حرکت جوهری
بسم الله الرّحمن الرّحیم
حرکت جوهری از آن جهت اهمیت دارد که ما را متوجه ذات عالم ماده می کند و در جهانی که حرکت بیش از پیش چهره ی خود را ظاهر کرده می تواند قدرت تحلیل حواث را به ما بدهد.
در ابتدا باید عنایت داشته باشید که وقتی حرکت در ذات و جوهر شیئ واقع شد، در اثر آن، شیئ از وجود نخستین خود بیرون می آید و به هستی دیگری دست پیدا می کند و عملاً حرکت جوهری شیئ را از خود اولیه اش می گیرد و آن را به خودی برتر تبدیل می کند که دارای وجودی با شدت بیشتری است. شما اگر دیواری را رنگ کنید با همان دیوار قبلی روبرویید، هرچند رنگ آن تغییر کرده اما اگر به حرکت خود از کودکی به جوانی توجه کنید، دیگر شما در مرحله ی جوانی، آن کودکی نیستید که قبلاً بودید، تماماً کودکی شما رفته و هم اکنون جوانی هستید غیر از آن کودکی که قبلاً بودید، حرکت جوهری چنین نقشی را در عالم ماده دارد.
ادّعای حرکت جوهری:
حرکت جوهری ثابت می کند ذات و جوهر جهان مادی یک حرکت است و بس. به عبارت دیگر حرکتِ جوهری عالم ماده به این معنا است که جوهر جهان ماده جنبیدن است نه چیزی که می جنبد. ملا صدرا اثبات می کند عالم ماده ذاتی دارد که این ذات فقط حرکت است، مثل آب که فقط تری است، همین طور که آب چیزی نیست و تری چیز دیگر و تری همان آب است. در حرکت جوهری هم ادعای ما همین است که ذات جهان فقط حرکت است، نه این که ذات جهان چیزی باشد که دارای حرکت است. وقتی می گوئیم جوهر یا ذات عالم ماده حرکت دارد، یعنی می گوئیم ذات جهان ماده مثل دست نیست که می جنبد، چون در این مثال دست چیزی است و جنبیدن چیز دیگر. در حرکت جوهری سخن از این است که ذات خودِ جهان جنبیدن است، به این معنا که خودِ جنبیدن یا حرکت یک واقعیت است.
تا قبل از ملاصدرا می گفتند جوهر جهان ثابت است و اَعراض تغییر می کنند. اعراض مثل «کم یا مقدار» و «کیف» و «اَین یا مکان» و امثال این ها. تغییر در کمّ یا مقدار مثل انسانی که چاق می شود و مقدار او تغییر می کند. تغییر در کیف مثل سیبی که از کالی به رسیدگی تغییر نماید. تغییر در اَین یا مکان مثل آن که مکانِ چیزی عوض شود. تغییر در وضع یعنی آن که چیزی مکانش عوض نشود ولی نسبتش با اطرافش تغییر کند مثل آن که کسی پشتش به شما بود و با چرخیدن در جای خود، حالا رویش به طرف شما می شود یا مثل حرکت وضعی زمین به دور خودش.
ملاصدرا ثابت کرد علاوه بر تغییری که در اَعراض به وجود می آید، جوهر عالم ماده هم تغییر می کند. یعنی ذات عالم ماده هر لحظه عوض می شود و ما در صدد هستیم در این نوشتار با دو برهان از براهینی که او آورده نظر او را روشن کنیم.
تعریف حرکت:
حرکت عبارت است از تغییر و تبدیل شیئ از قوه به فعل. یعنی وقتی موجودی چیزی را که ندارد ولی امکان و قوه ی به دست آوردن آن را دارد، آن قوه به فعل تبدیل شود، حرکت واقع شده است. پس حرکت عبارت است از تبدیل تدریجی[1] شیئ از قوّه به فعل یا خارج شدن چیزی از فقدانِ صفتی به دارا شدن آن صفت.
ملاحظه می فرمائید که لازمه ی حرکت، داشتن قوه یا استعداد است. مثلاً دست من قوه ی طلاشدن را ندارد پس هیچ گاه حرکت به سوی طلاشدن برایش معنا نمی دهد. اگر پدیده ای قوه ی یک کمال را نداشته باشد حرکتش به سوی آن کمال محال است. چون حرکت عبارت بود از یافتن چیزی که پدیده ندارد ولی می تواند داشته باشد.
کیفیت ادراک حرکت:
اگر دقت بفرمائید متوجه می شوید در موقع حرکت، حسّ و عقل هر دو کمک می کنند تا ما حرکت را درک کنیم. مثلاً شما ابتدا صندلی را می بینید که در اینجاست، چند دقیقه بعد می بینید نیم متر جلوتر است، چند دقیقه بعد دوباره می بینید نیم متر جلوتر از مکان دوم است، نتیجه می گیرید که صندلی حرکت کرد. ملاحظه کنید شما حرکت صندلی را ندیدید بلکه حرکت آن را فهمیدید، شما صندلی را در سه جای مختلف حسّ کردید. آنچه شما با حسِّ بینایی حس کردید حرکت صندلی نبود بلکه دیدن صندلی در سه جای مختلف بود. حرکتِ آن را حس نکردید بلکه با مقایسه مکان های مختلف از طریق عقل متوجه شدید صندلی حرکت کرده است این نشان می دهد شما حرکت را فهمیدید.
هر حرکت عَرَضی به همین صورت درک می شود که حسّ و عقل هر دو در ادراک حرکت دخیل هستند. شما از نظر ظاهر تصور می کنید حرکتِ دست را حسّ می کنید در حالی که وقتی دست در بالا قرار دارد، چشم شما یک عکس از آن می گیرد - مثل دور بین عکاسی - بعد که پائین تر آمد چشم شما عکس دیگری از آن می گیرد و ... بعد نفس شما به کمک عقل نسبت آن دو یا چند تصویر را که در ذهن دارد، در مقایسه با دیواری که ثابت است در نظر می گیرد و می فهمد دست حرکت کرد.
در فهم حرکت، چشم سکون های متوالی را می یابد و عقل با مقایسه ی آن چه از طریق چشم حسّ شده، حرکت را می فهمد. نتیجه این می شود که حقیقتاً حرکت در خارج از ذهن موجود است و صرفاً ذهنی نیست ولی حس به تنهایی نمی تواند به وجود آن پی ببرد. آنچه را حس از واقعیتِ حرکت در می یابد سکون های متوالی است که به کمک عقل مشخص می شود، این سکون های متوالی که چشم حس کرده مربوط به واقعیتی است به نام حرکت. پس حرکت یک واقعیت است اما تنها به طریق حس درک نمی شود، همان طور که به تنهایی به کمک عقل هم درک نمی گردد.[2]
شخصیت حرکت:
حرکت به عنوان یک واقعیت مطرح است نه این که صرفاً سکون های متوالی باشد. اگر حرکت از سکون های متوالی به دست آمده بود دیگر حرکت نبود بلکه سکون بود. زیرا مجموع سکون ها باز هم سکون است، همان طور که مجموع صفرها صفر است. پس نه از مجموع صفرها عدد به دست می آید، و نه از مجموع سکون ها حرکت پدید می آید.
حرکت به عنوان یک واقعیت، وجودی است پیوسته، نه این که از مجموع سکون های متوالی تشکیل شده باشد، به همین جهت وقتی چیزی حرکت می کند نمی توانیم آن را در خارج از ذهن به اجزاء جداگانه تقسیم کرد، در همین رابطه گفته اند «حرکت یک وجود متصل است» به این معنا که مثل ساختمان نیست که بتوانیم به اجزاء آن اشاره کرد، چون ساختمان جزء جزء است ولی حرکت آنچنان نیست تا بتوان به اجزاء آن اشاره کرد، همین که در حرکتِ یک پدیده به هر مرحله از حرکتِ آن اشاره کنیم و بگوئیم «این حرکت است» آن مرحله می رود و مرحله ی بعدی به میان می آید، دوباره اگر به مرحله ی دیگرِ حرکت اشاره کنیم و بگوئیم «این حرکت است»، باز آن مرحله می رود، و هرگز نمی توان به اجزاءِ جدا جدای آن اشاره کنیم. چون خودِ حرکت یک شخصیت است. وقتی نمی شود به جزء، جزء حرکت اشاره کرد می فهمیم حرکت یک وجود اتصالی است و هر جا پای حرکت در میان است پای اتصال در میان است و چنین نیست که بتوانیم آن را آنقدر تقسیم کنیم تا به اجزای ساکن برسیم. نه از حرکت سکون در می آید و نه از سکون حرکت حاصل می شود.
حرکت موجودی است مثل زمان که اجزائش در یک جا و یک لحظه جمع نمی شود. در موجودی مثل میز، پایه و سطحش یکجا است. اما زمان همیشه یک وجهش در صحنه است - دیروز و فردا یک جا در صحنه نیست- نمی توان به یک جزء از زمان اشاره کرد مثل آن که به یک جزء از میز اشاره می کنیم، چون همین که به زمان اشاره کنیم و بگوئیم «این» همان وقت یا زمان است، آن وقت و زمان می رود. به همین جهت در خارج از ذهن یعنی در عالم ماده «حالا» نداریم، همین که می گوئیم «حالا»، «حالا» رفت. در عالم ماده یا گذشته داریم یا آینده. اجزاء گذشته و آینده هم با هم جمع نیست. حرکت هم مثل زمان است، همین که بخواهیم به جزئی از آن اشاره کنیم، آن جزء رفته است. آن قسمتی که نیامده که نیست، آن قسمتی هم که حرکت کرد که رفت، اگر هم بخواهیم به آن اشاره کنیم همان لحظه می رود. به همین جهت همان طور که عرض شد می گوئیم حرکت مثل میز اجزاء ندارد بلکه یک وجود اتصالی است.
تفاوت جوهر و عَرَض
در عالم ممکن الوجود، دو نوع پدیده داریم؛ یک نوع پدیده های وابسته که به آن ها عَرَض می گوییم مثل رنگی که اشیاء دارند و یا گرمایی که آب دارد و یک نوع پدیده هم داریم که وجود دارند ولی مانند اعراض نیستند. مثل انسان یا درخت که به آن ها جوهر می گویند. در تعریف جوهر گفته اند: «اِذَا وُجِدَ فِی الْخَارج وُجِدَ لا فِی الْمُوضُوع» وقتی در خارجِ از ذهن یافت شود لازم نیست در موضوعی یافت شوند، مثل گرما نیست که حتماً باید چیزی باشد که گرما را در آن احساس کنیم. چیزی مثل علم را اگر بخواهیم در خارج بیابیم حتماً باید انسانی باشد که علم بر آن عارض شود و به همین جهت در تعریف عَرَض گفته اند: «اِذَا وُجِدَ فِی الْخَارج وُجِدَ فِی الْمُوضُوع» چون در خارج یافت شود در موضوعی یافت می شود.
از آن جایی که اعراض مستقل نیستند و البته به کمک جوهرِ خود موجود می باشند می گوئیم اعراض تابع جوهراند و قوت و کمال عرض تابع قوّت و کمال جوهر است، مثل سیب نرسیده که بُو و عطرش کم است ولی وقتی رسید، بو و عطرش زیاد می شود چون جوهر سیب رسیده و در این رابطه قوه هایش تبدیل به فعل شد و به تبعِ شدت یافتن جوهر، اعراض آن نیز شدت یافته.
سؤال: آیا جوهر شیئ در واقع مجموعه ی اَعراض آن شیئ است؟
جواب: خیر، زیرا ما در خارج، شکل و رنگ و اندازه و بو و .... را احساس می کنیم که همان اعراض شیئ اند اما از نظر عقلی می فهمیم که این اعراض مستقل نیستند پس باید چیزی باشد که این رنگ و شکل و ... را دارا است. نتیجه آن می شود که آنچه ما از پدیده های مادی حسّ می کنیم عَرَض است و آنچه که با عقل می فهمیم جوهر است. از طرفی مجموعه ی اَعراض یعنی مجموعه ای از موجودات وابسته که به تنهائی نمی توانند موجود باشند و همان طور که از مجموعه ی صفرها عددی به وجود نمی آید، از مجموعه ی اعراض یک پدیده ی مستقل حاصل نمی شود، و حتماً باید جوهری باشد که رنگ و بو و .... بتوانند از آن طریق ظهور کنند و مجموعاً یک پدیده را تشکیل دهند. آری آنچه در خارج موجود است چیزی است که می توان از آن چیز عَرَض را انتزاع کرد.
عنایت داشته باشید که پدیده های مادی، جوهر و عرض خود را دارند و پدیده های غیر مادی مثل نفس ناطقه، جوهر و عرض مخصوص به خود را دارا می باشند، مثل غضب که عارض بر نفس ناطقه می شود.
نتیجه ی حرکت:
چون حرکت عبارت است از تبدیل تدریجی شیئ از قوه به فعل و یا رسیدن شیئ به چیزی که قبلاً نداشته ولی می تواند داشته باشد، پس تنها در موجوداتی حرکت تحقق دارد که هنوز به فعلیتِ کامل نرسیده اند. اگر یک شیئ آنچه می توانسته بشود را شده باشد، حرکت برایش معنا نمی دهد. از طرف دیگر اگر چیزی فقط قوه باشد یعنی هیچ فعلیتی نداشته باشد، از آن جائی که قوه، نداشتن است، چنین چیزی نمی تواند موجود باشد تا بتوان بحث حرکت داشتن را برایش بکنیم. نتیجه این که در دو چیز حرکت نیست؛ یکی در موجودی که در فعلیت محض است، مثل مجردات و دیگر چیزی که دارای قوه ی محض می باشد.
هدف حرکت:
در عالم ماده هر پدیده ای قوه خاصِ خود را دارد، پس هر پدیده ای حتماً هدف خاص خود را دارد، این یعنی هر حرکتی حتماً هدفِ خاصی را دنبال می کند و تنها در همان زمینه و جهتی که قوه دارد حرکت دارد و به این معنا گفته می شود حرکت همیشه هدف دار است. موجود در عالم ماده یعنی چیزی که از جهتی موجود است و از جهتی معدوم می باشد و با حرکت، جهتِ معدوم یا قوه آن تبدیل به فعلیت می شود. به عبارت دیگر حرکت عبارت است از تبدیل آن چیزهایی که در شیئ نیست به ایجاد آنچه می تواند داشته باشد.
برهان اول حرکت جوهری:
برای اثبات حرکت در ذات یا جوهرِ عالم ماده باید متوجه شویم:
1: در عالم ماده هر چیزی در حال تغییر است، چه کُند و چه تند، فرسایش، هوازدگی، زنگ زدن، تغییرات فیزیکی و شیمیایی همه نشان دهنده ی این است که در عالم ماده هیچ چیز نیست که تغییر نکند.
2: این تغییرات تماماً در اَعراض نمایان می شود.
3: از آنجایی که اَعراض در وجود خود وابسته به جوهراند و هیچ استقلالی ندارند. صفاتشان هم حتماً وابسته به جوهر است. حال که تمام اعراض در حرکت اند، پس حرکتشان هم مربوط به جوهر است، یعنی حرکتِ اَعراض مربوط به جوهرشان است.
از آن جایی که علتِ متغیر، متغیر است، پس علتِ اعراضِ متغیر هم باید جوهرِ متغیر باشد و در نتیجه ریشه ی همه ی تغییرات به جوهر برمی گردد و باید تغییر اصلی در عالم ماده را در جوهر بدانیم. وقتی همه ی حرکت ها در این عالم ریشه اش در جوهر است دیگر نمی توان گفت جوهر هم جوهری دارد بلکه باید متوجه باشیم خودِ جوهر عین حرکت است، چون وقتی می گوئیم جوهر تغییر می کند یعنی خودش عین تغییر است مثل این که وقتی می گوئیم جوهر یا ذات آب تر است یعنی خودش عین تر است. ادعای ما در حرکت جوهری همین است که «ذات و جوهر جهان ماده جنبیدن و حرکت است» نه چیزی که می جنبد.
با توجه به این که روشن شد اَعراض وجودشان مستقل نیست و علت تغییرِ اعراض، جوهر است باید متوجه بود معنی متغیربودن جوهر این است که ذات ماده چیزی جز تغییر نیست. عنایت داشته باشید وقتی پای جوهر یا ذات به میان می آید، جایی برای اعراض نمی ماند و به همین جهت نتیجه می گیریم ذات عالم ماده چیزی جز حرکت و جنبیدن نیست، یعنی وجودش همان حرکت است.
ذات ماده درجه ای از وجود :
با توجه به این که جوهر عالم ماده عین حرکت است و با توجه به موضوع اصالت وجود، می توان گفت: ذات عالم ماده که یکی از درجات وجود در هستی است عین حرکت است. یعنی وجودش همان حرکت است، نه این که وجودی دارد و حرکتی، بلکه وجودش عینُ الحرکه است به این معنا عینُ الحرکه یک درجه از وجود است. مثل نور که وجودش همان روشنایی است، نه این که یک نور داریم و یک روشنایی. ذات ماده هم خودش حرکت است، آری ذات ماده یک درجه از وجود است که آن وجود چیزی جز حرکت نیست، به عبارت دیگر خودِ حرکت یک مرتبه از وجود در عالم است و این نکته ی بسیار ارزشمندی است.
طبق قاعده ی «کُلُّ مَا بِالْعَرَض لَابُدَّ اَنْ یَنْتَهِی اِلَی مَا بِالذَات» که هر عَرَضی حتماً باید به ذاتی ختم شود، مثل آن که هر شوری به عین شوری ختم می شود و هر وجودی به عین وجود ختم می شود پس هر حرکتی هم به عین حرکت ختم می گردد.
این که می بینیم در طول رشد سیب، بو و رنگش تغییر می کند و شدیدتر می شوند به جهت آن است که جوهر آن با حرکت ذاتی خود، تغییر کرده و نسبت به خود به کمالات برتری دست یافته.
نتیجه ای که تا حال می توان گرفت این است که جوهر ماده عین حرکت است، هر چند حسّ ما آن جوهر و حرکت آن را حس نمی کند، چون جوهر وَجهی از پدیده است که با عقل متوجه آن می شویم و لذا حرکت آن را نیز باید با عقل شناخت. دقیقاً مثل نور اتاق که هر لحظه در حال تغییر است و از منبع نور هر لحظه نور جدیدی در اتاق داریم ولی آن حرکت را حس نمی کنیم، و یا مثل شعله ی گاز که هر لحظه شعله ی جدیدی است، - چون اگر شعله ی ثابتی بود باید وقتی گاز قطع می شد باز هم شعله ثابت بماند - با این که هر لحظه شعله ی جدیدی در میان است ولی حس نمی کنیم، اما می فهمیم. جهان ماده هم به جهت ذات متغیرش هر لحظه جهان جدیدی است. اما حسِّ ما آن را درک نمی کند ولی عقل ما آن را می فهمد.
برهان دوم حرکت جوهری: (برهان زمان) :
جهت اثبات حرکت جوهری از طریق زمان باید مقدمتاً بدانیم:
1: همه چیزهای مادی زمان منداند، به این معنا که زمان بر آن ها می گذرد مثل این که می گوئیم عمر این درخت پنجاه سال است و یا عمر زمین حدود 14 میلیارد سال می باشد.
2: زمان چیزی جز تقدم و تأخر نیست. به این معنا که می گوئیم زمان همان گذشته و آینده یا قبل و بعد است.
3: هیچ گاه چیزی نمی تواند صفتی را پذیرا باشد که ذاتش خلاف آن صفت باشد، به همین جهت نمی توان چیزی که وزن ندارد - مثل روح- وزن کرد و یا چیزی که طول ندارد متر نمود.
4: چون نمی توان پدیده های مادی را از زمان جدا کرد. نتیجه می گیریم زمان مندی، جزء ذات آن هاست به این معنا که باید پدیده های مادی، ذاتاً زمان مند و دارای تقدم و تأخر باشند. همان طور که تری را نمی توان از آب گرفت و ذاتاً آب دارای تری است.
5: وقتی در جایی تقدم و تأخر به عنوان یک واقعیت در میان باشد یعنی در آنجا حرکت هست، حال وقتی می گوئیم ذات پدیده های مادی دارای تقدم و تأخر است یعنی ذات پدیده های مادی دارای حرکت است و آنچه در خارج از ذهن در ذات موجودات مادی هست، حرکت است.
از آنجایی که ذهن می تواند بعضی چیزهایی را که در خارج به صورت یگانه هستند را از هم جدا کند و این عمل را انتزاع یا تجرید می گویند، در همین رابطه ذهن انسان از تقدم و تأخر که همان حرکت است معنای زمان را انتزاع می کند ولی در حقیقت آنچه در خارج هست، حرکت یعنی وجودی است که دارای تقدم و تأخر است ولی ذهن می تواند این تقدم و تأخر را مستقل در نظر بگیرد و معنای «زمان» را در خود ایجاد کند، از این جهت گفته می شود. «زمان» انتزاع ذهن است نه این که زمان وجودی مستقل در خارج باشد، هرچند زمان امر موهومی نیست که صرفاً ساخته و پرداخته ی ذهن باشد. مثل این که آنچه در خارج است حرکت زمین است و ذهن ما از آن حرکت، 24 ساعتِ شبانه روز را انتزاع می کند. پس زمان که انتزاع ذهن است، دروغ و موهوم نیست بلکه چیزی است که مصداق خارجی آن همان حرکت و یا تقدم و تأخرِ ذات عالم ماده است.[3]
با توجه به نکات فوق می توان گفت: همان گونه که مکان از ماده جدا شدنی نیست و بُعدی از ابعاد ماده است، زمان هم بُعدی از ابعاد ماده است و نه پدیده ای مستقل و ذهن انسان زمان را از حرکت انتزاع می کند و مبنای مفهوم زمان، انتزاع ذهن است از ذاتی که در خارج دارای تدریج یا حرکت است که با فرا رسیدن جزیی از آن، جزئی از زمان انتزاع شود. به عبارت دیگر زمان جزئی از حرکت را نشان می دهد مثل این که هر اندازه که این درخت حرکت می کند ما اندازه حرکت آن را با زمان نشان می دهیم و می گوئیم این درخت سه سال دارد یعنی حرکت آن را با زمان تعیین می کنیم.
با توجه به نکاتی که عرض شد روشن می شود همین که عالم ماده زمان می پذیرد دلیل بر این است که تقدم و تأخر در ذات آن نهفته است و باید ذاتش دارای تقدم و تأخر یا حرکت باشد.
حرکت جوهری ماوراء شتاب:
وقتی جوهر ماده، عین حرکت شد، دیگر تندی و کندی و شتاب و عدم شتاب برای جوهر ماده معنا نمی دهد، همان طور که برای آب که عین تری است، تریِ بیشتر معنا نمی دهد. شدّت و ضعف مربوط به حرکت های عرضی است و نه حرکت جوهر، زیرا جوهر عین حرکت است و چون ذات عالم ماده عین حرکت است ظرفیت وقوع هر حرکتی را هر اندازه هم که شدید باشد دارد.
سؤال: اگر حرکت، سراسر عالم ماده را فرا گرفته و ذات عالم ماده هر لحظه جدید است، چرا ما آن را حس نمی کنیم؟
جواب:اولاً: هیچ حرکتی، حتی حرکت های غیر جوهری را حسّ ما به تنهایی درک نمی کند بلکه به کمک عقل درک می شوند. ثانیاً: همان طور که روشن شد جوهر محسوس نیست تا حرکت آن محسوس باشد. ثالثاً: حرکت جوهری یعنی ذاتی که عین حرکت است، پس چیزی نیست که حرکت کند تا ما با حس کردنِ آن چیز، حرکت آن را حس کنیم. به همین جهت صرفاً می توان حرکتِ جوهرِ عالم ماده را با عقل متوجه شد و از طریق برهان عقلی به وجود آن پی برد.
شبهه بقاء موضوع:
با نظر به حرکت جوهری که از طریق آن روشن می شود ذات جهان عین حرکت است و هر لحظه جهان، جهان نوینی است، این سؤال پیش می آید که از کجا بفهمیم این جهان، همان جهان قبلی است؟ اگر این «الف» تماماً عوض شد و «ب» گشت، از کجا بفهمیم این «ب» همان «الف» است؟ به عبارت دیگر با قبول حرکت جوهری، موضوع حرکت گم می شود و معلوم نیست چه چیزی حرکت کرد. در حالی که اگر مثل قدما بپذیریم این سیب همان سیب قبلی است که اعراضش عوض شده، موضوعِ حرکت ثابت است اما از نظر ملاصدرا که حرکت هم در اعراض است و هم در جوهر، دیگر موضوعی برای حرکت نمی ماند. این اشکالی بود که تحت عنوان «شبه بقاء موضوع» به حرکت جوهری وارد شد.
جواب: 1- در حرکت جوهری آنچه عامل اتصال مرحله ی قبل به مرحله ی بعد است خود حرکت است. چون حرکت به عنوان اتصالِ گذشته ی شیئ به آینده ی آن، همواره در صحنه است زیرا حرکت از سکون های متوالی تشکیل نشده تا در مرحله ی بعدی، مرحله ی قبلی آن گم شود، بلکه یک وجود متصل است که همواره به عنوان ذات شیئ در صحنه است، پس از آن جهت که شخصیت حرکت موجب اتصال گذشته به آینده است - چه در حرکت اعراض و چه در حرکت جوهر- پس موضوع هرگز گم نمی شود.
جواب: 2- در جواب شبهه ی بقاء موضوع علاوه بر جواب فوق می توان گفت از آنجایی که حرکت عبارت است از تبدیل قوه به فعل و در حرکتِ جوهری با تبدیل قوه به فعل شیئ شدید می شود و همان شیئ است که شدید شده پس چیزی گم نشده بلکه همان شیئ شدید شده و تنها جوهر عالم نقصش برطرف گشته و لذا همان عالم است که قوه هایش به فعلیت رسیده.
نتایج حرکت جوهری:
1- اثبات ذات قیّوم خداوند:
هر جا پای حرکت در میان است پای نیاز در میان است، چون حرکت یعنی گرفتن چیزی که شیئ ندارد. وقتی روشن شد جهان عین حرکت است پس معلوم می شود کل جهان ماده عین نیاز است تا دائماً قوه هایش به فعل تبدیل شود، از این جهت باید دائماً از عالم فوق عالم ماده فیض لازم به عالم ماده برسد. چون عالم ماده چیزی جز عین نیاز نیست. حال اگر فیض از عالم فوق به عالم ماده نرسد – با توجه به آن که عین حرکت، عین نیاز است - عالم ماده هیچ می شود. مثل شعله ی گاز که دائماً گاز به آن می رسد و اگر یک لحظه گازِ جدید به آن نرسد شعله هیچ می شود.
با توجه به این که عین حرکت عین نیاز است اگر ذات عالم ماده آن چیزی را که نیاز دارد بگیرد، حرکت و وجود دارد و به آن چه باید برسد می رسد. اما اگر در عین این که عین نیاز است آن چیزی را که نیاز اوست به آن نرسد حرکتی در صحنه نمی ماند و چون وجود عالم ماده همان حرکت است اگر حرکت نباشد وجودی برای عالم ماده نخواهد بود. یعنی اگر عالم ماده لحظه از عالم بالا فیض نگیرد، نیست می شود و همین که جهان ماده وجود دارد نشان از آن دارد که دائماً از عالم معنا به آن فیض می رسد.
قرآن می فرماید: «كُلَّ يَوْمٍ هُوَ في شَأْنٍ»[4] همواره خداوند در ایجاد و دادن فیض دائمی است و از این جهت جهان دائماً در قبضه ی حق است و هر لحظه ای با فیض حضرت حق ایجاد می شود.
حرکت جوهری می گوید رابطه جهان با خدا مثل رابطه ی ساختمان با بنّا نیست بلکه همواره با فیض الهی ایجاد می شود و فیض خداوند دائمی است و اگر خداوند فیضش را نداد دیگر جهانی نیست و از طریق برهان حرکت جوهری می توان ذات قیّومی را که دائماً به این عالم فیض می رساند تا باقی بماند و کامل شود را اثبات کرد. همان چیزی که در دعا داریم و به خداوند عرض می کنیم: «يَا دَائِمَ الْفَضْلِ عَلَى الْبَرِيَّة» ای کسی که نسبت به مخلوقات دائم الفیض و دائم الفضل هستی.
2- اثبات معاد به معنای عام:
الف: طبق بحث حرکت جوهری روشن شد که جهان ماده، یکپارچه حرکت است.
ب: روشن شد حرکت معنا ندارد مگر این که جهت و غایتی داشته باشد و از قوه به فعلیت برسد. به این معنا که جهان ماده تا بی نهایت نمی تواند باشد چون بی نهایت قوه ندارد[5] بلکه جهتی خاص دارد و در همان جهت با از بین رفتن نقص های قوه هایش توسط فیض دائمی، به فعلیت می رسد.
ج: تبدیل قوه به فعلیت برای جهان ماده در نهایت به معنای خارج شدن از حالت مادی به حالتی است غیر مادی و این بدین معنا است که جهان ماده از طریق حرکت جوهری به قیامت و معادِ خود می رسد، چون روشن شد بقای حرکت، به ادامه فیض است و همواره عالم ماده در حال گرفتن فیض از عالم معناست، و همواره دارد نقصش کم می شود تا در نهایت همه ی قوه هایش به فعل تبدیل شود. پس جهان ماده در حال تبدیل شدن به قیامت و معاد خود می باشد.
د: معلوم است وقتی نقص جهان ماده از بین رفت دیگر حرکت ندارد، و جوهر ماده هرچه می توانست از مبدأ فیض قبول کند، قبول کرده، در این حالت دیگر جهان از ماده بودن خارج شده است و خصوصیات عالم ماده را ندارد. وقتی جهان از ماده بودن و نقص های قوه خارج شد و به فعلیت رسید و کمال یافت، به همان معنایی می رسد که قرآن در وصف آن می فرماید: «أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّها»[6] زمین در قیامت به نور پروردگارش نورانی می شود. نه این که به نور خورشید نورانی باشد زیرا خورشید هم ماده است و با تحقق قیامت و منورشدن همه چیز به نور پروردگارشان خورشید هم به نورانیتی می رسد از جنس نورانیت موجودات مجرد.
و: معلوم است که وقتی جهان از ماده بودن خارج شد و به فعلیت رسید و نورانی شد، دیگر وجودی است برتر از وجود مادی که نقص های مادی در آن باشد از این جهت گفته می شود. هم اکنون جهان دارد قیامت می شود مثل کودکی که همین حالا در حال جوان شدن است.
جهان مادی مانند کودکی که جوان می شود در خود حرکت می کند، بدون آن که مکانی را طی نماید از خودِ اولیه ی خود به خودِ برترش دست می یابد و به این صورت در حال تحول است و قرآن در توصیف چنین حالتی می فرماید: «يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماواتُ»[7] قیامت روزی است که زمین و آسمان ها غیر از این می شوند زیرا از نقص هایشان در می آیند و به کمال می رسد در آن حدّی که مثل موجود زنده سخن می گویند.[8]
جایگاه معاد جسمانی در حرکت جوهری:
اولاً: طبق حرکت جوهری، جهان، همین جهان است که شدید می شود و نقص هایش برطرف شده و قوه هایش به فعل تبدیل می شود، پس قیامت چیزی جز همین دنیا نیست که شدید شده است.
ثانیاً: معادِ جسمانی یعنی در قیامت هیچ روحی بدون بدن نیست و همه اعمال و نیات انسان ها به صورت جسم در می آیند، به همین جهت ما در قیامت جسم داریم ولی جسم ما از جنس آن نشئه است مثل جسمانیت دست و پای ما در عالم رؤیا که جنس همان عالم است. در قیامت هم دست و پا داریم اما آنجا که «أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّها»[9] شده و جنس زمین از جنس دیگری است دست و پا و جسم ما هم هم سنخ آن عالم است و نورانی به نور رَبّشان می باشند.
3- روشن شدن شخصیت زمان به عنوان بُعد چهارم ماده
الف: روشن شد زمان عبارت است از مفهوم تقدّم و تأخّر در ذهن، بدین معنا که زمان مفهومی است در ذهن که همان مفهومِ تقدّم و تأخّر است همان طور که ما از آب در ذهن خود مفهوم تری و رطوبت را داریم.
ب: مصداق تقدّم و تأخّر در خارج از ذهن موجودی است که حرکت دارد، مثل آن که مصداق مفهومِ رطوبت، در خارج از ذهن موجودی است که تر است، در حالی که آنچه در ذهن بود مفهوم تری بود و همان طور که در خارج از ذهن مفهوم تری را نداریم بلکه خودِ تری یا آب را داریم، در خارج از ذهن، زمان را که مفهوم تقدم و تأخّر است، نداریم، در خارج از ذهن چیز متحرک داریم که این چیز متحرک مصداق خارجیِ مفهوم تقدم و تأخری است که در ذهن است و اسم آن را زمان می گذاریم.
ج: ذهن می تواند مفهوم تقدم و تأخر را از شیئ خارجی جدا می کند و مستقلاً به عنوان زمان در نظر داشته باشد به این معنا ذهن زمان را از حرکت انتزاع کند.
د: با توجه به نکات فوق که روشن می شود زمان، مفهومی است انتزاع شده از حرکت، می توان گفت جایی که حرکت نیست، تقدم و تأخر یعنی زمان وجود ندارد.
نتیجه: با توجه به مطالب فوق گفته می شود زمان بُعدی است از ابعاد ماده. چون مفهومی است که از ماده انتزاع شده و جدا از ماده نیست و پدیده ی مستقلی نمی باشد که جدای از ماده بتوان آن را در نظر گرفت. آری خارج از ماده نه زمان معنا می دهد و نه مکان.
حل مشکل حدوث و قِدَم:
از جمله نکاتی که همواره ذهن بشر به دنبال آن بوده است، موضوع حادث یا قدیم بودن عالم ماده است. انسان ها می خواسته اند بدانند آیا عالم ماده ابتدایی داشته و یا همواره بوده است، در این راستا سخنان زیادی مطرح می شده ولی بعضی از سؤالات در این باره بی جواب می ماند تا آن که با طرح حرکت جوهری انسان توانست جواب مناسبی در این رابطه بگیرد، به این صورت که وقتي براساس برهان حركت جوهري مشخص شد كه زمان، بُعدي از عالم مادّه است و خارج از عالم مادّه، زمان معني ندارد، نتيجه مي گيريم كه با خلق عالم مادّه، زمان به وجود مي آيد، يعني همين كه جهانِ مادّه هست، زمان هست؛ نه اين كه اوّل زمان بوده وبعداً جهان مادّه در آن زمان به وجود آمده باشد؛ پس اين طور نيست كه عالم مادّه در يكي از مراحل زمان به وجود آمده باشد و يا عالم مادّه از اوّل، همين كه زمان بوده، در كنار زمان بوجود آمده باشد و تصور كنيم عالم مادّه يا «حادث زماني» باشد و در زمان حادث شده باشد و يا«قديم زماني» باشد، و از ابتداي زمان به وجود آمده باشد . زيرا زمان، موجود مستقلّي نيست كه جهان، در آن و يا همراه آن به وجود آمده باشد، بلكه طبق حركت جوهري، «جهان مادّه» هر لحظه به وجود مي آيد و «زمان» هم پيرو آن، لحظه به لحظه موجود مي شود. پس مي توان گفت: جهان مادّه هر لحظه حادث است و زمانِ مخصوص به آن نيز هر لحظه حادث خواهد بود.
با توجه به نکات فوق باید گفت: كلّ عالم مادّه در بي زمان و بي مكان ايجاد شده است، يعني همان طوري كه عالم مادّه در زماني ايجاد نشده، بلكه همراهِ بوجودآمدن خود، زمانِ خود را هم بوجود آورده است، در مكاني خاص نیز ايجاد نشده، بلكه خودش همان مكان است، و همين كه به وجود آمد، مكان و زمان معني پيدا كرد.
با توجه به مطلب فوق امثال این سؤال که اگر کسی بپرسد: خداوند قبل از این که دنیا را خلق کند چه می کرد؟ جایگاهی نخواهد داشت، زیرا بودن دنیا به عنوان ذاتی که دارای حرکت است، مساوی است با وجود زمان پس معنا نمی دهدکه بپرسیم قبل از خلقت جهان خداوند چه می کرد؟! در سؤال فوق سؤال کننده زمان را فوق عالَم و حتی فوق خداوند فرض کرده که این سؤال برایش پیش آمده، در حالی که زمان به تبع ماده و همراه ماده ایجاد می شود نه فوق آن و نه خارج از آن.
سؤال: با توجه به این که علت هر حرکتی باید خودش حرکت داشته باشد و با توجه به این که علت حرکت عالم، خداوند است، آیا خدا هم باید حرکت داشته باشد؟! و از آنجایی که هر موجود متحرکی نیازمند است پس خداوند هم باید نیازمند باشد؟!
جواب: عنایت داشته باشید که خداوند عین وجود است، از عین وجود، تنها وجود صادر می شود. وجود دارای شدت و ضعف است و هر مرتبه از آن خاصیت و صفت مربوط به خود را دارد، یکی از مراتب وجود، عالم ماده است که در ذات و وجودِ خود عین حرکت است و از خداوند تنها وجودِ عالم ماده صادر می شود و از این جهت لازم می آید که خداوند عین وجود باشد که نتیجه درستی است و همین طور که خداوند وجود آب را می دهد و آن وجود در آن شرایط عین تری است و خداوند به آب تری نداده تا نتیجه بگیریم پس خودش باید عین تری باشد، از خداوند وجود عالم ماده صادر می شود که آن وجود عین حرکت است.
وقتی روشن باشد که از خداوند تنها وجود صادر می شود و فراموش نشود ذاتی که عین حرکت است مرتبه ای از وجود است، دیگر آن شبهه پیش نمی آید که چون هر حرکتی نیاز به متحرک دارد پس باید خداوند حرکت داشته باشد و از جهت این که حرکت دارد نیازمند است، زیرا خداوند وجود جوهریِ عالم ماده را به آن می دهد و آن وجود در مرتبه ی ذات خود عین حرکت است، همین طور که آب در مرتبه ی ذات خود عین تری است و خداوند تری را به آب نداده بلکه وجود آب را به آب داده است.
سؤال: اگر موجود مادی تا زمانی که ذاتش متحول است از عالم الهی فیض می گیرد، آیا وقتی به فعلیت رسید و قوه هایش به فعل تبدیل شد دیگر فیض دریافت نمی کند؟
جواب: وقتی عالم ماده دیگر قوه ای ندارد که جهت تبدیل قوه هایش به فعل، فیض بگیرد و تبدیل به فعل شده و مجرد گشته دیگر آن نوع فیض را که قوه هایش را تبدیل به فعلیت کند نیاز ندارد ولی در گرفتن فیضِ بقاء همواره محتاج حق است و به این لحاظ خداوند دائماً وجود آن شیئ را به آن می دهد و در اثر تجلیِ وجودی که خداوند به آن موجود می دهد باقی است. مثل عالم مجردات که بقائشان نشانه ی ادامه ی فیض الهی است. فیض الهی در یک مرتبه، فیض کمال است - برای موجودی که در فعلیت تامّ نیست و هنوز قوه دارد- و در یک مرتبه فیضِ بقاء است - برای موجودی که قوه ای ندارد و سراسر فعلیت است- فیضی که به عالم ماده می رسد فیضی است که ماده را از نقص و قوه خارج می کند و به تجرد می رساند ولی فیضی که به عالم مجردات می رسد مثل عالم ملائکه، فیض بقاست و وجود دم به دم آن ها از فیض الهی است و بدین لحاظ گفته می شود هویت موجود تعلقی است چون بقاء آن به اتصال به حضرت حق است و با این اتصال است که فیض وجود به موجود داده می شود.
علت تنوع پدیده ها در عالم ماده
سؤال: اگر همه ی موجوداتِ مادی یک جوهر دارند که آن جوهر عین حرکت است، پس چرا در ظاهر یکی سنگ است و یکی چوب و همه یک چیز نیستند؟
جواب: جوهر عالم ماده یک چیز است و آن مرتبه ای است از عالم وجود که آن مرتبه عین حرکت است. منتها در هر مرحله به جهت شرایط خاصِ ظهورِ آن جوهر، چهره های متفاوتِ حرکت ظاهر می شود، که آن چهره یا به صورت سنگ است یا چوب و یا آب و غیره. مثل این که بدن ما در اثر حرکت در یک مرحله کودک است و در یک مرحله به صورت جوان ظاهر می شود. در اثر شرایط ظهور حرکت در عالم ماده، ما با پدیده های مختلفِ مادی روبرو هستیم و از این جهت گفته می شود: «پدیده های مختلف در عالم ماده، چهره های مختلف حرکتِ ذاتی عالم ماده اند» و این نیز روشن است که همه ی پدیده های عالم ماده با همه تنوعشان در یک مرتبه از وجود قرار دارند که آن پایین ترین مرتبه ی قبول فیض است و مرتبه ی پائین تری فرض ندارد.
عالم ماده، بستر ایجاد نفس
ملاصدرا روشن می کند: «اّلنَّفْسُ جِسْمَانِیّةُ الْحُدُوث وَ رُوحانیةُ الْبَقَاء» یعنی نفس انسان در بستر جسم، حادث می شود ولی بقایش روحانی است و لذا پس از جدایی از بدن، می تواند بدون جسمِ مادی باقی بماند. چون توانسته است در بستر بدنِ مادی قوه های خود را به فعل تبدیل کند.
سؤال: آیا جسمانیةالحدوث بودن نفس به آن معنا نیست که علت وجود نفسِ ناطقه ی انسان، جسم و عالم ماده است؟ آیا ممکن است علت موجود مجردی مثل نفس، عالم ماده باشد، و معلول در درجه ی وجودیِ بالاتر از علتِ خود قرار داشته باشد؟
جواب: «جسمانیة الحدوث»بودن نفسِ ناطقه بر مبنای تفکر ملا صدرا به این معنا است که نفس در بستر جسم در عالم ماده حادث شده است ولی نه علت نفس ناطقه جسم و ماده باشد بلکه جسم آماده می شود تا نفسِ ناطقه به عنوان فیض بعد از فیض از عالم بالا بر جسم به همان اندازه که ظرفیت گرفتن فیض را دارد، تجلی کند. همان طور که در حرکت جوهری روشن شد ذات عالم ماده همواره از عالم ماوراءِ خود فیض دریافت می کند و از نقص هایش رها می شود، بر این اساس است که ملا صدرا می گوید نفس انسان در بستر عالم ماده و در بستر ذات متحول آن، در شرایط جنینی و براساس فیضی که از عالم ماوراءِ ماده فیضان می شود، به وجود می آید و لذا از نظر ملاصدرا، عالمِ جسم، علت مُعِدّه و بستر ایجاد نفس است نه علت حقیقی آن. به طوری که جسم و عالم ماده در اثر ذات متحرک خود بستر را فراهم می کند تا فیض از عالم ماوراء بر آن تجلی کند و با آماده شدن هرچه بیشتر جسم، فیض کامل تری متجلی گردد.
ریشه ی حرکت در نفس
سؤال: مگر حرکت جوهری فقط مربوط به عالم ماده نیست، پس چرا گفته می شود که نفس انسان که مجرد است و در اثر حرکت جوهری استکمال می یابد؟
جواب: آری حرکت جوهری مربوط به ماده است، منتها فرق نفس با سایر مجردات این است که نفس دارای تجرد نسبی است و یک نحوه تعلق به بدن دارد، در نتیجه حکم بدن - به عنوان یک موجود مادی - در نفس سرایت می کند، و تا وقتی نفس به بدن تعلق دارد حرکت جوهریِ بدنِ مادی در نفس جریان دارد و موجب استکمال جوهریِ نفس می شود و نفس در اثر حرکت جوهری شدّت می یابد. از طرف دیگر از آن جهت که جوهر عالم ماده عین حرکت است و از این جهت عین تبدیل قوه به فعل است، هر موجودی که بخواهد قوه هایش را تبدیل به فعل کند باید به چیزی رجوع کند که عین تبدیل قوه به فعل است، بدین لحاظ نفس ناطقه به بدن تعلق می گیرد تا با تعلق به جوهر مادی، بالقوه هایش به فعل تبدیل شود.
نفس ناطقه ی انسانی در مسیر تبدیل قوه هایش به فعل اگر در صراط عبودیت قرار گرفت، در اثر شدت وجود، جنبه ی تعلقش به بدن کم می شود و توجهش به عالم بالا بیشتر می گردد، در این حالت یک نحوه موت اختیاری نصیب او خواهد شد و اختیاراً از عالم حرکت به عالم قرار سیر می کند.
اما اگر انسان خود را در صراط عبودیت قرار نداد و به عالم ماوراء عالم ماده سیر نکرد، حرکت جوهریِ ذاتیِ او بدون این که او بخواهد، به سوی عالم ماوراء سیر می کند منتها تضادی بین جهت تکوینی انسان با جهت اختیاری یا تشریعی او به وجود می آید، در این حال وقتی وارد عالم قیامت شد خود را برای آن عالم آماده نکرده است و لذا عذاب های قیامتی نصیب او می شود.
مبنای اخلاق در منظر حرکت جوهری
حرکت جوهری روشن می کند هرچه به عالم ماده نزدیک تر شویم، به زمان یعنی به گذشته و آینده نزدیک شده ایم و هرچه از ماده فاصله بگیریم به عالمی فوق زمان و مکان نزدیک می شویم؛ عالمی که در آن عالم، گذشته و آینده از همدیگر فاصله ندارند و در واقع به مقام بی زمان نزدیک می شویم و به تعبیر دیگر گذشته و آینده که در عالم ماده قابل جمع نیست، در آن حالت در پیش ما جمع می شود و در یک لحظه همه ی گذشته و آینده نزد انسان حاضر است. شرط چنین حضوری فاصله گرفتن از عالم ماده و نسبت های مربوط به عالم ماده است و این که حکم حضرت اَحد را بر جان و رفتار خود حاکم نماییم. به عبارت دیگر با توجه به حرکت جوهری روشن می شود هر چه قلب انسان توحیدی تر شود و در توحیدِ خود استمرار ورزد، همه ی هستی در پیش او جمع خواهد شد و احاطه بر عالم کثرت پیدا می کند و نه تنها آنچه را در دورترین مکان ها یا زمان ها است در نزد خود حاضر می یابد بلکه به جهت ذات مجردش در عوالم فوق ماده حضور می یابد. از این جهت روشن است که دستورات دین در اخلاق و عقاید برای حاکمیت حکم حضرت اَحدیت است تا جنبه های مادی انسان تحت حاکمیت جنبه های وحدانی اش قرار گیرد و شایسته ی قرب الهی گردد. و از این طریق است که می توان گفت: برهان حرکت جوهری پلی است به سوی عرفان.
موضوع انتقال تخت ملکه سبأ و حرکت جوهری:
وقتی متوجه شدیم که عالم ماده عین حرکت است و روشن شد که عالم ماده هر لحظه عالم جدیدی است و روشن شد که خداوند هر لحظه عالم ماده را ایجاد می کند، حال اگر انسانی تزکیه کرد و به وحدت رسید می تواند به مبادی عالم کثرت نزدیک شود و در آن تصرف کند. اگر چنین انسانی اراده کند تا آن قسمت از فیضی که به عالم ماده در فلان مکان می رسد، در قسمت دیگری ریزش کند، چنین می شود. مثل نور چراغ قوه ای که در دست ماست و به جای این که در این مکان نورش را بیندازیم، در مکان دیگری می اندازیم. پس این طور نبود که وقتی حضرت «عاصف بن برخیا» تخت ملکه ی سبأ را به اورشلیم آورد، آن تخت را با سرعت زیاد حرکت داد، زیرا به حضرت سلیمان عرض می کند: «أَنَا آتيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُك»[10]من آن تخت را قبل از آن که چشم بر هم زنی برای شما می آورم، یعنی جناب عاصف در بی زمان آن کار را کرد. پس حضرت «عاصف بن برخیا» طبق بحث حرکت جوهری با دسترسی به مبادی فیض عالمِ فوق ماده است یافته و وجود آن تخت را به جای آن که در یمن ریزش کند، در اورشلیم ریزش داد.
در مورد طیّ الارض نیز باید متوجه بود؛ وقتی خداوند بر کسی چنین توانایی می دهد، او می تواند در مبادی ریزش بدنش تصرف کند و بدنش را هر جا خواست ریزش دهد.
و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته
منبع: لب المیزان
...............................................
پی نوشت ها:
[1]- به این دلیل گفته می شود حرکت تبدیل تدریجیِ قوه به فعل است که با تبدیل یک قوه به فعل زمینه تبدیل قوه ای دیگر به فعلیت فراهم می شود و همواره تبدیل هر قوه به فعل زمینه تبدیل قوه دیگر به فعل می گردد و بدین لحاظ همیشه در حرکت تدریج نهفته است.
[2]- علت آن که بعضی منکر حرکت شدند آن بود که انتظار داشتند حرکت را با حسّ خود درک کنند و چون حسّ به تنهایی نمی تواند حرکت را درک کند منکر آن گشتند.
[3]- به این نوع مفاهیم که نه عیناً در خارج وجود دارند و نه صرفاً ساخته ی ذهن اند، مقولات ثانیه ی فلسفی گویند. چون این نوع مفاهیم در خارج منشاء انتزاع دارند، مثل مفهوم انسان که منشاء آن در خارج همان حسن و بتول و رضا و فاطمه است.
[4] - سوره ی الرحمن، آیه ی 29.
[5] - اگر عالم ماده بی نهایت قوه داشته باشد، از آنجایی که قوه همان عدم و یا نداشتن است. لازم می اید که عالم ماده بی نهایت عدم داشته باشد که این به معنای نبودن عالم ماده است.
[6] - سوره ی زمر، آیه ی 69.
[7] - سوره ی ابراهیم، آیه ی 48.
[8]- در قرآن داریم که زمین در قیامت خبرهای خود را نقل می کند. می فرماید:«تُحَدِّثُ أَخْبارَها» زمین از اخبار خود خبر می دهد. (سوره ی زلزال، آیه ی 4)
[9]- سوره ی زمر، آیه ی 69.
[10] - سوره ی نمل، آیه ی 40.
افزودن دیدگاه جدید