افزودن دیدگاه جدید

با سلام محمدعلی شاکری ج ادامه خاطرات از جبهه میانی مهران و میمک چند روزی بود که در منطقه میمک تپه پیمان مستقر بودیم از نظر تعداد نیرو مشکلی نداشتیم ولی دوستانی که تازه به ما ملحق شده بودند از پادگان آموزشی آمده بودند چون تجربه کافی نداشتند با کنار دوست با تجربه تری نگهبانی می دادند چون آموزش در پادگان آنچه در شرایط جنگ بود بسیار متفاوت بود آموزش در پادگان فقط با یکی دو مورد سلاح آشنا می شوی در شرایط جنگ آن هم جایی که فاصله با دشمن اندک است استفاده از سلاح لازمه مهارت خاص خودش را دارد برای هدف قرار دادن هدف مقابل فقط چند ثانیه فرصت داری طریقه استفاده هم متفاوت است جنگ هم فقط سلاح نیست سلاح بعنوان ابزار است ایمان شهامت،مهارت،،تجربه و عادت کردن به شرایط،،،،،،،که در صحنه بدست می‌آید بخصوص تجربه در جنگ بسیار گران بدست می‌آید برای این کار لازم بود هر دوست تازه وارد با دوست با تجربه تری کنار هم باشند مدتی همانطور که گفتم بعد پیروزی ایران در عملیات والفجر سه شرایط منطقه دگرگون شد چون ایران در آن سالها در حالت تهاجمی بود و دشمن در حالت تدافعی و چون اقدام عمل در سراسر منطقه مهران و میمک دست ما بود دشمن به شیوه دیگری متوسل شد هر روز هواپیماهای دشمن شهر ایلام و شهرهای اطراف و قسمت‌های تدارکاتی ما را بمباران می کرد و خط دفاعی ما را هم با خمپاره و توپخانه هدف قرار می داد با اینکه شرایط عقبه ما اجازه چنین کاری را نمی داد ما هم چاره ای نداشتیم مواضع دشمن را از خط مقدم هدف قرار دهیم این کار باعث می شد درگیری ها شدت پیدا کند روز 6/6/62بود که آب برای خوردن نداشتیم چون شب گذشته رفتیم حدود سیصد متر عقب تر آب بیاوریم تانکر ثابتی که آنجا بود با اینکه با خاک پوشیده شده بود بخاطر این که با اصابت ترکش سوراخ نشود درست خمپاره 120به قسمت درب آن اصابت کرده بود و کاملا منهدم شده بود خلاصه دست خالی برگشیم تا اینکه نزدیک صبح تانکر آوردن نزدیک ظهر به دوستی گفتم شما نگهبان عراقی را که دید و تیر مستقیم در قسمت دارد را سر گرم کن با شلیک آرپیجی به طرف سنگرش تا حواسش به شما با شد می روم آب می آورم بلا خره رفتم آب را آوردم باز هم اذان غروب بود بیست لیتری را برداشتم که بروم دنبال آب که یکی از دوستان به نام سعید یادگاری بیست لیتری را از دست من گرفت با دوست دیگری به نام سید مرتضی شیراز ی رفتند دنبال آب و غذا دو نفر از دوستان دیگر هم که چند روز ی بود آمده بودند و اهل دزفول بودند آنها هم رفته بودند موقع رفتن همان قسمت را دشمن با خمپاره می زد نیم ساعتی گذشت شدت آتش دشمن شدید تر شد ولی نیم ساعت باید برمی گذشتن حدود یک ساعت گذشت نگران شدم با اینکه آتش دشمن شدید بود رفتم نزدیک تانکر ساعت حدود 9شب بود هوا تاریک بود دیدم بیست لیتری ها کنار تانکر افتادن کنار تانکر و ی چیزهایی در حال سوختن است از قسمت تپه دلاور با بیسیم تماس گرفتیم با خمپاره 81درخواست منور کردیم با شلیک اولین منور دیدم بله دوستانمان که همسنگر هم بودیم و دو دوستی هم که تازه آمده بودند بر اثر اصابت گلوله خمپاره 120چون بغل هم ایستاده بودند تکه تکه شده بودند معلوم نبود دست و پا و تکه های بدن مال کدام دوستی هست تماس گرفتیم با راننده تویوتا به نام حسن کرمی که در هر شرایط و در زمان می آمد با اینکه راننده ماشین غذا بود چند تا گونی پیدا کردیم تکه تکه اجساد دوستانمان را جمع آوری کردیم داخل گونی گذاشتیم عقب تویوتا شب بسیار دشوار و سختی بود شهید سعید یادگاری در گروهان خیلی تأثیر گذار بود 18ماه با سید مرتضی شیراز ی در منطقه بودند و 2دوست دیگر حدود 20روز در یک روز از یک دسته 4نفر شهید شدن آن هم در خط پدافندی بسیار دشوار بود شب بسیار تلخی گذشت یاد و نامشان گرامی باد انشاالله تا قسمتی دیگر والسلام محمدعلی شاکری