4. جزوه فطرت جلسه چهارم

جزوه فطرت جلسه چهارم

بسم الله الرحمن الرحیم

خداوند در سوره تین می فرماید: «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ ثُمَّ رَدَدْناهُ أَسْفَلَ سافِلِینَ»[1]؛ «بی تردید ما انسان را در بهترین قوام خلق کردیم. پس رد کردیم و برگرداندیم او را به پایین ترین عالم های پایین.»

برای توجه به یک نقطه دقیق فطری مثالی می آوریم:

یک ساختمان را در نظر می گیریم با پیچیدگی ها و ریزه کاریهایش. این ساختمان، قبل از اینکه به وجود بیاید، در نقشه ای به صورت خطوط، وجود داشت. و قبل از آن هم در ذهن آقای مهندس و از آن قبلتر در قوه­ی عقل آقای مهندس وجود داشت. همان که در قوه عقل بود حرکت کرد به ذهن و بعد با ابزار خاصی از عالم مجرد به عالم ماده آمد و بعد ساخت ساختمان شروع شد. این ساختمان قبل از ساخت با تمامی جزئیاتش وجود داشت؛ اما در نظامی دیگر. هر نظامی خصوصیاتش مال خودش است. این ساختمان در هر نظامی، از خصوصیات آن نظام تبعیت می کند.

در این عالم ماده، در و پنجره از آهن و ستون ها از آهن و گچ و سنگ و ... و هر کدام از مواد متفاوت و حتی متضاد هم ساخته شده اند و مجموعه­ی اینها، ساختمان شده است. در حالیکه در قوه­ی عقل، همه اینها بودند. اما نه مثل این عالم، همه در ماهیت های مستقل، بلکه همه در قوه عقل بودند، و در آنجا آهن و در و پنجره و ... همه یک جنس بودند. در عین حال که صورت هر کدام، با همدیگر متفاوت است، اما یک جنس بیش نیست و آن نور عقل است. ساختمانی که در بیرون درست می کنیم، کوچکترین فرقی با آنچه در ذهن است، ندارد. موجودیت این ساختمان، تسلیم نظام این عالم است و آن ساختمان در آن عالم، تسلیم نظام آن عالم است.

پس این ساختمان عالم مادی، از یک نظام و قوه­ی بالاتر بر این عالم نازل شد. اصل، همان است. نظام موجود فرق می کند. آهن اینجا می پوسد و وزن دارد و حجم و ... ولی آنجا ندارد. آن ساختمان، در قوه­ی عقل است. اما در عین حال، جدای از آن است. داخل قوه عقل است اما نه مانند داخل بودن آب در لیوان یا ساختمان در محله. ساختمان، غیر از قوه عقل است؛ چون صورت پیدا کرده و عقل صورت ندارد.[2] مثل این عالم نیست. از همه مهمتر اینکه، اول ساختمان در قوه عقل به وجود آمده و بعد از آن به این عالم نزول پیدا کرد و شد این ساختمان.

از قوه­ی عقل به روح آقای مهندس می رویم. همین ساختمان در روح اوست، ولی مانند عقل صورت ندارد. هرچه به سِرّ عالم باطن می رویم، این حقیقت ساختمان در آن نظام، یک وضعیت خاص به خود دارد. اما فرق من با این ساختمان در این است که ساختمان نمی تواند بفهمد که قبلاً در روح مهندس بودم و از آنجا به عالم عقل رفتم و بعد به ذهن و نقشه و در نهایت به عالم ماده رسیدم. اما انسان چنین استعدادی دارد که می تواند در خود فرو برود و هر چه دقیقتر فرو برود، بفهمد که من قبلاً در عالم دیگری بودم و از آنجا فرود آمده ام.[3]

انسانی که در درون ماده زندانی است و به این عالم پست(طبع) نازل شده است. چه حالی پیدا می کند وقتی برسد به جایی که از آنجا آمده است و چه احساسی پیدا می کند؟! اینجاست که خدا می فرماید: ما اصل حقیقت انسان را (الانسان را) در بهترین صورت آفریدیم.[4] صورت یعنی ساختار آفرینش او، بهترین قوام را دارد. (نه این پوست مادی سیاه و سفید و ...) یعنی تمامی تجهیزاتی که برای برگشتن به این عالم نیاز دارد، تماماً به او داده ایم، آن هم به زیباترین وجه. (البته منظور، جنس انسان است؛ نه آقای عمر و زید) مثل یک هواپیما که تمامی تجهیزات لازم برای پرواز در اختیار اوست و می تواند یک پرواز موفق انجام دهد. در این حال می گوییم قوام این هواپیما به او داده شده است.

این اعطا در عالم ملکوت بوده یا در عقل این عالم یا هر اسمی بگذاریم؛ و بعضی می گویند در عالم ذر.[5]  البته در معنای ذر تسامح شده است.[6] یک چیز بسیار ریز را ذره می گویند. وقتی می گوییم ذر، به تصور می آید که انسان وقتی چنان ریز بود که با میکروسکوپ هم دیده نمی شد و بعد این ذره بسیار ریز بزرگ شده؛ اما چنین چیزی اصلاً در عالم ماده نداریم. ریزترین چیز، نقطه است که نقطه هم اصلاً در عالم وجود ندارد. نقطه چیزی است که طول و عرض و ارتفاع ندارد.[7]  آیا اتم (اگر اتم را به عنوان کوچکترین ذره این عالم در نظر بگیریم) طول و عرض و ... ندارد؟ اینها که می گوییم در مورد نقطه نسبی است. یک ساختمان در میان بیابان، نقطه است. اما نقطه در یک کاغذ فرق می کند. پس نقطه کجاست؟! اگر بگوییم که نیست، محال است. چرا که خط از نقطه به وجود آمده است و سطح و حجم هم به همین ترتیب. از نیست که هست نمی شود. اگر هم که بگوییم که هست ما که نیافتیم. بسیار زیباست آن لحظه ای که ببینیم که نقطه چه منبع انرژی بالایی است که از حرکت او این شئ دارای طول و ... به وجود آمده است.[8]

پس این ساختمان را هر چه ریز کنیم، باز هم ذره نیست، الا اینکه برویم به عالم باطنی تر و قوی تر از این عالم، که عالم عقل مهندس است. ساختمانی که هیچ طول و عرض و ارتفاعی ندارد و هر طول و عرض و ارتفاعی که دارد، چیزی جز قوه نیست. ذره یعنی این. قبل از این عالم، عالمی است؛ عالم نور و ... این عالم را نباید با نظام این عالم (ماده) مقایسه کنیم. آنوقت اگر اشتباه کنیم و بپرسیم که 5000 تن ساختمان در این جمجمه چگونه جا می شود، این سؤال مربوط به این عالم است. اگر از این عالم، بالاتر برویم، اصلاً این سؤال معنی ندارد. طول و عرض مال این عالم است و گرنه ساختمان در آن عالم هفتاد طبقه است؛ اما اصلاً طول و عرض ندارد.

پس جنس انسان در عالم نوری و قوه، حقیقتی بسیار پیچیده و قوام یافته است. یعنی تمام تجهیزات صعودِ دو مرتبه به عالم قوه، در آن گذاشته شده است.[9] قرآن می فرماید: چنین موجودی را در آن عالم آفریدیم و در آن عالم زندگی می کرد و بعد او را به پائین ترین عالم ها فرستادیم. آنجا حقیقت انسانی آفریده شد. انسان ها در اینجا افراد پیدا کردند و این خاصیت این عالم است.[10]

مثالی را می آوریم (بلا تشبیه): منشوری را در نظر می گیریم که از یک طرف آن نور خورشید می تابد. اما در طرف دیگر رنگهای گوناگونی به وجود می آید که از هم اِفراد پیدا کرده است، در حالیکه قبلاً یک حقیقت بیش نبود. حقیقت انسانی وقتی وارد این عالم طبع و ماده می شود، خاصیت این عالم، طوری می شود که یا این حرکت «رَدَدْناهُ أَسْفَلَ سافِلِینَ» ادامه می گیرد و آنقدر ادامه می یابد که نزدیک عدم می شود (به جهنم می رسد)[11] و یا قوس می گیرد و دو مرتبه برمی گردد:

«لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ. ثُمَّ رَدَدْناهُ أَسْفَلَ سافِلِینَ. إِلاَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ...»

همه آمدند            همه بودند   همه ماندگار نشدند (افرادی که صعود پیدا کردند)

خداوند در سوره فاطر آیه 10 می فرماید: «إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ یَرْفَعُهُ»[12]؛ «عقیده و کلمه طیب به سوی او صعود می کند (چه چیزی آن را بالا می برد؟) و عمل صالـح آن را بالا می برد»

در همین عالم با همین جسم مادی به آن معنای اولی می رسند و  یک عده هم در اسفل السافلین می مانند.

ما در عالم نوری زندگی می کردیم. اما الآن یادمان نمانده ولی این دلیل نمی شود که نبوده است. تازه مدت زیادی از زندگی در عالم نوری می گذرد. حتی در همین دنیا هم در زمان نوزادی هیچ چیز یادمان نیست. حالا که آن زمان یادمان نیست، بگوییم که نبودیم؟! این که دلیل نمی شود. در دعای عرفه امام حسین(علیه السلام) آمده است:[13] آنوقت که مأمورینت بدن مرا در بدن مادر تسویه می کردند، مرا به خودم آگاهی ندادی که با من چه می کنند. این دعا از یک واقعیت خبر می دهد تا فکر ما را باز کند و اصالت و ریشه ما را توجه بدهد که این توجه، بسیار کارساز است. (البته این دعا مضامین عالی دارد و نیاز به شرح فراوان):

خداوند قبل از این عالم، تمام وجود مرا ذوب کرده بود، خلق من به صورت خون بود، این ماده مذاب را مأمورین، با آن نظم چیده اند.[14] در حالیکه الآن اگر یک سلول از بدنم جدا شود، تحمل عذاب آن را ندارم. اگر آن روز مرا به خودم آشنا می کردی، در چه عذاب و فشاری بودم؟ اما خدا از روی فضل و کرم، در این دوران های بسیار سخت، خودم را به خودم آگاهی نداد.

سؤالی که مطرح می شود، ممکن است این باشد که حالا که در آن عالم بودیم، چرا آمدیم و حال که آمدیم، برگشتن چه معنایی دارد؟ مثالی می زنیم تا مشخص شود:

نانوایی را در نظر می گیریم که شب، برای درست کردن خمیر، آب را بر روی آرد می ریزد. و این همه در این کار زحمت می کشد تا آب را در داخل همه ذرات آن فرو ببرد. بعد هم صبح با چه زحمتی همین خمیر را می گذارد در تنور و این آب را که خودش ریخته بود، بیرون می کشد. آیا باید بگوئیم نانوا کار بیهوده ای انجام می دهد؟! اتفاقاً همین است که مراتب تکامل را طی می کند و به نتیجه ای می رسد که در این مسیر تربیت، قوه به فعل می رسد، وگرنه نان به این خوشمزگی، در همان قوه می ماند. اما این تربیت (فرو بردن آب و بعد بیرون کشیدن همان آب، بوسیله آتش) آن قوه را به فعل می رساند.

ما هم وقتی به این عالم می آییم و در تنور این عالم به فعلیت می رسیم، خود را احساس می کنیم و از آن لذتی می بریم که هیچ چیز را نمی توان با آن مقایسه کرد. وگرنه لذت های این عالم، لذت نیستند. رفع الم هستند.[15] از عذاب درد در عالم خیال رها می شود و خیال می کند که لذت می برد.[16]

مانند اینکه چاقو به بدنمان می خورد و احساس عذاب می کنیم و بعد که مرهم می گذاریم، احساس لذت می کنیم در حالیکه تخیلاً لذت می بریم. یا وقتی آب می خورم چه لذتی می برم؟! نخیر از تشنگی عذاب می کشیدم، این عذاب رفع شده و خیال می کنم که لذت می برم. غذا هم همینطور.[17]

اصلاً این عالم، خودش درد و رنج است. از این درد و رنج رها می شود، فکر می کند لذتی برده است. این عالم اصلاً ظرفیت ظهور لذت را ندارد.[18]

این رفع الم، این همه انسان را اسیر و تشنه و نوکر و فدایی خود کرده، اگر به حقیقت لذت برسد، چه خبر می شود؟!!

 

پی نوشت:
1- ترجمه آیه: [که‏] براستى انسان را در نیکوترین اعتدال آفریدیم. (4) سپس او را به پست‏ترین [مراتب‏] پستى بازگردانیدیم (5)

2- علمت أن تعقل الشی‏ء هو وجود ماهیة مجردة عن التخصصات و الأوضاع و الأغشیة و اللواحق للقوة المدرکة، سواء کانت مجردة عنها بحسب ذاته فی نفسه أو تجرید الغیر إیاه. و على أی حال لا یجوز أن یکون قوة جسمیة، أی قائمة فی مادة، تدرک صورة عقلیة.[المبدأ و المعاد(صدرالمتالهین) ص280]

3- اگر انسان با علم نافع و عمل صالح به خود بازگردد و به حقیقت خود، توجه کند ناگزیر حقیقت و باطن خود و مراتب و موجودات و اسرار آن عالم را مشاهده خواهد کرد. پس روشن و آشکار شد که ممکن است انسان در همین عالم مادى، به مقامى برسد که بتواند حقایقى را که اکنون از او پوشیده و پنهان است و پس از مردن با آنها روبه ‏رو خواهد شد، مشاهده کند. [مجموعه رسائل علامه طباطبائى – ترجمه رساله الولایه ، ج‏2، ص: 49]

4- منظور از" خلق کردن انسان در احسن تقویم" این است که: تمامى جهات وجود انسان و همه شؤونش مشتمل بر تقویم است. و معناى" تقویم انسان" آن است که او را داراى قوام کرده باشند، و" قوام" عبارت است از هر چیز و هر وضع و هر شرطى که ثبات انسان و بقایش نیازمند بدان است، و منظور از کلمه" انسان" جنس انسان است، پس جنس انسان به حسب خلقتش داراى قوام است.

و نه تنها داراى قوام است، بلکه به حسب خلقت داراى بهترین قوام است، و از این جمله و جمله بعدش که مى‏ فرماید:"ثُمَّ رَدَدْناهُ أَسْفَلَ سافِلِینَ إِلَّا الَّذِینَ ..." استفاده مى‏ شود که انسان به حسب خلقت طورى آفریده شده که صلاحیت دارد به رفیع اعلى عروج کند، و به حیاتى خالد در جوار پروردگارش، و به سعادتى خالص از شقاوت نائل شود، و این به خاطر آن است که خدا او را مجهز کرده به جهازى که مى ‏تواند با آن علم نافع کسب کند، و نیز ابزار و وسائل عمل صالح را هم به او داده، و فرموده:"وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها" پس هر وقت بدانچه دانسته ایمان آورد، و ملازم اعمال صالح گردید، خداى تعالى او را به سوى خود عروج مى ‏دهد و بالا مى ‏برد. [ترجمه المیزان، ج‏20، ص: 540]

5- آیات راجع به عالم ذر براى انسانیت، عالمى دیگر اثبات مى‏کند غیر این عالم مادى و محسوس و تدریجى و آمیخته با آلام و مصایب و گناهان و آثار سوء گناهان. عالمى که به نوعى مقارنت، مقارن این عالم محسوس است، و در عین حال محکوم به احکام مادیت نیست، یعنى تدریجى نیست، آمیخته با آلام و مصایب و گناهان و آثار سوء گناه نیست، و از طریق حس مشاهده نمى‏ شود، و تقدمش بر عالم ما تقدم زمانى نیست، بلکه تقدمش به نوعى دیگر از تقدم است، نظیر آن تقدمى که از آیه شریفه:" أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ" استفاده مى‏شود چون دو کلمه" کن‏ باش" و" یکون ‏بود مى‏ شود"، هر دو از مصداق یک هستى براى هر چیز خبر مى‏ دهند، و آن مصداق وجود خارجى آن چیز است. چیزى که هست، این مصداق واحد، دو رو و دو سو دارد، یکى آن سویى که به طرف خداى تعالى است، و دیگر آن سویى که جنبه مادیت دارد، و معلوم است که جنبه ربانى هر چیزى مقدم بر جنبه مادى‏ آنست، و جنبه ربانى هر موجودى محکوم به غیر تدریج است، و نه زمانى است و نه غایب از پروردگارش و نه منقطع از او، به خلاف جنبه مادیش که محکوم به آن احکامى است که بر شمردیم. [ترجمه تفسیر المیزان، ج‏10، ص: 153]

6- گویا تشبیه" ذریه" به" ذر" که در بعضى از روایات آمده به منظور فهماندن کثرت ذریه است، نه خردى آنها و اینکه از کوچکى حجم به اندازه ذر بودند، و از آنجا که این تعبیر در روایات بسیار و مکرر وارد شده از این رو این نشات را" عالم ذر" نامیده ‏اند.[ترجمه تفسیر المیزان، ج‏8، ص: 422]

7- نقطه‏ چیزى است که نه تنها از آن جهت که واحد است، انقسام ‏پذیر نیست، بلکه به لحاظ خودش، یعنى موصوف به وحدت نیز قابل انقسام نمى ‏باشد، زیرا فاقد بُعد وامتداد است و در عین حال داراى وضع است.[ترجمه و شرح بدایة الحکمة ؛ ج‏2 ؛ ص403]

8- بین دو عالم یک عالمی طی شده است که فوق العاده دقیق است. از باب مثال وقتی یخ می خواهد تبدیل به مایع شود، یک لحظه، عالم دیگری طی می کند که در آن عالم، نه یخ است و نه مایع که این مرحله ی انتقالی است و چون اتحاد این دو میدان خیلی قوی است و فاصله اش خیلی ظریف است مورد توجه واقع نمی شود. این میز- از باب مثال- قبلا در عالم مجرد بود. از آنجا که به عالم ماده می آید یک عالمی را طی می کند که آن عالم نه مجرد محض است و نه ماده محض که همان نقطه است. این نقطه از این ماده خیلی قوی تر است که از آن این ماده، باز می شود و ماده، ماده می شود. [ بیانات شفاهی در ضمن تحقیق]

9- در آیه شریفه"إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ فَسُبْحانَ الَّذِی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْ‏ءٍ"و همچنین آیه "وَ ما أَمْرُنا إِلَّا واحِدَةٌ کَلَمْحٍ بِالْبَصَرِ"و نظائر آن اثبات کرده که این وجود تدریجى که براى موجودات و از آن جمله براى انسان است امرى است از ناحیه خدا که با کلمه" کن" و بدون تدریج بلکه دفعة افاضه مى ‏شود، و این وجود داراى دو وجهه است یکى آن وجه و رویى که به طرف دنیا دارد و یکى آن وجهى که به طرف خداى سبحان دارد، حکم آن وجهى که به طرف دنیا دارد این است که به تدریج از قوه به فعل و از عدم به وجود در آید، نخست بطور ناقص ظاهر گشته و سپس بطور دائم تکامل یابد، تا آنجا که از این نشات رخت بر بسته و به سوى خداى خود برگردد، و همین وجود نسبت به آن وجهى که به خداى سبحان دارد امرى است غیر تدریجى بطورى که هر چه دارد در همان اولین مرحله ظهورش دارا است و هیچ قوه‏ اى که به طرف فعلیت سوقش دهد در آن نیست. و این دو وجه هر چند دو وجه براى شى‏ء واحدى هستند، لیکن احکامشان مختلف است، و لذا تصور آن محتاج به داشتن قریحه ‏اى نازک بین است.[ترجمه المیزان، ج‏8، ص: 417]

10- برای تبیین بیشتر این بحث که مربوط به عالم امر وخلق است و اینکه عالم خلق است که عالم فرق و تفصیل می ­باشد، به کتاب "انسان از آغاز تا انجام" علامه طباطبایی (رحمه الله)، صفحات 20 تا 28 مراجعه فرمایید.

11- إِنَّ المُنَافِقِینَ فىِ الدَّرْکِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ وَ لَن تجِدَ لَهُمْ نَصِیرًا. [سوره نساء آیه ­ی 145]؛ آرى، منافقان در فروترین درجات دوزخند، و هرگز براى آنان یاورى نخواهى یافت.

12- ترجمه آیه: سخنان پاکیزه به سوى او بالا مى‏رود، و کار شایسته به آن رفعت مى‏ بخشد.

13- فَابْتَدَعْتَ خَلْقِی مِنْ مَنِیٍّ یُمْنَى وَ أَسْکَنْتَنِی فِی ظُلُمَاتٍ ثَلاثٍ بَیْنَ لَحْمٍ وَ دَمٍ وَ جِلْدٍ لَمْ تُشْهِدْنِی خَلْقِی [لَمْ تُشَهِّرْنِی بِخَلْقِی‏] وَ لَمْ تَجْعَلْ إِلَیَّ شَیْئا مِنْ أَمْرِی؛ تا آنگاه که آفرینشم به مشیتت از آب نطفه فرمودى و در ظلمات سه گانه در میان لحم و دمم مسکن دادى و نه مرا از کیفیت خلقتم آگه ساختى و نه کارى در آفرینشم به من واگذار کردى.[الإقبال بالأعمال الحسنة (ط - الحدیثة) ؛ ج‏2 ؛ ص75]

14- ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَمًا فَکَسَوْنَا الْعِظَامَ لحْمًا ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقًا ءَاخَرَفَتَبَارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الخالِقِین؛ آن گاه نطفه را به صورت علقه درآوردیم. پس آن علقه را [به صورت‏] مضغه گردانیدیم، و آن گاه مضغه را استخوانهایى ساختیم، بعد استخوانها را با گوشتى پوشانیدیم، آن گاه [جنین را در] آفرینشى دیگر پدید آوردیم. آفرین باد بر خدا که بهترین آفرینندگان است.[سوره مومنون، آیه ­ی 14]

15- قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلّى اللَّه علیه و آله أَوْحَى اللَّهُ تَعَالَى إِلَى مُوسَى أَنِّی وَضَعْتُ خَمْسَةَ أَشْیَاءَ فِی خَمْسَةِ أَشْیَاءَ وَ النَّاسُ یَطْلُبُونَ فِی خَمْسَةٍ أُخْرَى فَمَتَى یَجِدُونَ إِنِّی وَضَعْتُ عِزَّ عِبَادِی فِی طَاعَتِی فَهُمْ یَطْلُبُونَ مِنْ بَابِ السُّلْطَانِ فَمَتَى یَجِدُونَ وَ إِنِّی وَضَعْتُ الْعِلْمَ وَ الْحِکْمَةَ فِی الْجُوعِ وَ هُمْ یَطْلُبُونَ فِی الشِّبَعِ فَمَتَى یَجِدُونَ وَ إِنِّی وَضَعْتُ الْغِنَى فِی الْقَنَاعَةِ وَ هُمْ یَطْلُبُونَ فِی الْمَالِ فَمَتَى یَجِدُونَ وَ إِنِّی وَضَعْتُ الرَّاحَةَ فِی الْآخِرَةِ وَ هُمْ یَطْلُبُونَ فِی الدُّنْیَا فَمَتَى یَجِدُونَ وَ إِنِّی وَضَعْتُ رِضَایَ فِی مُخَالَفَةِ هَوَاهُمْ وَ هُمْ یَطْلُبُونَ فِی مُوَافَقَةِ هَوَاهُمْ فَمَتَى یَجِدُونَ.؛ رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله فرمود: خداى متعال به موسى علیه السّلام وحى فرمود: من پنج چیز را در گرو پنج چیز قرار دادم، ولى مردم آن را در پنج چیز دیگر مى‏ جویند، کى آن را مى ‏یابند؟

نخست اینکه: عزّت بندگانم را در اطاعت از خود قرار دادم، ولى آنان عزّت را در خانه سلطان مى ‏جویند، چه زمانى آن را مى ‏یابند؟ دوم اینکه: من علم و دانش را در گرسنگى قرار دادم، و آنان در سیرى شکم آن را طلب مى‏ کنند، کى آن را مى ‏یابند؟ سوم اینکه: من بى ‏نیازى را در قناعت قرار دادم، و آنان در اندوختن ثروت مى‏ جویند، کى آن را مى ‏یابند؟ چهارم اینکه: من آسایش را در آخرت قرار دادم، در حالى که آنان در دنیا به دنبالش مى ‏روند، کى به آن مى ‏رسند؟ پنجم اینکه: من خوشنودیم را در مخالفت آنان با هواى نفس قرار دادم، ولى آنان در پیروى از هواى نفس مى‏ جویند، کى به آن برسند؟[مشکاة الأنوار / ترجمه هوشمند و محمدى، متن، ص: 703]

16- قرآن به پیروان خود تلقین مى‏ کند که دل، به غیر خدا نبندند، و به آنان این باور را مى ‏دهد که تنها مالکى که مالک حقیقى هر چیز است خدا است، هیچ چیزى جز بوسیله خدا روى پاى خود نمى‏ ایستد، (چنین کسى اگر دوا مى‏ خورد دواى خدا را مى‏ خورد، و اگر غذا مى‏ خورد غذاى او را مى‏ خورد، براى دوا و غذا و هیچ چیز استقلال در تاثیر قائل نیست)" مترجم" و نیز چنین کسى هیچ هدفى را جز براى او دنبال نمى‏ کند.

و چنین انسانى در دنیا چیزى بجز سعادت براى خود نمى‏ بیند، آنچه مى ‏بیند یا سعادت روح و جسم او هر دو است، و یا تنها سعادت روح او است، و غیر این دو چیز را عذاب و دردسر مى‏ داند، بخلاف انسان دل بسته به مادیات و هواى نفس که چنین فردى چه بسا خیال کند آن اموال و ثروتى که براى خود جمع‏ آورى کرده مایه خیر و سعادت او است، ولى به زودى بر خبط و گمراهى خود واقف مى ‏شود، و همان سعادت خیالى تبدیل به شقاوت یقینى مى‏ شود و علاوه بر اینکه در هیچ جاى دنیا و نزد هیچ یک از دنیاپرستان مادى، نعمتى که لذت خالص باشد وجود ندارد، بلکه اگر از نعمتى لذتى مى‏ برند همان لذت توأم با غم و اندوه است، غم و اندوهى که خوشى آنان را تیره و تار مى‏ سازد.[ترجمه تفسیر المیزان، ج‏3، ص: 16]

17- این لذات تنى پست چون وارسى شوند لذت نباشند بلکه دفع دردند چون آدمى هر چه گرسنه ‏تر باشد از خوردن لذت بیشتر برد و هر چه درد گرسنگى کم باشد لذت خوردن کم است و ... و ثابت شد که این احوالى که لذت جسمى دانند در حقیقت دفع درد و الم باشند و همچنین لذت پوشیدن جامه که همان دفع آزار گرما و سرما است. و چون این لذتها جز دفع درد نباشند سعادت نیستند، زیرا حال فقدانشان درد است و حال وجدانشان بیدردى که عدم اصلى است و سعادت و کمال نیست.[آسمان و جهان (ترجمه کتاب السماء و العالم بحار الأنوارجلد 54) ؛ ج‏5 ؛ ص124]

18- انسان دنیاپرست و مادى که هنوز متخلق به اخلاق خدایى نشده و با ادب الهى بار نیامده تنها و تنها کامیابى‏ هاى مادى را سعادت مى‏ داند، و کمترین اعتنایى به سعادت روح و کامیابى‏ هاى معنوى ندارد.

قهرا چنین کسى هر چه زور دارد در این مصرف مى‏ کند که مال بیشتر و فرزندان (دغلکارتر) و جاه و مقام منیع‏تر و سلطه و قدرت بیشترى به دست آورد و در آغاز، راه به دست آوردن خالص و بى دردسر آنها را، آرزو مى‏ کند، و این خیال را در سر مى ‏پروراند که این امور، تنعم و لذت خالص است. مادام که به دست نیاورده اینطور خیال مى‏ کند و از نداشتن آن حسرت مى‏ خورد، ولى وقتى بدست مى ‏آورد مى‏ بیند: نه، آن طور هم که خیال مى‏ کرده نیست، اگر یک لذت در آن هست هزار الم و ناراحتى هم همراه دارد، براى اینکه آن طور که مى‏ پنداشت کامل به تمام معنا نیست بلکه نواقصى دارد، و رفع همان نواقص، گرفتاریها دارد، و اسبابى مى‏ خواهد، در اینجا بشدت، دل به آن اسباب مى ‏بندد، ولى وقتى به سراغ اسباب مى‏ رود متوجه مى‏ شود که آنها هم هیچکاره هستند، در نتیجه یک حسرت دیگر هم از این بابت بر دلش مى‏ نشیند. آرى او مسبب الاسباب را نیافته و به وى دل نبسته تا همواره و در هر حال دلى آرام، و در برابر هر مصیبتى تسلیتى در داخل جان خود داشته باشد، لذا در برخورد با هر سببى حسرتى دیگر بر دلش مى‏ نشیند.

پس افراد مادى و بى‏ خبر از خداى لا یزال، در حسرت بسر مى ‏برند، تا چیزى را ندارند از نداشتن آن حسرت مى‏ خورند، و وقتى به آن دست مى ‏یابند باز متاسف گشته و از آن اعراض نموده چیزى بهتر از آن را مى ‏جویند، تا بلکه با به دست آوردن آن عطش درونى خود را تسکین دهند، حال افراد مادى، در دو حال (دارایى و ندارى) چنین است.[ترجمه تفسیر المیزان، ج‏3، ص: 14]

پدیدآورنده: 
Share