هویت بخشی و الگودهی دو برنامه ریزی آموزشی/دختران دخترند و پسران پسر!
ضرورت نیاز به برنامه ریزی برای مسائل فرهنگی کشور، کم از ضرورت آب و نان نیست؛ اما مهم تر از خود برنامه، مبانی و مقدمات تئوریکی است که هر برنامه به آن متکی است. این قلم با علم به این مسئله که ریز موضوع «برنامه و برنامه ریزی آموزشی و فرهنگی در باب عفاف» فقط خواسته است با مروری گذرا بر دو اصل کلی در این باب (ایجاد هویت و الگوسازی)، توجه اهالی محترم فرهنگ و رسانه را باری دیگر به مقوله برنامه ریزی جلب نماید. امید که این تکرارها در نهایت به چاره اندیشی جدی درباره خلأهای موجود بیانجامد.
هرگاه از کلاف های سردرگم فرهنگی و اجتماعی سخن به میان می آید، شاید اولین ناهنجاری که احساس می شود، سایه سنگین نبود برنامه و برنامه ریزی است. در یک کلام می توان گفت این سایه سنگین بیش از همه چیز، سایه دیوار بلند و ضخیم تئوری های بیگانه در گستره علوم انسانی و جمود بر آن ها و عدم تعریف مبانی علمی اسلامی و بومی به عنوان نقطه اتکا در برنامه ریزی هاست. آیا ممکن است اسلام به عنوان کامل ترین دین آسمانی تا ابد و با برخورداری از عمیق ترین معانی مترقی وحیانی، برای مشکلات فراوان و هزار توهای پیچیده فرهنگی و اجتماعی راه حلی نداشته باشد؟
شک و تردید در ظرفیت این برنامه جامع الهی و ضامن سعادت فرد و اجتماع در طول زمان های متفاوت و با اقتضائات خاص و گوناگون، می تواند به منزله تردید در حکمت و تدبیر الهی و علامت ضعف و یا حتی نبود ایمان به علم و قدرت بی پایان خداوند تعالی قلمداد گردد.
کمک به هویت یابی
شریعت و احکام آن با حقایق عالم تکوین پیوندی ناگسستنی دارد. مصالح و مفاسد واقعی موجود در امور تکوینی، از انگیزه ها و عوامل اساسی قانونگذاری تشریعی به هدف کامیابی بشر به شمار می روند. در بسیاری موارد فهم و درک صحیح از امور تکوینی از رهگذر تفکر و تعمّق و حتی تحصیل دانش های امروزی، می تواند ضمن ایجاد تسهیل در پذیرش احکام شرعی مربوطه، افق هایی را نیز در جهت برنامه ریزی های کلان بگشاید. به عنوان نمونه اگر درک درخوری از عنصر زنانگی و حقیقت تکوینی لطیف، پرجاذبه و ضربه پذیر آن به وجود آید، هم قبول تکالیف شرعی در این باب آسان و بلکه دلنشین خواهد بود و هم برای برنامه ریزی های فرهنگی و اجتماعی، نقشة راهی با هدف مشخص ترسیم خواهد گردید.
بر این اساس شاید اولین نکته در باب برنامه ریزی آموزشی و پرورشی درباره عفّت، برای برنامه ریزان و برنامه پذیران، توجه به حقیقت زنانگی و عنصر مردانگی است. هدفمندی آفرینش تمامی اجزاء در مجموعه پیچیده و شگفت انگیز خلقت و حتی آفرینش ذرات و امور به ظاهر پست و ناچیز، هدفداری پدیدة عظیم ازدواج خصوصاً در محدوده انسان ها و وجود دو قطب مؤنث و مذکر را بلاکلام می سازد. این خصوصیات چیست و آن اهداف چگونه تأمین می شود، سؤالاتی است که به نظر می رسد پاسخ به آن ها سهم زیادی در هویت یابی دختران و پسران و در پی آن ثبات ایشان به ویژه در ایام پرمخاطره نوجوانی و جوانی ایفا خواهد کرد.
به احتمال قوی یکی از اسباب این که در شرع، پوشیدن لباس زنانه بر مردان و پوشش مردانه برای بانوان، مردود و ممنوع شمرده شده، این است که زنان در جامعه باید هویت زنانه و مردان باید هویت مردانه داشته باشند و لباس و پوشش به عنوان نخستین نمایانگر ظاهری هویت و شخصیت می بایست با آن سنخیت داشته باشد. اگر دانش کافی و به تبع فرهنگ رایجی درباره ویژگی های فراوان و مثبت زنانگی وجود نداشته باشد، دور از انتظار نخواهد بود که سیل فراوانی از دختران آرزو داشته باشند که ای کاش مرد بودند و این آغاز یک روند نامطلوب به سمت بی عفّتی ناشی از بی هویتی است.
سخن از دانش کافی نسبت به هویت ها، الزاماً به معنای تعریف واحد در کتب درسی نیست، بلکه این نوع آگاهی فرهنگ زا، بیشتر می تواند از نوع برخورد دیگران به خصوص والدین و معلمان و از دوران کودکی و نوجوانی سامان یابد. فرزندان از همان سنین کودکی و درک اجمالی دنیای متفاوت زن و مرد، کم و بیش به وظایف آینده شان در این زمینه آشنا شده و بازی های خود را در این سمت و سو جهت می دهند. اهمیت این دوره که دوران سازندگی و تشکل اخلاق و عاطفه در کودکان به حساب می آید، برای گذاشتن سنگ بنای ارزش های فرهنگی از جمله عفاف، بسیار مهم و قابل توجه است. برخی روانکاوان مسلمان، مراقبت های شخصی را در این باره گوشزد نموده اند، از جمله این که والدین و مربیان در امر پرورش باید سعی کنند بر اساس نظام آفرینش، دختر همچنان دختر بماند و با پسر نیز همچون یک پسر تعامل شود.
اگرچه شرایط در آغاز زندگی برای دختر و پسر یکسان به نظر می رسد، اما رفته رفته متفاوت شده و هر هویتی اقتضای خاص خود را می یابد و در این وضع، مهم ترین مسئله این است که دختر احساس زنانگی خود را کاملاً حفظ کند. واداشتن دختران به کارهای پسرانه و یا دادن الگوهای ناشایست و رفتارهای نامناسب در قبال هویت تأنیثی، باعث به وجود آمدن نوعی احساس ضعف و نقصان در دختران و به تبع زمینه انحراف های بعدی خواهد بود. آن زمان می توان از سلامت برنامه ریزی تربیتی و آموزشی در خانه و مدرسه مطمئن بود که دختر در عالم خود به لطافت جنس خویش افتخار و از دختر بودنش قلباً راضی باشد.[1]
معمول دختران به واسطه برخورداری از ظرافت و لطافت تکوینی و خدادادی، ظرفیت بسیار بالایی برای محبت دیدن و محبت کردن دارند. ارضای مناسب و درخور این نیاز طبیعی، به ویژه در دوران حساس کودکی و نوجوانی و از راه توجه و التفات بزرگترها، از اسباب مهم هویت بخشی است. در واقع دریافت هویت صحیح، چیزی جز یافتن پاسخ شایسته نسبت به نیازها و خلأهای روحی نیست. در اسلام ضمن توجه به وجود ویژگی لطافت و نیاز به توجه و محبّت در دختران، سفارشات فراوانی در باب اکرام و گرامی داشتن فرزندان دختر به چشم می خورد تا آن جا که حتی توصیه شده است اگر به بازار رفتید و چیزی خریدید، پیش از پسران از دختران بیاغازید و اوّل سهم فرزندان دختر را بدیشان بدهید؛ «و لیبدأ بالإناثِ قَبلَ الذّکور، فأنّهُ مَنْ فرَّحَ أُنثی فکأَنّما عَتَقَ رَقَبةً من وُلدِ إسماعیلَ»؛ چرا که هر کس دختری را شاد کند، گویا برده ای از فرزندان حضرت اسماعیل (ع) را شاد کرده است.[2]
در جهت مقابل و دربارة پسران، از این حقیقت نباید تغافل کرد که ایشان مردان آینده اند و باید بتوانند در کشاکش مرارت ها و ناسازگاری های اجتماعی بیرون، چرخ های زندگی را بدون احساس سرخوردگی و خودکم بینی بچرخانند. اکرام و گرامی داشتن پسران بیش از این که به معنای ناز و نوازش شان باشد، به معنای دادن فرصت ها و اعتماد به ایشان در حد امکان و در جهت تقویت عزم و اراده است. خردمندی می گفت هرگاه دخترم در هنگامه بازی و دویدن به زمین می خورد، با نگرانی و شتاب به سمت او رفته و در آغوشش می گیرم و به ناز و نوازش می پردازم، اما اگر همین اتفاق برای پسرم بیفتد، به رغم وجود همان نگرانی، سعی می کنم ضمن قرار گرفتن در کنار او، به او این فرصت را بدهم تا خودش از زمین برخیزد.
این که در برخی روایات معصومین (ع) آمده است «به پسرانتان شنا و تیراندازی یاد دهید و به دختران ریسندگی»[3]، بی تردید اشاره به همین ویژگی های تکوینی و وجود تفاوت میان این دو قطب است که مطابق آنچه گذشت، نه تنها منفی نیست؛ بلکه کاملاً در جهت اهداف عالی آفرینش و برابر تدبیر متقن الهی است.
الگوسازی
بخش قابل توجهی از شخصیت انسان؛ گفتار، کردار و زندگی روزمره او در سایه دیدن رفتار و گفتار دیگران رقم می خورد و مقدار اندکی از آن خصوصاً در سطح عامه مردم ساخته و پرداخته تفکر و مطالعات است. مطلب مهم دیگری که روان شناسان در باب الگو بدان اشاره کرده اند، این است که معمولاً دیدن به مراتب از شنیدن و نصیحت شدن و خواندن در کتاب درسی مؤثرتر است. آدمی از راه دیدن بیشتر می آموزد تا از طریق دیگر.[4] در واقع تربیت گاهی عمدی و آگاهانه است و زمانی غیرعمدی و غیرآگاهانه. انسان ها در سایه معاشرت ها و آمد و شدها، خود به خود راه و روش را می آموزند و بدان عادت می کنند. این نوع تربیت که تأثیرش در خردسالی به مراتب بیشتر از دیگر سنین است، جان مایه ای جز تقلید از الگوها ندارد. می توان گفت تقلید در طفولیت مبنای هر نوع یادگیری است و آنچنان سریع و ناخودآگاه صورت می پذیرد که مایه اعجاب است. کودکان نه تنها از شیوه خورد و خواب والدین و اطرافیان تأثیر می پذیرند، که حتی از حرکات چهره و نحوه سرفه و عطسه کردن آن ها تقلید می کنند.
بر این اساس ارائه الگوی صحیح خصوصاً در خانه و مدرسه و در سنین کم و در مقابل جلوگیری از حضور الگوهای کاذب و فساد انگیز، امری غیرقابل اجتناب به نظر می رسد. بدیهی است هر قدر که برنامه آموزش و پرورش در فضای مدرسه اجرا شود، اگر در خانه مادری باشد که برخلاف جهت برنامه حرکت و الگودهی داشته باشد، نمی توان امیدی به موفقیت داشت و باید گفت نقش والدین در درجه نخست و مربیان و معلمان در درجه بعد، نقشی فرابرنامه ای و بسیار مهم و تأثیرگذار است.
به عنوان یک اصل کلی، باید بر تمرکز برنامه ریزی های کلان فرهنگی و اجتماعی در قشر کودک و نوجوان تأکید ورزید. این نه تنها یک اصل پذیرفته شده در تربیت دینی، بلکه از اصول مشهور روان شناسی جدید نیز به شمار است. در خبر علوی آمده است: «و إنّما قَلبُ الحدث کالأرض الخالیة ما أُلِقَی فیها مِن شیءِ قَبِلَتهُ»[5]؛ قلب نوجوان چونان زمین کاشته نشده، آماده پذیرش هر بذری است که در آن پاشیده شود.
اداره بحران های فرهنگی و اجرای برنامه های مربوط در محیط خانه و مدارس ابتدایی و راهنمایی، به رغم همه مشکلات و پیچ و خم ها به مراتب آسان تر و ثمربخش از پرداختن به آن ها در دورة دبیرستان و دانشگاه خواهد بود. در واقع پیش از آن که فرهنگ مسموم بیگانه از طریق رسانه ها که امروز عملاً غیر قابل کنترل شده اند، بر نسل پاک و بی آلایش کودک و نوجوان بتازد، می بایست با استفاده از روش های غیرمستقیم چون الگوسازی و عادت پروری به صورت ناخودآگاه به بیمه سازی این توده عظیم از جامعه مبادرت ورزید.
پی نوشت ها:
[1] اسلام و تربیت دختران؛ دکتر علی قائمی؛ ص 170.
[2] حکمت نامه کودک؛ محمد محمدی ری شهری؛ ص 32.
[3] همان، ص 186.
[4] تربیت و شخصیت انسانی؛ سیدمجتبی هاشمی؛ ج 1، ص43.
[5] نهج البلاغه، نامة 31؛ برای آرای روان شناسان جدید در این باره بنگرید به: روان شناسی نوجوانی، گلن بلر و استوارت جونز، ص 106؛ مراحل تربیت، موریس دبس، ص 49؛ روان شناسی کودک و بالغ، هادفیلد، ص 398.
افزودن دیدگاه جدید