علّت انحراف امّت
ابتدا تشریح دین و بعد تعیین تکلیف
یکی از معانی عدل برای ذوالجلال و الاکرام این است که اوّل مطالب را تبیین و بعد اعلان تعیین تکلیف می کند.
یعنی ذوالجلال و الاکرام هیچ گاه تکلیفی را به بندگانش بیان نفرمود إلّا به این که قبل از آن، مطالبی را که برای هدایت بشر لازم باشد، از ناحیه هادیان الهی، حضرات انبیاء برای همه اُمم تبیین و تشریح فرموده است - دقّت کنید، این نکته، نکته بسیار مهمّی است -
به یک تعبیر ساده تر خدا از بندگانش تکلیف نمی خواهد مگر زمانی که هادیان خودش را می فرستد که اوّل آن هادیان خط و صراط و مجموعه قوانین الهی را تبیین می کنند - که مجموعه قوانین الهی، همان دین است - و بعد از این که دین را تشریح کردند، آن گاه تکلیف را تعیین می کنند.
لذا پروردگار عالم هیچ گاه از کسی تکلیف نخواست، مگر آن که قبل از آن مسائل دین را از ناحیه هادیان خودش برای بشر تشریح کرده است و این یک معنای عدل است که اوّل منِ خدا هادی می فرستم که دینم را شرح می دهد و شما را آشنای به دین می کند، بعد از شما تکلیف می خواهد.
به یک تعبیر دیگر اگر غیر از این باشد و تکلیف را بدون تشریح هدایت بخواهند، دور از عدالت است؛ در حالی که پروردگار عالم، عادل است.
تناقض عدل خدا با تکلیف بدون معرفت!
می دانید عدل یکی از مبانی اصول دین است و عدل خدا اقتضاء می کند قبل از این که از مردم تکلیف بخواهد، به واسطه هادیان الهی، تمام مجموعه قوانینش را شرح دهد - این ها نکاتی فلسفی است که سعی کردم «هذا من فضل ربّی» آن را ساده تبیین کنم -
به یک تعبیر دیگر؛ وقتی پروردگار عالم دینش را به وسیله انبیاء تشریح کرد، در حقیقت مردم به دین معرفت پیدا می کنند و تا معرفت نباشد، انسان تن به تکلیف نمی دهد - توجّه بفرمایید، این نکته مهمّی است -
لذا خدا هادیانش را می فرستد تا دینش را تشریح کنند و مردم به معرفت برسند. وقتی مردم به معرفت رسیدند، صددرصد به تکلیف تن می دهند.
اگر خدا این کار را نکند، نعوذبالله، نستجیربالله دیگر ما آن خدا را قبول نداریم، چون عادل نیست. اصلِ (نه فرع) جدانشدنی از پروردگار عالم، عدل است و یکی از معانی عدل همین مطلب است؛ چون نمی شود به کسی نگویی از کدام راه باید برود و حتّی نقشه راه را هم برایش شرح ندهی - که در فلان جا پیچ است، فلان جا درّه است، فلان جا چاه است، فلان جا سبزه زار است، فلان جا صحرا است، از این مبداء که می خواهی حرکت کنی تا مقصد چند کیلومتر راه است، توشه راه شما چه چیزی است، چه چیزهایی نیاز داری، ایستگاه های توقّف کجا است، کجا ایستگاه نیست و ... - بعد انتظار داشته باشی که راه را برود. وقتی این ها را ندانی، چطور می خواهی حرکت کنی؟! لذا از اوّل نقشه راه را به تو می دهند و معرفت برایت ایجاد می کنند، بعد به تو تکلیف می کنند و می گویند: حرکت کن.
تشریح هدایت بر خدا فرض است!
لذا چون معنای عدل پروردگار عالم این گونه تبیین شد، حالا بر خود خدا فرض است - کسی هم فرض نکرده؛ او خودش، بر خود فرض کرده است - که حتماً هادی بفرستد و هدایت را هم برای انسان تشریح کند.
همان گونه که پروردگار عالم خودش بر خود فرض کرده است که هر که را خلق کرد، به او رزقش را بدهد - که این هم از عدل خداست - من بارها عرض کردم، همان تعبیر و ضرب المثلی که ما در فارسی می زنیم، حسب روایات است. این که می گوییم: «هر آن کس که دندان دهد، نان دهد»؛ یعنی ذوالجلال و الکرام خودش بر خود فرض کرده که رزّاق باشد و رزق دهد.
حالا پروردگار عالم خودش بر خود فرض کرده که هادی بفرستد و این هم از عدل خداست. چون معنای عدل این شد که قبل از تعیین و خواستن تکلیف، دین را تبیین و تشریح کند؛ یعنی اوّل تبیین و تشریح هدایت و دین است و بعد تعیین تکلیف. پس این معنای عدل شد.
به تعبیر دیگر یعنی اوّل پروردگار عالم می گوید: بنده من! این دین و مجموعه قوانین من است که همه این ها را به وسیله هادیان الهی برایت شرح می دهم و بعد می فرماید: حالا از تو تکلیف می خواهم.
همان مثالی که زدیم که اگر به شما امر کنند، از این جا به فلان جا برو؟ می پرسید: کجا؟ می گوید: برو دیگر، من به تو می گویم از این جا به فلان جا برو. می گویی: آقا! فلان جا اسمش چیست؟ چند کیلومتر راه است؟ چقدر باید ذخیره بردارم؟ در چه ایستگاه هایی می توانم توقّف کنم؟ پیچ ها و درّه های مسیر کجاست؟ لذا اوّل به او می گویی یک نقشه راه به من بده و بعد از من تکلیف بخواه که پروردگار عالم این کار را از طریق انبیائش انجام داده است - این نکته، از آن نکات بسیار عالی و زیباست، در آن تأمّل کنید-
برترین ذخیره
وجود مقدّس امیرالمؤمنین، اسدالله الغالب، علی بن ابی طالب(صلوات اللّه و سلامه علیه) می فرمایند: «أَفْضَلُ الذُّخْرِ الْهُدَى» بهترین ذخیره، هدایت است.
بعنی اگر کسی می خواهد چیزی را ذخیره کند، بداند هدایت، برترین ذخیره است. چون انسان به واسطه این هدایت، راه را تشخیص می دهد و اگر هدایت نباشد، اصلاً انسان بینا نمی شود و راه را نمی فهمد.
راه افزایش بصیرت
لذا در روایت دیگری فرمودند: «بِالْهُدَى يَكْثُرُ الِاسْتِبْصَارُ»[1] - این هم نکته خیلی زیبا و کد مهمّی است که حضرت به ما داده اند - به واسطه هدایت است که قدرت بصیرت زیاد می شود.
چرا بعضی ها بصیر نیستند؟ چون راه را نمی شناسند و به قول امروزی ها نقشه راه در دستشان نیست. با این هدایت و راهنمایی است که بینش و بصیرت زیاد می شود امّا اگر کسی هدایت نشود، معلوم است بصیر هم نیست و در فتن و در غبارها گرفتار می شود.
امکان دارد این راهی که دارد مدام رو به بالا می رود، یک دفعه ابری و مه آلود شود که باید حتماً چراغ مه شکن داشته باشد. لذا وقتی کسی نداند که چراغ مه شکن نیاز است، نمی تواند راه را ادامه دهد؛ چون مه آن راه را برایش تار کرده است و پیچ و درّه و حتّی جلوی خود را هم نمی بیند. ممکن است یک موقعی چون پیچ را ندیده، نپیچد و در درّه بیافتاد. امّا وقتی راه را بداند و راه شناس باشد؛ بصیر هم می شود. لذا به واسطه این هدایت، بصیرت ها زیاد می شود، «بِالْهُدَى يَكْثُرُ الِاسْتِبْصَارُ».
شعار انتخابی مولی الموالی(صلوات اللّه و سلامه علیه) برای ما چیست؟
برای همین بعضی از اولیاء خدا، از جمله ملّا محسن فیض کاشانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) می فرمایند: تأمّل در این مطلب لازمه عقلانی است.
جالب است که بعضی از بزرگان و اعاظم، از جمله میرفندرسکی عزیز[2]، آن سیّد عظیم الشّأن هم، همین را بیان می کند که اگر انسان این مطلب را خوب فهمید، می تواند راه را طی کند - ملّاصدرا بیان می کند که میرفندرسکی این مطلب را فرمودند -
و آن، این است که مولی الموالی(صلوات اللّه و سلامه علیه) در یک جمله کوتاه، امّا پر از معنا، بیان می فرمایند: «لِيَكُنْ شِعَارُكُ الْهُدَى»[3] باید شعار تو هدایت باشد؛ یعنی باید در تمام عمرت شعار تو این باشد که من باید هدایت را پیدا کنم و در راه هدایت باشم.
با آن مقدّماتی که عرض کردیم، گفتیم: اگر کسی هدایت را نشناسد، تکلیف را هم نمی تواند انجام دهد. عدل خدا بر خود خدا ایجاب می کند که اوّل هادی بفرستد و دین را تشریح کند، بعد تکلیف بخواهد. چطور می شود کسی که راه را نشناسد و تکلیف را انجام دهد؟!
برای همین حضرت می فرمایند: تو هم شعارت باید هدایت و پیمودن راه راست باشد. اگر فهمیدی که هدایت نیاز کار بشر است، آن وقت دنبال مباحث هدایت می روی.
عبادت حرفی!!!
حالا با این مقدّمات که دارم بیان می کنم، به فضل الهی می خواهم در جلسه بعد عرض کنم که واقعاً چه شد امّت به بیراهه رفت؟! چه شد که بعد از پیامبر(صلّي اللّه عليه و آله و سلّم) سقیفه به وجود آمد؟! چه شد که امّت، امام کش شد؟! این که امّت امام کش شود، واقعاً درد است! لذا باید در این ها تأمّل کنیم.
اگر با هدایت جلو برویم، برنده ایم. شعار ما باید هدایت باشد؛ یعنی شوری نباشد، شعوری باشد و به حقیقت بفهمیم. آن موقع است که اگر غبارها و فتن هم بیاید، تغییری در ما ایجاد نمی کند و آن موقع است که دیگر خدا را حرفی عبادت نکردیم.
لذا این نکته خیلی خوبی است که در فتنه ها معلوم می شود ما عبد حقیقی خدا هستیم، یا خیر. چون خود قرآن در سوره حجّ فرمود: «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَعْبُدُ اللَّهَ عَلى حَرْفٍ»[4] گروهی از مردم هستند که به صورت ظاهر خدا را هم عبادت می کنند امّا حرفی عبادت می کنند. همان که در فارسی خودمان هم می گوییم: فلانی حرفی است، همه اش حرف می زند و اهل عمل نیست.
ممکن است بگویید: حرف و عمل دو چیز است؛ اتّفاقاً این ها که دارند عمل می کنند! می گوییم: خیر، عمل آن ها به درد نمی خورد و عمل ظاهری است. یعنی امکان دارد شخصی نماز بخواند، روزه بگیرد، خمسش را بپردازد، حتّی به ظاهر اهل جهاد هم باشد امّا این اعمال او توأم با هدایت و در بستر هدایت نباشد که دیگر حرفی می شود.
چون خود قرآن می فرماید: «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَعْبُدُ اللَّهَ عَلى حَرْفٍ فَإِنْ أَصابَهُ خَيْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ» یعنی اگر همه چیز برایش خیر بود؛ به پروردگار عالم هم، مطمئن می شود. یعنی وقتی همه چیز برایش خیر است؛ نماز می خواند، روزه می گیرد و حتّی نماز شب هم می خواند!
تازه منظور او از خیر هم چیزی است که خودش تصوّر می کند که قرآن هم می فرماید: «عَسى أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئاً وَ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ»[5] ای بسا که شما از چیزی بدتان می آید و از نظرتان مکروه است، امّا آن خیر برای شما باشد! مثلاً از جنگ بدتان می آید - که واقعاً هم همین طور است و انسان جنگ را دوست ندارد - امّا ممکن است خیر در آن باشد. «وَ عَسى أَنْ تُحِبُّوا شَيْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَكُمْ» و ای بسا به چیزی علاقه مندید امّا آن برای شما شرّ می شود!
عاقبت حبّ زیاد به فرزند و مال
حبّ زیاد به مال، شرّ می شود، طوری که می گوید: من نمی توانم دست بکشم. یا وقتی به فرزند زیادی حبّ داشتی و حبّ او در مقابل حبّ خدا قرار گرفت، آن وقت فتنه می شود و گرفتار و بیچاره ات می کند؛ «إِنَّما أَمْوالُكُمْ وَ أَوْلادُكُمْ فِتْنَةٌ»[6].
عرض کردیم در تاریخ خیلی ها بودند که بچّه هایشان آن ها را بیچاره کردند. در جلسات گذشته عرض کردیم زبیر به حقیقت سیف الاسلام بود. اصلاً کسی نمی تواند بگوید زبیر، منافق بود. امّا زبیر چه شد؟!
امیرالمؤمنین(صلوات اللّه و سلامه علیه) که از کنار جسد زبیر گذشتند، اشک ریختند. حضرت تذکارها را به او دادند، امّا او عقب رفت.
بعضی بیان می کنند: پسرش، عبدالله بن زبیر یک کسی را مأمور کرد که او را بزند؛ یعنی از خودی هایشان او را زدند که یک موقعی تغییر نکند و اوضاعشان به هم نریزد.
دو نفر از فرزندان زبیر به نام های عبدالله و مصعب که خیلی هم هیکلی و قوی و درشت اندام بودند؛ او را مدام وسوسه می کردند. گرچه خود زبیر هم خیلی شجاع بود امّا ریزاندام بود، عبدالله و مصعب به دایی هایشان رفته بودند. هرچه این ها بزرگ تر می شدند، او را بیشتر وسوسه می کردند که تو چه کمتر از مولی الموالی(صلوات اللّه و سلامه علیه) - آن ها اسم کوچک حضرت را می آوردند - داری؟! به هر حال جوانش جلویش رشد می کند و انسان هم حبّ به فرزند دارد، آن ها هم دائم گفتند و گفتند تا همین زبیری که سیف الاسلام بود، کارش به آن جا رسید.
پس گاهی حبّ بیش از حدّ به فرزند، برای انسان شرّ می شود، «عَسى أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئاً وَ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ عَسى أَنْ تُحِبُّوا شَيْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَكُمْ». یا مثلاً به ریاست و مال علاقه مند است امّا برایش شرّ می شود.
علّت انحراف در فتنه
«وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَعْبُدُ اللَّهَ عَلى حَرْفٍ فَإِنْ أَصابَهُ خَيْرٌ» پس یک عدّه هستند که اگر خیری به آن ها برسد -که خیر را هم خودش تعبیر می کند، نه آن خیری که خدا مدّ نظر دارد - «اطْمَأَنَّ بِهِ» اهل نماز شب هم هستند و گاهی پنهانی دست کسی را هم می گیرند امّا اگر آزمایش آمد «وَ إِنْ أَصابَتْهُ فِتْنَةٌ انْقَلَبَ عَلى وَجْهِهِ»، نسبت به خدا دگرگون می شوند!
دو تا آزمایش که نباید سریع انسان را منقلب دگرگون کند و برگرداند. دلیلش چیست که این ها این گونه متزلزل می شوند؟ دلیلش این است که عبادت آن ها در بستر هدایت نبوده است.
این که بیان کردم پروردگار عالم اوّل هادی می فرستد، هدایت را تشریح می کند، بعد تکلیف می خواهد، همین است. این تکلیف را انجام می داده امّا بدون شناخت و آن معرفت حقیقی. لذا دیگر بصیر نیست. این که عرض کردیم، بیان می فرمایند: «بِالْهُدَى يَكْثُرُ الِاسْتِبْصَارُ» همین است، این ها بدون هدایت دیگر بصیر نیستند.
به خاطر همین قرآن می فرماید: وقتی آزمایش پیش می آید، «انْقَلَبَ عَلى وَجْهِهِ» دگرگون می شوند. آن وقت طوری می شود که همین آقایی که تا دیشب نماز شب می خواند و همین آقایی که تا دیروز انقلابی بود؛ ضدّ انقلاب درجه یک می شود. نستجیربالله اصلاً طوری می شود که خدا می گوید: دیگر آشکارتر از این خسران نداریم «خَسِرَ الدُّنْيا وَ الْآخِرَةَ ذلِكَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبينُ»، که این درد بزرگی است!
همه این ها به خاطر این است که بصیر نبودند و نفهمیدند. چرا بصیر نبودند؟ چون نفهمیدند هدایت چیست و به تعبیر خیلی خودمانی و عوام النّاسی احساساتی عمل کردند، نه حقیقتاً و هدایت در اعمالشان نبود.
شرط هدایت شدن بشر، بعد از انجام وظیفه هادیان الهی
خیلی جالب است، همه این مطالب تکان دهنده هست. باز مولی الموالی(صلوات اللّه و سلامه علیه) در خطبه بیستم نهج البلاغه طور دیگری می فرمایند، حضرت می فرمایند: «وَ لَقَدْ بُصِّرْتُمْ إِنْ أَبْصَرْتُمْ وَ أُسْمِعْتُمْ إِنْ سَمِعْتُمْ وَ هُدِيتُمْ إِنِ اهْتَدَيْتُمْ»[7]. شما بینا شده اید، اگر دیده بینا داشته باشید و شنوا شده اید، آن موقعی که واقعاً گوش شنوا پیدا کنید؛ و آن موقع راهنمایی می شوید که هدایت پذیر باشید.
چه زمانی می توانید واقعاً بینا باشید؟ آیا با همین چشم ظاهر است؟! خیر، یک دید بینا می خواهد. حالا چطور می شود این دید بینا را داشت؟ حالا حضرت بیان می فرمایند.
اصلاً مطلبی که در ابتدای بحث بیان کردم، به همین خاطر بود. عرض کردم: عدل پروردگار عالم به این معناست که اوّل خودش بیاید هدایت را به وسیله انبیاء و هادیان الهی اش تشریح کند، بعد تکلیف را بخواهد و إلّا اگر بدون تشریح هدایت؛ تکلیف بخواهد، دور از عدل پروردگار عالم است، در حالی که عدل جزء اصول است، نه فروع.
برای همین خود خدا برای خودش فرض کرده که اوّل به وسیله هادیان الهی خودش، هدایت را تشریح کند. لذا حضرت می فرمایند: من هدایت را می دهم امّا نکته مهمّ این است که اگر شما هدایت پذیر باشید، هدایت می شوید.
یعنی پروردگار عالم از طرف خود - از ساحت قدسش عذر می خواهیم که این گونه می گوییم امّا چون خودش فرموده این طور است، ما بیان می کنیم - در کارش نقصی قرار نداده است. اصلاً اگر این طور باشد، نستجیربالله خدا عادل نیست!
خدا از طرف خود همه چیز را تمام کرده، هادی فرستاده، آن ها هم هدایت را تشریح کرده اند و نقشه راه را هم به ما نشان دادند. پس از آن طرف همه مطالب تبیین شده و فقط نکته مهم این است: «وَ هُدِيتُمْ إِنِ اهْتَدَيْتُمْ» اگر شما هدایت پذیر باشید، هدایت می شوید.
مثل همان آیه شریفه که عزّوجلّ قبل از هبوط آدم بیان فرمود. عرض هم کردم ابانا آدم و امّنا حوا(علیهما الصّلوة و السّلام) دو نفر بودند امّا این جا صیغه، صیغه جمع است، «قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها جَمِيعاً» خودش هم دارد بیان می فرماید «جَمِيعاً». چون با آمدن ابانا آدم و امّنا حوا ما هم آمدیم.
لذا می فرماید: من همین الآن، قبل از هبوط و فرستادن شما به زمین دارم به شما می گویم و برایتان تشریح می کنم، بعداً به منِ پروردگار عالم اشکال نگیرید و - به قول ما طلبه ها - إن قلت نیاورید.
بعد فرمود: «فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدىً». از طرف من برای شما هادی می آید؛ یعنی من برای خودم فرض کردم که برای شما هادی بفرستم تا هدایت را برایتان تشریح کند.
پس مِن ناحیه الله تبارک و تعالی کار تمام شده است و نقصی از این جنبه نیست. اگر نقصی هم باشد، همان طور که مولی الموالی(صلوات اللّه و سلامه علیه) فرمود، از هدایت پذیری خود ماست.
در ادامه بیان می شود: «فَمَنْ تَبِعَ هُدايَ فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ» که این «فَمَنْ» مهم است. آن طرف ترازو کار درست است، آن روی سکّه همه چیز تمام است؛ حالا این طرف ترازو و این روی سکه را ببینید.
پس قاعده این است: اوّل تبیین و تشریح مِن ناحیه الله تبارک و تعالی، و بعد تکلیف انجام دادن مِن ناحیه المخلوق - که عامل است و باید به تکلیف عمل کند -
منتها مهم این است که آیا ما این هدایت پذیری را داریم یا خیر. پس آن سمت، تکمیل است و هر چه نقص است، از این سمت است.
لذا هادی را فرستاد و در ادامه باز برای این که معلوم شود ما باید با این هدایت چه کنیم، فرمود: «فَمَنْ تَبِعَ هُدايَ»، یعنی ما باید تبعیّت کنیم.
راه هدایت چیست؟
باز مولی الموالی(صلوات اللّه و سلامه علیه) یادمان دادند و فرمودند: «وَ اقْتَدُوا بِهَدْيِ نَبِيِّكُمْ فَإِنَّهُ أَفْضَلُ الْهَدْيِ وَ اسْتَنُّوا بِسُنَّتِهِ فَإِنَّهَا أَهْدَى السُّنَن »[8] راهش این است: اقتدا کنید به آن هدایتی که پیامبرتان آورد و راه پیغمبرتان را طی کنید - «فَمَنْ تَبِعَ هُدايَ» هم که در آیه فوق اشاره شد، همین اقتدا کردن است -
معنی خیلی خلاصه و خودمانی آن، این است: می خواهید در راه هدایت باشید، ببینید پیغمبرتان چه می کند.
شاید یک موقع شما بگویید: ما چطور هدایت را از انبیاء به دست بیاوریم؟ درست است پروردگار عالم هدایت را فرستاده، نقص هم برای ماست، این را فهمیدیم. حالا چه کنیم که این نقص برطرف شود؟ فرمودند: اقتدا کنید.
چه کسانی می توانند به امام زمان(عجّل اللّه تعالي فرجه الشّريف) اقتدا کنند و پشت سر ایشان باشند
اقتدا کردن مثل همین نماز جماعت است. اصلاً در نماز جماعت این را به ما یاد می دهند. من یک مطلبی بگویم که خیلی عجیب است. خدا آقای مصلحی اراکی، فرزند آیت الله العظمی اراکی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) را رحمت کند. من از ایشان شنیدم که می فرمود: آقا (آیت الله العظمی اراکی(اعلی اللّه مقامه الشّریف)) فرمودند: یک مرتبه آیت الله العظمی آسیّد محمّدتقی خوانساری(اعلی اللّه مقامه الشّریف) - که یک مرتبه هم توضیح دادم که ایشان در زمان بیماری، به آیت الله العظمی اراکی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) فرمودند که درسشان را ادامه بدهند - به من فرموده بودند: تو یک مرتبه ای در نماز جماعت کنار بایست، ببین کدامیک از این طلبه ها بعد از امام به رکوع می روند و مواظبند بعد از امام بلند شوند؛ و موقعی که می خواهند به سجده بروند، مواظبند که امام سر به سجده بگذارد و بعد آن ها به سجده بروند و بعد از این که امام سر از سجده برداشت، بلند شوند. این ها را مراقبه کن ببین چه کسانی هستند.
پرسیدم: آقا! برای چه؟! فرمودند: حالا تو این کار را انجام بده، علّتش را بعداً به تو می گویم.
ایشان این کار را کرده بودند و بعد پنهانی به آقا گفته بودند:این دو سه نفر این گونه هستند و مابقی یا کمی زودتر یا خیلی دیرتر بلند می شدند.
آقا فرموده بودند: من چند تا نیروی جوان برای دفترم نیاز دارم، این ها را صدا کن بیایند.
ایشان فرمودند: من گفتم: آقا! سرّش چیست؟ - خوب دقّت کنید، ببینید نگرش اولیاء چگونه است -
ایشان فرمودند: آن کسی که می داند در نماز جماعت وقتی دارد اقتدا می کند، نباید جلوتر از امام جماعت به رکوع برود و یا برخیزد و نباید جلوتر از امام به سجده برود و یا بلند نشود؛ می تواند به امام زمان(عجّل اللّه تعالي فرجه الشّريف) هم اقتدا کند و پشت سر ایشان قرار گیرد!
این که بیان می شود: دین ما، دین وسط است و امّت هم امّت وسط است، همین است؛ یعنی این که نه تند می رود و نه کند؛ نه آن قدر طول می دهد که از امام عقب بماند و نه آن قدر تند می رود که زودتر از امام بلند شود، « خَيْرُ الْأُمُورِ أَوْسَطُهَا»[9].
علّت گمراهی امّت
این جا هم ببینید حضرت لفظ اقتدا را می آورند؛ می فرمایند: اگر می خواهید هدایت را بپذیرید، «وَ اقْتَدُوا بِهَدْيِ نَبِيِّكُمْ» به آن راه پیغمبرتان اقتدا کنید. «فَإِنَّهُ أَفْضَلُ الْهَدْيِ» چون برترین راه، همین راه پیغمبر شماست.
حضرت در ادامه فرمودند: «وَ اسْتَنُّوا بِسُنَّتِهِ فَإِنَّهَا أَهْدَى السُّنَن». از روش و سنّت پیغمبرتان پیروی کنید که آن راهنماترین و بهترین روش و سنّت است.
یعنی اگر بهترین روش و بهترین سنّت را می خواهید، ببینید سنّت پیغمبرتان چیست.
این که من می گویم بگویید: اهل جماعت و نگویید: سنّی، برای همین است. چون ما به سنّت پیغمبر(صلّي اللّه عليه و آله و سلّم) عمل می کنیم و سنّی حقیقی، ما هستیم - البته نمی خواهم شما و خودم را مأیوس کنم امّا ما فقط محبّ هستیم، شیعه نیستیم و به سنّت پیغمبر(صلّي اللّه عليه و آله و سلّم) و حضرات معصومین(علیهم صلوات المصلّین) نمی کنیم و به آن حضرات، اقتداء حقیقی نمی کنیم ولی این را راحت می توانیم بگوییم که محبّ هستیم -
پس ببین عزیز دلم! آن کفه ترازو که مربوط به پروردگار عالم می شد، معلوم شد. خودش بر خود فرض کرد و همه آن مطالبی که گفتیم. مشکل از این کفّه است؛ این طرف است که می لنگد. حال این لنگ زدن را چطور رفع کنیم؟ بیان فرمودند: «وَ اقْتَدُوا» اقتدا کنید.
دقّت بفرمایید، یک مطلب دیگر بگویم. حتّی می گویند: سعی کنید در قنوت هایتان هم آن چیزی که امام جماعت می گوید، بگویید. مستحب است که این طور باشد. عزیز من! «وَ اقْتَدُوا» یعنی این که خودت را خالی کن. بدان که وقتی امام به رکوع می رود، باید به رکوع بروی؛ نگو من هم صاحب نظرم!
سؤال: در یک نماز جماعت چند امام هست؟! ممکن است بگویید: آقا! این سؤال است می کنید؟! معلوم است یک امام است. امّا مخصوصاً این سؤال را می کنم که طرح مسئله کنم. در یک نماز جماعت، یک امام است؛ حتّی امکان دارد مثل نماز جمعه که مثلاً ولیّ امر مسلمین می خوانند، میلیون ها نفر هم اقتدا کنند امّا امام جماعت یکی است.
می فرمایند: تا امام به رکوع نرفته، به رکوع نرو؛ سربرنداشته، سر برندار؛ سر به سجده نگذاشته، سر به سجده نگذار، تا امام «السلام علیکم» نگفت، تو هم نگو؛ یعنی تا امام از نماز خارج نشد، تو هم خارج نشو. با یک عمل عبادی دارند این را برای ما تشریح می کنند. می شود دو امام جماعت باشد؟! نمی شود، باید یکی باشد. می شود من خودم را در مقابل امام صاحب نظر بدانم؟! خیر، لذا رکوع رفتن زودتر از امام و برخاستن زودتر از امام؛ یعنی یک نوع صاحب نظری.
عزیز دلم! این را یادداشت کن: وقتی در یک نماز نتوانیم تمرین کنیم که نباید صاحب نظر باشیم، در چیزهای دیگر هم نمی توانیم.
برای همین است که در مقابل پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) ایستادند. برای همین است که در مقابل امیرالمؤمنین(صلوات اللّه و سلامه علیه) ایستادند؛ چون خودشان را صاحب نظر می دانستد.
عزیز دلم! تمرین کنیم. می گوید: با یک نماز جماعت، اطاعت پذیری و هدایت پذیری را تمرین کن. تمرین کن که دو امام نمی شود.
وقتی در یک نماز جماعت دو امام نمی شود، چطور می شود در مملکت داری، دو امام باشد؟! در یک اداره یک نفر را به عنوان مدیر تعیین می کنند و به تعبیری به او رئیس می گویند که البته «رئیس القوم خادم القوم» امّا بالاخره یک نفر تعیین می شود؛ یعنی یک نفر باید حرف آخر را بزند. اگر شد آخرتر، آخرترین ها هم به وجود می آید. بالاخره در آخر، یکی تصمیم می گیرد و تمام می شود.
تازه قرآن هم که به پیامبر(صلّي اللّه عليه و آله و سلّم) می فرماید: شورا را راه بیاندازد «وَ شاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ»[10]، بعدش می فرماید: «فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ». موقعی که تصمیم گرفتی و به تعبیری عزمت جزم شد؛ به خدا توکّل کن و دیگر کاری نداشته باش که بقیّه چه می گویند.
«فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ» توکّل به خدا کن؛ یعنی حرف آخر را باز باید توی پیامبر بزنی. لذا با تبیین عنوان شورا برای امّت احترام گذاشته؛ امّا امّت هم خودش باید متوجّه باشد که به نبی اش اقتدا کند.
پس منظور از شورا این نیست که بیایند سقیفه درست کنند تا یک کسی را از آن انتخاب کنند؛ این غلط است. شورا چه کاره است که بیاید یک کسی را تعیین کند؟! خدا تعیین می کند. سقیفه غلط کرد کسی را تعیین کرد، بیجا کرد به پیامبرش اقتدا نکرد. امّت باید به پیامبرش اقتدا کند و ببیند پیامبرش چه می گوید. چون پیامبر، فرستاده خداست و خدا هم دارد به واسطه او، هدایت را تشریح می کند - در این مطلب تأمّل کنید -
پس گمراهی در امّت به واسطه این آمد که واقعاً هدایت پذیری را نداشت. پس معلوم شد که آن طرف ترازو کامل است و اشکال از این طرف است و همین عامل شد که انحراف به وجود آمد و اسلام تکّه تکّه و پاره پاره شد تا به این وضعیّت دچار شد.
تندرونده در زمان امام حسن(صلوات اللّه و سلامه علیه)، قاتل امام حسین(صلوات اللّه و سلامه علیه) شد!
لذا امّت هدایت را نپذیرفتند، متوجّه نشدند و دقّت نکردند که حتماً باید اقتدا کنند و جلوتر از امام حرکت نکنند. همین شمر بن ذی الجوشن آمد به امام حسن محتبی(صلوات اللّه و سلامه علیه) گفت: باید دستور جنگ بدهی تا ما با معاویه بجنگیم.
شمر در سپاه امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام) بود و در جنگ صفّین هم مجروح شد. در سپاه امام مجتبی(علیه الصّلوة و السّلام) هم بود. شمر به تعبیری دو آتیشه بود و مدام می گفت: باید با معاویه جنگید، چرا حسن بن علی قیام نمی کند؟! حتّی حضرت را محکوم هم می کرد که نکند دارد با معاویه همکاری می کند، چون مدام به همدیگر نامه می دهند. لذا می گفت: این وقت تلف کردن است، دیگر به معاویه نامه نوشتن ندارد، برویم و آن ها را نابود کنیم - الآن هم بعضی هستند از این حرف ها می زنند، شمر هم همین طوری بود - وقتی امام دستور جنگ داد، خوشحال شد که باید با معاویه بجنگیم. امّا در زمان امام حسین(علیه الصّلوة و السّلام) آمد و امام کش شد. چرا؟ چون خواست تندتر از امام برود. کسانی که خیلی تندروی یا کندروی می کنند، این گونه گرفتار می شوند.
تنها راه نجات برای امّت
کوتاه بگویم، این را به نام کدواژه اساسی به ذهنتان بسپارید: تنها راه نجات برای امّت این است که اقتدا کند.
این اقتدا را در نماز جماعت هم به ما یاد دادند. چرا برای نماز جماعت این قدر ثواب گذاشتند که گفتند: اگر جمعیّت آن بیش از ده نفر شد، دیگر اگر دریاها مرکب شوند، درختان قلم شوند و همه ملائک نویسنده شوند، نمی توانند ثواب یک رکعتش را بنویسند؟! یک دلیلش این است که می خواهند به من و شما اقتدا کردن را یاد بدهند.
لذا نماز جماعت، تمرین اقتدا کردن به امام است. برای همین می گویند: امام جماعت. به امام خود اقتدا کن، آن وقت اهل نجات می شوی.
ولی مردم اقتدا نکردند؛ به نبیّ مکرّم(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) اقتدا نکردند؛ به امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام) اقتدا نکردند؛ به امام مجتبی(علیه الصّلوة و السّلام) اقتدا نکردند؛ به وجود مقدّس ابی عبدالله(علیه الصّلوة و السّلام) اقتدا نکردند؛ با این که به صورت ظاهر دوستشان هم داشتند، دعوت هم کردند، امّا یک جاهایی دیگر کنار نشستند.
در دهه اوّل بیان کردم زمانی که امام مجتبی(علیه الصّلوة و السّلام) برای قیام رفت، مختار گفت: این اصلاً شکست می خورد - به صورت ظاهر هم درست گفت - من این کوفی ها را می شناسم، من نمی روم. برای خودش صاحب نظر شده بود.
عزیزان! باید از هرچه نظر است، خالی شویم. ابن سینا می گوید: رفتم به یکی از اساتید گفتم که مرا بپذیرند امّا گفت: خیر، تو را نمی پذیرم؛ چون تو مدام این طرف و آن طرف درس و مطالب داری و خالی نیستی؛ هر موقع خالی شدی، بیا من به تو درس می دهم. گفت: هنوز حسرت آن را می خورم، چون وقتی برخورد کردم، فهمیدم ملّاست و در همه فنون آنچه را که من می خواستم، دارد، ولی در خفا به سر می برد. یعنی به تعبیری خودش یک ابن سینایی بوده ولی اصلاً مکشوف نشده بود.
وقتی صاحب نظر شدیم، برای امام المسلمین هم تعیین تکلیف می کنیم. وقتی صاحب نظر شدیم، خیلی با افتخار می گوییم: ما با امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) هم مجادله می کردیم و به امام عظیم الشّأن، آن امام راحل گفتیم باید این طوری بشود! این نمی فهمد، این یعنی حماقت. وقتی بفهمی او امام است، می فهمی تو باید مطیع باشی و اقتدا کنی؛ «أَطيعُوا اللَّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ»[11].
پس این که این همه می گویند به نماز جماعت بروید، یک معنایش این است که نماز جماعت، تمرین اقتدا کردن است.
«السلام علیک یا ابا عبد اللّه»
منبع: سخنرانی شب بیست و دوم صفر المظفّر 1434 جلسه 16 تاریخ: 15/10/91، با موضوع: یهودشناسی
-------------------------------
پی نوشت:
[1] تصنیف غررالحکم و دررالکلم، ص: 93، حدیث: 1635.
[2] میرفندرسکی و میرداماد، این دو سیّد عظیمالشّأن از اساتید ملّاصدرای بزرگوار بودند.
[3] تصنیف غررالحکم و دررالکلم، ص: 93، حدیث: 1640.
[4] حج/ 11.
[5] بقره/ 216.
[6] تغابن/ 15.
[7] نهج البلاغه، خطبه 20.
[8] نهجالبلاغه، خطبه 110.
[9] الکافی، ج: 6، ص: 541
[10] آل عمران/ 159.
[11] نساء/ 59.
افزودن دیدگاه جدید