فردریش نیچه و انکار خدا

فردریش نیچه - فریدریش نیچه
فردریش نیچه در سال 1844 به دنیا آمد. خانواده پدر و مادرش همه کشیشان پروتستان بودند و او را به تحصیل الهیات گذاشتند. اما او از الهیات بلکه مسیحیت رو گردان شد.

فردریش نیچه و انکار خدا

تولد و تحصیلات فردریش نیچه

« فردریش نیچه در سال 1844 به دنیا آمد. خانواده پدر و مادرش همه کشیشان پروتستان بودند و او را به تحصیل الهیات گذاشتند. اما او از الهیات بلکه مسیحیت رو گردان شد. در زبان یونانی و علوم ادبی تبحر یافت و در دانشگاه بال، شهر معتبر سوئیس، او را به استادی پذیرفتند. وی از اکثر دوستانش جدا شد و با آنان مخالفت کرد. آلمانی ها را کم فرهنگ تشخیص داده و جنگ های بیسمارک را مخلّ ترقّی فرهنگ آلمان می یافت و آرزو داشت که بتواند فرهنگ را در میهن خود، آلمان ترقی دهد. هنوز جوان بود که گرفتار مریضی شد و به ناچار از معلمی دست کشید. سپس ده سال با بیماری کشمکش کرد و تصانیف مهمش نیز در همین دوره ظاهر گردید.

فردریش نیچه و انکار خدا

جنون و فوت فردریش نیچه

سرانجام در چهل و پنج سالگی جنونش آشکار شد. یازده سال هم به این حال باقی ماند و در سال 1900 میلادی درگذشت.

فردریش نیچه و انکار خدا

آثار و نظریات فردریش نیچه

نوشته های چاپ شده او اغلب بحث انگیز و پرجنجال بوده است. او استاد عبادتهای گزین گویانه و شعاری است.»[سیر حکمت، در اروپا، محمدعلی فروغی، ص 522]

وی دیدگاه ها و نقدهایش را درباره جوامع گذشته، حال و آینده در آثارش با روایتی خاص به تصویر می کشد. اثر مهم و معروف نیچه، "چنین گفت زرتشت" نام دارد. هایدگر در مورد این کتاب می نویسد: «این اثر مرکز فلسفه نیچه است، و رفیع ترین قله ایست که اندیشه نیچه بدان دست یافته است».[نیچه، هایدگرو، گذار به پسا مدرنیته، گرگوری امیث، ترجمه احمدیان] نیچه در این کتاب طرح روند گذار از گذشته به آینده را با قلم روایت گونه مطرح می کند و نگاهی عینی تر به آینده ای که وی انتظارش را می کشد، می افکند. وی این آینده را به شکلی واضحتر در کتاب فراسوی خیر و شر ترسیم کرده است. فراسوی خیر و شر، پیش درآمدی است به فلسفه آیندگان و کتابی است در رابطه با نژادگان و والاتباران و نگاه و ترسیمی برای زیستن که از نگاه وی صحیح تلقی می گردد. نیچه از افرادی بود که به نقد مدرنیته پرداخت و زمزمه های پست مدرن را طنین انداز کرد. او جهان خردگرا را که در فلسفه بسیاری همچون "هگل" به تصویر درآمده بود، باطل می دانست. «نیچه و آن دسته از پیروان معاصر او که به متفکران پست مدرن معروفند، برآنند که پروژه مدرنیسم به هدف خود، یعنی حاکمیت خرد دست یافته و بدان چه فلاسفه گذشته اعتقاد داشته اند، رسیده است؛ ولی در گذشته به انحطاط و تباهی دچار گشته است. پس به گمان آنها بحران جامعه مدرن و بن بست مدرنیسم همانا بن بست خرد و عقل و بن بست فلسفه مدرن همانا بن بست خرد باوری است.»[گذار از مدرنیته، شاهرخ حقیقی]

«نیچه همچنین اعتقاد داشت که ارزش ها ذاتاً بی اعتبار می باشند؛ زیرا پیداست که هیچ چیز در ذات خود داری ارزش نمی باشد و ارزش ها همگی مقولاتی نسبی می باشند. وی گمانش این بود که ارزش ها آنگاه که بی بنیاد گردند، نیروی پیوست میان خود را از دست می دهند و از آن پس هر عملی مجاز است و از نظر او باید راهی برای باز ارزشگذاری همه ارزش ها یافت. انسانها بی وجود ارزشها نمی توانند، زندگی کنند و از طرفی نمی توانند به ارزش هایی که می دانند ساخته و پرداخته خرد بشری است، با تمام وجود دل ببندند؛ لذا تنها راه جایگزین از این حصر و ناامیدی خفت بار، زیستن بدون ارزش هاست.»[نیچه، هایدگرو، گذار به پسا مدرنیته، گرگوری امیث، ترجمه احمدیان]

وی خود را اخلاق ستیز معرفی می کند و ارزش خود گزاره های اخلاقی را زیر سؤال می برد. وی در جست وجوی چیزی فراسوی مقوله های نیک و بد است که لازمه هر دستگاه اخلاقی است. «کلی ترین فرمول در بنیاد هر دین و اخلاق این است که چنین و چنان کن و چنان مکن، تا سعادتمند گردی و گرنه خود دانی. و اساس هر اخلاقی و هر دینی همین دستور است. من این را گناه نخستین عقل می نامم. «نیچه»[غروب بتها، فردریش نیچه ، ترجمه داریوش آشوری. بخش 4، خطای بزرگ، قطعه 2] برخلاف همه محققان و روانشناسان، خود پرستی را حق دانسته و شفقت را ضعف نفس و عیب می پنداشته است. وی می نویسد: این سخن باطل است که مردم و قبایل در حقوق یکسان اند. این عقیده با پیشرفت بشر منافات دارد. مردم باید دو دسته باشند؛ یکی زبردستان و خواجگان و گروه دیگر زیردستان و بندگان. اصالت و شرف متعلق به زبردستان است و آنها غایت وجودند و زیردستان آلت و وسیله اجرای اغراض ایشان. رأفت و علم و عفو و .... را باید کنار گذاشت و از این راه می توان از بردگی و بندگی رها شد و این آغاز خواجگی و رهایی از بندگی است.»[سیر حکمت در اروپا، محمدعلی فروغی]

فردریش نیچه و انکار خدا

زن از دیدگاه نیچه

نگاه نیچه به زن نیز یک دیدگاه سطحی و ضد ارزشی است. مثلاً می گوید: «زن را ژرف می انگارند. چرا؟ برای آن که هرگز به درون او نمی توان دست یافت. اما واقعیت آن است که زن حتی سطحی هم نیست».[غروب بتها، فردریش نیچه ، ترجمه داریوش آشوری] قطعه 27 و یا می گوید مرد را برای جنگیدن باید پرورد و زن را برای دوباره نیرو گرفتن جنگ آوران، جنگ آور میوه بسیار شیرین دوست نمی دارد، از این رو دوستدار زن است. نگاه وی به زن یک نگاه ابزاری است و نه موجودی در راستای تکامل: «همه چیز زن معماست و همه چیزش را، یک راه گشودن است که نامش آبستنی است و یا می گوید: به سراغ زن می روی؟ تازیانه را فراموش مکن»[چنین گفت زرتشت، فردریش نیچه ، ترجمه داریوش آشوری] به اعتقاد نیچه چهان هستی نه نظمی دارد و نه غایت و واقعیت. به این معنا باورهای ما خالی از حقیت و ارزشند. «اعتقاد چیست؟[هرمنوتیک مدرن، احمدی (علیرضا)] چه سال بوجود می آید؟ هر اعتقادی حقیقت انگاشتن چیزی است. خیلی ساده، جهان حقیقی وجود ندارد». حقیقت از منظر او مانند طرح یک هنرمند و شاعر است که در پس این ظاهر و پدیده حقیقتی وجود ندارد. «اگر از ارتفاعی درست بنگریم، همه چیزها سرانجام به هم می رسد. اندیشه های فیلسوف، کار هنرمند و اعمال نیک».[فلسفه، معرفت و حقیقت، اثر فردریش نیچه ، ترجمه مراد فرهادپور]

فردریش نیچه و انکار خدا

علم، خدا و عالم پس از مرگ از منظر نیچه

او حتی علم را نیز روشی برای کشف حقیقت نمی پذیرد. علم را مجموعه ای می داند از قراردادهای مفید که مثل افسانه های مخلوق ذهن انسان است و هیچ پایه ای در واقعیت ندارند. علم نیز مانند دین و اخلاق و هنر، کوششی است برای شکل دادن به جهان و تبدیل کردن آن به چیزی درک پذیر برای ذهن انسان. علم بیانگر حقیقت نمی باشند، زیرا حقیقتی وجود ندارد.

با مسائل مطرح شده در راستای اعتقادات نیچه در رابطه با ارزشها و حقایق عالم نیل به افکار وی درباره خداوند و عالم، پس از مرگ دور از درک نمی باشد. وی عالم پس از مرگ را خرافه و سرابی بیش نمی داند و کسانی را که عالم پس از مرگ را وعظ می کنند، مذمّت می کند، او در کتاب "چنین گفت زرتشت" واعظان مرگ را اینگونه توصیف می کند: هستند {افراد} هولناکی که در درون خود می باید، شهوت پرستی پیشه کنند؛ یا کشتن نفس و نفس کشی نیز شهوت شان است.

نیچه تدارک گذشته و عبور از مدرنیته و چشم اندازی برای زندگی درست در آینده را در عبارت «خدا مرده است» می آورد»[نیچه، هایدگرو، گذار به پسا مدرنیته، گرگوری امیث، ترجمه احمدیان]، نیتی که از بیان آن داشت چنانکه در تمام نوشته های او مشهود است، فراتر از غلبه بی خدایی و الحاد همگان بود. مقصود وی بیشتر آن بود که امکان باور به چیزی که برتر از ذات جهان موجود و فراتر از عالم مادی باشد، دیگر ناممکن گشته است. او همچنین در کتاب «غروب بتها» بسیار فشرده و با زبانی زنده به تمامی میراث و آموزه های متافیزیک "افلاطون" و "سقراط" و "یونانیت" حمله می برد. نیچه می گوید: «حال آن که چیزی بیرون از کل در کار نیست که دیگر بار مسؤولیت بر دوش هیچ کس نمی توان نهاد. نمی توان رد هیچ موجودی را گرفت و به عقب رفت تا به یک علت نخستین رسید که جهان چه مادی و چه روحانی یک وحدت نیست. این است رهایش بزرگ و بس. مفهوم خدا تاکنون بزرگ ترین ضدیت با باشندگی{موجودیت} بوده است. با انکار خدا و با انکار مسؤولیت در برابر خداست که ما جهان را نجات می بخشیم».[غروب بتها، فردریش نیچه ، ترجمه داریوش آشوری]

مخلص کلام اینکه «غروب بتها» آخرین اثری بود که خود نیچه منتشر کرد اما هنگامی که در ژانویه 1889 از چاپ درآمد، او یک مرد مجنون بود و دیگر هیچگاه از اثرش مطلع نگشت.

 

پدیدآورنده: 
Share