چهره شفابخشی مرگ
اگر خدا را در کنار خود داشته باشیم، مرگ را به عنوان یکی از جلوه های ربوبیت خداوند در کنار زندگی می بینیم و مجموعه ی مرگ و حیات را زندگی می شناسیم با این توجه که مرگ؛ دریچه ی ورود به حیات برین و کمالات عالیه است که دنیا ظرفیت ظهور آن کمالات را ندارد و به همین جهت در چنین دیدگاهی مرگ و زندگی ضد هم نیستند تا انواع وسایل را برای نمردن و یا مرگ را به عقب انداختن بسازیم بلکه عمر انسان یک حیات طولانی است که دو چهره دارد چهره ای از آن در این دنیا ظاهر می شود و چهره ی اصلی آن مربوط به آن دنیا است. ولی متأسفانه تمدن غربی نمی گذارد که ما این گونه بیندیشیم، زیرا نگاه دینی به مرگ در سازمان فکری ما حذف شده و در نتیجه مرگ ضد زندگی قلمداد می شود و از همه مهم تر جنبه ی شفابخشی مرگ فراموش گشته است. در حالی که با مرگ و رهایی از تن، تمام بیماری ها و ضعف هایی که به جهت تن بر روح تحمیل شده بود از میان می رود و ما می مانیم با بدنی که متناسب روح است، به همان سبکی و تیز پروازی. به گفته ی مولوی:
آن جهان و راهش ار پیدا بُدی***** کم کسی یک لحظه در این جا بُدی
جهانِ امروز به جهت آن که در شرایط گریز از مرگ است، در شرایط عادی به سر نمی برد و لذا باید متوجه باشیم که این نوع زندگی، زندگی عادی نیست تا به انتخاب هایی که در بستر چنین زندگی انجام می گیرد اطمینان کنیم. زندگی عادی آن نوع از زندگی است که مرگ و حیات در برابر افراد یکسان باشد و تلاش ها، بیشتر برای سالم زندگی کردن است و نه برای نمردن. پس آیه ی مورد بحث را ساده نگیرید که خداوند می فرماید: اگر دوستدار خدا هستید، چرا مرگ را نمی خواهید؟ چون زندگی ها براساس فرار از مرگ طراحی می شود، می توان نتیجه گرفت؛ هرکس دوست دار خدا است این همه از مرگ فرار نمی کند.
وقتی مرگ مدنظر انسان نباشد و آن را قسمت اصلی عمر خود به حساب نیاورد زندگی دنیایی را بیش از حدّ جدّی می گیرد و در نتیجه اگر در دنیا غنی شود، مغرور می گردد و اگر فقیر شود، مأیوس می شود و این نوع زندگی کردن در هر دو حالت هلاکت است. امیرالمؤمنین به یکی از صحابه ی خود توصیه می کنند: «فَارْفُضِ الدُّنْیا فَإِنَّ حُبَّ الدُّنْیا یعْمِی وَ یصِمُّ وَ یبْکمُ وَ یذِلُّ الرِّقَابَ فَتَدَارَک مَا بَقِی مِنْ عُمُرِک وَ لَا تَقُلْ غَداً وَ بَعْدَ غَدٍ فَإِنَّمَا هَلَک مَنْ کانَ قَبْلَک بِإِقَامَتِهِمْ عَلَى الْأَمَانِی وَ التَّسْوِیفِ...»[1] دنیا را ترک کن و بدان که محبت به دنیا انسان راکور و گنگ و کر مى سازد، دوستى دنیا گردن ها را پائین مى آورد و خوار می کند، اینک از عمر باقیمانده استفاده کن و نگو فردا و یا پس فردا چنان و چنین خواهم کرد، کسانى قبل از شما بودند که هلاک شدند و رفتند، و هلاکت آن ها به خاطر فردا فرداگفتن وآرزوهای دنیایی بود.
وقتی جایگاه مرگ درست تحلیل شد می فهمیم زندگی برای خوب مردن است و ابدیتی آرام داشتن ولی اگر انسان مرگ را پایان حیات خود دانست یقیناً موفقیت ها و شکست هایش به گونه ای دیگر خواهد بود و در هر صورت با اضطراب زندگی می کند، چون به چیزی نظر انداخته که به دست آوردن آن با از دست دادن همراه است. به گفته ی حافظ:
سوداگران عالم پندار را بگو ***** سرمایه کم کنید که سود و زیان یکی است
انسانی که مرگ را وصل به زندگی برتر بداند و نه ختم زندگی، دیگر برای انواع مدال ها و مُدل ها و مُدها از یک طرف و برای انواع عدم موفقیت ها از طرف دیگر جایی باز نخواهد کرد چون اساساً انسانِ مرگ اندیش، معنی شکست و پیروزی اش با انسان غافل از مرگ، متفاوت است. ملاک خوشبختی و بدبختی شان با دیگران فرق دارد یکی در واقعیتی به وسعت ابدیت زندگی می کند و دیگری با خیالات و وَهمیات خود به سر می برد، بعضی ها خانه ی خود را سُکنی گزیدن در عالم معنی می دانند و عده ای خانه داشتن را خوشبختی می دانند. در گذشته که هنوز فرهنگ غربی زندگی ها را تغییر نداده بود چندین خانواده در یک خانه به سر می بردند و هرکدام یک یا دو اتاق داشتند و طوری زندگی را برای خود تعریف کرده بودند که در همان زندگی محدود با مشکلاتِ کمتری روبه رو بودند، چون روح تعاون با همدیگر به جهت ارتباط بیشتر با خالق انسان ها، فرهنگ غالب جامعه بود. امروز انسان ها دیگر تحمل زندگی در کنار همدیگر را ندارند چون راه ارتباط با آسمان معنویت را گم کرده اند و گرفتار آرزوهای دست نایافتنی شده اند که فکر می کنند امکان به دست آوردن آن در زندگی غربی فراهم است. زندگی دنیایی را به نحو ایده آل آن می خواهند و به آن به عنوان یک گذرگاه نمی نگرند و به عبارت دیگر گذرگاه را محل ماندن ابدی پنداشته اند.
اگر مرگ در کنار زندگی انسان دیده نشود غفلت های بسیار عمیقی تمام زندگی انسان را احاطه می کند و شکست ها و موفقیت های دروغین صورتی بسیار جدّی به خود می گیرد و برای فرار از شکست های وَهمی و یا رسیدن به موفقیت های وَهمی همه ی زندگی را چون آبی در شن زار زندگی از دست می دهد، دیگر متوجه نیست که محرومیت های دنیایی محرومیت در قسمت غیرجدّی زندگی است که چندان مقدار ندارد که همه ی تصمیمات خود را با محوریت آن ها شکل دهد و لذا با رشد روز افزون طلاق روبه رو می شود که نشانه ی عدم تحمل انسان ها است به جهت جدّی گرفتن قسمت های فرعی زندگی. در حالی که جنس دنیا آنچنان است که همه ی امکاناتش برای هیچ کس جمع نمی شود، ولی چون قسمت گذرگاه زندگی ماست، دست نیافتن بر آن ما را چه باک!
در حدیث قدسی داریم: خداوند از این بنده ها در تعجب است که چیزی را که خلق نکرده است - یعنی رفاه و راحتی را- به دنبالش هستند که به دست آورند.
وقتی جایگاه دنیا نسبت به کلّ حیات درست دیده شد، اگر جوانی در این دنیا موفق به ازدواج نشد آنچنان نیست که احساس کند چیزی از زندگی را از دست داده است. به ما فرموده اند ازدواج یک امر مستحب است مثل بسیاری از امور مستحب دیگر که می توان یکی را جای دیگری گذاشت، زندگی واقعی زندگی در عالمی است فوق زمان و مکان و آن در ابدیت ما تحقق می یابد که اگر انسان توانست با آن درست برخورد کند حقیقتاً زندگی زیبایی را برای خود ایجاد کرده است. اگر درست به زندگی نگاه شود جایگاه مال و جاه و شغل و همسر و مدرک و امثال آن ها طوری پیدا می شود که هیچ کدام نمی تواند ملاک خوشبختی و یا بدبختی باشد.
[1] - بحار الأنوار، ج 70، ص 76.
افزودن دیدگاه جدید