توکّل ابراهیمی
در روایتی نقل شده است: وقتی خواستند حضرت ابرهیم علیه السلام را در آتش بیاندازند، حضرت جبرئیل آمد و به ایشان فرمود: آیا حاجتی داری؟ آن حضرت فرمودند:
« أمّا الیک فلا، حسبی اللّه و نعم الوکیل»؛ یعنی به تو هیچ نیازی ندارم، خداوند مرا کفایت می کند و او بهترین وکیل است.
بعد از آن میکائیل آمد و گفت: اگر بخواهی، بارانی بفرستم تا آتش را خاموش کند. آن حضرت فرمودند: نه. بعد ملک باد آمد و گفت: اگر بخواهی، آتش را پخش کنم؟ باز هم آن حضرت فرمودند: نه. بعد حضرت جبرئیل فرمود: از خدا حاجتت را درخواست کن. حضرت ابراهیم علیه السلام فرمود:
«حسبی من سؤالی علمه بحالی»؛ یعنی خداوند به حال من آگاه است، نیازی به درخواست نیست.[۱]
برای این که فاصله خود را از این مقامات عالیه درک کنیم، این طور می شود بیان کرد که اگر مشکلی بر سر راه ما قرار بگیرد، ذهن ما در مرحله اول به طور ناخودآگاه به سمت افرادی می رود که می توانند این مشکل را برطرف کنند. این تفکّر به خاطر حدّ و حدود ما است. در زمان حضرت ابراهیم علیه السلام دشمن خیلی دوست داشت آن بزرگوار یک بار از یک نفر درخواستی کند؛ اما آن بزرگوار هیچ وقت این کار را نکرد. این ها هیچ؛ مهم تر از این، اسباب عالم معنا (یعنی ملائکه) بودند که به کمک آن حضرت آمدند؛ ولی ایشان از آن ها هم درخواستی نکرد.
ما اگر خیلی مؤمن باشیم، چنانچه در خواب به ما بگویند: «اگر می خواهی مشکلت حلّ شود، نزد فلانی برو»، حجّت را بر خود تمام می دانیم؛ ولی خیلی بالاتر از این ها یعنی در بیداری، مَلَک باد و آب برای کمک به حضرت ابراهیم علیه السلام تشریف آوردند؛ اما آن حضرت فرمودند: نیاز نیست.
این مرحله، بالاترین مرتبه عالم ملکوت در رُسل است که خیلی ایمان می خواهد؛ شوخی نیست. ما در خواب، تحمّل دیدن یک مَلَک را نداریم؛ اما حضرت ابراهیم علیه السلام عالی ترین و آخرین مرتبه رسل و ملکوت آمده است و می گوید: کاری نداری؟ آن حضرت می فرماید: «أما الیک فلا».
این طور شد که خداوند فرمود:
یا نارُ کُونی بَرْداً وَ سَلاماً عَلى إِبْراهیم؛[۲]
اى آتش، سرد و سالم براى ابراهیم باش.
وقتی خداوند متعال مستقیم وارد این امر شد، قضیه در آثار فرق می کند؛ اگر حضرت ابراهیم علیه السلام به ملک باران گفته بود: نجاتم بده، در این صورت، آتش، آتش بود، و فقط باران می بارید و خاموش می شد. همین طور اگر از ملک باد، کمک می گرفت؛ ولی وقتی حضرت ابراهیم علیه السلام این اسباب را ردّ کرد، جنس آتش تغییر کرد و آتش، دیگر آتش نبود؛ بلکه به گلستان تبدیل شد. این اثر، مربوط به آخرین مرحله است. انصراف از عالم اسباب – و لو اسباب ملکوتی- کار ساده ای نیست. مرحله ابتداییِ انصراف از عالم اسباب هم برای ما ساده نیست که حضور حق تعالی را به گونه ای حس کنیم که ذهنمان در مرحله اول به سمت خدای متعال برود.
خداوند متعال از طرف دیگر، قضیه فرزند حضرت نوح علیه السلام را مطرح می کند. او از شرّ عذاب به کوه پناه برد؛ از سببی به سبب دیگر پناه برد؛ یعنی از آب به کوه؛ ولی خداوند متعال در آن خواسته، او را ناکام گذاشت:
قالَ سَآوی إِلى جَبَلٍ یَعْصِمُنی مِنَ الْماءِ قالَ لا عاصِمَ الْیَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ إِلاَّ مَنْ رَحِمَ وَ حالَ بَیْنَهُمَا الْمَوْجُ فَکانَ مِنَ الْمُغْرَقینّ؛[۳]
پسرش گفت: به زودى به کوهى پناه مى برم تا من را از آب حفظ کند. نوح گفت: امروز هیچ حافظى در برابر فرمان خدا نیست، مگر آنکس که خدا بر او رحم کند. در این هنگام موجى در میان آن دو حائل شد و او در زمره غرق شدگان قرار گرفت.
ارکان اربعه، ارض، ماء، آتش و باد هستند که هر کدام مأمور به نفع یا ضرر رساندن به بنی آدم هستند. اگر یکی از این ارکان، مأمور به ضرر شد مانند ماء، ارکان دیگر از جهت حق تعالی در حدّ همان رکن هستند و نمی توانند مانع آن شوند. گرچه ظاهر کوه بلندتر از ماء است، اما نزد خداوند متعال آن ها با همدیگر تساوی رتبی دارند. پس کوه نمی تواند از ماء جلوگیری کند. وقتی حضرت نوح علیه السلام به فرزندش می فرماید: پناه بردن تو به کوه فایده ای ندارد، به خاطر این است که وقتی آب، مأمور به ضرررساندن است، حدّ آن از جهت ارکان اربعه با جبلیّت[کوه بودن] موازی و مساوی است.
بله؛ اگر فرزند نوح، دستش به سبب بزرگ تری می رسید و یک پله فراتر رفته بود، قضیه فرق می کرد؛ ولی مشکل این بود که می خواست از یک سبب مادی به سبب مادی دیگری پناه ببرد؛ در حالی که این دو سبب مادی در حدّ هم هستند. اگر یکی از دو سبب از طرف حق تعالی قصد تخریب و ضرر پیدا کرد، نمی شود کاری کرد. لذا حضرت نوح علیه السلام استثنا را مرحوم (إِلاَّ مَنْ رَحِمَ) قرار داد، نه کسی که می خواهد به سبب مادی دیگر پناه ببرد.
————————————————————————————————–
[۱]. سفینه البحار، ج۸، ص۵۷۴.
[۲]. سوره انبیاء، آیه ۶۹.
[۳]. سوره هود، آیه ۴۳.
منبع : بنیاد هاد
افزودن دیدگاه جدید