ما امروز در مجلس ظهر یک جهتی بود که متوسل به حضرت قمر بنی هاشم علیه السلام شدیم. اینجا هم همین توسل را پیدا می کنیم. باب الحوائج است.
کاروان کربلا وقتی بر می گشت یک سخنگو داشت. سخنگو آمده بود. هر کس سراغ هر کس را می خواست بگیرد می رفت از او می گرفت. می گفت: پدر مرا ندیدی؟ عموی مرا ندیدی؟ برادر مرا ندیدی؟ آی مردم! آی جوانها! یک وقت دیدند این سخنگو دست و پایش را گم کرد.یک وقت دید که علیا مخدره ام البنین علیها السلام آمده است. گفت: جواب همه را دادم؛ به این خانم چه بگویم؟ چهار تا پسر فرستاده است. می دانید که آدم های عاقل، خبرهای وحشت بار را تدریجا می گویند و حتی خبرهای مسرت بار هم باید تدریجا داده شود. خدا را قسم می دهم به این آقا، آن دسته از آزادگانمان را که به آغوش خانواده اشان بازنگشته اند، همه شان را به سلامت بازگردان! وقتی این آزاده ها می آمدند من پیش بینی می کردم چند تا مسئله اتفاق بیفتد. بعضی ها در خانه می رفتند و به مادر می گفتند: پسرت آمده. پسرش نه سال در زندان بعثی بوده، موردی پیش آمده که مادر افتاده، غش کرده، سکته کرده. از این خبرها بود. من می گفتم اگر آزاده دیدید اول یک تلفن بزنید، بگویید مثلا آزاده ها دارند می آیند شما خبر دارید؟ بعد یواش یواش بگویید من رفیقش را دیدم، آنها می گفتند که شاید او هم بیاید. اینطوری بگویید. بعد هم یک زنگ بزنید بگویید: احیانا، شاید، آمده باشد بروید ببینید. خبرهای مسرت بار، وحشت بار، هر دو تدریجا باید گفته شود. روایت نشان می دهد که سخنگوی کاروان کربلا این چیزها را ملاحظه می کرده است. چهار تا پسر است چه بگوید؟! وقتی توصیف کرد که در کربلا چه خبر بوده است. خانم پرسید: (مقام مادر قمر بنی هاشم علیه السلام خیلی بالاست. اسراری در آنجا هست. فرمود: در کربلا چه خبر؟ قریب به این مضامین. گفته باشد خانم! بعضی از فرزندانتان شهید شدند. سؤال را تکرار کرد همان جواب را شنید. مادر قمر بنی هاشم علیه السلام است. زن معمولی نبود. یک دفعه دیدند که خانم غضبناک شد. یک طوری گفت که آن سخنگوی کاروان لرزید فرمود: (قد قطعت میاة قلبی)؛ رگهای قلبم را بریدی. چرا جوابم را نمی دهی؟ گفت: خانم! مگر من چه کار کردم؟ دوبار سؤال فرمودی من هم دوبار جواب دادم. فرمود: نه! اولادی و من تحت الخضراء کلهم فداء لابی عبدالله. گفت از چیز دیگری می خواهم بپرسم. حسین کجاست؟ تمام اولاد من که این زیر این آسمان است فدای حسین شوند! حسین کجاست؟ ادبش را نشان داد. عظمتش را نشان داد. عباس از دست داده است سه تا آقازاده دیگر را هم همینطور. قبرش هم در قبرستان بقیع است. ان شاء الله خدا قسمت کند همه مان با هم برویم. بقیع که آدم می رود، مالک گریه خودش نمی شود. البته علت اصلی این را تا حالا نگفته بودم حالا می گویم. علت اصلی آن چهار تا امامند. اما بعید نیست آن اشکهایی که این خانم آنجا ریخته دخیل باشد. آخر ام البنین آنجا خیلی گریه کرده است . دشمن گوش داد از اسبش پیاده شد و اشک ریخت. گفت: خانم کیه؟ گفتند مادر عباس بن علی! گفت حق دارد. بیست سال است کم یا زیاد مختصر منبر می روم به خودش قسم تاسوعا من یک دفعه حدیث نفس کردم که بگذار همه شعرهای خانم را بخوانم دیدم نشد. نشد فقط یک بیت را انتخاب کردم که این هم تند است. حالا نسبت به بقیه بهتر است. می دانید چرا دشمن گریه کرد؟ چون شنید که مادر می گوید: یا لیت شعری و کما اخبروه و بأن عباس قطیع الیمین؛ کاش می دانستم که آیا راست می گویند دست عباسم را بریدند؟ واقعا دست عباس را بریدند؟ این یک شعر برای مادر است. یک شعر هم است که صاحبش را هنوز پیدا نکرده ام چون می دانید روایت و شعر را با مأخذ می گویم. صاحب این بیت شعر هر کس است خدا به او جزای خیر بدهد. این را به عنوان توشه کربلا می گویم. نمی خواهم خوشتان بیاید. اما به فضل الهی همه مان ان شاء الله کربلا می رویم. وقتی می رویم این یک بیت شعر باید توشه سفرمان باشد. می دانید شاعر چه می گوید؟ اول آماده ات می کند و بعد می گوید: چند سال است که کنار قبر عباس علیه السلام حاضر نشدی. هر چند بعضی هایتان اصلا ندیدند. تا آنجا بروید سر از پا نمی شناسید. عاشق خیلی حرفها می زند. می گوید: ولی خواهش می کنم با خودت قرار بگذار، یک کلماتی هست که استثنائا آنها نباید در کنار ضریح حضرت قمر بنی هاشم علیه السلام به زبان بیاید. آن حرم، یک آدابی دارد. آماده ات می کند، یک بیت است؛ اما با جان آدم بازی می کند می گوید زائر به یادت بسپار که:
و لا تذکرن عنده سکینة
آنجا رفتی، اسم سکینه را به زبانت نیاوری ها.
فانه اوعدها بالماء (چرا که حضرت علیه السلام، وعده آب به این خانم علیها السلام داده بود.)
صوت و متن/ روضه حضرت ام البنین سلام الله علیها - استاد فاطمی نیا
تاریخ انتشار: 07 اکتبر 2017 شماره مطلب: 12028 تعداد بازدید: 14137 نظرات: 0
صوت: