ای مرگ، تو را چو آب خواهم نوشید / شاعر : قیصر امین پور
پیراهنی از شتاب خواهم پوشید
دیدار تو را به شوق خواهم کوشید
پیراهنی از شتاب خواهم پوشید
دیدار تو را به شوق خواهم کوشید
دستی ز کرم به شانه ی ما نزدی
بالی به هوای دانه ی ما نزدی
آن مرغ که پر زند به بام و در دوست
نوشیدن نورِ ناب، کاری است شگفت
این پرسش را جواب، کاری است شگفت
کس راز حیات او نداند گفتن
بایست زبان به کام خود بنهفتن
حسن تو کنایه ای به کنعان می زد
در نای تو نبض عید قربان می زد
ای عقل که وامانده ی صدها رازی
تا چند به چون و چند می پردازی؟
ای ناب ترین معانی واژه ی خوب
ای جوشش خون گرمتان شهر آشوب
جان تو دوباره جامه ای تازه گرفت
از خون تو این کتاب شیرازه گرفت
او رشک سپیده در سحرخیزی بود
همپای نسیم در دلاویزی بود