خطبه‌ آتشین زین‌ العابدین(علیه السلام) در برابر یزید

موضوع نوشتار: 
نقش امام سجاد در زنده نگهداشتن قیام عاشورا

پس از سخنان امام سجاد(علیه السلام) یزید دست و پایش را گم می کند و نگران است که مردم بریزند و او را بکشند؛ به همین خاطر دست به حیله ای زد و به مؤذن گفت برود و اذان بگوید تا مانع حرف زدن امام شود.

ولادت
چهارمین اختر آسمان ولایت، در نیمه ی جمادی الآخر، سال 38 هجری در مدینه دیده به جهان گشود. (1) نام آن بزرگوار «علی»، کنیه اش «ابوالحسن» (2) و مشهوترین لقب هایش «زین العابدین» و «سجاد» است. پدر بزرگوارش امام حسین (علیه السلام) و مادرش «شهربانو» (3) دختر «یزدگرد» پادشاه ایران بود. (4)

مکارم اخلاقی امام (علیه السلام)
امام چهارم (علیه السلام) در همه ی فضائل و کمالات، سرآمد مردم زمان خود بود. اینک گوشه ای از فضائل و مکارم اخلاقی آن حضرت:

عبادت
فزونی عبادت و نیایش امام چهارم (علیه السلام) در پیشگاه خدا به حدی بود که آن حضرت به سرور و زینت بخش عبادت کنندگان (سید العابدین، زین العابدین) و بسیار سجده کننده (سجاد) ملقب گشت.

امام سجاد (علیه السلام) هنگامی که وضو می گرفت رنگ از چهره مبارکش می پرید. از علت آن سؤال شد. فرمود:

آیا می دانید می خواهم در برابر چه کسی بایستم؟ (5)

امام سجاد (علیه السلام) زندگی تعداد زیادی از خانواده های مستمند را تأمین می کرد و هر شب با انبانی انباشته از نان و خرما و ... به طور ناشناس به خانه ی آنان می رفت. تا وقتی که آن حضرت رحلت کرد، کسی نفهمید که زندگانی آنان را چه کسی تأمین می کند. پس از شهادت آن حضرت دریافتند که آن فرد ناشناس، «علی بن الحسین (علیه السلام)» بوده است.
امام (علیه السلام) به هنگام نماز چنان غرق در معبود می گشت که هیچ چیز او را از یاد حق باز نمی داشت. روزی – در حالی که به نماز ایستاد بود – در خانه ی آن حضرت آتش سوزی رخ داد. مردم فریاد زدند و آن بزرگوار را از آتش بر حذر داشتند. امام (علیه السلام) بدون آنکه متوجه سر و صدای آنان شود به نماز خود ادامه داد. و پس از نماز پرسیدند: چه موجب شد که به شعله های آتش اعتنا نکردید؟ فرمود: «آتشی سوزنده تر». (6)

عفو و گذشت

پیشوای چهارم در عفو و گذشت چنان بود که پاسخ هر بدی را به نیکی می داد و در این باره می فرمود:

جرعه ای ننوشیدم که نزد من محبوبتر از جرعه ی خشمی باشد که در مقام تلافی برنیایم (7)

روزی مردی هاشمی به امام (علیه السلام) جسارت کرد. امام (علیه السلام) سخنی نگفت. پس از بازگشت آن مرد، امام (علیه السلام) به حاضران فرمود:

آنچه این مرد گفت، شنیدید. دوست دارم همراه من بیایید تا نزد او برویم و پاسخ مرا نیز بشنوید. امام (علیه السلام) به راه افتاد و این آیه را تلاوت می کرد:

«و الکاظمین الغیظ و العافین عن الناس، و الله یحب المحسنین» (8)

(پرهیز کاران کسانی هستند که...) خشم خویش فرو می خورند و از خطاهای مردم در می گذرند و خدا نیکوکاران را دوست می دارد.

امام (علیه السلام) به در منزل آن مرد رسید. وی – که تصور می کرد امام (علیه السلام) برای تلافی آمده است – در حالی که خود را آماده پاسخ کرده بود، بیرون آمد. امام (علیه السلام) به او فرمود:

ای برادر! تو اندکی پیش نزد من آمدی و سخنهایی گفتی. آنچه گفتی اگر در من هست، خداوند مرا بیامرزد، و اگر نیست خدا تورا بیامرزد.

آن مرد با دیدن چنین واکنشی از امام (علیه السلام)، بر پیشانی آن حضرت بوسه زد و گفت:

آنچه گفتم در تو نبود و خود بدان سزاوارترم. (9)

شاید برخی بر این باور باشند که امام سجاد (علیه السلام) از شجاعت و قوت روح، برخوردار نبوده است؛ در حالی که این پنداری بیش نیست. امام چهارم همچون سایر امامان، شجاع و ظلم ستیز بود.گفتگوی آن حضرت با «عبید الله»، «یزید»، و «عبدالملک» نمونه های بارزی از قدرت روحی و شجاعت آن بزرگوار در برابر دستگاه ظلم و ستمگران معاصر خویش است.
جود و بخشش
امام سجاد (علیه السلام) زندگی تعداد زیادی (10) از خانواده های مستمند را تأمین می کرد و هر شب با انبانی انباشته از نان و خرما و ... به طور ناشناس به خانه ی آنان می رفت. تا وقتی که آن حضرت رحلت کرد، کسی نفهمید که زندگانی آنان را چه کسی تأمین می کند. پس از شهادت آن حضرت دریافتند که آن فرد ناشناس، «علی بن الحیسن (علیه السلام)» بوده است. (11)

امام (علیه السلام) هیچ غذایی را نمی خورد مگر آنکه همانند آن را صدقه می داد و می فرمود:

«لن تنالوا البر حتی تنفقوا مما تحبون» (12)

هرگز به خیر و نیکی نخواهید رسید مگر آنکه از آنچه دوست می دارید انفاق کنید. (13)

آزاد کردن بردگان
امام چهارم (علیه السلام) برده های زیادی را می خرید و آنان را بر آیین اسلام تربیت می کرد. سپس در راه خدا آزاد می ساخت و برای رفع نیازمندی آنان، زندگیشان را در سطح سایر مردم تأمین می فرمود. (14)

شجاعت

شاید برخی بر این باور باشند که امام سجاد (علیه السلام) از شجاعت و قوت روح، برخوردار نبوده است؛ در حالی که این پنداری بیش نیست. امام چهارم (علیه السلام) همچون سایر امامان علیهم السلام، شجاع و ظلم ستیز بود.

نقش امام سجاد در زنده نگهداشتن قیام عاشورا

امام چهارم با گریه بر شهیدان نینوا و زنده نگه داشتن یاد و خاطره جانبازی آنان اهداف شهیدان کربلا را دنبال می کرد. ظلمت حادثه کربلا و قیام جاودانه عاشورا به قدری دلخراش بود که شاهدان آن مصیبت عظیم تا زنده بودند آن را فراموش نکردند. هر وقت امام می خواست آب بیاشامد، تا چشمش به آب می افتاد، اشک از چشمانش سرازیر می شد. هنگامی که سبب گریه آن حضرت را می پرسیدند می فرمود:

«چگونه گریه نکنم، در حالی که یزیدیان آب را برای وحوش و درندگان بیابان آزاد گذاشتند، ولی به روی پدرم بستند و او را تشنه به شهادت رساندند ».

بزرگ مبلغ قیام عاشورا، حضرت امام سجاد ـ علیه السلام ـ با سخنرانی و خطبه های آتشین خود توانست نهضت حق طلبانه سالار شهیدان را از هجوم تحریف نجات بخشد. اینک بعد از گذشت پانزده قرن همچنان این قیام، پرشکوه و جاودانه است. پس از عاشورا حضرت سجاد را همراه دیگر اسرا به سوی کوفه حرکت دادند. آمار دقیقی از اسیران در دست نیست. برخی مورخان تعداد زنان را ۶۴ نفر تا ۸۴ نفر و تعداد مردان و کودکان پسر را ۱۲ تا ۱۴ نفر نوشته اند که با چهل شتر ـ که هر شتر هودجی بی سر پوش بر آن ها بسته بودند ـ حمل می شدند.

همه آن ها در زنجیر بوده یا با ریسمان بسته بودند. تنها مرد کاروان اسیران، حضرت سجادـ علیه السلام ـ بود. دشمن نسبت به ایشان سخت گیر تر عمل می کرد. آن چنان که مورخان نوشته اند: امام زین العابدین ـ علیه السلام ـ را بر شتری برهنه سوار کرده بودند و دست های مبارک آن حضرت را بر گردن وی بسته، بر تن او زنجیر نهاده و هر دو پای او را به شکم شتر بسته بودند. بعضی از مورخان، ورود قافله اسرا به شهر کوفه را دوازدهم محرم سال ۶۱ ه. ق ذکر کرده اند و بعضی دیگر شانزدهم و هفدهم محرم نوشته اند.

گفتگوی آن حضرت با «عبید الله»، «یزید»، و «عبدالملک» نمونه های بارزی از قدرت روحی و شجاعت آن بزرگوار در برابر دستگاه ظلم و ستمگران معاصر خویش است.

در برابر «عبیدالله»:
... آیا مرا به مرگ تهدید می کنی؟ مگر نمی دانی که کشته شدن (در راه خدا) عادت ما، و شهادت کرامت ماست؟». (15)

در برابر «یزید»:
... ای پسر معاویه و هند و صخر! تو می دانی که جدم «علی بن ابیطالب» در روز «بدر»، «احد» و «احزاب» پرچمدار پیامبر (ص) بود؛ ولی پدر و جد تو پرچمدار کافران بودند. (16)

«عبدالملک» به طواف کعبه مشغول بود. امام سجاد (علیه السلام) نیز جلوتر از او – بدون آنکه به وی اعتنا کند – طواف می کرد.

امام چهارم (علیه السلام) برده های زیادی را می خرید و آنان را بر آیین اسلام تربیت می کرد. سپس در راه خدا آزاد می ساخت و برای رفع نیازمندی آنان، زندگیشان را در سطح سایر مردم تأمین می فرمود.
«عبدالملک» از روی غرور پرسید: «این کیست که بدون توجه به ما، جلوتر از ما طواف میکند؟» گفته شد: «علی بن الحسین (علیه السلام)». پس از طواف امام (علیه السلام) را احضار کرد و و گفت: «من که کشنده ی پدر شما نیستم، پس چرا نزد من نمی آیید؟» امام (علیه السلام) فرمود:

قاتل پدرم هر چند به زندگی دنیوی او خاتمه داد ولی آخرت خویش را با با این جنایت تباه ساخت. اگر تو هم دوست داری مانند او باشی، باش!.

«عبدالملک» گفت: «هرگز، ولیکن نزد ما بیا تا از دنیای ما بهره مند شوی». امام (علیه السلام) نشست و عبای خود را بر زمین گسترد و عرض کرد: «پروردگارا! بر این مرد، حرمت و منزلت دوستانت را نزد خودت بنمایان!» در این هنگام عبای آن حضرت انباشته از در شد؛ به گونه ای که درخشندگی آنها چشهما را خیره می ساخت.

امام (علیه السلام) رو به «عبدالملک» کرد و فرمود:

کسی که دارای چنین منزلتی نزد پرودگارش می باشد، چه نیازی به دنیای تو دارد؟.

سپس عرض کرد: «خداوندا! اینها را باز پس گیر که من بدانها نیاز ندارم» .(17)

خطبه اثرگذار حضرت سجاد علیه السلام بعد از واقعه کربلا
می گویند روز جمعه  ای بود و قرار بود خود یزید نماز جمعه را بخواند بعدش هم خطبه های نماز جمعه را. اول خطیبی رفت روی منبر و هر چه را قبلا به او گفته بودند گفت، از یزید و معاویه تعریف و تمجید کرد و هر چقدر صفت خوب بلد بود به آن ها نسبت داد و رفت سراغ علی(علیه السلام) و خانواده اش و امام حسین(علیه السلام) و شروع کرد به بدگویی از آن ها و این که از دین خارج شده اند و چنین و چنان کرده اند.
در همین موقع بود که امام سجاد (علیه السلام) از پای منبر فریاد زد که «ایها الخطیب! اشتریت مرضاه المخلوق بسخط الخالق» تو برای رضای یک مخلوق، سخط پروردگار را برای خودت خریدی.

بعد خطاب به یزید گفت که آیا به من اجازه می دهی از این چوب ها بالا بروم؟ و دو کلمه حرف بزنم؟  (امام نگفتند منبر و لابد منظورشان این بوده که ما این را منبر نمی دانیم، این منبر رسول خدا نیست، این چند تکه چوب است.) اما یزید اجازه نمی دهد. ولی آن هایی که دور و برش بودند به خاطر این که علی بن الحسین (علیه السلام) اهل حجاز است و مردم حجاز شیرین و لطیف صحبت می کردند، برای این که به اصطلاح سخنرانی اش را ببینند، گفتند: «اجازه بدهید تا ما ببینیم این حجازی چه طور صحبت می کند.» ولی یزید اجازه نمی داد و می ترسید از این که حرف هایش روی مردم و اطرافیان او تأثیر بگذارد. بالاخره راضی شد، حالا امام سجاد(علیه السلام) می رود بالای همان چهار تا تکه چوب و آن چهار تا تکه چوب می شود منبر امام، جای رسوا شدن یزیدی که داشتند مدحش را می گفتند. امام با آن حال مریض و با آن همه غل و زنجیر به دست و پایش بالای منبر می رود و می گوید:
"انا بن مکة و منى، انا بن الزمزم و الصفا; انا بن محمد المصطفى; انا بن على المرتضى; انا بن فاطمة الزهراء ...;
"من فرزند مکه و منایم; من فرزند زمزم و صفایم; من فرزند محمد مصطفایم; من فرزند على مرتضایم; من فرزند فاطمه زهرایم ..."

ولوله ای به راه می افتد که یزید دست و پایش را گم می کند و نگران است که مردم بریزند و او را بکشند به همین خاطر دست به حیله ای زد و به مؤذن گفت برود و اذان بگوید چون هیچ جور دیگری نمی تواند از حرف زدن امام جلوگیری کند، مؤذن اذان گفت تا رسید به قسمت شهادت به رسول خدا، این جا بود که امام سجاد(علیه السلام) گفت: «مؤذن! سکوت کن.» رو کرد به یزید و فرمود: «یزید! این که این جا اسمش برده می شود و به رسالت او گواهی می دهید کیست، آی مردم، من را می شناسید که به اسارت آمده ام؟ پدرم را که شهید کردید می شناسید؟» در این قسمت بود که تازه مردم فهمیدند چه اتفاقی افتاده.
این ماجرا و این خطبه باعث به پا شدن انقلابی در دل مردم بود و از اینجا به بعد و البته بعد از خطبه حضرت زینب(سلام الله علیها) مردم به حکومت فشار آوردند که اسرا را آزاد کنند و احترام شان بگذارند.

امامت
پیشوای چهارم (علیه السلام) همراه همسر و فرزند خردسالش «محمد باقر (علیه السلام)» در کربلا حضور داشت؛ ولی به خاطر شدت بیماری نتوانست در نبرد شرکت کند. وی، پس از شهادت پدر بزرگوارش در سن 23 سالگی (18) عهده دار «امامت» شد.

مزدوران «یزید» پس از شهادت امام حسین (علیه السلام) چندین بار تصمیم به قتل آن حضرت گرفتند؛ (19) اما خداوند حجت خویش را از گزند آنان حفظ کرد.

حرکت به مدينه
در ماه صفر سال 61هجری اهل بيت عصمت با جلال و عزت به سوی مدينه حرکت کردند . نعمان بن بشير با پانصد نفر به دستور يزيد کاروان را همراهی کرد . امام سجاد و زينب کبری و ساير اهل بيت به مدينه نزديک مي شدند . امام سجاد(علیه السلام) محلی در خارج شهر مدينه را انتخاب فرمود و دستور داد قافله در آنجا بماند . نعمان بن بشير و همراهانش را اجازه مراجعت داد . امام(علیه السلام) دستور داد در همان محل خيمه هايی برافراشتند . آنگاه به بشير بن جذلم فرمود مرثيه ای بسرای و مردم مدينه را از ورود ما آگاه کن . بشير يکسر به مدينه رفت و در کنار قبر رسول الله(صلی الله علیه وآله) با حضور مردم مدينه ايستاد و اشعاری  سرود که ترجمه آن چنين است : "هان ! ای مردم مدينه شما را ديگر در اين شهر امکان اقامت نماند ، زيرا که حسين(علیه السلام) کشته شد ، و اينک اين اشکهای من است که روان است . آوخ ! که پيکر مقدسش را که به خاک و خون آغشته بود در کربلا بگذاشتند ، و سرش را بر نيزه شهر به شهر گردانيدند" .

شهر يکباره از جای کنده شد . زنان بنی هاشم صدا به ضجه و ناله و شيون برداشتند . مردم در خروج از منزلهای  خود و هجوم به سوی خارج شهر بر يکديگر سبقت گرفتند . بشير مي گويد : اسب را رها کردم و خود را به عجله به خيمه اهل بيت پيغمبر رساندم . در اين موقع حضرت سجاد(علیه السلام) از خيمه بيرون آمد و در حالی که اشکهای روان خود را با دستمالی پاک مي کرد به مردم اشاره کرد ساکت شوند ، و پس از حمد و ثنای الهی لب به سخن گشود و از واقعه جانگداز کربلا سخن گفت . از جمله فرمود : "اگر رسول الله(صلی الله علیه وآله) جد ما به قتل و غارت و زجر و آزار ما دستور مي داد ، بيش از اين بر ما ستم نمي رفت ، و حال اينکه به حمايت و حرمت ما سفارش بسيار شده بود . به خدا سوگند به ما رحمت و عنايت فرمايد و از دشمنان ما انتقام بگيرد" . سپس امام سجاد(علیه السلام) و زينب کبری(علیه السلام) و ياران و دلسوختگان عزای حسينی  وارد مدينه شدند . ابتدا به حرم جد خود حضرت رسول الله(صلی الله علیه وآله) و سپس به بقيع رفتند و شکايت مردم جفاپيشه را با چشمانی اشک ريزان بيان نمودند . مدتها در مدينه عزای حسينی برقرار بود . و امام(علیه السلام) و زينب کبری از مصيبت بی نظير کربلا سخن مي گفتند و شهادت هدفدار امام حسين(علیه السلام) را و پيام او را به مردم تعليم مي دادند و فساد دستگاه حکومت را بر ملا مي کردند تا مردم به عمق مصيبت پی  ببرند و از ستمگران روزگار انتقام خواستن را ياد بگيرند .

آن روز در جهان اسلام چهار نقطه بسيار حساس و مهم بود : دمشق ، کوفه ، مکه و مدينه ، حرم مقدس رسول الله مرکز يادها و خاطره اسلام عزيز و پيامبر گرامی(صلی الله علیه وآله) . امام سجاد در هر چهار نقطه نقش حساس ايفا فرمود ، و به دنبال آن بيداری مردم و قيامها و انقلابات کوچک و بزرگ و نارضايتی عميق مردم آغاز شد . از آن پس تاريخ اسلام شاهد قيامهايی بود که از رستاخيز حسينی در کربلا مايه مي گرفت ، از جمله واقعه حره که سال بعد اتفاق افتاد ، و کارگزاران يزيد در برابر قيام مردم مدينه کشتارهای عظيم به راه انداختند . اولاد علی(علیه السلام) هر يک در گوشه و کنار در صدد قيام و انتقام بودند تا سرانجام به قيام ابو مسلم خراسانی  و انقراض سلسله ناپاک بنی اميه منتهی شد . مبارزه و انتقاد از رفتار خودخواهانه و غير عادلانه خلفای بنی اميه و بنی  عباس به صورتهای مختلف در مسلمانان بخصوص در شيعيان علی(علیه السلام) در طول تاريخ زنده شد و شيعه به عنوان عنصر مقاوم و مبارز که حامل پيام خون و شهادت بود در صحنه تاريخ معرفی گرديد . گرچه شيعيان هميشه زجرها ديده و شکنجه ها بر خود هموار کرده اند ، ولی هميشه اين روحيه انقلابی را حتی  تا امروز   پس از چهارده قرن   در خود حفظ کرده اند . امام سجاد(علیه السلام) گرچه بظاهر در خانه نشست ، ولی هميشه پيام شهادت و مبارزه را در برابر ستمگران به زبان دعا و وعظ بيان مي فرمود و با خواص شيعيان خود مانند "ابو حمزه ثمالي " و "ابو خالد کابلي " و ... در تماس بود ، و در عين حال به امر به معروف و نهی از منکر اشتغال داشت ، و شيعيان خاص وی معارف دينی و احکام اسلامی را از آن حضرت مي گرفتند و در ميان شيعيان منتشر مي کردند ، و از اين راه ابعاد تشيع توسعه فراوانی يافت . بر اثر اين مبارزات پنهان و آشکار بود که برای بار دوم امام سجاد را به امر عبد الملک خليفه اموی ، با بند و زنجير از مدينه به شام جلب کردند ، و بعد از زمانی به مدينه برگرداندند .

امام سجاد(علیه السلام) در مدت 35سال امامت با روشن بينی خاص خود هر جا لازم بود ، برای بيداری مردم و تهييج آنها عليه ظلم و ستمگری  و گمراهی کوشيد ، و در موارد بسياری به خدمات اجتماعی وسيعی در زمينه حمايت بينوايان و خاندانهای بی  سرپرست پرداخت ، و نيز از طريق دعاهايی که مجموعه آنها در "صحيفه سجاديه " گرد آمده است ، به نشر معارف اسلام و تهذيب نفس و اخلاق و بيداری مردم اقدام نمود .

صحيفه سجاديه
صحيفه سجاديه که از ارزنده ترين آثار اسلامی  است ، شامل 57 دعا است که مشتمل بر دقيقترين مسائل توحيدی و عبادی و اجتماعی  و اخلاقی است ، و بدان "زبور آل محمد(صلی الله علیه وآله)" نيز مي گويند . يکی از حوادث تاريخ که دورنمايی از تلألؤ شخصيت امام سجاد(علیه السلام) را به ما مي نماياند   گرچه سراسر زندگی امام درخشندگی و شور ايمان است   قصيده ای است که فرزدق شاعر در مدح امام(علیه السلام) در برابر کعبه معظمه سروده است . مورخان نوشته اند : "در دوران حکومت وليد بن عبد الملک اموی ، وليعهد و برادرش هشام بن عبد الملک به قصد حج ، به مکه آمد و به آهنگ طواف قدم در مسجد الحرام گذاشت . چون به منظور استلام حجر الاسود به نزديک کعبه رسيد ، فشار جمعيت ميان او و حطيم حائل شد ، ناگزير قدم واپس نهاد و بر منبری که برای وی  نصب کردند ، به انتظار فروکاستن ازدحام جمعيت بنشست و بزرگان شام که همراه او بودند در اطرافش جمع شدند و به تماشای  مطاف پرداختند . در اين هنگام کوکبه جلال حضرت علی بن الحسين عليهما السلام که سيمايش از همگان زيباتر وجامه هايش از همگان پاکيزه تر و شميم نسيمش از همه طواف کنندگان دلپذيرتر بود ، از افق مسجد بدرخشيد و به مظاف درآمد ، و چون به نزديک حجر الاسود رسيد ، موج جمعيت در برابر هيبت و عظمتش واپس نشست و منطقه استلام را در برابرش خالی از ازدحام ساخت ، تا به آسانی دست به حجر الاسود رساند و به طواف پرداخت . تماشای اين منظره موجی از خشم و حسد در دل و جان هشام بن عبد الملک برانگيخت و در همين حال که آتش کينه در درونش زبانه مي کشيد ، يکی از بزرگان شام رو به او کرد و با لحنی آميخته به حيرت گفت : اين کيست که تمام جمعيت به تجليل و تکريم او پرداختند و صحنه مظاف برای  او خلوت گرديد ؟ هشام با آن که شخصيت امام را نيک مي شناخت ، اما از شدت کينه و حسد و از بيم آن که درباريانش به او مايل شوند و تحت تأثير مقام و کلامش قرار گيرند ، خود را به نادانی  زد و در جواب مرد شامی گفت : "او را نمي شناسم " .

در اين هنگام روح حساس ابو فراس ( فرزدق ) از اين تجاهل و حق کشی  سخت آزرده شد و با آن که خود شاعر دربار اموی بود ، بدون آن که از قهر و سطوت هشام بترسد و از درنده خويی آن امير مغرور خودکامه بر جان خود بينديشد ، رو به مرد شامی کرد و گفت : "اگر خواهی تا شخصيت او را بشناسی از من بپرس ، من او را نيک مي شناسم " . آن گاه فرزدق در لحظه ای از لحظات تجلی ايمان و معراج روح ، قصيده جاويدان خود را که از الهام وجدان بيدارش مايه مي گرفت ، با حماسه های افروخته و آهنگی  پرشور سيل آسا بر زبان راند ، و اينک دو بيتی از آن قصيده و قسمتی از ترجمه آن : هذا الذی تعرف البطحاء وطأته والبيت يعرفه والحل والحرم هذا الذی احمد المختار والده صلی عليه الهی ما جری القلم "اين که تو او را نمي شناسی  ، همان کسی است که سرزمين "بطحاء" جای گامهايش را مي شناسد و کعبه و حل و حرم در شناسائيش همدم و همقدمند . اين کسی است که احمد مختار پدر اوست ، که تا هر زمان قلم قضا در کار باشد ، درود و رحمت خدا بر روان پاک او روان باد ... اين فرزند فاطمه ، سرور بانوان جهان است و پسر پاکيزه گوهر وصی پيغمبر است ، که آتش قهر و شعله انتقام خدا از زبانه تيغ بی دريغش همي درخشد ..." . و از اين دست اشعاری  سرود که همچون خورشيد بر تارک آسمان ولايت مي درخشد و نور مي پاشد .

وقتی قصيده فرزدق به پايان رسيد ، هشام مانند کسی که از خوابی گران بيدار شده باشد ، خشمگين و آشفته به فرزدق گفت : چرا چنين شعری   تا کنون   در مدح ما نسروده ای ؟ فرزدق گفت : جدی بمانند جد او و پدری همشأن پدر او و مادری  پاکيزه گوهر مانند مادر او بياور تا تو را نيز مانند او بستايم . هشام برآشفت و دستور داد تا نام شاعر را از دفتر جوايز حذف کنند و او را در سرزمين "عسفان " ميان مکه و مدينه به بند و زندان کشند . چون اين خبر به حضرت سجاد(علیه السلام) رسيد دستور فرمود دوازده هزار درهم به رسم صله و جايزه نزد فرزدق بفرستند و عذر بخواهند که بيش از اين مقدور نيست . فرزدق صله را نپذيرفت و پيغام داد : "من اين قصيده را برای رضای خدا و رسول خدا و دفاع از حق سروده ام و صله ای نمي خواهم " . امام(علیه السلام) صله را بازپس فرستاد و او را سوگند داد که بپذيرد و اطمينان داد که چيزی  از ارزش واقعی آن ، در نزد خدا کم نخواهد شد . باری ، اين فضايل و ارزشهای واقعی است که دشمن را بر سر کينه و انتقام مي آورد . چنانکه نوشته اند : سرانجام به تحريک هشام ، خليفه اموی ، وليد بن عبد الملک ، امام زين العابدين و سيد الساجدين(علیه السلام) را مسموم کرد و در سال 95 هجری  بشهادت رسيد وبدن مباركش در قبرستان بقيع مدفون شد .

 

پی نوشت:
1. اعلام الوری، ص 251 و مناقب، ابن شهرآشوب، ج 4، ص 175. تاریخهای دیگری مانند 15 جمادی اولی، سال 36 هـ، پنجم و نهم شهبان سال 38 هم ذکر شده است. (ر.ک. عوالم، علی بن الحسین (علیه السلام)، ج 18، ص 12 14).
2. «ابو محمد»، «ابوالقاسم» و «ابوبکر» هم گفته شده است (ر.ک. مناقب، ابن شهرآشوب، ج 4، ص 175).
3. اسامی دیگری مانند «شاه زنان»، «سلافه»، «غزاله»، «خوله» و ... نیز ضبط شده است (عوالم، ج 18، ص 6 12).
4. ر.ک. الارشاد، ص 253 و اعلام الوری، ص 251.
5. الارشاد، ص 256.
6. صفوة الصفوه، ابن جوزی، ص 52. به نقل از زندگانی امام زین العابدین، وجدانی، ص 53.
7. اصول کافی، ج 2، باب «کظم الغیظ» ص 89، حدیث 1، نشر مطبعة الاسلامیه، تهران، 1388 هـ.
8. آل عمران، آیه ی 134.
9. الارشاد، ص 257.
10.در روایتی از امام باقر (علیه السلام) تعداد خانواده های تحت تکفل آن حضرت صد خانوار ذکر شده است. (مناقب، ابن شهرآشوب، ج 4، ص 154).
11. الارشاد، مفید، ص 285.
12. آل عمران، آیه ی 92.
13. بحارالانوار، ج 46، ص 106.
14. اعیان الشیعه، ج 1، ص 621.
15. ابا لقتل تهددنی؟ أما علمت ان القتل لنا عادة و کرامتنا الشهادة (اعیان الشیعه، ج 1، ص 633).
16. همان مدرک.
17. بحارالانوار، ج 46، ص 120 121 و عوالم العلوم، علی بن الحسین (علیه السلام)، ج 18، ص 175.
18. ر.ک. مقتل الحیسن، مقرم، ص 394.
19. ر.ک. الارشاد. ص 242 و انساب الاشراف، ج 3، ص 208.

Share