انتقال به ملکوت عالم
حتماً مستحضرید که در مقایسه با عالَم ماده، جنس خیال، به خدا بیشتر شبیه است و زمینه ی قرب بیشتری دارد چون تجرّدش بیشتر است، پس خیال به خودی خود به عالم غیب نزدیك تر است. شما همین حالا می توانید در خیال تان دشتی را ببینید كه پاییز و بهار و زمستان ندارد، همه زیبایی های آن فصول یک جا جمع باشد، ولی اگر با دشت های موجود در این دنیا روبه ر و شوید، هرگز آنقدر که در خیالتان با صفا بودند، باصفا نیستند، چون آن دشت ها به جهت حالت تجردی که دارند ظرفیت کمالات بیشتری در آن ها هست، در حالی که دشت دنیایی ظرفیت مخصوص به خود را دارد، و لذا می توان با روبرو شدن با دشت بیرونی، در ذهن خود با دشتی روبه رو شد که بیشتر از دشت بیرونی صفا و زیبایی دارد، و این به جهت آن است که دشت موجود در خیال می تواند با زیبایی های عالم مافوق خیال مرتبط باشد و شما با دیدن دشت بیرونی به آن زیبایی ها منتقل شوید. به همین جهت می توان گفت: اگر در عالم دنیا خیال انسان آنچنان زنده نباشد که بتواند با عوالم برتر مرتبط گردد، فقط به جسم عالم وصل است و با روح عالم مرتبط نیست. آن هایی که با عقل خود متوجه وجود حقایق عالم شده اند و با قلب خود یک نحوه اتصال با آن پیدا کرده اند، همین كه با دشت بیرونی روبه رو می شوند ، به دشت باطنی که جنبه ی ملکوتی است بیرونی است، منتقل می گردند، و چون دشت بیرونی از دشت باطنی ریشه گرفته است، دیدن این دشت هم برای آن ها نشاط آور است. مثل الفاظ یک انسان حکیم است؛ الفاظ او از روح او ریشه گرفته است، حال اگر كسی با روح او بیگانه باشد لفظ های او را فقط در حافظه اش قطار می كند و فقط صدا می شنود، بدون آن که به معانی مربوطه منتقل شود. اما اگر با معانیِ الفاظ او آشنا باشد، با شنیدن الفاظ به روح آن الفاظ منتقل می شود.
عقل؛ قوت استدلال
چنانچه ملاحظه فرمودید یکی از ابعاد وجود انسان جسم او است، و یكی دیگر از ابعاد او خیال است، و عرض شد که لازم است خیال مدیریت شود. حال عنایت داشته باشید که یکی دیگر از ابعاد وجودی انسان «عقل» است. عقل، همان استعداد و توانایی فهم حقایق از طریق استدلال است. عقل به کمک استدلال می فهمد که حقایقی در این عالم هست و قلب از طریق تزکیه می تواند با «وجود» آن حقایق مرتبط شود، ولی عقل به «مفهوم» آن ها پی می برد. ابن سینا قهرمان عقل است، اصلاً این كه می گویند «شیخ الرئیس»، به این دلیل است كه او شیخ و پیشرو همه ی فلاسفه است، حتی ملاصدرا هم قبول دارد كه شیخ الرئیس از نظر استدلال از خودش قوی تر است. یك جا گلایه می کند که چرا شیخ با این همه استعداد، عقل خود را در چیزهایی صرف كرده كه بقیه هم می توانستند صرف بكنند؟! شیخ الرئیس آنچنان در تربیت عقلِ خود تلاش می کند که مواظب است هر کاری که موجب شود عقل او از قوت و قدرت عدول کند، انجام ندهد. می گوید: من عهد کرده ام قصه نخوانم، با این که اهل شعر است ولی در نوشته های فلسفی اش سعی می كند هیچ گونه سخنی که روح استدلال را ضعیف می کند مطرح نکند، چون می داند آنجا كه جای عقل است، نباید خیال وارد بشود. با یك انضباط محكمِ عقلی جلو می رود به همین جهت حالا هم بهترین كتاب فلسفی از نظر انسجام «الإشارات و التَنبیهات» شیخ الرئیس است و انصافاً به خواننده ی خود انضباط عقلی خوبی می دهد.
حاصل سخن این که انسان اگر خواست ناقص نماند و همه ی ابعاد خود را تربیت کند، باید بداند یکی از ابعاد او عقل است و لازم است سعی کند در زندگی خود هرگز عقل را مغلوب احساسات و حرص و هوس خود ننماید، انسانی که به عقل خود پشت نکند گرفتار خرافات نمی شود، فرق انسان خرافاتی با انسان عاقل در آن است که انسان خرافاتی خیالات خود را در زیر سایه ی عقل جلو نمی برد، و بدون دلیل عقلی چیزهایی را باور می کند و بر اساس آن ها عمل می نماید و یا به راحتی احساساتش او را تحریک می نماید.