رفتن به محتوای اصلی

خواب و مرگ نفس و روح انسان

تاریخ انتشار:
آیا نفس و روح مبتلا به خواب یا مرگ مى‏ شود؟
روح و نفس

خواب و مرگ نفس و روح انسان

از مسائلی که از گذشته تا به امروز برای انسان محل بحث و نزاع بود، مسئله روح و حقیقت آن است. آیا حقیقت انسان همین جسم مادی و ظاهری است؟ یا ورای آن چیز دیگری وجود دارد که خواص این جسم ظاهری را ندارد و جنبۀ قدسی دارد. و در صورتی که چنین باشد، آیا آن موجود مادی است یا مجرد، و سرنوشت آن بعد از مرگ بدن چه خواهد شد؟

خواب و مرگ نفس و روح انسان

دلایل تجرد نفس و روح

"مقدمه استدلال"

انسان داراى دو نوع ادراک است:

1. ادراکى که نیازمند به اندام هاى حسى؛ مانند حجم و رنگ اجسام است.
2. ادراکى که نیازى به اندام هاى حسى ندارد؛ مثل حالات درونى و روانى نظیر خشم و ترس و از جمله "مَن"؛ چون در ادراکات حسى خطا است، پس انسان گاهى در ادراک قسم اول دچار خطا می شود، اما در قسم دوم خطا راه ندارد؛ زیراکه در علم حضورى خطا نیست و اما در علم حصولى خطا ممکن است، پس انسان علاوه بر بدن جسمانى داراى جنبه دیگرى نیز هست. اما آیا من غیر مادى است یا همان بدن است؟

به دلایلى من غیر از بدن جسمانى است[1]:

1. "مَن" را با علم حضورى می یابیم برخلاف بدن، یعنى نفس در درک کردن خود نیاز به ابزار و وسیله ندارد؛ چون با علم حضورى خود را می یابد.
2. من وحدت و شخصیت خود را در تمام عمر حفظ می کند، بر خلاف جسم که تغییر می کند.
3. من بسیط است و غیر قابل تجزیه، بر خلاف جسم که مرکب است و قابل انقسام، اما نفس حتى به تبع بدن هم قابل تقسیم نیست.
4. حالات و عوارض روحى مثل احساس و اراده قابل تقسیم نیستند و امتداد ندارند، - اینها از خواص ماده است - پس موضوع آن غیر مادى است.
5. هر چیز از نوع خود قوى و از ضد خود ضعیف می گردد، در حالی که روح از ادراکات جسمانى ضعیف و با اجتناب از آنها و روى آوردن به معنویات قوی تر می گردد. پس معلوم می شود نفس غیر از بدن و مجرد است.[2]
6. به اتفاق همه دانشمندان علم طب و تجربۀ همه افراد، با زیاد شدن عمر و بالا رفتن سن، اعضاء و قواى جسمانى رو به انحطاط و ضعف می رود، در حالی که قواى روحانى در همان زمان رو به اشتداد و قوى شدن است (یعنى عکس یکدیگر، هر چه قواى جسمانى ضعیف تر می شود، قواى روحانى قوی تر می شود.) پس معلوم می شود قواى عقلیه، جسم و جسمانى نیست و در حالت کهولت هم قواى عقلى ضعیف نمی شود، اگر چه قوایى که حال در جسم است و یا احتیاج به جسم دارد ضعیف می شود، اما ادراکات عقلى محض که هیچ ارتباطى با جسم ندارد و ملکات نفسانى، قوی تر می شوند.[3]
7. خواص و آثار نفس با خواص و آثار جسم متفاوت است که موارد آن به این شرح است:
الف) جسم فقط صورت متناهى را قبول می کند، ولى نفس می تواند بی نهایت صورت و نقش را قبول کند. (بلکه هر چه صورت بیشترى را قبول کند، قوی تر می شود.)
ب) عودت و حاضر کردن صورت زایل شده در جسم بدون وسیله ممکن نیست، در حالی که نفس بدون احتیاج بوسیله جسمانى، قادر به برگرداندن صورت زایل شده، است؛ زیرا نفس در کمالات خود مکتفى به ذات است، بر خلاف جسم، پس شأن روح بالاتر از جسم است.[4]
8. نفس انسان کلیات را درک می کند، مثلاً انسان کلّى را که مشترک بین تمام افراد است، درک می کند و چون کلى است باید مجرد از عوارض؛ مانند شکل و وضع باشد تا بتواند بر تمام افرادش صدق کند (و الا اگر شکل یا وضع معینى داشته باشد تنها بر یک فرد و مصداق قابل تطبیق است) و چون در وجود داشتن این صورت کلى اتفاق است، پس معلوم می شود در غیر از خارج تحقق دارد (چون تحقق در خارج مستلزم تعیّن است و این با کلیّت سازگار نیست)؛ لذا باید در ذهن تحقق پیدا کند و محل این صورت در ذهن باید مجرد باشد و الا اگر جسم باشد، صورت هم به تبع محل، جسم می شود و تعیّن پیدا می کند؛ لذا دیگر کلى نخواهد بود. بنابراین محل صورت جسم نیست، بلکه جوهر مجرد است که نفس نامیده می شود، پس نتیجه می گیریم که نفس مجرد و مستغنى از محل است؛ چون جسم همواره در خارج است و محتاج به محل.[5]
9. اگر انسان در حالت کاملاً متعادل جسمى باشد و هوا نیز کاملاً ملایم باشد، از بدن خود و اشیای پیرامونش غافل است، در حالی که اگر توجهش را متمرکز کند، خود را می یابد.[6]
10. تعمق و تفکر در معقولات سبب ضعف بدن و قوى شدن قوه عاقله می گردد، پس نفس غیر از بدن و مجرد است؛ زیرا یک چیز نمی تواند علت ضعف یک موجود و در عین حال علت قوت همان موجود باشد. بنابراین قوه عاقله داراى خواص جسمانى نیست.[7]

خواب و مرگ نفس و روح انسان

بیشتر بخوانید: ابدیّت و جاودانگی انسان

ادله نقلى بر تجرد نفس

در قرآن آیات زیادى بر تجرد نفس دلالت دارند که جهت اختصار تنها به سه مورد اشاره می شود:

1. در سورۀ مؤمنون آیه 12- 14 خلقت انسان را بیان می کند: که او را از خاک و سپس از نطفه خلق کردیم تا این که می رسد به مرحله اى که صورت انسانى پیدا می کند و کامل می شود، اما بعد از آن می فرماید: ما او را با خلق دیگرى انشاء نمودیم، در صورتی که قبلاً اصطلاح و تعبیر خلق آورده بود. این نشان می دهد که انسان واجد کمالى می شود که با مراحل قبل متفاوت است و داراى شرافتى است که قبلاً واجد نبود؛ لذا جوهر او ذاتاً با مراحل قبل تفاوت دارد و چون مراحل قبلى جسم بودند، پس باید این جنبه، غیر از جسم و ماده باشد؛ یعنى مجرد باشد و به همین دلیل که انسان داراى جنبۀ غیر مادى و اشرف از آن است، خود را به جهت خلقت انسان تحسین نمود، و الا اگر این تحسین به جهت جنبۀ مادى و بدن او باشد سایر موجودات مادى هم داراى جسم و ماده هستند، در حالی که در مورد خلقت آنها چنین نفرموده است.
2. در سوره بقره 31 – 33 آمده است: «اسماء را به آدم آموختند». طبق بیان مفسران، ذات واجب تعالى مظاهرى دارد و هر موجودى مظهر یک اسم او است؛ مثلاً ملائکه مظهر اسم علیم اند، ولى انسان مظهر همه اسمای الاهی است و افضل از ملائکه است، پس وقتى ملائکه که مظهر یک اسم الهى هستند، مجردند، انسان که مظهر جمیع اسمای الهى است، باید به طریق اولى مجرد باشد، و الا اگر تنها جنبه مادى داشته باشد لازم می آید ماده که اخص از مجردات است مظهر اسمای الهى باشد، در حالی که ملائکه که تنها مظهر یک اسم هستند مجردند، و این مستلزم تناقض است؛ زیرا لازم می آید در عین این که انسان پست تر و پایین تر از ملائکه است، از آنها برتر باشد!
3. قرآن کریم در سوره بقره، آیه 154 و آل عمران، 169 می فرماید: افرادى که در راه خدا کشته می شوند، از بین نمی روند، بلکه زنده هستند و نزد پروردگار روزى می خوردند و این تنها با تجرد روح سازگار است؛ چون با شهادت، بدن از بین می رود و در جنبه مادى فرقى بین شهادت و موت نیست و این هم اختصاص به شهداء ندارد؛ زیرا افراد صالح و پیامبران هم هستند که بسیارى از آنها مقامى برتر از شهدای عادى دارند و علاوه اگر با شهادت مجرد شوند، انقلاب در ذات لازم می آید. و بدیهى است که این محال است؛ زیرا چیزى که مادى است و زمینه تجرد ندارد، چگونه با شهادت مجرد می شود، و از طرفى دیگر اگر ارواح شهیدان مادى باشد و در محضر ربوبى، متنعّم باشد، لازم می آید که حضرت حق هم مادى باشد؛ زیرا ماده نیاز به محل دارد و محل هم باید مادى باشد. و نیز رویاهاى صادقه از مردگان و اطلاعات صحیح دادن یا احضار ارواح و یا کرامات اولیاء، نظریه تجرد روح را تأیید می کند.[8]

خواب و مرگ نفس و روح انسان

بقاى نفس بعد از موت بدن

بطور اختصار به چند دلیل به بقاى نفس اشاره می شود:

1. اگر موجودى سیر صعودى کرد و از طبیعت خارج شد، دیگر فنا و زوال بر او عارض نمی شود. ماده تا نهایت درجه امکان صعود، سیر می کند و پس از آن، صورت که همان نفس است بدن را رها می کند و موجود مجرد و بی نیاز از ماده و بیگانه از طبیعت می شود. بنابراین عدم بر او عارض نمی شود؛ زیرا عدم و زوال از خواص ماده و جسم است؛ چون در ماده استعداد و قوه است و تا زمانی که این استعداد وجود دارد، ماده هم موجود است، ولى بعد از تمام شدن استعدادها و به فعلیت رسیدن آنها به سمت زوال و نابودى می رود، اما نفس چون بعد از جدایى از ماده، خواص آن را ندارد؛ لذا ابدى و فناناپذیر می شود. تنها در یک صورت عدم برای نفس ممکن است که عبارت از فنای علت فاعلى است و این هم محال است.

بیان مطلب:

علت فاعلى نفس یا واجب الوجود است و یا موجودى است که او منتهى به واجب می شود. در صورت اول چون نفس متعلّق به مبدأ است و بسیط است و هیچ ترکیب و قوه اى در او نیست، پس تمام ذاتش متعلق به واجب است و هیچ ترکیب و قوه اى در او نیست، پس تمام ذاتش متعلق به واجب است و عین تعلق و ربط است و چون عدم در مبدأ محال است، پس بر معلول او عروض عدم و زوال محال است؛ به جهت قاعده مسلم فلسفى که تخلف معلول از علت محال است؛ یعنى محال است که علت باشد اما معلول نباشد (استحالة عدم معلول عند وجود العلة)، (همان طور که عکس آن هم محال است) و در صورتى که علت غیر از واجب باشد، حتماً باید منتهى به واجب شود؛ چون "کل ما بالعرض ینتهى الى ما بالذات" و فرض بر این است که هر چیزى غیر از واجب، معلول و ممکن است. بنابراین باید منتهى به واجب شود و الا تسلسل لازم می آید که درجاى خودش محال بودن آن اثبات شده است؛ و چون به مبدأ واجب منتهى می شود طبق بیان گذشته عروض عدم بر او محال است.
2. نفس تا زمانی که تعلق تدبیرى به بدن دارد داراى حرکت و در نتیجه همراه با تغییر و تحوّل است. - یا سیر صعودى را طى می کند و یاسیر نزولى -، اما بعد از رهایى از بدن دیگر حرکتى در او وجود نخواهد داشت و چون حرکتى ندارد، پس تغییر و تحولى در او راه ندارد، بنابراین وجود ثابت و دائمى می شود.
اگرچه همۀ نفوس به تجرد عقلانى نمی رسند و در تجرد مثالى و خیالى باقى می مانند، اما اشکالى وارد نمی شود؛ چون در بقاى نفس، تجرد مثالى هم کافى است؛ و لذا حتى بزرگان قایل به بقاى نفوس حیوانى شده اند که داراى قوه خیال و واهمه هستند.
3. برهان حکمت: خلقت جهان لغو و عبث نیست، بلکه از روى حکمت است، به دلیل حکیم بودن خالق آن، اگر چه خالق هستی بی نیاز و غنى مطلق است؛ لذا در افعال خود نفعى - چه غیر مستقیم و چه مستقیم - ندارد، اما منافات ندارد که هدف خالق به کمال رسیدن مخلوق باشد، چنان که در جایى از قرآن کریم می فرماید: ما انسان را براى عبادت و کمال رسیدن از راه عبودیت خلق کردیم. بنابراین عالم، مخلوق خالق حکیم است، و محال است که هدف نداشته باشد و با رسیدن به آن هدف هم به کمال می رسد و تحقق این هدف هم قطعى است. آن جا که می فرماید: هیچ تردیدى در روز قیامت و روز جزا نیست؛ زیرا او خالق موجودات است و مسلط بر آنها است. بنابراین مانعى وجود ندارد که جهان به کمال خود نرسد و چون به کمال رسیدن بدون مقدمات و ابزار مخصوص به خود ممکن نیست، خالق حکیم، موجودات را مجهز به آن وسایل نمود و کمال هم با تحقق هدف نهایى، محقق می شود. بنابراین باید نفس ابدى و فناناپذیر باشد؛ زیرا
اولاً: فنا و زوال با کمال منافات دارد.
ثانیاً: به کمال رسیدن و سپس معدوم شدن کار لغو و عبث است و منافى با حکمیت خالق حکیم است.
4. برهان عدالت: با توجه به این که همه افراد جامعه مطیع امر الهى نیستند و همیشه پیامبران الهى مخالفان و دشمنانی داشتند و در جامعه دو دسته وجود دارند. پارسایان و افراد شرور و ستم گر. پارسایان که جز به خدا و عمل صالح نمی اندیشند و خدمت به خلق را سرلوحه کار خود قرار داده اند، و در مقابل افراد ظالم و ستم گرى که پیوسته مشغول جور و فساد و گمراه نمودن دیگران هستند، اما با این حال نه ظالم به جزاى عمل خود می رسد و نه افراد صالح به پاداش خود و اگر ظالم هم در این دنیا مؤاخذه شود مطابق اعمالى نیست که انجام داده و حتى در بسیارى از موارد پاداش اعمال نیک هم جبران عمل صالح را نمی کند و این از خصایص دنیا است، پس باید عالَمى بعد از این باشد و روح که اصل انسانیت است بعد از جدایى و مفارقت از بدن در آن جا مستقر شود تا نتیجه کار خود را ببیند. بنابراین اگر روح نیز مانند بدن حیات خود را از دست دهد اعمال بندگان بدون جواب و پاداش می ماند و این برخالق حکیم، قبیح و محال است؛ چون خلاف عدالت است، زیرا عدل یعنى «اعطاء کل ذى حقٍ حقّه» و این معنا تحقق پیدا نمی کند مگر با بقاى روح.

خواب و مرگ نفس و روح انسان

ادله نقلى بر بقاى روح و نفس

1. از سوره زمر آیه 42 استفاده می شود که واجب تعالى، روح مردگانى را در عالم مخصوص نگه می دارد و شاهد آن هم کلمه «توفّى» است که گرفتن و اخذ است به تمام و کمال، پس معلوم می شود که بعد از این عالم، روح معدوم نمی شود.
2. در سوره بقره، 154 و آل عمران، 169 می فرماید: افرادى که در راه خدا کشته می شوند، از بین نمی روند، بلکه زنده هستند و نزد پروردگارشان روزى می خورند.
3. در سوره مؤمنون آیۀ 45 و 46 می فرماید: صبح و شام بر فرعونیان عذاب نازل می شود و روز قیامت هم در شدیدترین عذاب داخل می شوند که لازمه این فرمایش بقاى نفس است؛ چون موجودى که معدوم شود و از بین برود عذابى را درک نمی کند و با سایر جمادات تفاوتى ندارد. پس باید حقیقت انسان غیر از جسم باشد.

در این جا نظر بعضى از بزرگان فلسفه نقل می شود:

1. ابن سینا در بقاى نفس می فرماید: چون نفس منطبع در جسم نیست و تنها  وسیله براى رسیدن به کمال لایق است، پس با موت که جسم را از دست می دهد، ضررى به او وارد نمی شود، چون نفس ذاتاً محتاج به ماده نیست؛ زیرا فلاسفه اتفاق دارند که نفس ذاتاً مجرد است، ولى فعلاً محتاج به ماده است. بنابراین با انعدام ماده و جسم، معدوم نمی شود.[9]
وی در جاى دیگر می گوید؛ چون نفس متصل به عقل فعال است با از دست دادن جسم که جنبوسیله بودن براى او دارد، ضررى بر نفس وارد نمی شود؛ زیرا نفس به ذاته خود را تعقل می کند و نه با آلت و وسیله. اولاً: تجرد نفس ثابت شد، و ثانیاً: طبق قاعده فلسفى که هر مجردى به ذاته خود را تعقل می کند و علم حضورى به خود دارد و نه تنها خود، بلکه مجردات دیگر را نیز درک می کند.[10]
2. اما نظر ملاصدرا مؤسس حکمت متعالیه به این مضمون است: نفس بعد از به دست آوردن کمالات به جایى می رسد که دیگر احتیاجى به بدن ندارد؛ لذا از او جدا می شود و به مبدأ خود رجوع می کند و در آن جا بسیار مسرور و شاد می شود که با جسم و بدن درک آن ممکن نیست. وی هم چنین می گوید: هر چه تعلّق و وابستگى نفس به بدن بیشتر باشد، کمتر خود را درک می کند و اگر این فاصله بیشتر شود، بهتر خود را درک می کند و با موت این ادراک به حد کمال می رسد.[11]
توضیح این نکته ضرورى است که اگر چه ادله بقاى نفس، مرگ نفس را رد می کند، اما مبتلا نشدن روح به خواب را هم می توان از این ادله استفاده کرد؛ زیرا خواب مرتبه نازله مرگ است و فرق بین آن دو به این است که با مرگ ارتباط بین نفس و بدن کاملاً قطع می شود و روح بعد از رسیدن به کمال لایق خود بدن را رها می کند، ولى با خواب ارتباط و علاقه روح و بدن کاملاً از بین نمی رود، بلکه ضعیف می شود و تقریباً می توان گفت در مدت خواب، روح در بدن تصرّفى نمی کند، مگر اندک. به علاوه این حدیث هم می تواند مؤید گفتار ما باشد که "النّوم اخ الموت".[12]
البته براى به خواب نرفتن روح می توان دلیل دیگرى آورد به این بیان: از طرفى چون در اول این مقاله تجرد روح ثابت شد و این که روح غیر از بدن و جسم است، و از طرفى؛ چون خواب براى تجدید قوا و به دست آوردن نیروى مجدد و رفع خستگى است و این موارد هم از خواص و آثار جسم است، نتیجه می گیریم که روح و نفس انسانى به خواب نمی رود.

خواب و مرگ نفس و روح انسان

پی نوشت:
[1]. ابن سینا، اشارات، نمط سوم و هفتم، ایران؛ علامه حلى، شرح تجرید، ط بیروت، مقصد دوم؛ ملاصدرا، اسفار الاربعه، بیروت، ج 9، فصل اول ص 260.
[2]. مجلسى، محمد باقر، بحار الانوار، ج 58، باب 42، ص 17، بیروت؛ معاد از دیدگاه امام خمینی (رضوان الله تعالی علیه)، ص 38؛  اسفار، ج 8، ص 295.
[3]. شرح تجرید، مقصد دوم، فصل 4، مسأله 5.
[4]. اسفار، ج 8، ص 302؛ مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج 58، باب 42، ص 18، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، چاپ دوم، 1403ق.
[5]. علامه طباطبایى، نهایة الحکمة، مرحله سوم، ص 34، قم، دفتر انتشارات اسلامی، 1404ق.
[6] ابن سینا، الاشارات و التنبیهات، فصل اول، ص 292.
[7] . صدر المتألهین، الحکمة المتعالیة فى الاسفار العقلیة الاربعة، ج 8، ص 295، بیروت، دار احیاء التراث، چاپ سوم، 1981م؛ بحار الانوار، ج 58، ص 18.
[8]. بحار الانوار، ج 58، باب 42، ص 6؛ معاد از دیدگاه امام (رضوان الله تعالی علیه)، ص 50.
[9]. الاشارات و التنبیهات، ص 126، قم، البلاغه، چاپ اول، 1375ش.
[10]. همان.
[11]. اسفار، ج 9، ص 27.
[12]. منسوب به امام صادق(علیه السلام) مصباح الشریعة، ترجمه، مصطفوى، حسن، ص 181، تهران، انجمن اسلامی حکمت و فلسفه ایران، چاپ اول، 1360ش.

موضوع مقالات

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
بازگشت بالا