افزودن دیدگاه جدید

با سلام محمدعلی شاکری ج ادامه خاطرات از جبهه میانی مهران و میمک قبلا نوشتم شب سختی گذشت و روزهای سختی چون با دوستانی که شهید شدن ماه ها کنار هم بودیم سختی اش را باید بود و دید چه گذشت با نوشتن و گفتن خط و حرفی بیش نیست باورش مهم است آن شاید برای هرکس مهم نباشد مدتی بود که عراق نیروهای زبده ای را جایگزین نیروهای قبلی کرده بود که مهارت خاصی داشتند سمت راست ما خیلی حساس تر و مهم تر بود و نزدیکترین قسمت به دشمن بود شنیده بودیم که عراق توپهای جدیدی از فرانسه خریداری کرده که برد و دقت زیادی دارند و چند روزی هم بود می دیدیم که از حدود بیست کیلومتر پشت خط عراق تا حدود سی کیلومتر پشت خط ما را می زنند حتی نوعی بود که صدای شلیک آنها شنیده نمی شد بنده یک شب همان قسمت سمت راست نگهبانی می دادم هرچند دقیقه یک بار از سمت چپ قسمت نی خزر فقط آن هم آتش دهانه آنها دیده می شد و اصلا صدای شلیک شنیده نمی شد با دیدن آتش دهانه حدود 15ثانیه طول می کشید همزمان 2الی 3گلوله سنگین در یکی دو متری همان قسمت آن هم در شب بالای همان تونل سنگر نگهبانی ما همزمان به زمین اثابت می کرد با انجام این کار نیروهای بعثی بنده آتش دهانه را که می دیدم می رفتم داخل تونل با اصابت گلوله ها آنقدر موج انفجار آنها شدید بود که داخل تونل دچار مشکل می شدم با اینکه فاصله اندکی با نیروهای عراقی داشتیم هدف قرار دادن از فاصله دور آن هم در شب تا آن زمان ندیده بودیم متعجب مانده بودیم این چه سلاح است که با این دقت با اینکه فاصله نیروهای طرفین بسیار کم است آنقدر با دقت می زند با فرمانده گردان درمیان گذاشتیم بعدا متوجه شدیم همان توپهای فرانسوی هستند به همین منوال چهار ماهی در آن قسمت بودیم البته درگیریها چند برابر قبل از عملیات والفجر سه بود تا اینکه اوایل زمستان همان سال 62قسمت دیگری در همان منطقه رفتیم در آن قسمت فاصله ما با خط عراق حدود 700متری می رسید و مشکلات آن قسمت را نداشتیم و از نظر تدارک هم راحت تر بود و درگیریها هم بصورت تبادل آتش توپخانه و خمپاره بود توی این چند ماه فقط چند نفر مجروح داشتیم ولی نیروهای اطلاعاتی ایران برای شناسایی تقریبا هفته‌ای 3شب از آن قسمت به سمت خط عراق می رفتند تا اینکه اوایل شهریور ماه سال 63بود که با گروهان سوم یگان خودمان جا بجا شدیم و به قسمت فرورفتگی میمک شمالی و میمک جنوبی بود سمت راست ما گردان 111تیپ مستقر بود در آن قسمت سنگرهای استراحت ما داخل شیاری بود برای نگهبانی شبها حدود 500متری می رفتیم جلوتر تپه ای به نام تپه مهدی بود و صبح تاریک که بود می آمدیم عقب یعنی همان شیار و چهار نفر در روز آنجا می می ماندند چند روزی گذشت که عراقی ها متوجه شده بودند که در منطقه میمک شناسایی انجام می شود از آن به بعد عراقی ها با کوچکترین حرکتی تمام منطقه را زیر آتش شدید توپخانه و خمپاره می گرفت منطقه میمک زمان طولانی بود که بصورت خط پدافندی بود با آتش تهیه شدیدی که عراقی ها روی تمام منطقه اجرا می کردند نمی شد گفت یک خط پدافندی عادی است گاهی اوقات یک آن هم از آتش توپخانه نیروهای عراقی کاسته نمی شد بعضی اوقات 24ساعت طول میکشید خیلی از بچه ها از آن همه صدای انفجار های شدید دچار مشکل می شدند حتی خودم را می گویم همانطور که قبلا نوشتم دچار مشکل جدی شده بود م ولی هرگز روحیه خودم را از دست نداده بودم و همه چیز را به باد تمسخر می گرفتم ولی اینجا پیش خودم می گفتم خدایا می‌شود یک لحظه صدای این انفجارها قطع شود برایم تحمل صدای آن همه انفجارسخت طاقت فرسا بود تا اینکه چندین روز گاهی اوقات به این منوال ادامه داشت و ما شب ها در قسمت تپه مهدی بودیم با اینکه بصورت نوبتی چهار نفر روز آنجا می ماندند بنده بیشتر روزها می ماندم منطقه تقریبا آرام بود آن روز تا ظهر ماندم بلند شدم از قسمتی که دشمن دید کمتری داشت بیایم عقب دوستی به نام حسن راست قلم که اهل اصفهان بود حدود بیست ماه در منطقه بود گفت نرو نهار پیش ما بمان عقب کاری نداری خطر ناک هم است کنسرو باز کرده بود برای نهار گفتم نه من رفتم عقب ،،،،هرچند ادامه تلخی است انشاالله تا قسمتی دیگر،،والسلام محمدعلی شاکری