جلسه اول؛ ضرورت نظام فکری/بخش سوم
- ملاحظه ارتباط «بخشی» بین معارف
گاهی اوقات ما به هماهنگی بخشی و جزئی اندیشه ها می پردازیم چنان چه الآن در فرهنگ متداول حوزه همین گونه است. در دوره های گذشته هم همین گونه بود؛ یعنی هماهنگی علوم به صورت بخشی ملاحظه می شد.
در حال حاضر وقتی یک فقیه فتوا می دهد تلاش می کند مجموعه فتواهایش هماهنگ باشد و اگر شما یک فتوای فقیه را نقض کنید و آن را به مبنای فقیه برگردانید سایر فتواهایش هم که مستند به آن مبنا است تغییر خواهد کرد. شما اگر به فقیه بگویید آیا امکان دارد فتوایی که داده اید با فتواهای دیگر متعارض باشد می گوید: نه. اگر بگویید آیا آنها با مدارک متناقض اند؟ خواهد گفت: خیر؛ بلکه خواهد گفت که اگر شما یک تعارض بین فتوای من با یک روایت یا آیه ای ملاحظه کردید، من مجبور خواهم بود از فتوا رفع ید کنم. بنابراین فقیه تلاش دارد نظرات خود را بر مبنای واحد هماهنگ کند، اما در عین حال این هماهنگی، فرا گیر و همه جانبه نیست. آیا الآن بین فقه و فلسفه هماهنگی وجود دارد؟ آیا اساساً توجه می شود که چه رابطه ای بین فقه و فلسفه وجود دارد و تعارض بین این دو چگونه واقع می شود؟ آیا مسائل فلسفه و مسائل فقه، درون یک منظومه هماهنگ تعریف می شوند یا اصلاً این دو، به منزله دو جزیره مستقل از هم هستند که به مسائل متفاوتی می پردازند؟ جواب این سؤال منفی است. به نظر می رسد اگر مسأله ای در فلسفه یا منطق مورد تغییر قرار گیرد تأثیر آن بر حوزه فقه ملاحظه نمی شود. یعنی منظومه معرفتی هماهنگ و منسجمی که در آن، همه ابعاد به صورت ابعاد یک نظام واحد ملاحظه شوند، وجود ندارد، بلکه علوم جزیره های مستقل از هم هستند که تنها به هماهنگی نسبی درون آنها فکر می شود. البته بعضاً در درون خود آنها هم، این هماهنگی مورد مطالعه قرار نگرفته است؛ یعنی این طور نیست که وقتی در یک مسأله اصولی تجدید نظر پدید آید این تجدید نظر را به مبنای آن موضوع و سپس به سایر مسائل علم اصول تسری دهند. چه بسا نظریه ای در یک مسأله علم اصول تغییر می کند اما تأثیر آن در سایر مسائل مورد مطالعه قرار نمی گیرد. حتی در فقه هم تا حدودی همین گونه است.
- ملاحظه ارتباط بُعدی بین معارف
اگر بتوانیم منطق و ابزاری ایجاد کنیم که آن ابزار مجموعه علوم را به صورت یک منظومه مورد مطالعه قرار بدهد و تعامل بین آن ها را ببیند، در آن صورت، می توانیم تأثیر تغییر یک اندیشه فلسفی بر سایر اندیشه ها را در آن منظومه فکری، مورد مطالعه قرار دهیم.
به نظر می رسد آن چیزی که در دوره فرآوری اطلاعات به دنبال آن هستند این است که منظومه اطلاعات بشر را هماهنگ کنند. یعنی منطقی بسازند که بتواند این منظومه را هماهنگ کند. همچنین ابزاری برای مدیریت پژوهش و مطالعات اجتماعی ایجادکنند که مجموعه تفکرات و پژوهش های بشری را هماهنگ نماید. البته میزان و نسبت آن، بحث دیگری است. نکته مهم این است که شما در صورتی می توانید توسعه هماهنگ و پایدار داشته باشید و همه ابعاد یک جامعه را به صورت هماهنگ سرپرستی بکنید که دارای منظومه علوم هماهنگ باشید؛ زیرا علومی که به صورت مستقل از هم دیده می شوند، وقتی در حوزه های مختلف تصرف می کنند، قدرت ایجاد وحدت و هماهنگی را ندارند. وقتی شما همه ابعاد جامعه را مرتبط با هم می بینید ـ طوری که یک ضلع جامعه در سایر ابعاد جامعه اثرگذار است ـ در صورتی می توانید نسبت بین این ها را مطالعه کنید و جامعه را به هماهنگی برسانید که منظومه معرفتی جامعه را هماهنگ کرده باشید.
7- هماهنگی در رفتار فردی و اجتماعی، لازمه نظام فکری منسجم
اگر این مطلب اجمالاً پذیرفته شود و مفروض باشد که انسان دارای نظام فکری بوده و جامعه دارای یک نظام منسجم اندیشه و تجربه می باشد و فرهنگ جامعه که عبارت از فرهنگ عمومی، تخصصی و بنیادی است در حوزه های مختلف به صورت یک منظومه هماهنگ هستند و امکان هماهنگ سازی آنها همانند تفکرات یک انسان وجود دارد، آن گاه سؤال این است که اگر ما به چنین منظومه ای برسیم چه ثمری می تواند داشته باشد؟ طبیعی است در ابتدا شما می توانید به وسیله نظام فکری منسجم ،مجموعه رفتار فرد را هماهنگ کنید. طوری که رفتار او دقیقاً مکمل سایر رفتارهایش بوده و مجموعه رفتارهایش از یک آهنگ واحد و تناسبات کمّی و کیفی کاملاً هماهنگ برخوردار باشد. مثلاً اگر در علم اخلاق، یک نظام پرورش اخلاقی تعریف کنید، آن گاه می توانید مجموعه رفتارها و حالات فردی را که در این نظام، تربیت می یابد به صورت هماهنگ پرورش دهید. شما گاهی در پرورش یک انسان دستورهایی می دهید، ولی این دستورها از نظر کمّی و کیفی هماهنگ نیستند. یک مجموعه دستور، مقابل خود قرار می دهید و می گویید: نماز بخوان، روزه بگیر، فلان اذکار را بگو، نوافل را بخوان، قرآن هم بخوان، به دیگران هم کمک کن، به جامعه هم خدمت کن، در جهت پرورش نیروهای انسانی هم کوشا باش، در جهت توسعه قدرت اسلام هم تلاش کن، ولی یک مدل به او نمی دهید که بتواند آنها را در یک منظومه مطالعه کند و بگوید حالا من چگونه این اطلاع و این دستور را هماهنگ کنم. قدرت من که نامتناهی نیست، چگونه بین این ها نسبت برقرارکنم که این قدرت به نحو بهینه خرج شود؟ شما وقتی نظام دستورات به فرد نمی دهید او را به تشتت و تناقض می کشید و او وقتی می خواهد نماز بخواند، نمی داند نمازی که می خواند به جاست یا خیر؛ الآن باید ذکر بگوید یا نماز بخواند، همین اندازه باید نماز بخواند یا کمتر بخواند. نماز را کم کند و به ذکر بپردازد یا ذکر را کم کند وبه نماز بپردازد. هر دو را کم کند و در خدمت مؤمنین باشد یا به عکس، از کمک به آن هایی که احتیاج به کمک دارند کم کند و به ذکر و وردش بپردازد. آیا دنبال تحصیل علم برود؟ به چه اندازه باید تحصیل علم کند؟ به چه میزان دنبال تأمین معیشت خود برود؟ شما وقتی مدل برای کارهای او نمی دهید طبیعی است که فرد به تناقض و تشتت کشیده می شود.
شما باید بتوانید منظومه ای طراحی کنید که این منظومه، مجموعه حالات روحی و رفتارهای انسان را در یک مدل در بر بگیرد و بین آن ها نسبت ریاضی برقرار کند. مثل نسخه ای که یک پزشک می نویسد و دقیقاً می گوید این داروهای شیمیایی را به این نسبت و به این ترتیب مصرف کنید؛ یعنی هم تناسبات کیفی و هم تناسبات کمّی آن را مطالعه می کند. طبیعی است اگر شما چنین مدلی داشته باشید، این مدل موجب هماهنگی در رفتار خواهد شد و از تشتت در رفتار و از هدر رفتن نیروهای انسان جلوگیری خواهد کرد. به همین صورت اگر شما بتوانید بین اخلاق و فلسفه و فقه و نیز سایر علومی که رفتار یک فرد را تحت تأثیر قرار می دهند هماهنگی ایجاد کنید، طبیعتاً رفتار یک فرد، از انسجام کامل برخوردار خواهد شد. همچنین اگر بین معارف دینی و علوم تجربی که تأثیرگذار در رفتار فرد است تعامل و هماهنگی ایجاد کنید، میزان هماهنگی رفتار فرد افزایش خواهد یافت. در جامعه نیز همین گونه است. اگر شما در ابعاد مختلف جامعه هماهنگی ایجاد کنید، رفتار اجتماعی به سمت هماهنگی و به سمت استفاده وبهره وری بهینه حرکت می کند.
- وجود دو دستگاه مدیریت الهی و الحادی در هماهنگی رفتار جامعه جهانی
هماهنگی و هماهنگ سازی ابعاد جامعه بر محور نظام ولایت محقق می شود که یا توسط نظام ولایت حق است یا نظام ولایت باطل و شق سومی وجود ندارد؛ یعنی مدیریتی که می خواهد رفتار جامعه را هماهنگ کند یا مدیریتِ مادی ویا مدیریتِ الهی است. به عبارت دیگر این هماهنگ سازی، یا بر محور عبودیت و در جهت توسعه قرب است و یا بر محور توسعه لذت جویی و ابتهاج مادی و لذا در دنیای امروز- که دنبال ایجاد وحدت روش در مدیریت و نظم نوین جهانی هستند و می خواهند در مقیاس جهانی، جامعه جهانی را هماهنگ کنند- در این هماهنگ سازی دین را مبنا قرار نمی دهند، بلکه دین را تابع مدیریت خودشان قرار می دهند و در دستگاه خود برای دین، جایگاه تعریف می کنند.
شما اگر بخواهید در جامعه جهانی و حتی در یک جامعه ملی، در قالب توسعه همه جانبه، انسجام و هماهنگی پدید آورید، نمی توانید از دو مبنا حرکت کنید و دو هدف را تعقیب نمایید، بلکه یک هدف و یک مبنا باید تعقیب شود؛ زیرا مدیریت اجتماعی، یا مدیریتی است که در پی توسعه عبودیت است و می خواهد همه شؤون جامعه را بر محور بندگی خدا رشد دهد و یا دنبال توسعه ابتهاج مادی است و می خواهد جامعه را حول محور لذت جویی بیشتر و کامجویی بیشتر از دنیا منسجم وهماهنگ کند.
به بیان دیگر دستگاه مدیریتی جامعه یا دنبال این است که هماهنگی ابعاد وجودی جامعه را بر محور خداپرستی به حدی برساند که مصداق «حتی تکونَ اعمالی و اورادی کلُّها وِرداً واحداً و حالی فی خدمتک سرمداً» باشد، یا دنبال این است که جامعه ای بسازد که افراد در آن هر چه بیشتر به توسعه لذت جویی بیندیشند و برای توسعه لذت جویی و کامجویی مادی تلاش کنند و سعی کنند مجموعه توانایی های خودشان را به نحو هماهنگ و منسجم و با یک مدل بهره وری بهینه برای توسعه لذت و ابتهاج دنیوی به کار گیرند. بنابراین دو مبنای مدیریت و دو دستگاه مدیریتی وجود دارد.
- وجود دو نظام فکری الهی و الحادی، لازمه دو دستگاه مدیریتی الهی و الحادی
اگر جامعه ای دنبال ایجاد یک توسعه عینی است و می خواهد بر مبنای دین اداره شود و در آن جامعه، ولایت دینی و سرپرستی دین، حضور پیدا کند و به خصوص می خواهد این حضور، حداکثری باشد و همه ابعاد و زوایای جامعه دینی شوند ناچار است یک فرهنگ واحد، منسجم و هماهنگ بر محور بندگی خدای متعال ایجاد کند که در این منظومه معرفتی ضرورتاً معارف قدسی و وحیانی در نقطه کانونی منظومه معرفتی جامعه قرار می گیرد؛ یعنی اگرچه تجارب، اندیشه ها و مکاشفات روحی بشر، فعال هستند و در تولید علم تلاش می کنند، ولی هماهنگی مجموعه اطلاعات، باید بر محور معرفت دینی شکل بگیرد و منظومه معرفت دینی، نقطه کانونی فرهنگ اجتماعی باشد. چنان چه اگر یک فرد بخواهد نظام فکری اش بر محور دین هماهنگ گردد باید معرفت دینی، نقطه کانونی نظام فکری او قرار گیرد. در جامعه نیز معرفت دینی باید نقطه کانونی نظام معرفتی قرار بگیرد؛ چرا که اگر معرفت دینی به حاشیه رانده شود حتماً سایر معرفتها محور قرار گرفته و تحلیل از معرفت دینی به نفع سایر علوم منحل خواهد شد.
به عبارت دیگر شما یا رشد اطلاعات را بر محور بندگی خدا شکل می دهید یا به عکس. اگر رشد اطلاعات بر محور بندگی خدا صورت گیرد معارف وحی و آموزه های قدسی، محور منظومه معرفتی قرار می گیرند و سایر ابعاد معرفتی، گرچه به سمت وحدت روش حرکت می کنند، ولی بر محور معرفتهای دینی هماهنگ می شوند. و اگر معرفت دینی، در حاشیه رفت و سهم تأثیرش محدود گشت، معنایش این است که در منظومه سازی، مقوله دیگری مبنا قرار گرفته است که در آن تحلیل از معرفت های دینی به نفع معرفتهای حسی تغییر می کند. به تعبیر دیگر در چنین جامعه ای، دستگاه مدیریت مادی به سمت توسعه نیاز و ارضای مادی حرکت می کند و علوم را هماهنگ می نماید و با منظومه معرفتی خود به تحلیل دین می پردازد.
8- آسیب شناسی نظام فکری دوره اصلاحات در جوامع اصلاحی
این امر همان چیزی است که در دوره « اصلاحات» در کشور ما و در بسیاری از کشورهای اسلامی که به سمت اصلاحات حرکت کردند، توسط روشنفکری دینی پی گیری شده است. از این منظر اصلاحات یعنی هماهنگ سازی معرفت دینی با علوم مدرن. به زبان دیگر اصلاحات یعنی ایجاد تحول بر محور مدرن سازی و تغییر معرفت دینی به نحوی که با مدرن سازی هماهنگ شود و در این راه اگر معرفت دینی و منظومه معرفتی جامعه هماهنگ نیست، باید هماهنگ سازی اتفاق بیفتد.
این رویکرد نسبت به دینداری و معرفت دینی غیر از آن رویکرد در آغاز رنسانس است. رویکردی که در آغاز رنسانس وجود داشت این بود که می گفتند حوزه علم و دین را از هم جدا کنید. بعد از شکل گیری اندیشه نسبیت و توجه به توسعه همه جانبه و ایجاد توسعه در ابعاد مختلف جامعه و ملاحظه توسعه به صورت «بُعدی» نه «بخشی»، دیگر این گونه نیست که بگویند حوزه دین را از حوزه معیشت جدا کنید، بلکه می گویند باید دینداری و معیشت هماهنگ شوند، نه اینکه تفکیک بشوند. در صورتی هماهنگی بین دینداری و معیشت انسان برقرار می شود که معرفت ها هماهنگ شوند. براین اساس شما باید منظومه معرفتی جامعه را هماهنگ کنید. اما آنها در این بالانس کردن و هماهنگ کردن، می گویند معرفت های نظری بشر و فلسفه حسی را مبنا قرار دهید و معرفت دینی را بر محور آن آرایش دهید. طبیعی است در چنین جامعه ای، تحولات فرهنگی به سمتی می رود که توسعه نیاز و ارضای مادی، مبدأ پیدایش علوم حسی می شود و علوم حسی بر معرفت دینی تأثیرمی گذارد و نظام فکری و فرهنگی جامعه، بر محور توسعه اخلاق مادی شکل می گیرد.
- رفع آسیب اصلاحات با محور قرارگرفتن توسعه بندگی در ایجاد منظومه معرفتی
اگر شما این هماهنگ سازی را بر محور توسعه بندگی ایجاد کردید منظومه معرفت دینی، محور تفکرات اجتماعی گشته و همه علوم تحت تأثیر آن قرار می گیرند. البته معنای این حرف، نقلی شدن و توقیفی شدن علوم نیست. هماهنگ سازی منظومه معرفتی بشر بر محور تعبد به مفاهیم قدسی و وحی یک مسأله است و توقیفی کردن کار تجربه و عقلانیت بشر و محدود کردن همه علوم به علوم نقلی، سخن دیگری است. ادعای ما به معنی بازگشت به ما قبل رنسانس و ماقبل صنعت و به مفهوم بازگشت به سمت بساطت اجتماعی نیست، بلکه معنایش هماهنگ سازی اطلاعات جامعه و ایجاد تکامل در فرهنگ آن بر پایه تکامل معرفت دینی است. تکامل معرفت دینی، باید به حدی برسد که معرفت دینی، قدرت رهبری منظومه معرفتی بشر را پیدا کند و سپس منظومه معرفتی بشر در هماهنگی با معرفت دینی بشر تکامل یابد.
- تحقق منظومه معرفتی بر محور وحی، غایت نهایی نهضت نرم افزاری
ادعای ما، همین است و به نظر ما نهضت نرم افزاری هم حتماً باید به این سو گام بردارد. اگر بخواهیم در نهضت نرم افزاری، موفق باشیم ناچاریم که نهضت نرم افزاری را به سمت ایجاد وحدت روش در پژوهشهای اجتماعی حرکت دهیم و این وحدت روش باید به گونه ای باشدکه منظومه معرفتی جامعه اعم از معرفت دینی و غیر دینی آن، هماهنگ گردد و این هماهنگی بر محور معرفت دینی اتفاق بیفتد و اینکه آیا وقوع چنین چیزی ممکن است و اساساً چه مراحلی را لازم دارد، بحث دیگری است. البته بسیاری از این مطالب مطرح شده، فقط افق گشایی و طرح صورت مسئله ها بود بدون اینکه استدلال کنیم آیا این ادعاها تمام است یا ناتمام که اثبات این مدعاها به لطف خداوند در فرصتهای دیگر به انجام خواهد رسید.
******************************
منبع: پایگاه اطلاع رسانی آیت الله میرباقری
افزودن دیدگاه جدید