یکی از اشتباهاتی که در ادبیات فارسی ما صورت گرفته، این است که ما جنگ و صلح را روبه روی هم قرار می دهیم؛ اما قرآن این اشتباه را برنمی تابد. در آیة 11 و 12 سوره بقره آمده است: «به بعضی گفته می شود که فساد نکنید و آنها می گویند: ما مصلحیم؛ حال آن که مفسدند؛ ولی خودشان نمی دانند». قرآن می گوید که صلح و فساد، اصلاح و افساد، مصلح و مفسد، مصلحت و مفسدت و صالح و فاسد، مقابل هم هستند؛ اما متأسفانه هزار سال است که در زبان فارسی، صلح، روبه روی جنگ قرار گرفته است. در روش شناسی، برای ما شبهه ایجاد شده که هر کس که اسلحه را زمین می گذارد، صلح کرده است و مصلح و اصلاح طلب است و هرکس که اسلحه در دست گرفت، مقاومت کرد و ایستاد، جنگ طلب است. امروز در محافل دانشگاهی ما این گونه جا افتاده که گاندی صلح طلب بود؛ چون بدون اسلحه، کشورش را مستقل کرد و کسانی که اسلحه به دست گرفتند، مثلاً سید حسن نصرالله، جنگ طلب هستند.
این گونه است که بحثمان این است که امام حسن علیه السلام، صلح کرد و امام حسین علیه السلام، جنگ. این خبط و خطا، ما را متوجه این نمی کند که آیا ممکن است پیغمبری آمده باشد برای چیزی غیر از صلح و اصلاح؟ آیا ممکن است امام معصومی کارش چیزی جز صلح و اصلاح باشد؟ آیا مصلحین عالم، اگر دست به اسلحه بردند، دیگر مصلح نیستند و مفسدند؟
نقض مفاهیم قرآنی، منتج به نقض روش ها در مفاهیم اجتماعی می شود، از این جهت، وقتی می گوییم کسی مقاومت می کند، ممکن است مقاومتش برای اصلاح باشد. ما در زبان فارسی، کلمة جنگ را روبه روی کلمه آشتی داریم. جنگ، روبه روی صلح نیست و عرب ها به آن حرب و سلم می گویند، عرب، حرب و صلح نمی گوید و انگلیسی ها هم می گویند: War Peace. بنابراین، یک بار شما مصلح و صلاح هستید و اصلاح می کنید و برای اصلاح، ممکن است دست به اسلحه هم ببرید و جنگ کنید و ممکن است اسلحه را کنار بگذارید و سلم و آشتی را بپذیرید و یک بار هم اگر شما جنگ کردید و آشتی کردید، هرکدام از این دو می تواند فساد باشد. امام حسین علیه السلام هم اصلاح طلب بود و فرمود: من برای اصلاح امت جدم، خروج کردم. پس امام حسن علیه السلام به خاطر اصلاح، هبوط کرد و امام حسینعلیه السلام به خاطر اصلاح، قیام کرد.
اقسام قدرت و جنگ
وقتی به تاریخ انبیا در این قرآن نگاه می کنیم، 124هزار نبی و بعد هم 14 معصوم ما، به ویژه آن 12 امام ما، آرزوی آن را داشتند که شرایطی مثل امروز جمهوری اسلامی، برای اقامة دین داشته باشند؛ اقامه حدود الهی کنند و از آن پاسداری نمایند و در واقع، در طول تاریخ بشری، برای اولین بار، یک حکومتی به وجود آمده که نَمی از اسلام و بخش مختصری از گزاره های اسلام را داعیه دارد و می خواهد پیاده کند. هنوز چیزی از اسلام بروز پیدا نکرده است و درست در یک چنین شرایطی است که ابلیس کار از دستش در رفته است.
اسم حکومت که می آید، کلمة قدرت، معنا پیدا می کند. قدرت در ساده ترین شکل آن، یعنی تحمیل اراده و توان تحمیل اراده بر دیگری. جنگ نرم، جنگ سرد و جنگ نیمه سرد، همه نیاز به توان و قدرت دارند. کسی که می خواهد جنگ کند، باید توان و بنیه داشته باشد. یکی از عوامل تأثر و تأسف من، این است که وقتی جنگ نرم مطرح شد و ده سال پیش وقتی قدرت و تهدید نرم مطرح شد، متأسفانه دوستان بی درنگ جست وجو کردند ببینند غربی ها در این زمینه چه حرف هایی زدند؛ تا این را مبنا و معیار قرار دهند. من برای روشن شدن جنگ نرم، آن را در حوزة مفهوم مطرح می کنم.
جنگ، ریشه اش در قدرت است. باید قدرت مدیریت داشته باشیم. آنها می گویند قدرت به انواع مختلف، تقسیم بندی می شود. این تقسیم که امروز مورد نظر جامعة ما و جامعة بشری است، سه دسته است؛ یا نوع سخت است؛ یعنی اسلحه را روی شقیقه کسی قرار دهید که از سر اجبار، کاری را انجام می دهد یا نیمه سخت است که شما تشویق یا تنبیه می کنید تا کسی کاری را انجام دهد. امروز، قدرت تربیتی، نیمه سخت است؛ یعنی قدرت نیمه سخت اعمال می کنیم و ارادة خود را تحمیل می کنیم؛ مثلاً برای این که کودک ما درسش را بخواند، تشویقش می کنیم که برایش کامپیوتر می خریم.
روش سوم، روش نرم است. روش اول، روش نظامی هاست که اراده شان را بر دیگری، به روش سخت، تحمیل می کنند؛ یعنی قدرت سخت اعمال می کنند. زمین بازی آنها مشخص است؛ یا زمین است یا دریا و یا هوا. آنها می خواهند در زمین، هوا و دریا، سیادت ایجاد کنند.
روش دوم که قدرت نیمه سخت است، قدرت اقتصادی و سیاسی است؛ مثلاً کالاهای خود را در تلویزیون تبلیغ می کنند و بازار را دست می گیرند. در روش تشویق، بعضی از این شرکت های تولیدی، تشویق می کنند؛ چون اگر دیر اقدام کنند، جای کالای آنها را کالای دیگری می گیرد. رقابت، برای حذف است؛ چون شما یک مخاطب هستید و به یک باطری نیاز دارید و باید بخرید؛ پس آن شرکت باید باطری حریف را حذف کند، باطری مورد نظر خودش را به شما بفروشد. در سیاست و اقتصاد، مسئله، مسئلة حذف است و رقابت برای حذف. آن جا مسئلة خشونت و نابودی بود و این جا مسئلة حذف است.
قدرت سوم که امروزه موضوعیت پیدا کرده، این است که آن چه در طول چند هزار سال به صورت سخت و نیمه سخت اعمال می شد، در عصر شما و از آن به بعد به صورت نرم، اعمال می شود. در اولی، تصرف زمین و در دومی، تصرف بازار و حاکمیت مطرح بود؛ اما در سومی، تصرف پدیده ای دیگری مطرح است. در عصر استعمار سنتی، می آمدند سرزمین شما را می گرفتند و مستقیماً حکومت می کردند؛ اما استعمار نو که بعد از جنگ جهانی دوم شکل گرفت، دیگر نمی آید سرزمین شما را بگیرد و دولت دست نشانده، به وسیلة کودتا در کشور شما تشکیل دهد؛ مثل دورة سلطنت سلسلة پلهوی؛ چون هزینة آن سنگین است.
استعمار نوع سوم، استعمار فرانو است. در این استعمار، دیگر نمی آیند زمین و کشور شما را بگیرند. در این شیوه، استعمار، باور شما را تغییر می دهد و شما می روید حکومتی را تشکیل می دهد که آنها می خواهند و به این صورت، شما سرزمین خودتان را دودستی تقدیم آنها می کنید. این، یعنی قدرت نرم. در این روش، آنها توان و ارادة خود را گونه ای به شما تحمیل می کنند که شما با دستان خودتان، کشورتان را تقدیم می کنید. در قدرت نرم، انسان ها تصرف می شوند و برای تصرف هر کدام از شما، دو جزء وجود شما را باید بگیرند؛ قلب و ذهنتان را. آنها در این بارة اصطلاح نبرد قلب ها و ذهن ها (Mind Heart Battle) را به کار می برند.
کسی که می خواهد ارادة خود را تحمیل کند، وقتی بر قلب شما و بر ذهن شما حکومت کند، ارادة خود را تحمیل کرده است و شما همان کاری را انجام می دهید که او می خواهد. تصرف قلب هر کسی، با حب و بغض انجام می شود و تصرف ذهن هرکسی، با شک و یقین.
در قرآن به جای کلمه فارسی دل، چهار کلمه داریم؛ مثلاً یک پیاز چهار لایه را تصور کنید که لایة اول آن، صدر یا سینه است. لایة دوم که محل حب و بغض است، عشق و نفرتتان است و قرآن به آن شفاف می گوید. لایة سوم، قلب است. کفر و ایمان، به لایه سوم مربوط است؛ آن جا که آدم مؤمن می شود یا کافر. مرکز این پیاز، اسمش فؤاد است. آن جزئی از وجود ما که چشم و گوش دارد و می تواند ببیند و بشنود، اسم آن فؤاد است. ذهن هم جزئی از فؤاد است؛ یعنی اگر فؤاد را یک سینی بزرگ فرض کنیم، ذهن، یک نعلبکی کوچک، در گوشة این سینی است. بشر بیرون از دین، فقط می تواند قسمت ذهن را ادراک کند؛ اما وقتی آمد داخل دین، می تواند فؤاد و قلب را هم ادراک کند.
قدرت نرم، یعنی مدیریت حب و بغض و مدیریت شک و یقین. هرکس شک و یقین خودش را مدیریت کند، او اقتدار دارد و قدرتمند است؛ اقتدار نرم دارد و هرکس شک و یقین دیگران، حب و بغض دیگران را مدیریت کند، او قدرتمند است و توان تحمیل اراده بر دیگری را دارد؛ ذهنیت دیگران و حب و بغض دیگران را دستکاری می کند و بعد وقتی قلب طرف را با قلابش گرفت و بعد ذهن و قلب او را کشید، او دنبالش می آید و می تواند حکومت و جامعه اش را آن طور که او می خواهد، رقم بزند.
تولی و تبری؛ شاه بیت وقایع اخیر
نکتة اصلی و اساسی و آن نکته ای که شاه بیت وقایع چند ماه گذشته است و شاه بیت حرکت آدم از زمان هبوط تا آخرالزمان است، تولی و تبری است. تولی و تبری، یعنی اساس قدرت نرم. اگر شما به کسی حب ورزیدید و ولایت او را قبول کردید، این می شود تولی و اگر به کسی بغض ورزیدید و نسبت به او، نفرت داشتید، می شود تبری. پس برائت و ولایت، یا تبری و تولی، یعنی مدیریت حب و بغض. بنابراین، جنگ نرم، متعلق به آقای جوزف نای نیست و ما در 1400 سال تفکر اسلامی و شیعی، مسئله مدیریت حب و بغض را جزء فروع ده گانه مذهب شیعه داشته ایم؛ اما ستاد تولی و تبری برای این راه نینداختیم. ما نمی دانیم که در سن جوانی، میان سالی و پیری، حب و بغض هایمان و شک و یقین هایمان کدام ها هستند و نمی دانیم آیا برای حب و بغض و شک و یقین خود دلیلی داریم؟ اگر این کار را نکردیم، دیگران مدیریت می کنند. اگر دفترچه کنکور را جلوی خود می گذارید، می بینید رشته ای است به نام مدیریت دولتی و صنعتی و بازرگانی و مالی و... ما می توانیم در دفترچة کنکور دانشگاه ها، مدیریت حب و بغض و شک و یقین را بگنجانیم؛ آن جایی که توان تحمیل اراده بر دیگری موضوعیت دارد. این توان، اگر مدیریت بر حب و بغض و شک و یقین بود، در این صورت، قدرت نرم، اعمال شده است.
بازار اقتصادی برای کالا در جنگ نیمه سخت، منفعل است؛ یعنی رقابت می کنند و می گیرند؛ اما آیا در جنگ نرم شما منفعلید؟ یعنی شما همین جوری می ایستید؛ تا ولایت هرکسی بر شما حاکم شود یا شما اختیار دارید؛ یعنی با اختیار، کافر و مؤمن می شوید؟ هر کسی از لحظة تولد تا مرگ، ولایت کسی یا چیزی بر او حاکم است؛ چون انسان، قلب و شغاف دارد و شغاف، محل حب و بغض است. هرکس به چیزی دل بست یا حب ورزید، شغافش را به او داد و این آدم، ولایت او را پذیرفته است و اگر از چیزی نفرت داشت و او را طرد کرد، از آن برائت جسته است.
در جامعه ما معروف است که هرکس طرفدار ولایت فقیه است، ولایت پذیر است و این، غلط است. بشر، ولایت پذیر است و این، فطری بشر است. انسان به چیزها یا کسانی حب می ورزد و از کسانی یا چیزهایی نفرت دارد و نسبت به آنها بغض می ورزد. بنابراین، ولایت پذیری، مقوله ای ذاتی است. اگر کسی گفت من ولایت فقیه را قبول ندارم، این شخص به هر حال، یک ولایتی را قبول دارد. حال آیا آن ولایت، ارزش و وزنش بالاتر از ولایت فقیه است؟ قرآن چنین چیزی نمی گوید. قرآن طور دیگری مسئله را مشخص می کند. در این که همه ولایت پذیرند، هیچ تردیدی نیست. بحث قرآن در قدرت نرم، این است. آن چه که تأکید شده است و ما میراث دار آن هستیم، آیت الکرسی است. چرا آیت الکرسی این قدر اهمیت دارد؟ چون اساس و شاکلة جنگ نرم و قدرت نرم، آیت الکرسی است. قرآن می فرماید: «الله ولی الذین آمنوا» الله، ولی است و ولایت دارد؛ ولایت بر کسانی که مؤمنند و ایمان آوردند؛ «یخرجهم من الظلمات الی النور» از ظلمات خارج و به نور واحد، هدایت می کند و بعد می فرماید: «والذین کفروا اولیاءهم الطاغوت»؛ یعنی آنان که کفر می ورزند، اولیا دارند و اولیای آنها، طاغوت ها هستند؛ طاغوت نفس، ماشین و خانة زیبا، جاه و مقام و... تا استکبار و شیطان؛ «یخرجونهم من النور الی الظلمات» که حرکت برعکس است که یک اتوبان دوطرفه است که انتهای آن، ظلمات است و ابتدای آن، نور است. آنهایی که مؤمنند، یک ولی دارند که آنها را از آن ظلمات خارج و به نور واحد هدایت می کند و برعکس، آنان که کفر می ورزند، اولیای آنها، طاغوت است. آیا ولایت پذیری، فقط شامل حال طرفداران ولایت فقیه می شود؟ این، باور غلطی است. کسی نیست که ولایت پذیر نباشد. کسی که این گونه نیست، انسان نیست و فطرت ندارد. بحث در ادبیات جنگ نرم و قدرت نرم آقای جوزف نای است که در ایران ترجمه شده است. آقای جوزف نای می گوید: ما باید کاری کنیم که دیگران اغوا بشوند؛ تا کاری را که ما می خواهیم، انجام دهند.
قدرت نرم، قدرت اختیار است. شما با اختیار می پذیرید که کافر شوید یا مؤمن. در آیت الکرسی آمده است: «لا اکراه فی الدین»؛ یعنی اجباری در دین نیست. در دین، اختیار است. مسئله دین، اختیار است. قرآن همة این مسائل را تببین کرده، می فرماید: «لااکراه فی الدین قد تبین الرشد من الغی». غی که می آید، اغوا می شود و می گوید کاری را انجام داده که ما می خواهیم. اگر من شما را اغوا کردم، کاری را انجام دادید که من می خواهم و این از راه غی استفاده کردم؛ اما اگر من شما را رشد دادم و ارشاد کردم کاری را انجام می دهید که خدا می خواهد. در این صورت، من دعوت به خودم نکردم؛ بلکه دعوت به خدا کردم و این، رشد است. فرق رشد با غی، این است که هر دوی آنها اختیاری هستند؛ اما شما یک بار کاری را انجام می دهید که من می خواهم؛ یعنی من شما را دعوت کردم و شما را اغوا کردم و شما همان چیزی را که من می خواهم، انجام می دهید.
قدرت نرمی که مورد نظر قرآن است، در آیت الکرسی آمده است و این، مورد نظر شخص ولی امر مسلمین است و منظور این است که مردم رشید شوند و کاری انجام دهند که خدا می خواهد؛ نه کاری انجام دهند که ما می خواهیم؛ چون کسی دعوت به خودش نمی کند. ولایت فقیه، ولایت رسول الله و ولایت در مسیر ولایت الله است.
ولایت الله و ولایت رسول الله و ولایت اولی الامر، ماهیتش آن تولایی است که دعوت می کند به تقوای الهی؛ نه دعوت به خودش. امام حسین علیه السلام که دعوت به خودش نکرد. امام حسین علیه السلام فرمود: اگر دین جدم جز با کشته شدن من احیا نمی شود، ای شمشیرها مرا دریابید. او نمی گوید که من مهمم؛ من بمانم؛ ولی دین از بین برود؛ بلکه فرمود: دین بماند و من بروم. آن چه که این جا مطرح است، این است که مسئله ای که در جنگ نرم مطرح است، مسئله تصرف قلب ها و دل هاست. دشمن، تصرف قلب و ذهن 72 میلیون ایرانی را می خواهد و اگر این را تصرف کرد، در طول همة اعصار و قرون، این قلب ها را از چنگ انبیا و اولیا درآورده است. پس هوشیاری، درایت، بصیرت و فهم ما در چه مقطعی داریم زندگی می کنیم. دشمنان اگر دستشان برآید که بر سر ایران بلا بیاورند، بدتر از آن چیزی که الآن در غزه اتفاق افتاده، بر سر ما می آورند.
جنگ نرم، سرزمین را نمی گیرد؛ بلکه تک تک مردم را می گیرد و حب و بغض و شک و یقین را در مردم رقم می زند؛ شک به خدا و اسلام و مهدویت و کم و زیاد قرآن و شک به ولایت الله و رسول الله و به ولایت اولی الامر؛ شک به ایرانیت و... به زبان انگلیسی این حرف ها مطرح نمی شوند؛ بلکه اغلب این حرف ها را انسان هایی که فارسی زبان هستند و خیلی وقت ها متدین هم هستند و گاهی لباس روحانیت هم دارند این حرف ها را در مصاحبه با رسانه های غربی بیان می کنند. برخی از آنان یک روزی پاسدار بودند؛ بسیجی بودند؛ روحانی بودند و در جبهه هم جنگیدند. اسلام هیچ وقت از بیرون ضربه نخورده است. اسلام پیامبرصلی الله علیه وآله، مگر از بیرون ضربه خورد؟ مگر اطرافیان پیامبرصلی الله علیه وآله نبودند که اسلام را زمین گیر کردند؟ چه کسی بر ضد امام علی علیه السلام کودتا انجام داد و چه کسی امام علی علیه السلام را خانه نشین کرد؟
هیچ وقت قدرت بیگانه نتوانسته اسلام را زمین بزند. اسلام از درون خودش ضربه خورده است؛ از خودی هایی که امروز می نشینند و مهدویت را زیر سؤال می برند؛ کسانی که یک روزی ادعایشان این بوده که در جبهه می جنگیدند. آنهایی که ولایت الله را زیر سؤال می برند و ولایت طاغوت را تثبیت می کنند، اینها کسانی هستند که لباس پوشیده اند؛ یعنی قلب و ذهنشان از بین رفته است و سرباز و ژنرال جنگ نرم بیگانه برای بیگانه شده اند و حرف دشمن، از حلقوم اینها بیرون می آید و اینها با سخنان خود در رسانه های بیگانه، ذهن و قلب جوان و مرد و زن مسلمان ایرانی را مورد هجوم قرار می دهند.
جنگ نرم، جنگ اقناع است
جنگ نرم، پدیده ای نیست که شما بتوانید سخت با آن برخورد کنید؛ پس با بیل و دسته بیل و کلنگ و باتوم، نمی شود با آن مقابله کرد. جنگ نرم، جنگ اقناع است و کسی در این میدان، در رکاب ولایت الله و ولایت رسول الله و اولی الامر می تواند نبرد کند و خودش را سرباز این میدان بنامد که قدرت اقناع خودش و دیگران را داشته باشد.
در این انتخابات دیدید چه انسان های بزرگی از حوزه و دانشگاه بودند که نتوانستند خودشان را اقناع کنند. این، عبرت است. قرآن می فرماید که تقوا بورزید؛ «یجعل لکم فرقانا»؛ در شما فرقان را قرار می دهیم. فرقان، قوة فرق گذاشتن و تشخیص حق از باطل است. بنابراین، راهمان ختم شد به دعوت انبیا که همان فاتقوالله است. در قرآن یک کوچه بن بستی وجود دارد که از هر اتوبان و جاده و شاهراه و فرودگاه و اسکله و بندر و مترویی که شما وارد شوید راهتان به همان کوچه ختم می شود و آن کوچة تقواست و به هیچ وجه نمی شود از کوچة تقوا در رفت. تقوا، یعنی خویشتن داری؛ دیدن خود از چشم خدا؛ پسندیدن آن چه که او می پسندد و عمل کردن به آن چه که او می خواهد و کنار گذاشتن چیزی که او برنمی تابد و این، همان حاکمیت حدود الهی است.
******************************
منبع:منبع: مجله پرسمان، فروردین 1389 - شماره 87، جنگ نرم، جنگ اقناع است/گفتاری از دکتر حسن عباسی دربارة جنگ نرم و ویژگی های آن