جلسه دوم مناظره جهت داری علوم از منظر معرفت شناسی/ بخش ششم
جلسه دوم مناظره جناب حجت الاسلام و المسلمین میرباقری؛ رئیس فرهنگستان علوم اسلامی قم می باشد که در باب «جهت داری علوم» با اساتید محترم حجت الاسلام والمسلمین حسن معلمی و حجت الاسلام والمسلمین رضا حاجی ابراهیم به تاریخ 12 خردادماه سال 84 برگزار شده است.
لزوم تقوم و عدم تفکیک بین سه حوزه «گرایش، بینش و دانش»
تفکیک میان «دانش، بینش و ارزش» این است که اتفاقاً ما به دنبال برقراری ارتباط میان این سه مقوله می باشیم و معتقدیم «بینش» های انسان تابع ایمان و «دانش» او نیز تابع ایمانش می باشد. اما ایشان حوزه ها را تفکیک می فرمایند در حالی که ما می گوییم همان طور که شما رابطه بینش را با انگیزه می پذیرید رابطه دانش با انگیزه نیز برقرار است. چون بینش، جدای از دانش و دانش، جدای از بینش نیست. به تعبیر دیگر نظام «گرایش، بینش و دانش» به یکدیگر متقوم است. شما تأثیر گرایش را در بینش می پذیرید اما آنرا با دانش قطع می کنید! در حالی که ما دقیقاً می خواهیم همین رابطه را بین دو حوزه گرایش و دانش هم برقرار کنیم و نتیجه بگیریم که فهم انسان نسبت به خود و جایگاهش در خلقت، تابع جهت گیری و ایمان وی می باشد. فهم او از کارآیی پدیده ها نیز تابع جهت گیری اوست.
سبحانی: ضمن تشکر از بیانات استاد میرباقری، این نکته را متذکر می شوم که طبق توافق با آقایان اساتید، بنا بود جلسه به دو قسمت تقسیم شود. در بخش اول به بحث کاشفیت و تطابق پرداخته شود و در قسمت دوم، تفسیر این نظریه یا نظریه بدیل آن در باب جهتداری علم دنبال می گردد. حال در این قسمت قبل از اینکه آخرین نقطه نظرات اساتید محترم را بشنویم اگر عزیزانی مایلند حضوراً در دفاع یا نقد بخش اول از نظریه، سخن بگویند در خدمت ایشان خواهیم بود. ظاهراً حاج آقا دیبا، تمایل دارند نقطه نظرات خود را بیان فرمایند.
نقد / ابهام در «بستر منطقی» نظریه و عدم تبیین آن توسط نظریه پرداز
دیبا: سؤالی که من از حاج آقای میرباقری دارم راجع به شیوه شروع بحث ایشان می باشد. این اشکالی است که هیئت نقدنیز در جلسه گذشته مطرح نمودند و شاید به درستی پاسخ داده نشد. و آن مسأله تقدم وتأخر مباحث و مشکل دوری است که در حقیقت ناظر به نظریه ایشان می باشد. به هر حال ایشان مسائلی مانند «تولی و ولایت» را در فهم «واقعیت» دخیل می دانند که به لحاظ ساختاری و اثبات کردن، نیازمند مقدماتی است و آن مقدمات، خود نیازمند به مباحث معرفت شناسی خاصی است. بنده قصد دارم، این اشکال را از زاویه دیگری مطرح نمایم. شما برای ساختار مبنائی حاکم بر تئوری و نظریه خود قطعاً استدلالی دارید.
سؤال من این است که این استدلال و بستر منطقی، چه بستری است؟ آیا منطق ارسطویی نیست؟ یعنی شما برای اینکه این استدلال را به اثبات برسانید آیا منطق ارسطویی را پذیرفته اید؟ پس این منطق، بستر و منطق خاصی دارد و قطعاً ایشان نمی توانند بگویند، این منطق، مبتنی بر بحث تولی و تبری و ولایت است زیرا صرف ادعا می شود. در حقیقت من از شما طلب دلیل می کنم که شما بر تئوری خاص خود چه دلیلی دارید؟ در مجموع به نظر می رسد که این مدعای زیبایی است و در بسیاری از موارد با مفاهیم دینی سازگار است. اما اگر بخواهید برای یک فرد ملحد یا کافر، بر اثبات تئوری و نظریه خود دلیل بیاورید این دلیل باید در یک چارچوب معرفتی خاص مطرح شود. اگر چارچوب معرفتی شما همان منطق ارسطویی است با این منطق، خیلی از این مسائل را که می فرمایند آن فرد نخواهد فهمید.
نارسائی نظریه در ایجاد تفاهم با دیگران، بخاطر ابهام در بنیان منطقی نظریه
بنابراین ایشان برای شروع حرکت باید به یک نطقه صغر و ابتدائی قائل باشند تا بتوانند در قالب آن، حقیقت خالق و هستی را به فهم عمومی مطرح کرده و آنرا ارجاع دهند. شما این نقطه شروع را چگونه اثبات می کنید؟ به عبارت دیگردر چه بستری از فهم و منطق قصد دارید آنرا قرار دهید؟ آیا منطق ارسطویی مد نظر شماست؟ در این صورت با مبنا و منطقی که آنرا نپذیرفتید کار خود را آغاز کرده اید که البته این ادعا برای دیگران نیز قابل اثبات نخواهد بود.
نظریه / ضرورت استخدام منطق مادون در منطق مافوق، با هدف تفاهم و ارتقاء «نظام عقلانیت»
میرباقری: مقصود حضرت عالی این است که، ما چگونه به این نظریه رسیده ایم؟ در واقع یک بحث به فرآیند شکل گیری یک نظریه در ذهن در یک نظریه پرداز[1] باز می گردد تا ببینیم اصولاً یک نظریه چگونه شکل می گیرد. اما بحث دیگر این است که چگونه می توان بر سر این نظریه تفاهم کرد. به اعتقاد ما تفاهم بر سر نظریه، با تکیه بر فرهنگ عمومی جامعه ممکن خواهد بود. به تعبیردیگر ما باید دارای منطق مشرف باشیم و از طرف دیگر، منطق مقابل را نیز به نحو منطق تبعی در دستگاه خود به کار گرفته و با او تفاهم کنیم و نهایتاً منطق وی را ارتقاء می دهیم. به عنوان مثال افرادی که در ریاضیات مجموعه، «اعداد طبیعی» یا احکام آنرا انکار می کنند باید آنرا در دستگاه خود، منحل نمایند. اما آنچه به ما مربوط می شود این است که برای ایجاد تفاهم، ما حتماً قواعد منطق صوری را به کار می گیریم.
بکارگیری «منطق صوری» در دستگاه فکری مختار، در عین اذعان به نواقص آن
اما آیا منطق صوری تنها وآخرین منطق تفاهم است و همه سطوح تفاهم با آن واقع می شود و خالی از مناقشه هم نیست؟ خیر! چنین نیست. حتماً منطق صوری در جای خود دارای مناقشاتی نیز می باشد که می تواند موضوع انتقاد این منطق و حرکت به یک سطح بالاتر گردد و در عین حال همین منطق، در یک سطح به کار گرفته می شود. اما توجه داشته باشید که «بکارگیری» هم به معنای تصدیق همه جانبه انکار همه جانبه آن نیست.
دیبا: آیا پذیرش منطق صوری مبتنی بر نظریه تولی و تبری است یا خیر؟
میرباقری: پذیرش یا بکارگیری؟
دیبا: پذیرش.
میرباقری: بکارگیری آن بله اما پذیرش مطلق آن خیر.
دیبا: ولی بالاخره وقتی شما یک مبنا را به کار می گیرید بدین معناست که آنرا پذیرفته اید.
میرباقری: چه کسی می گوید ما آنرا پذیرفته ایم؟ ما پذیرفته ایم که آنرا به کار بگیریم اما نپذیرفته ایم که صددرصد، آنرا تصدیق کنیم و بگوییم این منطق درست است. مگردر حال حاضر که جامعه ما تکنولوژی غرب را برای منحل کردن آن در فرآیند علمی و به نفع تمدن اسلامی بکار می گیرد بدین معناست که همه لوازم آن تکنولوژی را قبول کرده است؟! خیر! مسلماً هدف این است که آنرا در یک فرآیند، منحل کند. منطق ها نیز همین گونه اند. کسی که می خواهد یک منطق برتر بیاورد باید بتواند منطق مادون را در منطق خود منحل کند. در غیر این صورت قادر به تفاهم نخواهد بود.
لزوم پیروی از سیره انبیاء در بکارگیری زبان و منطق قوم، برای ایجاد تفاهم
اصولاً زبان انبیاء الهی(علیهم السلام) زبان تفاهم با کل تاریخ است و معارفی هم که می آورند معارف حاکم برکل تاریخ است. از همین روست که آنها می توانند با اقوام مختلف تفاهم کنند. این تفاهم بدین معناست که ادبیات قوم را مطلقاً به رسمیت شناخته و البته آنرا به عنوان ادبیات تبعی بپذیرند. نبی اکرم(صلی الله علیه وآله) عقلانیت جامعه خود را به عنوان عقلانیت تبعی به رسمیت می شناسد و بعد به وسیله همان عقلانیت، ارتقاء در نظام عقلانیت ایجاد می کند. پس به رسمیت شناختن یک منطق، به معنای صحت مطلق آن نیست. بله حتماً ایشان زبان قوم خود ونیز زبان «عقلی، عقلائی و عرفی» آنرا بکار می گیرند و در عین حال همه را در یک مرتبه بالاتر، منحل می نمایند. پس در پاسخ این سؤال که «آیا بکارگیری این زبان به معنای این است که ما برای آن، جایگاهی قائل هستیم؟» می گوئیم حتماً برای آن جایگاهی قائل هستیم اما بدین معنا نیست که صورت با واقع، تطابق دارد؛ آنرا کشف می کنیم و صددرصد مدل قبول ماست!
لزوم توجه به تفاوت «فرآیند تفاهم» در دو دستگاه «کشف و فاعلیت»
دبیا: شما به چه مجوزی آنرا بکار می گیرید؟
میرباقری: به مجوز اینکه در دستگاه منطقی ما معتقدیم که می توان آنرا در جهت هدف منحل نمود.
دیبا: اصولاً حقانیت دستگاه منطقی شما بر چه چیزی مبتنی است؟
میرباقری: باید حقانیت آنرا مورد بحث قرار داد که مبتنی بر چیست یا چگونه اثبات می شود.
دیبا: چگونه اثبات می شود؟
میرباقری: برای چه کسی؟
دیبا: برای کسی که می خواهد از نقطه صفر شروع کند.
میرباقری: از نقطه صفر بدین معناست که از چیزی که او قبول دارد شروع می کنم که البته شما آنرا بدیهیات می نامید. هر چند که تفسیر از بدیهیات هم جای بحث دارد.
درهر حال بکارگیری یک منطق با پذیرش آن متفاوت است و این غیر از آن است که من آنرا قبول می کنم. اینکه شما ظرفیت مخاطب را به عنوان ظرفیتی تبعی برای تفاهم قبول می کنید غیر از پذیرفتن حرف اوست. انبیاء(علیهم السلام) ادبیات جامعه خود را قبول نداشتند. آیا نبی اکرم(صلی الله علیه وآله) ادبیات جاهلی را قبول داشتند؟ خیر! در عین حال با آن زبان، صحبت و ارتقاء در فهم ایجاد می کردند. لذا تصرف به معنای این نیست که شما الزاماً تطابق یک نظریه را قبول کنید. اینها همان تفاوت دیدگاه «کشف» با دیدگاه «فاعلیت» است که من به فرآیند خویش به صورت فاعلیتی، نگاه و آنرا تفسیر فاعلیتی می کنم و جناب عالی می خواهید فرآیند تفاهم را کشفی تفسیر نموده و از آن منظر اشکال کنید. بنده نیز آنرا در دستگاه خود برگردانده و تحلیل می کنم. این کار، دائماً صورت می گیرد!
سبحانی: ضمن تشکر از هر دو بزرگوار، اینک زمان در اختیار هیئت محترم نقد و بررسی قرار می گیرد که به صورت مختصر، آخرین نقطه نظرات خود را مطرح فرمایند.
نقد / تفسیر نظریه پرداز، از «فهم»، باعث بسته شدن باب «برهان» و روی آوردن به «جدل»
حاجی ابراهیم: با توجه به استنباط بنده از فرمایش اخیر جناب آقای میرباقری در خصوص بحث تفاهم می توان دریافت که اساساً باب برهان بسته است و آنچه در نهایت در اختیار داریم چیزی جز «جدل» نیست. یعنی باید بر اساس مبنای کسی با او تفاهم کرده و به جلو حرکت کنیم. حتی تفسیری که ایشان از «فهم» ارائه نمودند اگر قرار نباشد تفسیر کشفی باشد از معلوم نیست فهم این باشد. اما فعلاً ما فهم را این طور فهمیدیم و چه بسا چیز دیگری باشد.
نزدیکی دیدگاه نظریه پرداز، به دیدگاه «ساختی گرایانه و نوکانتی»
از جمله اشکالاتی که در بحث جناب آقای میرباقری وجود دارد ویژگی تأثیر خصوصیت فاعل شناسا بر شناسایی است. در این خصوص یک دیدگاه کانتی و یک سلسله دیدگاههای ساختی گرایانه جدید، وجود دارد. دیدگاه کانتی مدعی است که ذهن ما کاملاً منفعل نیست بلکه ادراک، محصول داده های حواس (بعنوان ماده، صورت و قالب هایی) است که ذهن ما به این ماده می تاباند. منتها این صورتها و قالب ها در همه اذهان یکسان است. طبعاً اگر ما قائل به ماده و صورت شدیم آنگاه نسبت به جهان خارج نمی توان به اصل واقعیت دینی رسید. در دیدگاه ساختی گرایانه جدید یا کانستراکتیویزم[2] در فلسفه علم و دیدگاه نوکانتی، آنچه به صورت قالب وجود دارد حتی در اذهان یکسان نیست و جناب آقای میرباقری هم به این دیدگاه نزدیک شده اند. در آنجا گفته می شود در نگاه من به یک شیء نه فقط آبجکت یا شیء بیرونی بلکه داده های معرفتی پیشین من است. حال عرض من این است که اصولاً مهارت های عملی، فرهنگ، انتظارات، سلیقه ها ومثل اینها می تواند مؤثر باشد. لذا دیدن نمی توان دیدن خالص و رؤیت واقعیات محض و عریان باشد. دیدن همیشه مسبوق به تئوری ها و عوامل انفسی است. اساساً این دیدگاه که در معرفت شناسی جدید مطرح گردیده است اگر فقط بحث بر سر تئوری ها نباشد و عوامل انفسی مانند کفر و ایمان است مطرح نمائیم در واقع یک دیدگاه ساختی گرایانه در باب فهم است.
«نسبیت در حقیقت» حداقل اشکال دیدگاه ساختی گرایانه
مشکل اصلی دیدگاه ساختی گرایانه چنانچه گفتیم همان اشکال نسبی گرائی می باشد و هیچ کار دیگری نمی توان انجام دادکه البته لازمه تفاهم این چنینی نیز جدل می باشد و نه چیزی بیشتر از آن. اصولاً ما قائل به مبنای واحدی نشدیم که هر دو بدان ملتزم باشیم و تا پایان کار هم از این مبنا دست نکشیم و آنرا مکاشفه از واقعیت بیرون بدانیم یا ندانیم.
سبحانی: شما فرمودید این دیدگاه، نسبیت است. سؤال می فرمایند مستلزم کدام یک از این نسبیت هاست؟ آیا منظور همان نسبیت معرفتی است که شما نیز آنرا پذیرفته اید؟
حاجی ابراهیم: بله اما به آن معنایی که عرض کردم.
سبحانی: ظاهراً ایراد شما این است که این نظریه مسلتزم نسبّت معرفت شناختی است.
حاجی ابراهیم: حداقل، نسبیت در حقیقت را به همراه دارد.
سبحانی: از نظر معرفت شناختی، ایشان در نهایت معیاری برای تفاهم ارائه داده و معتقد بودند معیار تفاهم آن قابل اشتراک است. یعنی ابزار مشترک را همانطور که در پاسخ اشاره فرمودند به گونه ای معرفی می کنند. حال این، چه نوع نسبیتی است؟
حاجی ابراهیم: نسبیت نوع دوم یعنی نسبیت در حقیقت.
سبحانی: لطفاً توضیح دهید.
مشکل دیگر نظریه، «نسبیت در توجیه»
حاجی ابراهیم: برای آنکه با هم به این نتیجه برسیم که واقعیت را آنگونه که هست بفهمیم اصولاً به اعتقاد بنده، معنای بحث کشف نیز همین است و مطابقتی که ایشان فرمودند مطابقت هستی شناسی نیست بلکه مطابقت معرفت شناختی انکشافی می باشد از اینرو اگر بنا باشد واقعیت را آنگونه که هست بفهمیم، گاهی از بعضی وجوه گاهی من جمیع وجوه، هستی وذات را می فهمیم. اگر کشف را اینگونه در نظر بگیرم آنگاه این امر مستقل از افراد، چارچوب ها و کفر و ایمان آنها خواهد بود و اگر در باب معنا و حقیقت وارد رئالیزم شدیم باید بتوان آنرا نشان داد. و البته ممکن است بگوئید راه دیگری وجود ندارد زیرا همیشه یک امرمسلم و حتمی برایمان روشن نمی شود. در این حال ما فهم می کنیم اما این فهم، کشف نیست. مبنای واحدی هم که بتوان بر اساس آن استدلال نمود و آنرا کاشف دانست وجود ندارد. لذا ممکن است فهم ها متفاوت باشد و چیزهای مختلفی را درنظر گرفته و لذا نمی توان آن را بر دیگری ترجیح داد. پس در یک کلام، علاوه بر مشکل نسبیت در حقیقت مشکل دیگری، در نسبیت در توجیه می باشد.
میرباقری: نسبیت در حقیقت را مجدداً توضیح بفرمائید تا منظور شما روشن شود.
تعریف «حقیقت»، بنابر دیدگاه مطابقت انکشافی
حاجی ابراهیم: حقیقت را اینگونه تعریف می کنیم که آن، تصویری از واقعیت و مطابق با آن می باشد. این مطابقت نیز انکشافی است و نه از نوع مطابقت هستی شناسی من جمیع وجوه که شما می گوییددر آن تناقض نهفته است. درست مانند عکس من که قامت و شکل مرا حکایت می کند در حالی که عکس، تکه ای کاغذ است اما از این حیث دارد جزئیات چهره مرا کشف می کند. تصویر ذهنی من نیز ممکن است بعضی از ابعاد واقعی شیء یا در نهایت، همه ابعاد و ماهیت شیء را آنگونه که هست برای من کشف کند. طبعاً در این حال این مطابقت انکشافی، با تعدّد انظار، متعدد نخواهد شد.
میرباقری: اما انکار آن چه اشکالی دارد؟
حاجی ابراهیم: انکار چه چیزی؟
میرباقری: اینکه به فهم برابر نمی شود رسید چه اشکالی دارد؟
معلمی: اشکال آن، همان نسبیت مطلق است.
میرباقری: چه اشکالی دارد که کسی بگوید نمی توان به فهم برابر رسید؟ ما می گوئیم هر کسی متناسب با درجه ایمان خود واقع را می فهمد. اشکال این کجاست؟
حاجی ابراهیم: این مسئله دارای چند مورد است.
میرباقری: یک مورد از چندین مورد را بفرمائید.
حاجی ابراهیم: به چند روش می توان به آن نگاه کرد.
سبحانی: آیا شخص، واقع را متناسب با ایمان می فهمد یا خیر؟
میرباقری: بله متناسب با ایمان می فهمد.
سبحانی: یعنی واقع را می فهمد؟
میرباقری: می فهمد اما متناسب با ایمان.
معلمی: یعنی واقع را می فهمد.
میرباقری: اما متناسب.
معلمی: همان واقع است دیگر؟
سبحانی: واقع را می فهمد. اما آیا اگر بفهمد مشکل حل است؟
میرباقری: می گویید متناسب می فهمد. چرا تناسب را نمی شود در آن بیاورید؟
معلمی: چون مهم، واقع است.
میرباقری: تمام حرف هم همین است. چرا نمی توان واقع را متناسب فهمید و باید برابر فهمید؟ به چه برهانی، چنین ادعائی می فرمائید؟ همه دعوا سر همین است. آقایان معتقدند باید حتماً واقع را برابر فهمید. بنده معتقدم متناسب با درجات ایمان، فهم می شود. اصولاً بنده به دنبال فهم برابر نیستم بلکه به دنبال فهم متناسب با عبادت خود می باشم. انسان یا به دنبال عبادت نفس یا عبادت خداوند است. می خواهد عالم را بفهمد تا عبادت کند. اصولاً کسی به دنبال کشف واقع بما هو واقع نیست.
معلمی: شدت و ضعف ادراک یک حرف است اما ...
میرباقری: تناسب را که ما قبول داریم. درجات پرستش نیز حتماً همین طور است. یعنی پرستش نیز دارای درجاتی است.
حاجی ابراهیم: شما می فرمایید که خدایی هست و ما باید به پرستش او بپردازیم. اما...
میرباقری: سؤال بنده این است که آیا فهم بنده، شما، ملاصدرا و نبی اکرم(صلی الله علیه وآله) در اینکه «خدائی که وجود دارد یکی است» همگی دارای فهم برابر می باشیم؟ دعوا سر همین است. قطعاً برابر نمی فهمیم. یعنی جمله «خدا هست» را من و نبی اکرم(صلی الله علیه وآله) یک جور نمی فهمیم. همینطور من و ملاصدرا.
معلمی: اینکه «درجات فهم و تفاوت ها به اینکه ما واقع را نمی فهمیم بر می گردد» به چه معناست؟
نظریه / پذیرش «انکشاف نسبی» و ردّ «مطلق تطابق»
میرباقری: عرض من این است که ما واقع را متناسب می فهمیم. نمی فهمیم یعنی چه؟ شما می فرمایید ما واقع را متناسب نمی فهمیم. مطلق دعوا سر همین است که چرا باید واقع را برابر بفهمیم؟ اگر نسبیت در کنار فهم واقع قرار گیرد چه اشکالی دارد؟
معلمی: اگر ما واقعیت را حتی متفاوت بفهمیم، پس به همان مقداری که واقع را می فهمیم کشف صورت می گیرد.
میرباقری: چه اشکالی دارد که از یک حیث، واقع را دو جور بفهمیم و سخن از «انکشاف نسبی» بر زبان بیاوریم؟ من آنرا انکشاف نسبی می نامم. چه اشکالی دارد که بگویم اصلاً فهم برابر نداریم حتی از این که «این میز، میز است» یا از اینکه «هوا گرم است» و من و یک فیزیکدان فهم برابر نداریم و مطلب را به دو صورت می فهمیم؟ یعنی حتی از یک امر بدیهی مانند گرم بودن آب، من و یک فیزیکدان فهم های متفاوتی خواهیم داشت.
معلمی: شما یا مطلقاً کشف را انکار می کنید و یا از تناسب فهم سخن می گویید.
میرباقری: من چه موقع کشف را مطلقاً انکار کردم؟!
معلمی: شما کشف تطابقی را مطلقاً انکار کردید.
میرباقری: بله تطابق را علی الاطلاق منکر هستم. چون تطابق یعنی مطلق کردن کشف که در این حال دیگر نسبیت در آن نمی آید.
معلمی: خیر! این تفسیر غلطی از تطابق است. ما که حق نداریم هر گونه که خواستیم برای خود تطابق را تفسیر کنیم.
میرباقری: مقصود شما حتماً تناسب است.
معلمی: خیر بنده عرضم این است که شما تطابق مطلق را انکار کردید. بعد از آن می گوئید «واقع» به تناسب من وملاصدرا و پیامبر(صلی الله علیه وآله)، متفاوت فهمیده می شود.
میرباقری: حتی یک حیث واقع نیز چنین است. چون اختلاف کمّی نیست بلکه امری کیفی است.
معلمی: گرچه متفاوت فهمیده شود بالاخره واقع آنچنان که هست فهمیده می شود.
میرباقری: خیر! «واقع آنچنان که هست» اصلاً معنا ندارد. متناسب فهمیده می شود. چون بالاخره صد تا واقع که وجود ندارد بلکه فقط یکی است و به تعبیر بعضی، نسبیت بردار هم نمی باشد. واقع واقع است. و البته این یک بحث، پردامنه است.
معلمی: اگر واقع، نسبیت بردار باشد آیا همان نسبیت مطلق نیست؟
میرباقری: خیر! نسبیت یعنی نسبیت تابع ایمان؟ چون از نظر ما آیا در نظر شما تابع ایمان قطعی است؟
معلمی: ما قبل از ورود به ایمان باید مشکل را حل کنیم.
میرباقری: این همان بحث تفاهم سر ایمان خواهد بود که مثلاً من با کافر تفاهم می کنم ولی معنای آن این نیست که بگویم در این حال فهم، تابع ایمان او نیست. آیا او مثل سلمان می فهمد یا اینکه من همان برهانی را که برای سلمان می آورم باید برای کافر نیز بیاورم؟!
معلمی: هر کسی به تناسب حال خود، واقع را فهم می کند...
میرباقری: به تناسب؟
معلمی: کشف می کند یا نمی کند؟
میرباقری: بله اما کشف متناسب.
معلمی: خیر، کشفی که مطابق با واقع باشد.
پذیرش انکشاف نسبی یا همان کشف از واقع، اما تابع ایمان و کفر
میرباقری: آیا شما در عین حال ملتزم می باشید به اینکه یک حیثیت را من و سلمان به دو گونه می فهمیم؟ آیا مقصود از تطابق این است؟
معلمی: سخن بنده این است که سلمان واقع را با همان درجه وجودی خود کشف می کند.
میرباقری: اگر نام آنرا کشف می گذارید من ابایی از لفظ ندارم زیرا دعوا سر لفظ نیست.
معلمی: «مرحباً بناصرنا»! اتفاقاً حرف ما این است که کشفی مطابق با واقع نباشد اگر اتفاق نیفتد گرچه متناسب و هماهنگ باشد سر از نسبیت مطلق در می آورد. عرض ما همین است.
میرباقری: با این وصف شما تازه به عرض ما که می گوییم «ایمان بر فرآیند فهم حاکم است» رسیده اید؟ چون شما قبول کردید فهم که تابع ایمان، تغییر می کند. کافر، عالم را یک جوری می فهمد و مؤمن به گونه ای دیگر.
معلمی: خیر! عرض من این بود که اگر شما کشف را پذیرفتید آنگاه می توان در خصوص ایمان و کفر هم بحث کرد.
میرباقری: ولی من کشف مصطلح را نمی پذیرم و اگر هم کشف را بپذیرم تنها آن کشفی که تابع فرآیند ایمان است مورد قبول ماست.
معلمی: اما کشف که ملکیتی نیست!
میرباقری: دخالت ایمان نیز که ملکیتی نیست. بنده معتقدم ایمان در کیف فهم دخالت می کند. حتماً نبی اکرم(صلی الله علیه وآله) کلمه ( لا اله الا ا...) را غیر از من می فهمد.
معلمی: این که روشن است.
میرباقری: اما بر مبنای شما غلط است! زیرا به این معنا اصولاً کشف نسبیت بردار وجود ندارد.
معلمی: خیر! اتفاقاً درست است.
میرباقری: شما و من به این لیوان نگاه می کنیم رنگ و خصوصیات فیزیکی آنرا دو جور می فهمیم. آیا می توانیم بگوییم هر دو هم یک جور داریم کشف می کنیم؟!
معلمی: اما شما می گویید سلمان به تناسب وجود خود، واقع را می فهمد.
میرباقری: بنده منکر فهم نیستم بلکه منکر کشف مصطلح می باشم.
معلمی: اینکه او می فهمد یعنی واقع را به تناسب درک می کند. و این همان کشف است.
میرباقری: یعنی واقع را می فهمد پس چرا اسم آنرا کشف می گذارید؟
معلمی: چون بالاخره واقع برای او منکشف می شود.
میرباقری: چه کسی می گوید منکشف می شود؟ چرا لفظ می آورید؟!
معلمی: شما می گویید سلمان با «واقع»، آنگونه ارتباط ندارد که بتواند آنرا آنچنان که هست کشف کند.
میرباقری: حتماً ارتباط دارد اما این، از نوع ارتباط فهمی است.
معلمی: اما این که جهل مرکب است. حال شما اسمش را علم بگذارید!
میرباقری: نه جهل مرکب نیست. اصولاً اختلاف من و شما بر سر همین برهان است. ما اصلاً برهان را آنطور که شما می گویید تعریف نمی کنیم.
معلمی: چون مجبورید که چنین کنید!
منطق مختار، بی نیاز از تمسک مطلق به منطق ارسطوئی
میرباقری: اصولاً جدل و برهان، تعریف های ارسطویی است. مگر من مجبورم در دستگاه ارسطو بگویم برهان را قبول ندارم اما جدل مورد پذیرش است؟ آیا انبیاء مجادله می کردند؟!
معلمی: ارسطو یک حقیقت را کشف کرده است.
میرباقری: کشف نیست بلکه ایشان به یک ابزار برای تصرف در ذهنیت بشر در طول دو هزار سال اقدام کرده است. در عین حال چنانچه گفتم منطق ارسطو را به شکل تبعی بکار می گیرم. تصور نفرمائید که این منطق، در دستگاه ما جائی ندارد. البته این هم مانند استفاده از تکنولوژی غرب، در جامعه اسلامی است.
معلمی: اگر فردی ادعا کرد هیچ اصل مسلمی را نمی پذیرم و شکاک محض هستم شما با کدام اصل مسلمی می خواهید جدال احسن نمائید.
معجزه و انذار (و نه برهان و استدلال) دأب غالب انبیاء(علیهم السلام) در هدایت بشر
میرباقری: انبیاء(علیهم السلام) ، با آدم شکاک چگونه برخورد می کردند؟ مسلماً آنان برهان نمی آوردند.
معلمی: اما شما چه می کنید؟
میرباقری: من منطق خاص خود را دارم که آنهم منطق ارسطویی نیست.
معلمی: اصلاً ارسطو را کنار بگذارید. شما حتماً با آدم شکاک، جز علم حضوری هیچ راهی برای تفاهم ندارد. اگر راه دیگری دارید بفرمایید؟
میرباقری: کاری که انبیاء(علیهم السلام) می کردند چه بود؟ عصا را تبدیل به اژدها می کردند و شک کفار تبدیل به یقین می شد. یا درخت را نصف می کردند و یقین ایجاد می شد. فقط این نبود که بگویند بنشین برایت برهان بیاورم که مثلاً چون شک می کنی پس تو هستی!
معلمی: اما امام (علیه السلام) احتجاج می کردند و مخاطب شکاک را با همین احتجاج خود زنده می کردند.
میرباقری: بنده نیز قبول دارم. احتجاج هم جا دارد ولی این نیست که من بیایم در دستگاه منطقی شما و بگویم اگر کسی شک داشت باید به او بگوئی «ببین مگر تو علم حضوری نداری؟» در عین حال اینطور هم نیست که آنها درخت را نصف و عصا را به اژدها تبدیل می کنند تا مخاطب آنها بترسد و ایمان بیاورد! همچنانکه ایشان در کنار معجزه انذار نیز می کردند. پس چنین نبود که تنها بگویند «بسم الله بیا برایت اثبات کنم که خدائی هست»!
معلمی: انبیاء حرف حساب می زدند.
میرباقری: اما حرف حساب، غیر از برهان ارسطویی است. دعوا بر سر همین است که آیا حرف حساب یعنی فقط برهان ارسطویی یا فلسفه؟!
معلمی: مسلماً ما فلسفه را در مواضعی، حسابی می دانیم و درجای دیگر امری باطل و لغو. لذا جای سؤال است که آیا حق، تنها با روش ارسطوئی روشن می شود؟ آیا شما با معرفت شناسی یونانی می خواهید از اسلام دفاع کنید؟
معلمی: اگر بگوئید ارسطو جاعل منطق است این یک مغالطه است.
افزودن دیدگاه جدید