به نام خداوند جان و خرد
به عنوان کسی که معلّمی را در زندگی انتخاب کرده و اگر باز متولد شود معلّمی را انتخاب می کند و سخت مواظب بود بزرگی این کار را با پول مقایسه نکند به شما عزیزان عرض می کنم؛
ای معلّم؛ معلمی، یعنی نظر کردن بر افق های دور حیات انسان ها و نمایاندن راه ها و بیراهه ها ، تا انسان ها در مسیر حیات خود به بیراهه نروند و از پای نیفتند.
آیا خود را برای چنین رسالتی آماده کرده ای؟
ای معلّم؛ معلّم کسی است که مواظب است محصلانش در مرداب روزمرّه گی ها فرو نروند و آن را زندگی بپندارند و از زندگی و صعود انسانی باز بمانند.
آیا برای چنین هدایتی، خود را بر فراز روزمرّه گی ها قرار داده ای؟
ای معلّم؛ مردم انس گرفته به عادت ها، گوش شنوایشان ضعیف شده و مُذکران را خوش نیایند و به آن ها پشت می کنند، هم چنان که به انبیاء پشت کردند، ولی انبیاء هرگز با مردم قهر نکردند و یک لحظه در راهنمایی مردم کوتاه نیامدند.
آیا تو نیز خود را آماده کرده ای که در راه معلمی خسته نشوی و با محصلانت هرگز قهر نکنی؟
ای معلّم؛ انبیاء، بهترین معلمان تاریخ بشرند، و بیشترین خدمت را هم آن ها به بشر کرده اند زیرا به او آینده نگری آموختند، تا فقط در امروزش زندگی نکند و از آینده های دور حتی دورتر از حیات دنیایی، باز نمانند، یعنی:
انبیاء را حق بسیار است، از آن.... که خبر دادند از پایانمان
حال آیا تو خود را برای چنین بینش و خدمتی، آماده کرده ای؟
ای معلم: حال که می دانی بهترین خدمت را پیامبران به بشر کردند، و بهترین بینش همانی است که آن ها متذکر آن بودند تا زندگی صحیح را تفسیر و تبیین کنند.
آیا حاضر شده ای بینش خود را از کتاب خدا، یعنی قرآن بگیری تا واقعاً خدمت کرده باشی؟
ای معلم؛ می دانی که محیط علم باید عطرآگین به تقوی و وارستگی و پیراستگی باشد.
آیا خود را مجهز به علم و به سادگی کرده ای؟
آیا در محیط مدرسه سعی می کنی خود را به انواع زینت ها آلوده نکنی تا محصلانت از تو «علم» بگیرند و نه «تجمل»؟
ای معلم؛ می دانی که می توان در مدرسه درس زندگی آموخت، پس باید محیط عفاف و تقوی را به محیط هوس های دنیایی و تجملاتِ وهمی نیالود، چرا که خدا به حضرت موسی(ع) فرمود: «اگر می خواهی در میعاد با حق قرار گیری باید نعلین دنیا را در آوری».
آیا زندگی را می شناسی تا بشناسانی؟
ای معلم؛ تا تنهاییِ خود را نبینی، چشم باز نکرده ای. تا دنیا را بیابانی خشک ننگری، در وَهمی. تا پای رسالت را محکم و افق هدایت را بلند نیابی، کوری. حال بدان: آمده ایم معلّمی کنیم، یعنی آنچه را بقیه نمی دانند با جانی آتش گرفته از حقیقت به آن ها بنمایانیم و این به خودی خود یک زندگی است.
آیا زیبائی آن را می بینی که به آن دل بسپاری؟
ای معلم: مردم از معلمان انتظار دارند که به فرزندانشان «اعتقاد» و «عشق» آموزش دهند، نه چند کلمه اطلاعات که دنیایشان را تأمین کند.
آیا خودت را برای برآوردن چنین انتظاری آماده کرده ای؟ برای ما رشته تخصصی «فرع» است و معلمی «اصل».
ای معلم؛ دانش آموز شهیدی در وصیت نامه خود به معلمش نوشته بود:
«من این را می دانم که اگر زندگی صحیح را نشناسم در لحظه لحظه ی زندگی به مشکل می افتم، و اگر هدف از زندگی را دنیا بدانم، هرگز از مشکلات رهایی نمی یابم. پس شما ای معلم عزیز؛ با صبر و پشتکار خود، آرام آرام چگونه زندگی کردن را به ما بیاموزید، چشم ما را از دنیایِ محسوس به دنیایی برتر و جاودانه روشن کنید، و وظیفه ی ما نیز این است که روح و جان خود را در اختیار شما بگذاریم تا در صفحه سفید آن درس زندگی بنگارید...»
حال تو به عنوان یک معلم، خود دانی و این وصیت نامه.
ای معلم؛ اگر معلمی شغل انبیاء است، پس باید به حضرت محمّد(ص) اقتدا کرد، معلّم «رحمت و گذشت». و باید به حضرت علی(ع) اقتدا کرد، معلّم «عشق و صبر»، آن معلمی که سخنان او را مردمان زمانش نفهمیدند، زیرا که معلّم باید جلوتر و بالاتر از زمان خود بیندیشد، هرچند غریب بماند. آیا می دانی اگر بخواهی از معلّمی باز نمانی باید دامان این خاندان را رها نکنی؟
ای معلم؛ زوایای تاریک وجود انسان ها، مشکل اساسی آن هایی ست که آسمانِ جان را رها کرده اند و زمینِ جسم را چسبیده اند که در آن هیچ امتیازی به پای قدرت جوندگی فک نمی رسد و حل مشکل را در کندن زمین می دانند و تلاش در تاریک کردن لانه، نه نظرکردن به آسمان. و در این میان این ستارگانند که بی هیچ چشم داشتی نورافشانی می کنند تا راه کسانی را روشن کنند که دل به سفر آسمانی خوش دارند.
آیا معلّم باید کار ستارگان را به عهده داشته باشد؟ یا در گودترکردن و تاریک تر نمودن لانه، به محصلانش کمک کند؟
ای معلم؛ می دانی که در کربلا، یعنی در صحنه تبلور رویارویی حق و باطل در همه عصرها، معلّم پیری با ابروان سفید و بلند که با پارچه ای به پیشانی بسته بود، به نمایندگی همه معلمان تاریخ به صحنه آمده و آن «بُریر» است، معلّم قرآن بچه های کوفه ـ آنگاه که باید به لاله های بوستان محمدی عقیده و ایمان آموزش دهد، تا افراد جامعه ی توحیدی، در فردای زندگی بر زمینِ لغزنده ی هوس نلغزند، او معلّم فریادگری بود که بر سر هر کوی و برزن به عنوان پشتیبان ولایت علیu سخن راند، آنگاه که سوز سردِ و خشک کویری توطئه های معاویه بنای خشکاندنِ پیوند بین مردم و مولایشان را داشت، حال به عنوان جنگاوری پیر به کربلا آمده تا بر پهنه زمین و گستره ی تاریخ آخرین کلمه های درس خود را با خون، بر تابلوی خاک به همه انسان ها بیاموزاند و به معلمان نیز رسم معلّمی را نشان دهد که آخرین حرف معلّمی، یعنی آزادگی است، و آنگاه که بهترین ارزش های الهی، یعنی «دین خدا» مورد تهدید است هرگز معلّمی را نشاید که تماشاگر این صحنه باشد، قطره قطره خونش، دفتر معلّمی را به زیباترین شکل به انتها رساند.
حال تو ای معلم بدان راهی غیر از راه «بُریر»، غیرِ راه «معلّمی» است.
ای معلم؛ می دانی کسانی که به معبد عاشقانه معلمی پای گذاردند، در ابتدا معلّمی را بدان جهت انتخاب کردند که در این معبد بسوزند، و این است که حیات علمی و روحانی معلّم را در تنگناهای تاریک زر و پول به ارزیابی نشستن بی انصافی است، و اصلاً زر چقدر مقدار دارد که بتواند کار تعالی انسان را - که کار معلّمی است- وزن کند و ملاک ارزشیابی کارِ معلّم گردد؟ چرا که:
صد هزاران گوش ها گر صف زنند.....جمله مشتاقان چشمِ روشن اند
پس تو ارزش کار خود را با پول ارزیابی مکن که این کار کشتن شوق معلّمی است. معلّمی خودْ هدف است.
ای معلم؛ معلّمی شغل نیست، هنر است، هنرِ استوارماندن در هویت انسانی و از خود بیگانه نشدن. و زندگی را در دنیا و تجمّلات فرونبردن. و تجملات را حیات نپنداشتن، و حیاتِ خود را خلاصه در لذات دنیایی نکردن، که این ها همه خود فراموشی و از خود بیگانگی است و معلمی یعنی: این ها، نه.
آیا تو پذیرفته ای هنرمندانه معلّمی کنی و نه کاسب کارانه؟
ای معلم؛ مردم عادی، چون مرغ زندانی قفس دنیا، همواره آه و ناله دارند که چگونه خوب تر در قفس بمانند، تو برای محصلانت درد و رنج مردم در قفس مانده را مگو، کمکشان کن چگونه از این قفس برهند، قصه ی رهیده شدگان از قفس دنیا را برایشان بخوان و از گنج انسانیت سخن بگو، تا به میله های طلائی قفس عادت نکنند. آری:
سخن رنج مگو، جز سخن گنج مگو
صفت راه مگو و ز سرانجام بگو
آه زندانی این دام بسی بشنیدم
حال مرغی که رهیده است ازاین دام بگو
حال تو خود دانی که رهیدن را انتخاب کنی و معلّمی را، یا ماندن را و طلائی کردن قفس را.
ای معلم؛ بر آستان باغ سرسبز حیاتِ طیّب نوشته اند:
«هر کس اهل خودداری و خود نگهبانی نیست وارد نشود»
سبزه زار پاک تقوی و عفاف را با کنترل میل ها و هوس ها می توان به ارمغان برد، و دریای بیکران ایمان را با زلالی روح می توان طی کرد، نه با آلوده شدن به گِل و خاکِ خودبینی و خودخواهی، و معلّمی آن پیراستگی ها را به همراه دارد. حال خود دانی و انتخاب خود، در دوراهیِ «حیات طیب» و «زندگی ظلمانی».
ای معلم: به تو بگویم، شیرینی زندگی به حماسه های آن است، نه به روزمرّه گی های آن، شیرینی زندگی به سختی هایی است که زیر چنگال ما نرم شده اند و نه به راحتی هایی که ما را بلعیده اند.
به من بگو؛ معلّمان بزرگ با چه چیز بزرگ شدند؟ با فرار از سختی ها و نالیدن در مقابل آن ها؟ یا حماسه آفریدن در رویارویی با سختی ها؟ و کدام معلّم است که به شاگردانش زندگی می بخشد و مقاومت می آموزاند.
ای معلم: عده ای مرگ هوس ها را مرگ خود می دانند و عده ای حیات خود را در شکستن و زیر پا گذاشتن هوس هامی جویند، و عجیب این که مردم از آنچه باید فرار کنند استقبال می نمایند و آنچه را باید به دنبالش بدوند از آن فرار می کنند، و معلّم است که باید دوست و دشمن را به انسان ها بشناساند تا انسان ها دوستانشان را تنها نگذارند و با دشمنانشان به سر برند و وقتی متوجه شوند که همه چیز را از دست داده اند.
آیا دوست و دشمن را شناخته ای تا بشناسانی؟
ای معلم: در جامعه ای که معلّمان ارزش خود را نشناسند و علی رغم کراهت انسان های عادت کرده به جهل، در نور افشانی پایداری نکنند، رونق علم فرو می نشیند، همچنان که وقتی پیامبران آمدند تا بشرِ عادت کرده به غفلت را بیدار کنند، آن بزرگان را بی محلی و ناسپاسی کردند. «بَلْ جَائَهُمْ بِالْحَقِّ وَ اَکْثَرُهُمْ لِلْحَقِّ کَارِهُون»[1]
ولی پیامبران راه نورانی خود را ادامه دادند تا طبع حیوانی انسان ها را به فطرت الهی باز گردانند.
حال تو می خواهی به این زودی خسته شوی؟
گر به هر زخمی تو پر کینه شوی
پس کجا بی صیقل آئینه شوی؟
ای معلم؛ به معلّم پر شوری گفتم معلّمی شغل نیست، عشق است. در جوابم نوشت:
آری! معلّمی شغل نیست، معلّمی دشت های سبز نوبهار است. سایه گستر بر کویر تفتیده قلب ها، پیک باران است در خم دشت های خالی از بنفشه. ندای کوچیدن دل هاست به سوی بی نهایت پاکی ها، و خاکستر پیکر پروانه عاشق است کنار شمعی که پیوسته می سوزد.
حال تو هرگونه می خواهی باش، ولی بالأخره باید به پیامبران اقتدا کنی.
ای معلم؛ اگر معلّمی را پاس نمی دارند چه باک، مگر شیخ ما ابراهیمu را که پیشرو همه انبیاء و همه معلمان بود، پاس داشتند؟ مگر آخرین معلّم بشریت نگفت: من از شما چیزی نمی خواهم مگر دوستی و مودت خاندانم. آیا همه مسلمانان آن مودّت را پاس داشتند؟ پس بدون هیچ خستگی و حتی انتظارِ سپاسی، باید این رسالت را ادامه داد.
ای معلم؛ من حرف تو را قبول دارم «که اگر دانش آموزان و دانشجویان، ساحت پاک معلّمی را پاس ندارند، هم رونق علمی فرو می نشیند و هم انسان از صعود بر قله ی علم و اندیشه باز می ماند و به کویر خشکِ جهل تبعید می گردد»، اما به من بگو: آن معلّمی که نور علم را در کلامش خشکانده بی تقصیر است؟ و نیز بگو: مگر نه این که خود معلّمان باید مزه شیرین علم را به محصلانشان بچشانند تا آن ها مزه ی تلخ جهل را احساس کنند؟
ای معلم؛ مسلّم است که شکوفائی جامعه های زنده تاریخ مرهون پاس داشتن مقام معلّم، و میدان داری معلّمان در روان دانش آموزان است، و پاس داشت از شهیدمطهری«رحمة الله علیه» پاس داشت از حیاتی است که از طریق پاسداری از مقام معلّم و علم ظاهر می شود. ولی شهید مطهری«رحمة الله علیه» معلّمی است که در عین شناخت زمان خویش، بلندتر از روزگار خود، چون قله ای بلند، سیل های انسان برانداز آینده را می نگریست و با تمام وجود قد راست کرد تا در عین این که از جامعه و زمان خود نبرد، در زمان و روزگار خود نیز خلاصه نشود و چشمش از افق های دور دست حیاتِ نسل نو غافل بماند؟
ای معلم؛ شرط احیاء مقام علم و معلّم این است که هم از دو زبان بودن معلّم و محصل به در آئیم و از بیگانگی بین آن دو رها شویم، و هم به نام یگانگی، اُبهتِ فروزان معلّم را فرو نریزیم، تا همه چیز در جای خود قرار داشته باشد.
می توانی اُنس با محصلان را با اُبهت معلّمی جمع کنی؟
ای معلم؛ رسالت معلمی وقتی واقعی است که در معبد علمیِ خود حضور اندیشه عمیق شهید مطهری«رحمة الله علیه» را فرو نگذارد، بلکه سینه به سینه و قدم به قدم بینش او را در نظام علمی کلاس حفظ کند و مواظب باشد فرو نیفتد، چرا که بسیار تلاش می کنند تا این صعود صورت نگیرد و بر خوابِ مردم صائقه بیداری برخورد نکند، حال تو خود دانی و اندیشه ی مطهری«رحمة الله علیه».
نگاه معلّم
ای معلم؛ نگاه معلّم اساسی ترین سرمایه ی ارتباط با محصلان است، من نگاه معلّمان را چنین نگاهی می دانم:
نگاه معلّم، نگاه محبت و رأفت است، نه نگاه بی تفاوتی. نگاه خدمت است نه نگاه مالکیت.
نگاه رسالت است، نه نگاه حرفه و شغل. نگاه شخصیت دادن است، نه نگاه کم توجهی.
نگاه عدل است، نه نگاه تبعیض. نگاه ارزش دادن به تقوی است، نه نگاه ارزش دادن به حسب و نسب.
نگاه خیرخواهانه است، نه نگاه مصلحت گرایانه و پوچ.
نگاه رشددادن است، نه نگاه سودجویی.
نگاه هدف داریافتنِ زندگی است، نه نگاه حالی خوش بودن و دیگر هیچ.
نگاه ریشه دار است نه نگاه ظاهری و زودگذر.
نگاه سوختن است و نوردادن، نه خاموش کردن و سرکوب نمودن.
نگاه حل مسائل دانش آموزان است، نه نگاه ایراد گرفتن به آن ها.
نگاه رشددادنِ موجود توانایی است به عنوان محصل، نه نگاه روبرو بودن با موجودی ضعیف و حقیر به نام بچه.
نگاه ارزش دادن به شغل تعلیم و تربیت است، نه نگاهِ در تنگنای شغل ماندن.
نگاه امیدوار بودن است و امید دادن، نه نگاه یأس و ناامیدی.
نگاه رویاندن و پروراندن است، نه نگاه ویران کردن و خشک نمودن.
نگاه عشق ورزیدن به دانش آموز است، نه نگاه تکبرکردن بر او.
نگاه حق نمایی است، نه نگاه خودنمایی.
حال بگو؛ تو چگونه بر محصلانت می نگری؟ اگر نگاهی غیر از این نگاه داری، معلّم نیستی.
ای معلم؛ بیا از خدا بخواهیم نور هدایت خودش را در جانمان بیفکند تا با نور او هدایت گری کنیم، چرا که «وَ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللّهُ لَهُ نُورَاً فَمالَهُ مِنْ نُور»[2] هرکس را خداوند نوری ندهد، او را نوری نباشد؛ پس ای خدا: از آب زلالِ چشمه هدایتت جان ما را سیراب کن تا دیگر دنیا در نزد ما رنگی نداشته باشد و بتوانیم محصّلانمان را به بالاتر از دنیا هدایت کنیم.
الهی: می دانیم معلّم باید بینشی برین داشته باشد تا هدایت گری استوار بماند، پس ذره ای از آن بینش که به انبیاء و اولیائت دادی به ما عطا کن که در مسئولیت معلّمی به بیراهه نرویم.
الهی: جمال خود را از معلّمان وا مگیر تا معلّمی را از آن ها وانگرفته باشی، تا رسالت سنگین معلمی را از دوش فرو ننهند و نیز زیر بار آن مسئولیت سنگین نشکنند.
الهی: از لذّت های معنوی که به پیامبرانت دادی به ما نیز عطا کن تا هدفمان از معلّمی نان و نام نباشد، بلکه تماماً نظر بر رضوان تو داشته باشیم.
خدایا: توفیقمان ده که بتوانیم از نفس نفس هایمان فریادی بسازیم در قلب پاک شاگردانمان، در مقابل سکوت جهل و سیاهی ظلم، تا طوفانی به پا کند.
خدایا: از تو می خواهیم هر قطره ی خونمان کلمه ای و سخنی و حرفی از هدایت بر زمین جان های محصلانمان بنگارد و نوری شود در جان زلال و شفاف و بلورین آن ها.
خدایا: از معلمی نه نان می خواهیم و نه نام، روح لطیف معلمی را به ما عطا کن که در آن عکس روی تو را بیابیم.
خدایا: حال که فهمیدیم جانِ سیراب شده از حقایق برین، جانِ معلّم است، پس جانمان را از حقایق عالم ملکوت سیراب کن تا معلّم باشیم.
خدایا: می دانیم معلّم باید برتر از زمان خود بیندیشد و آن با بینش توحیدی ممکن است، پس بینش توحیدی عطایمان کن که در زمانمان خلاصه نشویم.
«خوشا معلّمی و خوشا این گونه بودن»
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
منبع: لب المیزان
...................................................
پی نوشت ها:
[1] پیامبران برای ارائه حق آمدند و اکثر مردم نسبت به آن کراهت داشتند. (سوره مؤمنون، آیه 70 ).
[2] سوره نور، آیه 40.