرد، از حماقتش پرده برداشته است».[8] حتی این افراد را از درندگان بدتر می دانند: «سَبُعٌ أَکُولٌ حَطُومٌ، خَیْرٌ مِنْ وَالٍ ظَلُومٍ غَشُومٍ؛ حیوان درنده پرخور، بهتر است از زمامدار مستبد ظالم».[9]
سه صفتی که در این سه روایت برای حاکم ظالم شمرده شده، هیچ کدام بی دلیل نیست: بدترین مردم است؛ زیرا قدرت احقاق حق و امحاق باطل را دارد ولی بدان عمل نمی کند و بدترین انسان کسی است که توانایی انجام کار خیر و عمل خداپسندانه ای را داشته باشد ولی بدان عمل نکند و یا قدرت رفع حاجات فقرا را داشته باشد ولی بدان اقدام نکند. وصف حماقت نیز به این دلیل بر آنان صدق می کند که آنها با داشتن عقل و اندیشه از آن استفاده نمی کنند؛ چرا عقل همانند شرع (کتاب و سنت) حکم می کند که حکومت، وسیله و ابزار است نه هدف و غایت. در حالی که انسانهای غیر عاقل و جاهل و به تعبیر امام المتقین علی (علیه السلام) احمق آن را هدف پنداشتند و وقتی به آن دست یافتند، کبر و غرور تمام وجودشان را فرامی گیرد. آنان اگر عاقل بودند می فهمیدند که عظمت و کبریایی منحصر در ذات الهی است: ﴿وَلَهُ الْکِبْرِیَاءُ فِی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ﴾؛ و برای اوست بزرگی در آسمانها و زمین و اوست غالب و درستکار».[10] پس انسانهای متکبر و حاکمان مستکبر، از عقل خود استفاده نمی کنند بلکه از قوه خیال بهره مندند و چون تخیلی هستند غیر واقعیات را برای خود امور واقعی می پندارند و حکومت را از آنِ خود و برای خود تصور کرده و حاکمیت را جاودانه می دانند. خداوند در قرآن می فرماید: ﴿إِنَّ اللَّهَ لَا یُحِبُّ مَنْ کَانَ مُخْتَالًا فَخُورًا﴾؛ همانا خداوند دوست ندارد کسی را که خیالاتی و مغرور باشد».[11]
و در آیه دیگر می خوانیم: ﴿إِنَّ اللَّهَ لَا یُحِبُّ کُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ﴾؛ همانا خداوند دوست ندارد هر متکبر خرامنده را».[12]
و اما حاکم ظالم را از حیوان درنده، پست تر دانستن، به این دلیل است که حیوانات درنده طبیعتشان درنده خویی است و درنده خویی آنان، غریزی بر اساس قانون خلقتشان است و در این صفت، حدودی برای خود می شناسند و چون صاحب عقل نیستند، عمل آنها زشتی چندانی ندارد ولی انسان صاحب عقل که باید در همه زمینه ها به همنوع خود مساعدت کند، به جایی می رسد که حقوق دیگران را زیر پا گذاشته و در این راه به حدی از شقاوت می رسد که حاضر می شود ملتی را از بین ببرد تا به حقوق و اموال و سرمایه آنان دست یابد. در طول تاریخ کم نبودند سلاطین و پادشاهان ستمکاری که عده بی شماری را به کشتن می دادند تا قلمرو حکومت خود را گسترش دهند. اگر صفت درنده خویی در انسان زنده شود، هیچ حیوان درنده ای به او نمی رسد. حکایت حجاج در بوستان سعدی در این باب شنیدنی است: نیک مردی حجاج بن یوسف را اکرام نکرد. حجاج دستور داد خونش را بریزند تا دیگران چنین جرأتی پیدا نکنند. آن مرد خدا خندید و بعد گریست. حجاج وقتی این دو حالت متضاد را در او مشاهده کرد، از او پرسید که این گریه و آن خنده برای چیست؟
در جواب گفت: گریه ام به این دلیل است که با رفتن خود چهار طفل یتیم می شوند و خنده ام برای این است که مظلوم از دنیا می روم نه ظالم. هر چه مأموران به حجاج گفتند که این شخص پیروان زیادی دارد، بترس و نیز به خاطر اطفال، به او رحم کن، گوش نکرد و دستور داد خونش را ریختند.[13] این قبیل قتلها و کشتارها از جانب پادشاهان ظالم، نشان دهنده اوج درنده خویی انسان است که اگر از عقل فاصله بگیرد و تابع هوای نفس گردد مقامش چنان تنزل پیدا می کند که از هر حیوانی پست تر می شود: ﴿أُولَئِکَ کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾؛ این گروه از انسانها همانند چهارپایانند بلکه پست تر از آنها».[14]
1 ـ 6. برگشت عدالت و ظلم در جامعه به حاکم عادل و ظالم
از آیات و روایات به دست می آید که گناه بر دو نوع است: قسمی از گناهان جنبه فردی دارد و شاید آثار سوء آن بیشتر متوجه شخص گنه کار گردد تا دیگر افراد جامعه و بخشی دیگر از معاصی بعد اجتماعی دارد و آثار و نتایج شوم آن همه افراد جامعه را در بر می گیرد.
در مقابل، برخی از کارهای خیر موجب رشد و ترقی شخص نیکوکار می شود و برخی دیگر مایه تعالی و تکامل اجتماع انسانی می گردد.
عدالت و ظلم دو مقوله اجتماعی است. اگر عدالت در افراد، بویژه در حاکمان جامعه به صورت ملکه درآید، جامعه به سمت سعادت پیش می رود و اگر ظلم و خیانت در نهاد حکمرانان خانه کند اجتماع رو به انحطاط و نابودی سوق پیدا می کند.
ادعای ما این نیست که منشأ عقب ماندگی و بدبختی جامعه، حاکمان آن هستند ولی به جرأت می توان گفت علت اصلی و عامل واقعی انحطاط و ذلت مردم در اجتماع انسانی، حکمرانان آن جامعه اند. در طول تاریخ جوامع بشری غالبا رفتارهای اجتماعی توسط رهبران و سلاطین تنظیم می شد و مردم به عنوان زیردستان آنان، از همان برنامه ها تبعیت و پیروی می کردند. در روایات می خوانیم که مردم تابع دین حاکمان خود هستند و یا مردم به حاکمان خود شبیه ترند تا به پدران خویش.
امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) را در این زمینه کلام زیبایی است: «قُلُوبُ الرَّعِیَّةِ خَزَائِنُ رَاعِیهَا فَمَا أَوْدَعَهَا مِنْ عَدْلٍ أَوْ جَوْرٍ وَجَدَهُ؛ دلهای مردم گنجینه های حاکمان است؛ پس آنچه از عدالت یا ظلم در آنها بنهند همان را بیابند».[15]
اگر زمامداران تخم عدالت را در نهان و نهاد افراد جامعه بکارند، ممکن نیست که مردم نسبت به یکدیگر در روابط اجتماعی و یا در مقابل حاکمان و پیشوایان خود ظلم و تعدی روا دارند.
ظلم و تعدی، زیر پا گذاشتن حقوق یکدیگر و تجاوز به حق دیگران، زمانی در جامعه رایج می گردد که مردم مشاهده کنند رهبرانشان در حق آنان ظلم کرده و یا قانونی برای پیشگیری ظلم در جامعه، تدوین و اجرا نمی کنند. پس صلاح زمامداران، در اصلاح جامعه تأثیر بسزایی دارد. هرچند مردم در مقابل حاکم وظیفه دارند ولی مسؤولیت حاکم در مقابل مردم بسیار سنگینتر است؛ زیرا قدرت، در حاکمیت متمرکز است نه مردم و آنجا که قدرت تمرکز یابد احتمال انحراف از حق و عدل بسیار بالاست.
شاید به همین جهت باشد که در آیات و روایات، به اجرای قسط و عدل از جانب حاکمان و زمامداران بیشتر تأکید شده است تا به سایر قشرهای اجتماع. قرآن کریم خطاب به آنان که قضاوت و حکمیت و زمام امور مردم در دست آنان است می فرماید: ﴿وَإِذَا حَکَمْتُمْ بَیْنَ النَّاسِ أَنْ تَحْکُمُوا بِالْعَدْلِ﴾؛ و هنگامی که میان مردم داوری و حکم می کنید، به عدالت حک کنید.»[16] و در آیه دیگر می فرماید: ﴿وَإِنْ حَکَمْتَ فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ بِالْقِسْطِ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ﴾؛ و هنگامی که داوری می کنی، پس میان آنها به عدالت حکم کن؛ همانا خداوند عدالت پیشگان را دوست می دارد».[17] حضرت علی (علیه السلام) در اهمیت این موضوع می فرمایند: «فَلَیْسَتْ تَصْلُحُ الرَّعِیَّةُ إِلَّا بِصَلَاحِ الْوُلَاةِ وَ لَا تَصْلُحُ الْوُلَاةُ إِلَّا بِاسْتِقَامَةِ الرَّعِیَّةِ فَإِذَا أَدَّتْ الرَّعِیَّةُ إِلَى الْوَالِی حَقَّهُ وَ أَدَّى الْوَالِی إِلَیْهَا حَقَّهَا عَزَّ الْحَقُّ بَیْنَهُمْ وَ قَامَتْ مَنَاهِجُ الدِّینِ وَ اعْتَدَلَتْ مَعَالِمُ الْعَدْلِ وَ جَرَتْ عَلَى أَذْلَالِهَا السُّنَنُ فَصَلَحَ بِذَلِکَ الزَّمَانُ وَ طُمِعَ فِی بَقَاءِ الدَّوْلَةِ وَ یَئِسَتْ مَطَامِعُ الْأَعْدَاءِ؛ مردم اصلاح نمی شوند مگر با اصلاح و شایستگی حاکمان و وضع زمامداران و رهبران جامعه صلاح نپذیرد مگر با استقامت مردم، پس اگر مردم با پایداری و استقامت خویش، حق حکومت را ادا کردند و زمامدار با ایجاد عدالت، حق مردم را ادا کرد، آنگاه حق در میان مردم عزت پیدا می کند و شیوه های دین استوار می شود و نشانه های عدالت برپا و راه و رسمهای صحیح در مجاری اصلی خود جریان می یابند. در چنین روزگاری مردم اصلاح می شوند و به بقای حکومت امیدوار می گردند و دشمنان به یأس و ناامیدی کشیده می شوند.»[18]
در آیات و روایات، قوام و پایداری دولت و ملت، اصلاح رهبران و امت، تعالی و رشد جوامع بشریت، گام نهادن افراد جامعه در مسیر کمال و فضیلت و دور شدن آنان از قلمرو حیوانیت، مرهون عدالت دانسته شده است.
مولای متقیان، در ادامه سخنان پیش گفته می فرمایند:
اگر ظلم و بی عدالتی در جامعه شیوع پیدا کند یعنی زمامدار حقوق مردم را با بی عدالتی و ظلم زیر پا گذارد و نیز مردم حق رهبران خویش که دفاع و پشتیبانی از آنان است را نداشته باشند، اتحاد و وحدت از میان آنان رخت بربسته و اختلاف و تفرقه بر ایشان حاکم و علم ظلم برافراشته می گردد. مردم از آداب دینی دور می شوند و بدعتها در دین ایجاد می گردد. مردم اسیر هوای نفس گشته و شهوات نفسانی را امام و اله خویش قرار می دهند. تعالیم و احکام شریعت تعطیل می شوند و بیماریهای اخلاقی ترویج می یابد.»[19]
با دقت در بیانات امام علی (علیه السلام) و نامه هایی که به کارگزاران خویش ارسال می کردند، این نکته به دست می آید که از بارزترین نشانه حکومت دینی، اجرای عدالت از طرف حاکمیت بر مردم و نیز از روشن ترین علامتهای جامعه دینی، اقامه عدل در روابط اجتماعی است. اگر در حکومت اسلامی و جامعه مذهبی این ویژگی مورد توجه قرار نگیرد اصل اسلامی بودن آن محل تردید است.
2 ـ 6. عدم استقرار حکومت علی (علیه السلام)
یکی از مهمترین شبهه هایی که در مورد حکومت دینی مطرح شده، این است که اگر دین قادر بر برنامه ریزی اجتماعی است و می تواند جامعه را اداره کند، چرا علی (علیه السلام) و سایر ائمه علیهم السلام نتوانستند حاکمیت جامعه را در دست گرفته و تعالیم دینی را اجرا نمایند؟! وقتی پیشوایان دین نتوانستند حکومت دینی را تداوم بخشند، در زمان غیبت سخن گفتن از حکومت دینی به هیچ وجه، موجه نیست.
با چینش مقدماتی از بیانات حضرت علی (علیه السلام) در نهج البلاغه به جواب این شبهه می پردازیم:
الف) علی (علیه السلام) برخلاف خلفای پیشین، در امر حکومت حتی با نزدیکترین افراد خویش هیچ مسامحه ای روا نمی داشت و عدالت را در مورد همه افراد جامعه پیاده می کرد و کمترین ظلم و تعدی نسبت به ضعفا، حتی غیرمسلمین برای او قابل تحمل نبود. داستان برادرش عقیل در مورد درخواست بیشتر از سهم بیت المال و کشیدن خلخال از پای دختر یهودی در قلمرو ولایت ایشان از طرف سربازان معاویه مشهور است.
از نظر اجرای عدالت و اقامه قسط و ایجاد امنیت در مناطقی که تحت حکومت و ولایت امام علی (علیه السلام) بود، مدت کوتاه حکومتشان به اعتراف برخی از دشمنان، بهترین دوران بوده است.
ب) مراقبت دقیق از کارگزاران و عاملان خویش در استفاده از بیت المال مسلمین و تقسیم آن میان مردم و توجه دادن آنان به بررسی امور فقرا مورد تاکید امام علی (علیه السلام) بود؛ یعنی به دقت کارگزاران و استانداران خود را تحت مراقبت داشتند که مبادا آنان لحظه ای در کار خویش غفلت کنند و یا از مسؤولیت سر باز زنند. در صورت بروز کمترین خطا بدون هیچ گونه مصلحت اندیشی نخست اخطار می دادند و در صورت تکرار، آنان را عزل می کردند. در عرف امام علی (علیه السلام) اجرای تعالیم دین و اقامه حدود الهی و حفظ شریعت مقدس، بر حفظ شخصیت افراد تقدم داشت و هرگز دین، زیر پای شخصیت افراد حقیقی یا حقوقی ذبح نمی شد بلکه این افراد حقیقی (و بیشتر) افراد حقوقی بودند که بسیار از خود مواظبت می کردند تا مبادا با بهره برداری از موقعیت خویش، استفاده ابزاری از دین کنند و مورد عتاب امام علی (علیه السلام) قرار گیرند. برای تأیید این مطلب، به نمونه هایی از برخورد امام علی (علیه السلام) اشاره می کنیم.
در نامه ای خطاب به عثمان بن حنیف، عامل خود در بصره چنین می فرمایند: «أَمَّا بَعْدُ یَا ابْنَ حُنَیْفٍ فَقَدْ بَلَغَنِی أَنَّ رَجُلًا مِنْ فِتْیَةِ أَهْلِ الْبَصْرَةِ دَعَاکَ إِلَى مَأْدُبَةٍ فَأَسْرَعْتَ إِلَیْهَا تُسْتَطَابُ عَلَیْکَ الْأَلْوَانُ وَ تُنْقَلُ عَلَیْکَ الْجِفَانُ وَ مَا ظَنَنْتُ أَنَّکَ تُجِیبُ إِلَى طَعَامِ قَوْمٍ عَائِلُهُمْ مَجْفُوٌّ وَ غَنِیُّهُمْ مَدْعُوٌّ فَانْظُرْ إِلَى مَا تَقْضَمُهُ مِنْ هَذَا الْمَقْضَمِ فَمَا اشْتَبَهَ عَلَیْکَ عِلْمُهُ فَالْفِظْهُ وَ مَا أَیْقَنْتَ بِطِیبِ وُجُوهِهِ فَنَلْ مِنْهُ؛ ما بعد ای پسر حنیف! به من خبر رسیده که مردی از جوانان بصره تو را به سوری فراخوانده و تو نیز بدانجا شتافته ای. سفره ای رنگین برایت افکنده و کاسه ها پیشت نهاده. نمی پنداشتم که تو دعوت مردمی را اجابت کنی که بینوایان را از در می رانند و توانگران را بر سفره می نشانند. بنگر که در خانه این کسان چه می خوری.»[20]
و در نامه ای دیگر به عبدالله بن عباس می نویسند: «فَلَمَّا أَمْکَنَتْکَ الشِّدَّةُ فِی خِیَانَةِ الْأُمَّةِ أَسْرَعْتَ الْکَرَّةَ وَ عَاجَلْتَ الْوَثْبَةَ وَ اخْتَطَفْتَ مَا قَدَرْتَ عَلَیْهِ مِنْ أَمْوَالِهِمُ الْمَصُونَةِ لِأَرَامِلِهِمْ وَ أَیْتَامِهِمُ اخْتِطَافَ الذِّئْبِ الْأَزَلِّ دَامِیَةَ الْمِعْزَى الْکَسِیرَةَ فَحَمَلْتَهُ إِلَى الْحِجَازِ رَحِیبَ الصَّدْرِ بِحَمْلِهِ غَیْرَ مُتَأَثِّمٍ مِنْ أَخْذِهِ...؛ چون زمینه تشدید خیانت به امت برایت فراهم شد به سرعت حمله کرده، و به شتاب از جاى جستى، و آنچه توانستى از اموالى که براى بیوه زنان و یتیمان نگهدارى مىشد مانند گرگ تیزرو که بزغاله مجروح از پا افتاده را بر باید ربودى، و آن مال را با خیال راحت به حجاز منتقل کردى، بدون اینکه در این غارتگرى احساس گناه کنى دشمنت بىپدر باد، وای بر تو... .»[21]
به عامل دیگرشان، اشعث بن قیس که او را به آذربایجان فرستادند، فرمودند: «وَ إِنَّ عَمَلَکَ لَیْسَ لَکَ بِطُعْمَةٍ وَ لَکِنَّهُ فِی عُنُقِکَ أَمَانَةٌ وَ أَنْتَ مُسْتَرْعًى لِمَنْ فَوْقَکَ لَیْسَ لَکَ أَنْ تَفْتَاتَ فِی رَعِیَّةٍ وَ لَا تُخَاطِرَ إِلَّا بِوَثِیقَةٍ وَ فِی یَدَیْکَ مَالٌ مِنْ مَالِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ أَنْتَ مِنْ خُزَّانِهِ حَتَّى تُسَلِّمَهُ إِلَیَّ وَ لَعَلِّی أَلَّا أَکُونَ شَرَّ وُلَاتِکَ لَکَ وَ السَّلَامُ؛ همانا پست فرماندارى براى تو وسیله آب و نان نبوده، بلکه امانتى در گردن تو است، باید از فرمانده و امام خود اطاعت کنى، تو حق ندارى نسبت به رعیّت استبدادى ورزى، و بدون دستور به کار مهمّى اقدام نمایى، در دست تو اموالى از ثروتهاى خداى بزرگ و عزیز است، و تو خزانه دار آنى تا به من بسپارى، امیدوارم براى تو بدترین زمامدار نباشم، با درود.»[22]
در نامه ای برای زیاد بن ابیه که از طرف عبدالله بن عباس (منصوب علی (علیه السلام) ) به امارت برگزیده شد چنین کتابت نمودند: «وَ إِنِّی أُقْسِمُ بِاللَّهِ قَسَماً صَادِقاً لَئِنْ بَلَغَنِی أَنَّکَ خُنْتَ مِنْ فَیْءِ الْمُسْلِمِینَ شَیْئاً صَغِیراً أَوْ کَبِیراً لَأَشُدَّنَّ عَلَیْکَ شَدَّةً تَدَعُکَ قَلِیلَ الْوَفْرِ ثَقِیلَ الظَّهْرِ ضَئِیلَ الْأَمْرِ وَ السَّلَامُ؛ به خدا سوگند می خورم، سوگندی راست که اگر به من خبر رسد که در غنائم مسلمانان به اندک یا بسیار خیانت کرده ای، چنان بر تو سخت گیرم که کم مایه مانی و بار هزینه عیال بر دوشت سنگینی کند و حقیر و خوار شوی.»[23]
ج) دوران حکومت علی (علیه السلام) از جهتی، سخت ترین زمان بود؛ زیرا دشمنان سه جنگ نابرابر را بر او تحمیل کردند. انگیزه اصلی شروع این جنگها یا کسب مقام و منصب بود و یا بهره مندی بیشتر از سرمایه ملت.
د) تبلیغات گسترده و دامنه داری که شخص معاویه و عاملان او علیه پیشوای متقیان انجام دادند، در انحراف افکار عمومی بسیار تأثیر گذاشت. مردم از ابعاد شخصیتی حضرت علی (علیه السلام) در زمان رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) به ویژه شهامت و ایثار و اخلاص او آگاه بودند ولی پس از بیست و پنج سال، نسل جدیدی که جوان بودند، فقط اوصافش را شنیدند و آن گونه که باید او را نمی شناختند. به همین دلیل، معاویه برای انحراف افکار نسل نو، عده ای را مأمور تبلیغ علیه شخصیت او کرد و تا حدود زیادی، به اهداف خود دست یافت. امام علی (علیه السلام) در نامه ای خطاب به معاویه می فرمایند: «وَ أَرْدَیْتَ جِیلًا مِنَ النَّاسِ کَثِیراً خَدَعْتَهُمْ بِغَیِّکَ وَ أَلْقَیْتَهُمْ فِی مَوْجِ بَحْرِکَ تَغْشَاهُمُ الظُّلُمَاتُ وَ تَتَلَاطَمُ بِهِمُ الشُّبُهَاتُ فَجَازُوا عَنْ وِجْهَتِهِمْ وَ نَکَصُوا عَلَى أَعْقَابِهِمْ وَ تَوَلَّوْا عَلَى أَدْبَارِهِمْ وَ عَوَّلُوا عَلَى أَحْسَابِهِمْ إِلَّا مَنْ فَاءَ مِنْ أَهْلِ الْبَصَائِرِ فَإِنَّهُمْ فَارَقُوکَ بَعْدَ مَعْرِفَتِکَ وَ هَرَبُوا إِلَى اللَّهِ مِنْ مُوَازَرَتِکَ إِذْ حَمَلْتَهُمْ عَلَى الصَّعْبِ وَ عَدَلْتَ بِهِمْ عَنِ الْقَصْدِ فَاتَّقِ اللَّهَ یَا مُعَاوِیَةُ فِی نَفْسِکَ وَ جَاذِبِ الشَّیْطَانَ قِیَادَکَ فَإِنَّ الدُّنْیَا مُنْقَطِعَةٌ عَنْکَ وَ الْآخِرَةَ قَرِیبَةٌ مِنْکَ وَ السَّلَامُ؛ اى معاویه گروهى بسیار از مردم را به هلاکت کشاندى، و با گمراهى خود فریبشان دادى، و در موج سرکش دریاى جهالت خود غرقشان کردى، که تاریکى ها آنان را فرا گرفت، و در امواج انواع شبهات غوطه ور گردیدند، که از راه حق به بیراهه افتادند، و به دوران جاهلیت گذشتگانشان روى آوردند، و به ویژگى هاى جاهلى خاندانشان نازیدند، جز اندکى از آگاهان که مسیر خود را تغییر دادند، و پس از آن که تو را شناختند از تو جدا شدند، و از یارى کردن تو به سوى خدا گریختند، زیرا تو آنان را به کار دشوارى وا داشتى، و از راه راست منحرفشان ساختى. اى معاویه در کارهاى خود از خدا بترس، و اختیارت را از کف شیطان در آور، که دنیا از تو بریده و آخرت به تو نزدیک شده است.»[24]
و در نامه دیگری چنین نوشته اند: «أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ آنَ لَکَ أَنْ تَنْتَفِعَ بِاللَّمْحِ الْبَاصِرِ مِنْ عِیَانِ الْأُمُورِ فَقَدْ سَلَکْتَ مَدَارِجَ أَسْلَافِکَ بِادِّعَائِکَ الْأَبَاطِیلَ وَ اقْتِحَامِکَ غُرُورَ الْمَیْنِ وَ الْأَکَاذِیبِ وَ بِانْتِحَالِکَ مَا قَدْ عَلَا عَنْکَ وَ ابْتِزَازِکَ لِمَا قَدِ اخْتُزِنَ دُونَکَ فِرَاراً مِنَ الْحَقِّ وَ جُحُوداً لِمَا هُوَ أَلْزَمُ لَکَ...؛ ای معاویه اما تو به همان راهی که گذشتگانت می رفتند، قدم نهادی و دعویهای باطل کردی. مشتی دروغ برساخته ای و در اذهان عوام انداخته ای. مقامی به خود بستی که از شأن تو بس برتر است و چیزی را که برای دیگران اندوخته شده بود، بربودی. به جهت فرار از حق، بیعتی را که از گوشت و خونت بر تو لازمتر است انکار کردی و... .»[25]
معاویه برای تضعیف جایگاه و تنزل شخصیت امام علی (علیه السلام) به هر وسیله ای حتی آیات قرآن تمسک می جست. امام علی (علیه السلام) در به تأویل بردن آیات در این راه، به او خطاب می فرمایند: «فَعَدَوْتَ عَلَى الدُّنْیَا بِتَأْوِیلِ الْقُرْآنِ فَطَلَبْتَنِی بِمَا لَمْ تَجْنِ یَدِی وَ لَا لِسَانِی وَ عَصَیْتَهُ أَنْتَ وَ أَهْلُ الشَّامِ بِی وَ أَلَّبَ عَالِمُکُمْ جَاهِلَکُمْ وَ قَائِمُکُمْ قَاعِدَکُمْ فَاتَّقِ اللَّهَ فِی نَفْسِکَ وَ نَازِعِ الشَّیْطَانَ قِیَادَکَ؛ معاویه! تو در پی دنیا تاختی و به تأویل قرآن پرداختی و مرا به جنایتی متهم ساختی که دست و زبان من در آن دخالتی نداشته اند. تو و مردم شام این بهتان را برساختید. عالم شما جاهلتان را برانگیخت و ایستادگانتان، نشستگانتان را. پس درباره خود از خدای بترس و زمام خود از دست شیطان به درکن.»[26]
با توجه به این مقدمات چهارگانه باید گفت حضرت علی (علیه السلام) هنگام به دست گیری امر خطیر حکومت، با دقت و ظرافت فراوان عمل می کرد و آن را بهترین وسیله و کارآمدترین ابزار و مؤثرترین عامل برای اجرای تعالیم دین و دستورات الهی می دانست.
در مدت کمتر از پنج سال حکومت خویش ذره ای از آن عدول نکرده. این که توانسته بود دین را در همه ابعادش در گستره جامعه پیاده نماید به ذائقه برخی گوارا نبود. آنان که حب مال و جاه در باطنشان خانه کرده بود، تحمل اجرای احکام الهی برایشان مشکل بود و دوست داشتند که از امتیازاتی خاص بهره مند باشند و چون مدتی از عمر خود را بعد از پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) با تبعیض و بی عدالتی گذرانده و به گرایشهای قومی و روابط خویشاوندی در امور اجتماعی و سیاسی و اقتصادی عادت کرده بودند، اعمال قدرت حاکمی که هیچ ملاحظه ای در برخورد با افراد جامعه نداشته باشد برای آنان بسیار دشوار بود. به همین دلیل، ترجیح دادند عطای اسلام علوی را به لقایش ببخشند و در عین حال به ظواهر دین و عبادات هم پایبند باشند.
پس، علت عدم استقرار حکومت شیعی، بی توجهی مردم به تعالیم واقعی دین و اقبالشان به دنیا و رفاه مادی بود نه بی مبالاتی حاکمیت.
گویاترین دلیل بر این مطلب، کلام گوهر بار آن امام بزرگوار است که پس از شهادت یکی از اصحابشان فرمودند: «وَ قَدْ کُنْتُ حَثَثْتُ النَّاسَ عَلَى لَحَاقِهِ وَ أَمَرْتُهُمْ بِغِیَاثِهِ قَبْلَ الْوَقْعَةِ وَ دَعَوْتُهُمْ سِرّاً وَ جَهْراً وَ عَوْداً وَ بَدْءاً فَمِنْهُمُ الْآتِی کَارِهاً وَ مِنْهُمُ الْمُعْتَلُّ کَاذِباً وَ مِنْهُمُ الْقَاعِدُ خَاذِلًا أَسْأَلُ اللَّهَ تَعَالَى أَنْ یَجْعَلَ لِی مِنْهُمْ فَرَجاً عَاجِلًا فَوَاللَّهِ لَوْ لَا طَمَعِی عِنْدَ لِقَائِی عَدُوِّی فِی الشَّهَادَةِ وَ تَوْطِینِی نَفْسِی عَلَى الْمَنِیَّةِ لَأَحْبَبْتُ أَلَّا أَلْقَى مَعَ هَؤُلَاءِ یَوْماً وَاحِداً وَ لَا أَلْتَقِیَ بِهِمْ أَبَداً؛ مردم را تحریض کردم که به او بپیوندند و بیش از آن که حادثه در رسد یاریش کنند. آنان را پنهان و آشکار فراخواندم و باز فراخواندم. بعضی به اکراه آمدند و برخی بهانه های دروغ آوردند و شماری در خانه های خود نشستند و ما را فروگذاشتند. از خدا می خواهم که بزودی از ایشان راهییم دهد. به خدا سوگند! اگر نه این بود که همه آرزویم به شهادت رسیدن است به هنگام رویارویی با دشمن و اگر نه دل بر مرگ نهاده بودم، خوش نداشتم که حتی یک روز هم در میان اینان بمانم یا در روی ایشان بنگرم.»[27]
با این بیانات، نه تنها یک اندیشمند غیرمسلمان بلکه عقل و منطق، به این سخن اعتراف می کند: «قُتِلَ عَلِیٌ (علیه السلام) فی مِحْرَابِهِ لِشِدَّةِ عَدْلِهِ؛ علی به سبب شدت عدالتش، در محرابش کشته شد.»