فلسفه، فرهنگ و تمدن و شرایط و ویژگی آن در عصر ظهور/بخش پنجم
نقش عقل در تمدن
سوال: در این تمدن عقل کاره ای نیست؟
جواب: چرا! عقل جزو قوای ما و تحت اراده ما است. لذا همینطوری که چشم مناسک دارد و می گویید آقا نگاه نکن حرام است، عقل هم مناسک دارد. مناسک عقل را فقط ارسطو نباید تعریف کند و منطق را بسازد. مناسک عقل هم فقط مناسک جبری نیست که بگویید جبرا صغری وکبرایی کار می کند. عقل مناسک اختیاری دارد و می تواند تحت ولایت اولیاء طاغوت قرار بگیرد که مناسک برایش معین می کند یعنی متفکری که در فضای تمدن مادی تفکر می کند او هم طبق قواعدی تفکر می کند.
سوال: احکام عقل مگر حقیقی نیست؟
جواب: نه بعضی از احکام عقل قوانینی هستند که حضرت حق به نحو عام جعل کرده است و برای همه تخلف ناپذیر هستند و بعضی نیز قوانینی است که تابع ولایت اجتماعی جعل می شود.
سوال: خب آنکه محصول عقل است؟!
جواب: نه محصول عقل نیست.
سوال: مناسک محصول عقل است دیگر؟!
جواب: نه، قوانینی که برای حاکمیت بر عقل من جعل می کنند نسبت به عقل من، قانون است و برای آنکه جعل می کند، اراده است. مثال
می زنم شما که به پژوهشگاه می روید، اخلاق پژوهش برای شما تعریف می کنند، منطق پژوهش تعریف می کنند و می گویند که اینطوری پژوهش کن، دارند رفتار شما را مدیریت می کنند و اگر منطق پژوهش عوض شد شما به نتیجه دیگری می رسید. مدیریت پژوهش برای شما قانون می گذارد که برای او اراده است و برای پایینی قانون است یعنی ولات از طریق قانون، اراده خودشان را بر فکر ما اعمال می کنند. ما فقط خیال می کنیم که فکر یک بخش جبری دارد که یک مکانیزم علیتی است و آن را هم در منطق ارسطو تعریف می کنند، اینطور نیست و بخشی از ذهن همینطور است.
سوال: شرایع هم متعدد بودند برای اینکه ذهن را در دوره های متفاوت مدیریت کنند.
جواب: شرایع انبیاء؟ همینطور است و اتفاقا ما هم همین را می گوییم که انبیاء ولایت بر ذهن هم می کنند. این فرمایشی که مرحوم آقا شیخ می گویند که «دین به عقل هم می دهد» به عقل هم می دهد، اگر منطق ارسطو مدار عقل است دین به عقل چه می دهد؟ خب ارسطو به عقل می دهد. اینکه دین به عقل می دهد یعنی دین هم ظرفیت عقل را افزایش می دهد و هم قواعد کارکردش را ارتقا می بخشد. همه ظرفیت عقل آن چیزی نیست که در منطق ارسطو گفته شده است که ما بگویم صغری و کبری، بله عقل هم صغری و کبری دارد اما خود صغری و کبری کردن عقل هم مگر هگل صغری و کبری نمی کند؟ چرا او می نویسد فلسفه هگل؟!
بخشی از رفتار عقل یک مکانیزم عام است که خدای متعال به عنوان قانون عمومی گذاشته است و اتفاقا اتمام حجت عمومی هم همانجا می شود. حداقل اتمام حجت در آن قوانین عامی است که خدای متعال گذاشته که فرعون هم نمی تواند، تخلف کند ولی یک قدم که بالاتر می آید قوانین دیگری بر فهم حاکم می شود که فرعون دیگر نمی فهمد، واقعا نمی فهمد موسی چه می گوید «خَتَمَ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ وَ عَلَى سَمْعِهِمْ وَ عَلَى أَبْصَارِهِمْ...»(بقره/7) یعنی واقعا نمی فهمد، آنجا یک قوانین بالاتری بر فهم حاکم است که اگر تولی به موسای کلیم پیدا کنی می فهمی چه می گوید، فکرت را رهبری می کند و اگر تولی پیدا نکنی که در آن سطح نمی فهمی چه می گوید.
مسئله حسن و قبح و پایگاه اخلاق
سوال: یعنی آیه ««فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَ تَقْوَاهَا»(شمس/8) قوانین عمومی آن است؟
جواب: بله. البته هر چه بالاتر بروید، نازل به مراتب هم هست. کسی که
دنبال حضرت حرکت می کند مراتب بالاتری از فجور و تقوا به او الهام می شود. اینکه یک مرحله نیست که فقط به فطرت عطا شده است. کسی که دنبال ولات جور می رود، درک دیگری پیدا می کند. لذا اخلاق در غرب با اینجا واقعا دوتاست. اخلاق بالفعلشان، فطرت اخلاقی که حداقل اخلاق است مشترک است ولی به فعلیت که می رسد دو نظام اخلاقی پیدا می کند، زیباشناسی و هنرشان با ما متفاوت است.
سوال: اخلاقشان چطور با ما متفاوت است؟ تفاوت فقهی منظورمان نیست.
جواب: بروید به ایشان بگویید که همجنس بازی بد است. از شما نمی پذیرند و آنرا درست و زیبا می بینند. زیباشناسی اش را می گویم نه فقه را. آن ها این کار را زشت می بینند؟ زیباشناسی که فقه نیست.
عدالت! نظام سرمایه داری را نظام عادلانه می داند یا نمی داند؟ وقتی زشتی و زیبا تفصیل پیدا می کند، سراغ کلیات مبهم نروید. عدالت اقتصادی به نظام سرمایه داری تبدیل شده است که آن نظام سرمایه داری را نظام عادلانه می داند و مفهوم عدالت و اخلاق را پشتش قرار می دهد. مارکسیسم ها هم اقتصاد خودشان را عادلانه می دانند. چرا شما اخلاق را فقط در بسائط و کلیات می بینید؟
سوال: گزاره هایی است که حسن و قبح ذاتی دارد دیگر؟
جواب: ببینید گزاره ها را ساده نکنید، عدالت اخلاق مربوط به اخلاق است یا نه؟ بله. آیا مارکسیست ها سیستم اقتصادی خود را عادلانه می دانند یا نه؟
سوال: آن مسائل در حقوق و مناسک شان است.
جواب: رابطه اخلاق و حقوق چیست؟ ببینید اخلاق با حقوق ارتباط پیدا می کند یا نه؟ بله اخلاق را تبدیل به حقوق می کند، زیباشناسی اش آرام آرام تغییر می کند. حقوق بدون زیباشناسی که کار نمی کند. اگر یک نظام حقوقی در جامعه ایجاد کردید که هیچ کس این نظام حقوقی را خوب نمی داند. مثال الان شما حقوق فرانسه را به ایران بیاورید که به آن عمل نمی شود چرا؟ چون اخلاق پشتش درست نشده است، آقایان
می گویند این فرهنگ سازی نشده است. می گویند وقتی می خواهید به یک کشوری توسعه ببرید، انتقال تکنولوژی که توسعه نیست، باید بافت انسانی تغییر کند تا متناسب با اخلاق تکنولوژی حرکت کند. تکنولوژی اخلاق ایجاد می کند و برای خودش ارزش می آورد، عاطفه تغییر می دهد. اتفاقا این ها می گویند عاطفه متناسب با رشد تکنولوژی عاطفه پیشرفته است و آن اخلاق، اخلاق عقب افتاده است، منتها خلق را شما فقط در کلیات نبینید، زیباشناسی پشتوانه حقوق است.
سوال: منظورتان از زیباشناسی چیست؟
جواب: این نظام حقوقی خوب است یا بد است؟ هنجار است یا عدم هنجار؟ هنجار شدن یعنی اخلاق. قواعد تا هنجار نشوند که عملیاتی نمی شوند، می شوند؟ هنجار یعنی اخلاق شدن یعنی پشتوانه اخلاقی یعنی عقل عملی و وجدان پشت سرش بیاید، عاطفه بیاید یعنی عاطفه مهندسی می شود.
پس تمدن در مرتبه ظاهرش حاصل تلاش جمعی، همکاری، هم فکری و هم دلی است و از این بالاتر هم داریم که سِرّشان با هم یکی می شود، در ارتباط با کجا؟ در ارتباط با جهان بیرون و در ارتباط با خودشان و در ارتباط بین انسانی. بین انسان ها و با جهان روابطی ایجاد می کنند که این می شود تمدن و این ظاهر تمدن است.
اما انسان وقتی می خواهد وارد تمدن شود، چند لایه باطنی دارد؛ انسان همین که می خواهد وارد حیات اجتماعی شود و یا قبل از آن حتی وقتی می خواهد وارد نظام هستی شود، اول ارتباطش با حضرت حق تفسیر می شود. اگر نوع ارتباط انسان با خدای متعال تغییر کرد ارتباطش با جهان و جهان هایی که در آن زندگی می کند، متفاوت می شود. جهانی که مؤمن در آن زندگی می کند با جهان کافر دو تا است. «الْمُؤْمِنُ یتَقَلَّبُ فِی خَمْسَه مِنَ النُّورِ مَدْخَلُهُ نُورٌ وَ مَخْرَجُهُ نُورٌ وَ عِلْمُهُ نُورٌ وَ كَلَامُهُ نُورٌ وَ مَسیرُهُ یوْمَ الْقِیامَه إِلَى النُّورِ»(2) ولی «ِوَ الَّذِینَ كَفَرُوا أَوْلِیاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ»(بقره/257). پس اگر انسان با حضرت حق ارتباط پیدا کرد، عوالمش فرق می کند، نوع ارتباطش با جهان و ارتباط جهان با او، ابزار ارتباطش با جهان و جهان با او، فهمش از جهان، تعاملش با جهان و احساسش با جهان تغییر می کند یعنی احساس روحیش، حساسیت هایش به جهان تغییر می کند. سرسفره که می نشینی حساسیت مؤمن و کافر نسبت به طعام دو تا است، فقط غریزه نیست که حساسیت را تحریک می کند. احساسش نسبت به طعام متفاوت می شود، احساسش نسبت به طبیعت و زیبایی و زشتی طبیعت متفاوت می شود.
حساسیت انسان یعنی خلق انسان در ارتباط با جهان، در ارتباط با انسان های دیگر، در ارتباط با امکانات؛ فهمش از جهان و خودش و انسان های دیگر و روابطش؛ روابطش با جهان و خودش و انسان های دیگر و از آن طرف ارتباط عوالم با ما، تابع ارتباط ما با خدای متعال است یعنی توحید و کفر محور اخلاق و فکر و رفتار ما و محور تعامل جهان با ما و تعامل جهان با ماست. حتما عالم ملائکه با مؤمن تعاملی می کنند که با کافر نمی کنند، حتما عالم شیاطین تعاملی با کافر می کنند که با مؤمن نمی کنند «وَ كَذلِكَ جَعَلْنَا لِكُلِّ نَبِی عَدُوّاً شَیاطِینَ الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ یوحِی بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً وَ ...، وَ لِتَصْغَى إِلَیهِ أَفْئِدَه الَّذِینَ لاَ یؤْمِنُونَ بِالْآخِرَه وَ لِیرْضَوْهُ وَ لِیقْتَرِفُوا مَا هُمْ مُقْتَرِفُونَ»(أنعام/112-113). این دو تمدن بر محور دو ولایت شکل می گیرد یعنی جامع؛ نه فرد و نه جامعه بدون ارتباط با ولایت با خدا مرتبط نمی شوند. آن کسانی که بدون ارتباط، مرتبط هستند نبی اکرم صلی الله علیه وآله و سلم است، فرمود بین حضرت و خدا حجاب نیست «أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُ الْقُلُوبُ»(رعد/28) فقال: بمحمد علیه و آله السلام تطمئن القلوب - و هو ذكر الله و حجابه»(3) و روایات فراوان دیگر.
آن هایی که مستقل مرتبط هستند، آن هایی هستند که ایمانشان ایمان مطلق است، عصمت دارند و ولایت الله را تحمل کردند و دیگران از طریق آن ها باید مرتبط شوند. محال است مگر ما صراط المستقیم نداریم، یک راه است، راه خود امام است، خود ولی است و باطن دین هم خود ولی است. دین یک قواعد نیست که ولی می آید و ارشاد می کند، قواعد ولایت الله، قواعد الوهیت است که از طریق خود ولی جاری می شود. لذا دین در روایات متعدد به خود امام تفسیر می شود، باطن دین امام است، مناسک، مناسک عبور از وادی ولایت و رسیدن به مقام توحید است. سیر ما در وادی توحید از وادی امام است، امام هم باب الله است، هم جنب الله است و هم سبیل الله است یعنی انسان وقتی وارد وادی ولایت شد از باب توحید وارد شده است، هم در سبیل است و هم در جنب است. انسان وقتی به وادی ولایت رسید هم در راه است و هم در همه مراحل راه فی جنب الله است، آن طرف هم وادی بُعد است و ظلمت است و ... پس می شود دو تمدن؛ تمدن نورانی و تمدن ظلمانی. البته این دو با هم تعامل دارند و تا در عالم دنیا هستیم التقاط هم هست. این التقاط از التقاط های پیچیده شروع می شود تا التقاط های ساده.
آن التقاط هایی که در روایات فرموده این دو را خدا با هم قاطی کرد، بدی های آن ها به این ها و خوبی های این ها به آن ها قاطی شده است و بعد این ها از همدیگر جدا می شوند. وقتی وارد عالم آخرت شدیم خدای متعال این ها را تجزیه می کند، این ها می روند در جهنم آن ها می روند در بهشت، دیگر ارتباط ها قطع می شود و دیگر آن ها نمی توانند در این طرف اثر بگذارند. لذا عالم امتحان هم نیست چون دو ولایت نیست، عالم بندگی هست ولی عالم ابتلا به این معنا نیست. پس می شود دو تمدن بر محور دو ولایت؛ یک ولایت، ولایت انبیاء که بر مدار وحی است البته این ولایت به بلوغ عقل، به بلوغ حس و به بلوغ روح ختم می شود. اتفاقا بلوغ عقل و حس و روح فقط ذیل انبیاء اتفاق می افتد، انبیاء عقل را بالغ می کنند. حضرت وقتی ظهور می کند عقول را چهل برابر می کنند یعنی چه؟ یعنی حضرت عقل را کامل می کنند، عقل وقتی کامل شد، مناسکش هم عوض می شود و دیگر مناسک عقل ناقص نیست؛ هم عقل را کامل می کنند و هم شرایع را کامل می کنند.
مطالب تکمیلی:
فلسفه، فرهنگ و تمدن و شرایط و ویژگی آن در عصر ظهور/بخش اول
فلسفه، فرهنگ و تمدن و شرایط و ویژگی آن در عصر ظهور/بخش دوم
فلسفه، فرهنگ و تمدن و شرایط و ویژگی آن در عصر ظهور/بخش سوم
فلسفه، فرهنگ و تمدن و شرایط و ویژگی آن در عصر ظهور/بخش چهارم
فلسفه، فرهنگ و تمدن و شرایط و ویژگی آن در عصر ظهور/بخش ششم
فلسفه، فرهنگ و تمدن و شرایط و ویژگی آن در عصر ظهور/بخش هفتم
افزودن دیدگاه جدید