دینداری، یعنی سیر به سوی باطن عالَم
کسانی که نتوانستند در حقایق تکوینی دین قدم بگذارند تا متوجه شوند این باید و نباید ها از کجاست جایگاه اهل البیت(علیهم السلام) را نشناختند، و لذا به آنها پشت کردند، چون فکر کردند دین همین رکوع و سجده است، حالا چه آن رکوع و سجود را یک شخص عادی انجام دهد و چه حضرت علی(علیه السلام). خدا إن شاء الله علامه طباطبایی را رحمت کند، می فرماید: شیعه از آن جهت که به ائمه متصل است، افتخارش این است که متوجه است که اعتباریات شریعت، به حقیقت وصل است. به تعبیر خود ایشان شیعه یک سیر باطنی در احکام شریعت قائل است.[1] بعداً بحث خواهیم کرد که آفت بینشی که اعتباریات را به خود اعتباریات برمی گرداند کجاست و برکت بینشی که اعتباریات را در شریعت به حقیقت برمی گرداند، از چیست. خیلی از آدم ها اعمال دینی را با مبانی اعتقادی انجام نمی دهند، بلکه تفنّنی دینداری می کنند. می بینید هم تفنّنی کنار دریا می رود و هم تفنّنی قرآن می خواند. این هیچ بهره حقیقی از دین نمی برد، چون با دینداری خود به دنبال سیری به سوی باطن نیست. ما در جهان معاصر از این آدم ها بسیار داریم. این ها در عینی که دینداری می کنند و برای دستورات دین ارزش قائل اند، ولی معتقد نیستند دین و دستورات آن به حقایق عالیه وصل است. اگر دقت کنید در روش دینداری این افراد «یقین» به معنی واقعی اش معنی ندارد، چون یقین یعنی توجه قلب به حقایق باطنی شریعت و اتصال ظاهر دین به باطن دین. حرف این نوع افراد این است که آری دروغ بد است. مثل این که عبور کردن از چراغ قرمز بد است. ولی این که دروغ برای قلب حجابی است در مقابل حقایق غیبیه، و حقایق غیبیه ای در عالم وجود دارد، و باید با ارتباط قلبی با آن ها، به آن ها یقین پیدا کرد و دروغ رابطة ما را با آن حقایق از بین می برد، اصلاً این مطالب را نمی شناسند و اگر هم مطرح شود قبول ندارند، ولی در زندگی شان هم دروغ نمی گویند. این ها به آن معنای واقعی شیعه نیستند، چون اصلاً تفاوت مسلمان شیعه با مسلمان غیر شیعه در همین مطلب است که عرض کردیم هر چند ممکن است آداب دین را رعایت کنند و آزارشان هم به کسی نرسد.
بزرگ ترین ضربه ای که منزوی کردن اهل البیت(علیهم السلام) به پیکر اسلام زد، همین ضربه بود که کسانی را سرکار آورد که این ها حافظ شریعت بودند، اما شریعت بی باطن. این ها مخالف شریعت بودند؟ نه! مخالف شریعت نبودند، ولی معتقد به شریعت بی باطن بودند. دین سطحی اگر دین جامعه شد، دینداران دروغ نمی گویند، اما نمی دانند چرا دروغ نمی گویند، دزدی نمی کنند، اما تحت عنوان دستور رسمی زندگی دزدی نمی کنند. این نوع برخورد با دستورات دین در نادیده گرفتن اصل دین ضرر دارد، اگر انسان به صرف دستور رسمی زندگی دزدی نکند حتی دزدی نکردن را یک تحمیل می داند که خداوند به او تحمیل کرده است. حرف این است که ای انسان! اصلاً داستان حیات زمینی تو این نبود. تو نیامدی روی زمین که این طور باشی که طبق دستور رسمی دین دروغ نگویی. تو خودت از یک باطنی خارج از این عالم به این جا آمده ای، آمده ای تا آن جنبه باطنی ات را کشف کنی. داستان آدم از این مقوله است که می خواهد جایگاه شریعت را در عالم هستی و در هستی انسان روشن کند و ملاحظه کنید چرا در رابطه با داستان آدم در محافل دینی ما کمتر کار می شود، چون اولین شرطِ درست فهمیدن این قضیه، سیر از ظاهر به باطن است و باید از روحیه قرارداد رسمی پنداشتنِ دستور دین به روحیة حقایق تکوینی شناختن دستور دین، تغییر فکر داد و مسلّم این کار برای انسان ها مشکل است، هر چند دین آمده است که انسان این سیر را انجام دهد. به همین جهت هم از داستان آدم تحت عنوان یک مسئله سمبلیک رد می شوند و در واقع با این برخورد کمر قرآن را می شکنند. سمبلیک معرفی کردن موضوع یعنی این قضیه واقعی نیست. در حالی که اگر انسان مطلبی را نمی فهمد، انصاف آن است که بگوید نمی فهمم و خودش و بقیه را راحت کند. اگر بگوییم قضیه آدم واقعی نیست، پس در واقع باید بپذیریم دستورات شریعت ریشه و پایه تکوینی ندارد، یعنی حرام و حلال خدا ریشه در حق و باطل بودن آنها ندارد، بلکه صرفاً تعدادی از دستورات و قراردادهایی است که خداوند آنها را اعتبار کرده است.
اگر انسان ها داستان بودن خودشان را در روی زمین نفهمند، چگونه می توانند بقیه چیزها را درست بفهمند؟ مثل این است که شما تمام کوچه پس کوچه های این شهر را بدانید، اما ندانید که چرا در این شهر هستید، عملاً آن همه دانایی برای شما معنی نخواهد داشت. بله عکس آن ممکن است، آدم بداند چرا در این شهر هست و حالا تعدادی از کوچه پس کوچه ها را نداند، باز می تواند زندگی کند، چون معنی اصلی خود را در این شهر گم نکرده است.
اگر آدم نداند چرا فعلاً ساکن زمین است، ولی تمام ریزه کاری های زمین را بداند، جنس سنگ ها را بداند، اسم و وزن کرات را بداند، اما نداند چرا در روی زمین هست؟ این خیلی زندگی عجیبی است، چون هر چه بیشتر بداند، بیشتر پُر از هیچی است، و نمی داند چرا این ها را می داند، زیرا معنی بودن خود را نمی داند و لذا جایگاه تکالیف دینی را هم نمی داند. اگر از دید تکوینی نتوانید به اعمال خود بنگرید، همة زندگی تان یک حرکت بی هدف و پوچ خواهد شد ، و شما در آن صورت بازی خورده اید. حداقل باید جایگاه تکوینی همة باید و نباید ها را به صورت کلی پیدا کنیم.اگر «بودن» و «نبودن» را اول خوب بفهمیم، در متنش «باید» و «نباید»، پیش می آید، اما عکس آن امکان ندارد. از «باید و نباید»، «بودن» در نمی آید، ولی از «بودن و نبودن»، «باید و نباید» به طور طبیعی حاصل می شود.
----------------------------------------------------------------------------------------
[1] - به کتاب معنویت شیعه از علامه طباطبایی«رحمة الله علیه» رجوع شود.
افزودن دیدگاه جدید