گلچین اشعار روز پرستار

موضوع نوشتار: 
تعداد کلمات 1771 / تخمین زمان مطالعه 6 دقیقه
گلچین اشعار روز پرستار
در این بخش از ضیاءالصالحین به مناسبت روز پرستار مجموعه ای از اشعار روز پرستار را از مرحوم مهدی اخوان ثالث و سایر شعرای گرانقدر گردآوری کرده ایم. 

گلچین اشعار روز پرستار

در این بخش از ضیاءالصالحین به مناسبت روز پرستار مجموعه ای از اشعار روز پرستار را از مرحوم مهدی اخوان ثالث و سایر شعرای گرانقدر گردآوری کرده ایم. امیدواریم از مطالعه اشعار روز پرستار لذت ببرید.

گلچین اشعار روز پرستار

« گلچین اشعار روز پرستار »

ناجی مهرّی و در این جامـــــــــه ی یار آمدی
در شب بیـــــــــــماریم از بهر تیــــــمار آمدی

می گدازد خرمن عمرم درین پر ســــــــوز تب
در چنین حالی به بالینــــــم چو بهــــــیار آمدی

می زدم صد ضّجه از این درد عالـــــم سوز تا
داغ من دیدی و براین عــــــــبد بـــــسیار آمدی

بر سر بالین در بـــــــــندان درد و سـوز و زخم
هان تو ای هاتف به نـــــــــــیکویی پدیدار آمدی

در شـــــــــب تار اســـــیر درد عالم ســـــوز هم
هان چه بیخواب و چه بی خواب و چه بیدار آمدی

از تو گویم ای همه مهد امیـــــــد و لطف و مهر
ای تو که با نام نیــــــــکوی پرســــــــــتار آمدی

۞ ۞ ۞

به نام قادر سبحان و ستار

ز لطف و رحمتش خلقی پرستار

میان بوسِتانی سبز و پر گل

گلی را هدیه کرد از عشقِ سر شار

محبت در دلِ پاکش زند موج

طریقِ عشقِ او شد وصفِ گفتار

نه روز آسایشی بهرش نهاده

نه شب خوابی بوَد همواره بیدار

شریک درد و رنج دیگران است

تمام لحظه هایش وقفِ ایثار

بُود لبخندِ او تسکینِ دلها

محبت از وجودش شد پدیدار

پری آسا سبک بال و سبک گام

میان دردِ مندان اوستِ هوشیار

پراز مهر و سپید قلب و سپید پوش

صبور و پر تحمل است و بردبار

پرستار مظهر عشقِ خداییست

ز شور عشق خالق گشته سر شار

بُود فرخنده بر تو زادِ روزت

زنم بوسه به دستانت پرستار

۞ ۞ ۞

یک سبد چلچله نا آرام
دشت افسانه تابستانم
آفتاب افق مهر و جنوب
می شوم روشن و چون شمع شمـــال
من پرستار تپش های طلوع سحــــرم
من نگهبان قفس های تو و عاطفه ام
همچو مرغ نسبی
من تو ام
با تو

۞ ۞ ۞

مثل غزل مثل سپیده مثل آبی
آیینه ای صبحی تو جان آفتابی
پاکی صبوری مهربانی باصفایی
تو یک پرستاری تو یک مفهوم نابی
رو. پرستار بر سپید پوشان دل پاک مبارک

۞ ۞ ۞

پرستار افسانه نبود

پرستار بیگانه نبود

لحظه ها بوی عطرش

پرستار شبنامه نبود

پرستار،روشن بود

صفای لحظه ها با او

پرستار بال پروانه ها

پرستار صفای میخانه ها

پرستار روشنی شبانه ها

مهمان می شود بر دل

روح بزرگ سر تعظیم

از نور مهر او

پرستار نور وبینایی

پرستار شور ورهایی

قبلکه گاه پاکی زن و مرد

پرستار حورو زیبایی

قلب معرفت گیرد از صفایش

تمامی معرفت در او

پرستار مهد یک شهید

پرستار شهد یک نوید

دم مسیحایی ز دامنش
پرستار دهد یک *فرید

سخن از دل بود و افلاک

پرستار پاک بود وپاک...

سعید مطوری/مهرگان

از دفتر شور عشق

۞ ۞ ۞

مــا پرستارِ دلِ خــسته ی بیمـارانیم
بر کـویرِ دلِ این خســته دلان بارانیم
سمبلِ صبر و امیدیم در این ره کز صبر
چـــون به ایـوبِ نـبـی مـی مـانیم

راه سختی است ولی ما نه شکایت داریم
و در ایـن راه نرنجیم که عــادت داریم
خنده ی شــوق نشیند به لـبِ ما هر دم
که به هــر ثانیه!! هفتاد عـبادت داریم

ما پرستارِ دل و روح و روان ها هستیم
آشنا با همه ی قوم و زبان ها هستیم
گاه هـم صحبتِ تنهایی یک مادر پیر
گاه همسنگرِ رویای جوان ها هستیم

کار هـر کـس نبود اینکه پرستار شــود
دل ز دنیا بِرَهَد هـمـدلِ بیمــار شــود
عشق می خواهد و آزادگی و قلب صبور
هر که آزاده بُوَد عـاشق این کار شــود

۞ ۞ ۞

لطف بهاری است از صفای پرستار
ماه بوَد روشن از ضیای پرستار
هر گهری را بوَد بهای معیّن
کس نبو آگه از بهای پرستار
گرکه مرض می شود بَدَل به سلامت
هست ز اعجاز کیمیای پرستار
بعد خدا و پزشک چاره ی بیمار
هست به دست گره گشای پرستار
با گل زیبای عاطفه چه غریب است!
هر نگردیده آشنای پرستار
بس بوَد این فخر چون ولادت زینب (س)
نام گذاری شد از برای پرستار
شعر "حسین" بی گمان بدان که ندارد
ارزش تقدیم خاک پای پرستا
ارج پرستار کی به شعر توان گفت؟
اجر پرستار با خدای پرستار

۞ ۞ ۞

با پرستاران ، پرستـــاری کنـیم
در مسیر عشــق، همـــکاری کنـیم

گرچه از دنیـای آنــان، غافـلیـــم
ساعتی، یک نقش را، بازی کنــیم

چون پرستاران ، نگهداری کنیـم
یک شبی، بیمار را ، یاری کنــیم

اندکی، همچون پرستاران شویـم
همچو مادر، عشق را ، جاری کنیم

غصه ها را بی صدا، خالی کنــیم
فرصتی رخ داده، شب کاری کنیم

در مســــیردردهـای ، مردمــــان
تکیـــه گاهی، شانه ای، خالی کنیم

در بهار عاشقــــان، شــــادی کنیم
هم چو زینب، عشـــق سالاری کنیـم

سرنوشتی را که در، دستان ماست
با مــرام آسمـان ْ، آبــــی کنیـــــم

شاعر ِ شهر ِ قشنــگ ِ قصّــه را
در گلستان ِ قلــــم ْ، یاری کنـــیم

با امیـد ِ تازه ای ، از شوق ِ دل
سینه را از کینه ها، عاری کنــیم

شادی و نیکی به بیمـاران دهیم
لحظه ای بیمار پـــــــنداری کنیم

ناامیــدی، را به دنیــای امیــــد
در مسیر تازه، همیاری کنیــــــم

همچو پروانه ، به دور شمع وگل
عشق بازی را، خریـــداری کنیم

شعر از : سعیده خواجه وند

۞ ۞ ۞

صداقت رخت جمع آورده از بازار
جماعت رفته از جمع شفیقان و نشسته جای او تکرار
کشیده برجهای آهنین قامت به افلاک و
خمیده قد سرو و آن پرستار شب گندم
شقایقها به گلدانها
کبوترها هراسان از پی فریاد وهم آلود خودروها
نشسته شاپرک در گوشه ای حیران
به دنبال دمی خلوت میان شمعدانیها و یاس کوچک ایوان

۞ ۞ ۞

ته یک بخش بلند که پر از درد و غم و بیماریست
تکه ای از "تن خورشید فلق گونه ی"صبح
به درود همه پاسخ می گفت
سبدی داشت که شیرین ترین تلخیِ تاریخِ بشر را به تو اهدا می کرد!!
در اتاق ته بخش ،او محبت می کاشت
و در آن سوی دگر
او به نوزاد عجولِ گلِ سرخ
نفس و جان می داد
در غروب زنِ زخمیِ جنوب
از امیدی می گفت که خودش می دانست
در سر کوچه ی تقدیر ،تفأل میزد
و نگاهش پر ازمعجزه بود!
ونگاهش به شیرینی شرق ،به آن رویش نور
ترس و تردید به چشمش می ریخت
بر سر تخت پری گونه یِ خرد،پرِ پروانه یِ مادر شده بود
بارها من دیدم شبنمِ چشمِ خداوندِ زمین را می شست
قلبِ مغلوب محبت و صفا را به طپش می انداخت
فکرِ فردا به نفس های قناریِ لبِ پنجره اهدا می کرد
صورت سیلی دیگر و تب سرخ همه عاطفه های کج و معوج شده بود!!
تو چنان پیچک نوری که تمام دل ما و تمام در و دیواره آن بخش بلند
روشن از حجم تو خواهد بودن
ای سپیدار بلند
و تو ای کاشفِ درد و تو ایوبترین آدمِ حوایِ زمین
بوسه بر روح فداکار و شفا بخش تو باد

۞ ۞ ۞

خدایا با تنی رنجور و بیمار

دعایش می کنم جانش نگهدار

برای درد و غم، آرام جان است

هم او باشد پری، نامش پرستار

۞ ۞ ۞

از آسمان پرسیدم پرستار کیست؟ گفت: وسیع تر از من است
از کوه پرسیدم پرستار کیست؟ گفت: مقاوم تر از من است
از آینه پرسیدم پرستار کیست؟ گفت: پاک تر از من است
از آب پرسیدم پرستار کیست؟ گفت: زلال تر از من است
از مادر پرسیدم پرستار کیست؟ گفت: مهربانتر از من است
از پیامبر پرسیدم پرستار کیست؟ گفت: از تمام یارانم به من نزدیک تراست
ازخودش پرسیدم پرستار کیست؟ گفت: خادم خدا

۞ ۞ ۞

ای پرستار یقینا تو به یک شاخه گل می مانی

و اگر نیک ببینیم به قول سعدی رحمه اله علیه

تو در میان گلها چون گل بی خاری

اما خبر نداری

ای پرستار کمی نیز ز کارتو شکایت دارم

من به آمپول دیازپام قسم خواهم خورد

پشت چشمان تو هر شب باز است

و سرم ها همه D/C شدو است

قرص وآمپول ده ونیمه شب جمله با هم بدهی

از TPR چه بگویم که بسی دلگیرم

این علائم که حیاتی هم است

کنترل می کنی از راه بعید

وقت آدمیت مریض

خنده را با فانوس در رخت باید جست

۞ ۞ ۞

یک روز بسیار
بیمار بودم

رنجور و خسته

تبدار بودم

یک دکترخوب

حال مرا دید

فوری برایم

یک نسخه پیچید

با آن که بسیار

بیمار بودم

از درد آمپول

بیزار بودم

آمپول به من زد

خانم پرستار

تا که نباشم

رنجور و بیمار

«خانم» پرستار

بس نازنین است

مثل فرشته

روی زمین است

پروردگارا

نامت دوایم

یادت همیشه

داده شفایم

۞ ۞ ۞

ای پرستار تو یکی شاخه گل

در ره طوفان حوادث هستی

گله از دست حوادث که نشاید کردن

باغبان اما چه ؟

یک نفر نیست که پرسر قربان

شاخه گلهای خود را دریابد

همگی پژمردند

همگی تشنه کارانه ویارانه مسئولینند

بیست و سی ساعت مازاد

اگر هم هر ماه مرحمت فرمایی

سخت شرمنده اخلاق شما می گردیم

راستی سقف اضافه کاری آنقدر کوتاه است

که اگر برخیزم می خورد بر یر من

گویا این قانون آمده تا بخورد بر سر ما

۞ ۞ ۞

او پرستار است

شبها بیدار است

با مهربانی

فکر بیمار است

او مهربان است

شیرین زبان است

مثل فرشته

در آسمان است

چراغی در دست

می گیرد هر شب

همیشه دارد

لبخندی بر لب

سر تا پا سفید

می پوشد لباس

رنگ لباسش

مثل گل یاس

او به بیماران

دوا می دهد

با مهربانی

غذا می دهد

او پرستاراست

شبها بیدار است

۞ ۞ ۞

تاجر عشقیم و کالای وفا داریم ما

اصلا ای اهل عالم کیمیا داریم ما

بارش مهریم بر درمانده ها و دردمند

چشم یکسانی بر فقر و غنا داریم ما

سرو ایستاده بپائیم تا بخوابد مهر و ماه

چشم ما نرگس ندارد ادعا داریم ما

شام تاریک است و درد سنگین و ما درد آشنا

اندر آن تاریکی ظلمت خدا داریم ما

با صدای پای ما خورشید برخیزد ز خواب

با نماز صبح بیماران صفا داریم ما

مونس ما آه یلدا و حدیث درد و رنج

همنشینی با نوای بی نوا داریم ما

پای هر تختی دمی درد دلی باید شنید

گوش عادت کرده ای با لهجه ها داریم ما

نیستی ای دوست تا اشکش ببینی در سپاس

ما چنین دردانه را اشک خدا داریم ما

این سجایا را پرستار از برای خود نگفت

این اقلی بود در تقدیر ایشان که رجا داریم ما

۞ ۞ ۞

شب از شبهای پاییزی ست
از آن همدرد و با من مهربان شبهای شک آور
ملول و سخته دل گریان و طولانی
شبی که در گمانم من که آیا بر شبم گرید ،
چنین همدرد
و یا بر بامدادم گرید ، از من نیز پنهانی
من این می گویم و دنباله دارد شب
خموش و مهربان با من
به کردار پرستاری سیه پوش پیشاپیش ،‌ دل برکنده از بیمار
نشسته در کنارم ، اشک بارد شب
من اینها گویم و دنباله دارد شب

پدیدآورنده: 
Share