ولایت چشمه ای دارد
قصائد رضوی-محمد سعید میرزایی
مگر در ساعت رفتن دلم جا مانده بود اینجا
که از پی کفشدارانش مرا خواندند زود اینجا؟
سلامم را که پیش از لب گشودن در جواب آمد؟
دخیلم را چه کس پیش از گره بستن گشود اینجا؟
نمازم را که پیش از بستنِ قامت، امامت کرد؟
دعایم را که پیش از عرض حاجتها شنود اینجا؟
چو خیل زائران خاکی اش در آمد و شدها
ملک شانه به شانه در فرود و در صعود اینجا
ولایت چشمه ای دارد که در این خانه باید دید
کرامت معدنی دارد که باید آزمود اینجا
هدایت کوکبی دارد، از این مشرق شده طالع
نبّوت موکبی دارد که می آید فرود اینجا
تو در بازار دل چشمی مهیّا کن چه می دانی
به هر آیینه چندین جلوه خواهد رو نمود اینجا؟
تو همّت خواه از این سلطان که در حاجتْ روایی ها
ازل را تا ابدها نیست رنگِ دیر و زود اینجا
به درگاهی که تمهیدِ طلب موقوفِ سلطان است
که می پرسد که هست آنجا؟ که می داند که بود اینجا؟
به جوش آورده سیبستانی از عطر شهید خود
دل انگورها را خون کند سکر شهود اینجا
قرار اینجاست یار اینجاست کار اینجاست بار اینجا
کرم اینجاست لطف اینجاست فضل اینجاست جود اینجا
نیاز اینجاست نذر اینجاست عُذر اینجاست اِذن اینجا
دکان اینجاست دخل اینجاست نقد اینجاست سود اینجا
چنان جانهای پاک انبیا صف بسته بر این در
که آدم دارد از خاتم تقاضای ورود اینجا
مسیح اینجا کلیم اینجا خلیل اینجاست نوح اینجا
شعیب اینجاست شیث اینجاست لوط اینجاست هود اینجا
سلیمان را از این دریا مگر پیدا شد انگشتر
لب داود را داده ست مرغانِ سرود اینجا
منم مور و سلیمانم به لطفش کرده مهمانم
وگرنه من که می دانم که جای من نبود اینجا
مگر شمعی شوم در گوشه ای از این حرم، گریان
که جز با اشکِ عجز، آیینه ای نتْوان فزود اینجا
شفایم می دهی با دستهای روشنت، آنجا
به خاکت می تپد گلهای اشکِ من، کبود اینجا
بهار دلگشا اینجا گلِ مشکل گشا اینجا
ره «کشف الهمم » اینجا درِ «حِلّ العقود» اینجا
هزار آیینه آوردم به سودای بهارانش
ولی یک غنچه لبخندش مرا از خود ربود اینجا
توسل را و حاجت را دخیلم گشته اشک و آه
اجابت را و رحمت را ضریحش تار و پود اینجا
خلائق را نسیم روضۀ «دارالسلام» این در
ملائک را ز ابواب زمین «باب السجود» اینجا
ببین حج تمام اینجا، نماز اینجا، امام اینجا
طریقت را عماد اینجا، شریعت را عمود اینجا
کلید خانۀ سبزِ بهشتت در کف است ای دل
توان در مدح اهل البیت اگر بیتی سرود اینجا
یا علی بن موسی الرضا علیه السلام
قصائد رضوی-محمد سعید میرزایی
الا یا علی بن موسی الرضا
رضا، یا علی بن موسی الرضا
به جان بنده ام هر نفس تا به حشر
ترا، یا علی بن موسی الرضا
ز جان، این امیدم که گردد ترا
فدا، یا علی بن موسی الرضا
مگر از تو یابم منِ دردمند
شفا، علی بن موسی الرضا
اماما که داند مقامت، مگر
خدا، یا علی بن موسی الرضا
زدی بر همه عاشقان از کرم
صلا، یا علی بن موسی الرضا
تو شاهی و نامت بلند است و ما
گدا، یا علی بن موسی الرضا
سخی! ای امام غریب شهید
سخا! یا علی بن موسی الرضا
مرا دم به دم چون نی از شوق تو
نوا: یا علی بن موسی الرضا
«فَمَن غیرُکُم نورهُ حجةٌ
لَنا»یا علی بن موسی الرضا؟
أأنت شفیعٌ لنا فی الحساب؟
- بلی، یا علی بن موسی الرضا
مگر درد ما با نگاهت شود
دوا، یا علی بن موسی الرضا
گرفته ست دین از شما خاندان
بقا، یا علی بن موسی الرضا
رَضی!- ای که راضی و مرضی تویی
رضا- یا علی بن موسی الرضا
قدر را تو حاکم، که در حکم توست
قضا، یا علی بن موسی الرضا
علی- ای که عرش معالی تویی
عُلی، یا علی بن موسی الرضا
رسد از ملائک به تقدیس تو
ندا: یا علی بن موسی الرضا
که حقِ ولایت نیاورده ایم
بجا، یا علی بن موسی الرضا
تویی جدّ «هادی» که از نور توست
هدی یا علی بن موسی الرضا
به دیدار دلهای اعمای ما
بیا، یا علی بن موسی الرضا
مگر از تو فرّ شهی یافته ست
هُما؟! یا علی بن موسی الرضا
ز نامت در افلاک پیچیده است
صدا: یا علی بن موسی الرضا
ولاک لنا فی مهّماتنا
کفی، یا علی بن موسی الرضا
ولی هستی و در دو عالم تراست
ولا، یا علی بن موسی الرضا
ولی هستی و در ولا دیده ای
بلا، یا علی بن موسی الرضا
عطا کن که خود بر تو زیبنده است
عطا، یا علی بن موسی الرضا
کرم کن که از جان کرم بنده است
تو را، یا علی بن موسی الرضا
خوش آن کس که تو می کنی حاجتش
روا، یا علی بن موسی الرضا
همه شب بسوز و به گریه بخوان
دلا! یا علی بن موسی الرضا
امام رضا علیه السلام
صیام تا قیام ۲ - غلامرضا سازگار
ای شمع محفل ها رضا ای قبـــلۀ دلـــها رضا حلال مشکل هــا رضا
جانم رضا جانم رضا
انــوار قرآنـــم تویـی توحید و ایمــانم تویی قلب خراســانم تویی
جانم رضا جانم رضا
ای نور چشم مصطفی سر تا قدم مهر و وفــا ذیقعده را دادی صفا
جانم رضا جانم رضا
دردانــۀ موسی تویی جانم رضـا جانم رضا یاسین تویی طاها تویی
جانم رضا جانم رضا
جــود و کـــرم فرزند تو جــن و ملک پا بنــد تــو شاه و گدا خورسند تو
جانم رضا جانم رضا
ای نجمه محوروی تو ای چشم موسی سوی تو ای عطرجنت بوی تو
جانم رضا جانم رضا
بر سنگ تو سر می زنم در کوی تــو در می زنم بــر بام تــو پر می زنم
جانم رضا جانم رضا
دارم بـــه کــویت التجــا آورده ام روی رجــــا بــازآ به دیــدارم سه جا
جانم رضا جانم رضا
من خـــار گلـــزار توام من عبــد دربـــار تــوام مــن خــاک زوار تـــوام
جانم رضا جانم رضا
عشقم تویی شورم تویی نارم تویی نورم تویی خلدم تویی حورم تویی
جانم رضا جانم رضا
عشق تو باشــد دولتم خــاک تو مهـــر تربتم تا پا نهــی بــر صورتم
جانم رضا جانم رضا
سرود میلاد حضرت رضا علیه السلام
صیام تا قیام ۲ - غلامرضا سازگار
ای یوسف فاطمه ای شمع جمع همه یــا ثامــن الائمه
ای به نبی پارۀ تن میلادت مبارک سیدنـا ابـاالحسن میلادت مبارک
ای شمس ولایت خورشید هدایت ای جانها فدایت
ای مظهر هو یارضا میلادت مبارک ضامن آهـو یـا رضا میلادت مبارک
یامعین الضعفا خوش آمدی خوش آمدی
یا غریب الغربا خوش آمدی خوش آمدی
ای بضعۀ محمد چشم و چراغ احمد حجت حی سرمد
دستـــه گلـــی میـــلادت مبـــارک تمام حسن احمدی میلادت مبارک
یامعین الضعفا خوش آمدی خوش آمدی
یا غریب الغربا خوش آمدی خوش آمدی
ایمان بر تو نازد قرآن بر تو نازد ایران بر تو نازد
عـالم آل فـاطمه میلادت مبارک باب الحوائج همه میلادت مبارک
یامعین الضعفا خوش آمدی خوش آمدی
یا غریب الغربا خوش آمدی خوش آمدی
ای قرآن نجمه ای رضوان نجمه ای جانان نجمه
تویی شفیع دوسرا میلادت مبارک حـج تمـــام فقـــرا میـــلادت مبارک
یامعین الضعفا خوش آمدی خوش آمدی
یا غریب الغربا خوش آمدی خوش آمدی
ای هشتم امامم بر جانت سلامم من بر تو غلامم
ای همـۀ ولایتـم میلادت مبارک خورشید هدایتم میلادت مبارک
یامعین الضعفا خوش آمدی خوش آمدی
یا غریب الغربا خوش آمدی خوش آمدی
ای تاجت به تارک ای روحِ «تبارک» میلادت مبارک
تویی تمام هستی ام میلادت مبارک روح خــدا پرستــی ام میلادت مبارک
یامعین الضعفا خوش آمدی خوش آمدی
یا غریب الغربا خوش آمدی خوش آمدی
توسل به حضرت رضا علیه السلام
صیام تا قیام ۲ - غلامرضا سازگار
ای رأفــت تــــو رأفــت ذات خــــدا رضـــــا از پــای تـا بــه ســر علــی مرتضی رضا
نامت از آن رضـاست که در عرصۀ حساب حق نیست بی رضای تواز کس رضا،رضا
هرکس که بیشترکرمش می رسدبه خلق او بیشتـــر بــرد بـــه درت التجــــا رضـــا
عیسی صفــای روح گرفتــه در این حــرم موسی ستـاده بــر در تــو بــا عصـا رضا
از روضــه ی مقـــدس تـــو می وزد نسیم تــا بـــاغ خلـــد، بـــا نفـس انبیـــا رضـــا
جوشد ز بس اجـابت از این آستـان قدس گـم می شــود کنــار ضـریحت دعـا، رضا
آغــوش خـود گشــوده برای خوش آمدش از هـر دری کــه ســوی تـو آید گدا، رضا
خـود پیشتــر ز خوانـــدن اذن دخــول مــن بــر مـن نگاه کــردی و گفتــی بیــا رضـا
در کــوی تــو ز بس کــه رؤفی تــو، زائرت دانــد ثــواب، اگــر چــه بیــارد خطا، رضا
من شــرم می کنم که بیـایم در این حرم تـو می زنــی مــرا ز کــرامت صــدا، رضا
آید بــه گــوش دل ز طپش هــای سینه ام دائــم صـــدای زمزمــه ی یـا رضـا رضــا
در آستـــان قـــدس تــــو انگــار می کنـــم گردیـــده قسمتــم سفــر کربـــلا رضـــا
نشناختــم، امــــام زمـــان زائـــر تــو بــود کـــردم ســـلام و داد جــــواب مــرا رضا
با آنکـــه شهریـــار همــه عالمـی، کسی مثــل تـــو نیـست بـــا فقــرا آشنــا رضا
یک بـــار اگـــر کنـــد به خراســان زیــارتت بــر بازدیـــد زائـــرت آیــی ســه جـا رضا
اول بـــه خُلـــد فاطمـــه گویـــد جــواب او هـر کـس صـدا زنـد ز ره صدق «یا رضا»
مــولای مـــن بـــه جـــان جـــواد الائمه ات دسـت مـــرا بگیــــر، بـــرای خــدا رضــا
دست مــرا گرفتــی و سوگنــد می خورم آقاتـــری از اینکـــه نمایـــی رهـــا رضــا
زوار چــون بــه سوی حریمت سفــر کنند بایــد کـه جــان دهنـد بـه گنبـد نما رضا
هرکس به عمرخود شده مأنوس باکسی
«میثم» گرفتـه انس بــه مهـر شمــا، رضا
در ولادت حضرت رضا علیه السلام
صیام تا قیام ۲ - غلامرضا سازگار
بــارک الله نجمـه امشـب آفتــاب آورده ای وجــه ناپیــدای حــق را بی نقـاب آورده ای
در تــراب امشب جمــال بوتــراب آورده ای یـا بــه دامــن احمـد ختمی مآب آورده ای
از دل دریـــای رحمــت درِّ نــــاب آورده ای گل به دست خودگرفتی یاگلاب آورده ای؟
با جـلال آمنـه مرآت احمد زاده ای
در حقیقت عالم آل محمّد زاده ای
این پسر حسن خدا رامظهر است ومنظر است این پسر سـر تا به پا،پا تا به سـر پیغمبر است
این پسرهم مصطفی هم فاطمه یاحیدر است تو چومریم،این پسرعیسای عیسی پرور است
این پسـر در هفـت دریــای ولایت، گوهر است این پسـر قــرآن بـابـا روی دســت مــادر است
ایـن شـه ملک قـدر فرمانــده جیــش قضـاست
این همان جان جهان مولاعلی موسی الرضاست
بضعــه ی ختـم رسـالت، روح قـرآن است این بلکه هم جان جهان،هم یک جهان جانست این
قدر قــدر و نــور نــور و فــرق فرقـان است این من بـه قرآن می خورم سوگند، قرآن است این
جـان دین، اصـل ولایـت، روح ایمـان است این شمــع جمــع انبیــا در بــزم امکـان است این
لاله های وحــی از فیـض بهـارش کرده گل
بوسۀ موسی ابن جعفر بر عذارش کرده گل
ظـرف نامحــدود دریاهای رحمت ساغرش آسمـان گردیـده چون پروانه بـر دور سرش
ضامن آمـرزش خلقـی است آهــوی درش حافظ ایران اسلامی است در قم خواهرش
جـــد امیرالمــؤمنین، ام ابیهـــا مـــادرش عالم هستـی گرفته همچو کعبه در برش
موسی عمران بیا فرزند موسی را ببین
آدم و نوح و خلیل الله و عیسـی را ببین
چـار صحـن او پنـــاه چــار رکــن عـالم است گنـدم مرغــان صحنش عکـس خـــال آدم است
گنبــد زریــن او خورشیــد مــاه مریـــم است پیش احسانش بسائل گرجهان بخشد،کم است
درزمین قصـر بلندش،عرش عرش اعظم است شهر مشهـد چون مدینــه، او رسول اکرم است
خسروان درکویش احساس حقارت می کنند
انبیــــاء و اولیــــــا او را زیــــارت می کـننـــد
سایــۀ گلدسته هایش سجــده گاه آفتاب آسمــان بــر خـاک راه زائــرش ریزد گلاب
جبرئیـل از جام سقا خانه اش نوشیده آب از حساب آسوده باشد زائرش روز حساب
پای دیوار حریم قـدس او یک لحظه خواب باشـد از بیـداری قـدرش فزون اجر و ثواب
بهترین عبد خدا اینجا خدایی می کند
از تمـــام آفـرینش دلربـایــی می کند
از هـــزاران کعبــه زیــر سایه ی دیوار تو بـار خیـــل انبیـــا افتـــاده در دربـــار تـو
من کیم تـا باشم ای وجه خـدا، زوار تو؟ خــارم و روییــده ام در دامـــن گلــذار تو
می کشی ناز مرا هر چند هستم عار تو گــر چـه بــودم بـــا گنـاهم باعث آزار تو
هر چه می بینی بدی از من نمی رانی مرا
من خجالت می کشم اما تو می خوانی مرا
رأفتـت نــازم چــرا از مـن حمایت می کنی؟ از جهنـم در بهـشت خـود هـدایت می کنی
زنــده ام از فیــض سرشــار ولایت می کنی همچنــان از کوثــر نــورم سقـایت می کنی
نه مرا می رانی از خود،نه شکایت می کنی قاتلت گــر بــر درت آیــد، عنــایت می کنی
اینکه دشمن هم بوَدچون دوست مرهون شما
عفو و جود و بذل و احسان است در خون شما
کیستی تو؟ ظرف احسان خداوندی، رضا در کــرم مثــل خدا بی مثل و مانندی رضا
من همــه بی آبــرو، تـــو آبرومنــدی رضا تیرگــی بـودم بــه بحـر نورم افکندی رضا
بس که آقایی، به رویم در نمی بندی رضا هر چه گریاندم دلت را، باز می خندی رضا
تو رؤف اهل بیتی، لطف و احسان بایدت
میزبـانی و پـذیرایی ز مهمـــان بایــدت
من به زنجیر غمت عمری اسیرم یا رضا بستـه شـد از خاک زوارت خمیرم یا رضا
بـا تــولای شمــا دادنــد شیــرم یا رضا وز گنــه در آستـانت سر به زیـرم یا رضا
بار ده تــا قبــر تــو در بــر بگیـرم یا رضا لطف کن تا گوشۀ صحنت بمیرم یا رضا
هر چه بودم هر چه هستم«میثم»کوی توام
از خجــالت کـــورم امـــا عــاشق روی تـوام
یاد امام رضا علیه السلام
آتش مهر– غلامرضا سازگار
اگر چه نیست مرا شأن زائر حرمت
کبوتری است دلم دور گندم کرمت
اگر تو پای به چشمم نمی نهی بگذار
که لحظه ای بکشم چشم خویش بر قدمت
تو آن امام رئوفی که دشمنانت نیز
طمع برند به لطف و عنایت و کرمت
عجب نه، گر دو جهان را نهی کف دستش
اگر به جان جوادت، کسی دهد قسمت
خجسته باد خراسان و زنده باد ایران
که مستدام بود زیر سایه علمت
هزار موسی عمران به طور تو مدهوش
هزار عیسی مریم گرفته جان ز دمت
نماز برده به صحن مطهر تو نماز
حرم طواف کند در حریم محترمت
تو آن امام رضایی که اختیار قضاست
به اقتضای خداوند جاری از قلمت
هنوز وارد صحن مطهرت نشده
سلام می شنود از تو زائر حرمت
عنایتت همگان را گرفت و "میثم" هم
چو قطره ای است که افتاده در کنار یمت
پنجرۀ فولاد
یک ماه خون گرفته ۲– غلامرضا سازگار
زائــرین تــو فقط شیعۀ اثنی عشرند همــه دلبــاختۀ عتـرت خیرالبشرند
همه گشتند به دریای نگاهت تطهیر به گل روی تو سوگندزگل پاک ترند
زائـرینی کــه بـه این کعبـۀ دل، دل بستند تــا ابــد از حَـرمت دل نبرند و نبرند
گــربه ســوی حَرمت روی کنند اهل جحیم تــا ابـد از طمع روضة رضوان گذرند
ســائلان کــرمت یکسـره ارباب کرم زائــران حـرمت از همة خلق سرند
پـــا گـذارند بـه بـال ملک و طرۀ حور رهــروانی کـه به سوی حرمت ره سپرند
عـــالمی رو بــه روی پنجــرۀ فولادت به امید کرمت همچوگداپشت درند
انبیـــا نــاز فـروشند به گلزار بهشت اگــر از دور بـــه ایـوان طلایت نگرند
مهرتولاله وریحان بهشت دل ماست حـاش لله کـه مـا را به جهنم ببرند
"میثم" بی سر و پایم نظری کن مولا
که مرا جزو سگان سر کویت شمرند
زائر من
یک ماه خون گرفته۲-غلامرضا سازگار
مسیــح می دمــد از تــربت مطهر من فضــای طوس نه، عالم بود معطر من
فـــرشتگـان همــه زوار زائــــرین مننـد بهشت گشته بهشت از بهشت منظــر من
منــم عزیــز دل فـــــاطمه امــــام رضا که خلق کرده خداخلق رابه خاطرمن
عجیـب نیـست اگـر زائـری کـه قبر مرا بــه بــر گـــرفته بگیــرد قـرار در بر من
هزار موسی عمران به سجده افتادند در این حـریم به خاک مسیح پرور من
دلـی کـه زائـر مـن می شــود مزار من است خوشادلی که شداین جامزاردیگر من
شکسته ای که صدامی زندمرا از دور جــواب می شنــود بـــارها ز داور من
ز هـر دری کـه شـود زائرم به من وارد درست چهــره بـه چهره بود برابر من
مـن آفتــاب خــدایم جهـان در آغوشم شماحضور من وعالم است محضرمن
کتــاب منقبتــم را تمـــام نتـــوان کــرد اگـر شوند همه انس و جان ثناگر من
کســی کـه زائـر من گشـت دوستــش دارم روا بــود کـه خطـابش کنـم بــرادر من
الا تمـــام خـــراسانیان پــاک سرشت خجستـه بــاد شما را طواف مقبر من
فـــرشتگان چــو کبوتر به دورتان گردد بـه شرط آن کـه بگـــردید دور زائر من
به زائرین من اینک نصیحتی است مرا کـه احتــرام بگیــــرید از مجـــــاور من
اگــر بــه مرقد من نیز دستتان نرسید زنیـد بــوسه بـه قم بر مزار خواهر من
هــزار حیـــف کـــه قــدر مرا ندانستند کــه بـود هـر نفس مـن غـم مکرر من
هـــزار بـــار عــدو مخفیـانه کشت مرا خـــدای نگـــذرد از قـــاتل ستمگر من
شــرار زهـر مرا در دل آتشی افروخت که آب گشت همه عضو عضو پیکرمن
چوشخص مارگزیده به خویش پیچیدم خـدا گواست چه آورد زهر به سر من
میــان حجـــره زدم دست و پا غریبانه جــواد بود و من و لحظه های آخر من
دو دسـت خــویش گشــود و گرفت اشک مرا فتـــاد تــا کـه نگاهش به دیدۀ تر من
زنــان شهــر خـراسان گریستند همه زدنـد بـر سـر و سینــه جای مادر من
بــه روز حشــر نســوزد جحیم "میثم" را
که بوده با سخن و سوز خویش یاور من
خراسان
یک ماه خون گرفته۱-غلامرضا سازگار
خراســان می دهــد بــــوی مدینــه خراســان کــوه غــم دارد بــه سینه
خراســـان را ســراسـر غــم گرفتـه در و دیـــــــوار آن مـــاتــــم گرفتـــــه
خراســان! کــــو امـــــام مهربــانت؟ چـــه کـــردی بــا گرامـی میهمانت؟
خراسـان راز دل هــا بـا رضا داشت چه شب هایی که ذکر یارضاداشت
خـراســـان کــربــلای دیگــر مـاست مــــــزار زاده ی پیغمبــــــر مــــاست
خـراسـان! می دهـد خاکت گواهی ز مظلـــومی، شهیدی، بی گناهــی
بـــــــه دل داغ امــــامت را نهـــادند امامــت را بــــه غـــربت زهـــر دادند
دریغــا! میهمـــان در خانــه کشتنـد چـــه تنهــا و چـه مظلومانـه کشتند
امــــامِ اِنــس و جــان را زهــر دادند بـه تهدیــد و بــه ظلــم و قهـر دادند
ز نـارِ زهـرِ دشمن، نور می سـوخت سـراپا همچو نخل طور می سـوخت
ز جـــــا بــرخـــاست بــا رنـگ پریـده غـــریبانـــه، عبــــا بــر ســر کشیده
گهـی بی تاب و گه درتاب می شد همه چون شمع روشن آب می شد
میان حجره ی دربسته می سوخت نمیزد دم ولی پیــوسته می سوخت
ز هفــــــده خواهـــــر والا تبـــــارش دریغــــا کــــس نبــــودی در کنـارش
به خــود پیچید و تنهـا دست و پا زد جـــوادش را، جـــــوادش را صــدا زد
دلش دریای خون،چشمش به دربود امیـــــدش دیــــدن روی پســـر بــود
پــدر می گشـت قلــبش پـاره پـاره پسـر می کــــرد بــر حــالش نظــاره
پدرچون شمـع سـوزان آب می شد پسر هــم مثـل او بی تـاب می شد
پدرآهسته چشم خویش می بست پسر می دید وجان می داد ازدست
پسـر از پرده ی دل نالـه سـر داد
پـدر هـم جان در آغـوش پسر داد