سفر تا خدا با شریعت و طریقت و حقیقت
عرفا می گویند که باطن «شریعت» راه است و آن را «طریقت» مى خوانند، و پایان این راه «حقیقت» است
«عرفا» معتقدند که همه راهها به خدا منتهى مى شود و همه مصالح و حقایق از نوع شرایط و امکانات و وسایل و موجباتى است که انسان را به سوى خدا سوق مى دهد. آنها اعتقاد دارند که مصالح و حقایقى که در تشریع احکام نهفته است از نوع منازل و مراحلى است که انسان را به مقام «قرب الهى» و وصول به حقیقت سوق مى دهد. عرفا می گویند که باطن «شریعت» راه است و آن را «طریقت» مى خوانند، و پایان این راه «حقیقت» است، که پس از فناى سالک از تعینات خود و انانیّت خود حاصل می شود.
کلام استاد شهید مطهری (رحمه الله) در تبیین شریعت و طریقت و حقیقت و اختلاف عرفا با فقها
عارف به سه چیز معتقد است: شریعت، طریقت، حقیقت؛ معتقد است که شریعت وسیله یا پوسته اى است براى طریقت، و طریقت پوسته یا وسیله اى براى حقیقت. فقها؛ معتقدند که مقررات اسلامى در سه بخش خلاصه مى شود: اول بخش «اصول عقاید» که «کلام» عهده دار آن است. دوم بخش «اخلاق». بخش سوم بخش «احکام» است که مربوط به اعمال و رفتار خارجى انسان است و فقه عهده دار آن است. این سه بخش از یکدیگر مجزا هستند. ولى عرفا در بخش عقاید، صِرف اعتقاد ذهنى و عقلى را کافى نمى دانند؛ مدعى هستند که به آنچه باید ایمان داشت و معتقد بود، باید رسید و باید کارى کرد که پرده ها از میان انسان و آن حقایق برداشته شود. و در بخش دوم، اخلاق را که هم ساکن است و هم محدود، کافى نمى دانند؛ به جاى اخلاق علمى و فلسفى، سیر و سلوک عرفانى را که ترکیب خاص دارد پیشنهاد مى کنند. و در بخش سوم ایراد و اعتراضى ندارند، فقط در موارد خاصى سخنانى دارند که احیاناً ممکن است بر ضد مقررات فقهى تلقى شود.
عرفا از این سه بخش به «شریعت» و «طریقت» و «حقیقت» تعبیر مى کنند و معتقدند که همان گونه که انسان واقعاً سه بخش مجزا نیست (یعنى بدن و نفس و عقل از یکدیگر مجزا نیستند، بلکه در عین اختلاف با یکدیگر متحدند و نسبت آنها با یکدیگر نسبت ظاهر و باطن است) شریعت و طریقت و حقیقت نیز اینچنین اند، یعنى یکى ظاهر است و دیگرى باطن و سومى باطنِ باطن، با این تفاوت که عرفا مراتب وجود انسان را بیش از سه مرتبه و سه مرحله مى دانند، یعنى به مراحل و مراتبى ماوراى عقل نیز معتقدند.[1]
دیدگاه جناب مولانا (رحمه الله) در خصوص شریعت و طریقت و حقیقت
روایت کرده اند که پیغمبر اکرم (صلی الله علیه وآله) فرمود: «الشریعة اقوالى و الطریقة افعالى و الحقیقة احوالى»؛...
مولوى در مقدمه نثر دفتر پنجم مثنوى شرحى در این باره نوشته است که «شریعت همچون شمع است که راه مى نماید؛ و چون در راه آمدى آن رفتن تو طریقت است، و چون رسیدى بمقصود، آن حقیقت است؛ و به عبارت دیگر شریعت همچون علم کیمیا آموختن است از استاد یا از کتاب؛ و طریقت استعمال کردن داروها و مس را در کیمیا مالیدن است؛ و حقیقت، زر شدن مس».[2]
هرکه قبول مى کند آنچه پیغمبر وى گفته است، از اهل شریعت است، و هرکه مى کند آنچه پیغمبر وى کرده است، از اهل طریقت است، و هرکه مى بیند آنچه پیغمبر وى دیده است، از اهل حقیقت است
سالک باید که اوّل از علم شریعت آنچه ما لا بدّ است بیاموزد و یاد گیرد و آنگاه از عمل طریقت آنچه ما لابدّست بکند و به جاى آورد تا از انوار حقیقت به قدر سعى و کوشش وى روى نماید. اى درویش: هرکه قبول مى کند آنچه پیغمبر وى گفته است، از اهل شریعت است، و هرکه مى کند آنچه پیغمبر وى کرده است، از اهل طریقت است، و هرکه مى بیند آنچه پیغمبر وى دیده است، از اهل حقیقت است. هرکه هر سه دارد هر سه دارد، و هرکه دو دارد دو دارد، و هرکه یکى دارد یکى دارد، و هرکه هیچ ندارد هیچ ندارد. اى درویش! آن طایفه که هر سه دارند، کاملان اند و ایشان اند که پیشواى خلایق اند و آن طایفه که هیچ ندارند ازین سه ناقصان اند، و ایشان اند که از حساب بهایم اند.[3]
تمثیل شیخ شبستری (رحمه الله) در خصوص شریعت و طریقت و حقیقت
شریعت پوست، مغز آمد حقیقت میان این و آن باشد طریقت
«شریعت» که عبارت از تکالیف دینیّه و اوامر و نواهى ملیّه است، به منزلت پوست بادام گرفت؛ و «حقیقت» که تعبیر از او به احاطه ى مراتب وجودى مى رود- کشفا و شهودا- او را به مثابت مغز بادام نهاد؛ و «طریقت» که امرى است به هم آمده از دقایق شریعت و مآثر حقیقت، در درجه ى آن پرده ى تنگ تصویر کرد که در میان پوست بادام و بادام حایل است.[4]
هرکسی حُسن «شریعت» حضرت محمّد مصطفى (صلی الله علیه وآله) را نگه ندارد بى عزّت شود
اى فرزند، بدان که هرکه حسن شریعت حضرت محمّد مصطفى (صلی الله علیه وآله) نگه ندارد بى عزّت شود، و هرکه حسن طریقت آن حضرت، علیه افضل الصلوات و اکمل التحیات، نورزد غنى نگردد، و هرکه حقیقت آن حبیب نگه ندارد، قدرت حق پیدا نکند، و اگر صاحب عزّت باشد و از اغنیاء باشد و این حقها بجاى نیارد، بى عزّت و بى حرمت شود و مفلس گردد. و هرگاه که بى عزّت و مفلس شود، کى قدرتش بماند؟.[5]
نظر مرحوم کاشفی سبزواری (رحمه الله) در مورد شریعت و طریقت و حقیقت در تفسیر عرفانی مواهب علیه
«ادْعُ» بخوان اى محمد خلق را «إِلى سَبِیلِ رَبِّکَ» براه پروردگار خود «بِالْحِکْمَةِ» به سخنى محکم یعنى دلیلى که حق را ثابت و شبه را زائل گرداند «وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ» و به پندى نیکو که خطابات مقنعه و حکایات نافعه است وَ جادِلْهُمْ و جدال کن با ایشان یعنى مباحثه نماى بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ به راهى که آن نیکوترست یعنى برفق و خوشخوئى و ترتیب مقدمات ظاهره گفته اند که حکمت براى دعوت خواص است و موعظه حسنه براى ارشاد عوام و جدال براى دفع معاندان در ترجمه آورده که طرق ثلثه دعوت اشارت است بمناهج ثلثه وصول اعنى حقیقت و طریقت و شریعت چه بعضى از محققان حقیقت آن را گویند که بنده را بى واسطه از حق حاصل آید و شریعت آن بود که حصول آن به واسطه رسل بود و طریقت رعایت ادب است در طریق سلوک و بعد ما که باب دعوات از سه وجه مفتوح گشته اوّل باب حکمت و آن موهبت جزیل بى واسطه جبرئیل فائض شده و حقیقت عبارت است از کرامتى که خلق را در ان مجال شرکت نباشد پس تخصیص باب حکمت بمورد حقیقت مناسب است دوم باب موعظه حسنه و تخصیص آن بعلم طریقت که مبنى بر مراعات ادب و نیکوئى و محافظت جانب رفق و خوشخوئى است اولى مى نماید سوّم باب مجادله بالتى هى احسن و آن مختص براه شریعت است مبناى آن بر تکلیف احکام و بیان اوامر حلال و حرام است[6].
منابع:
1 - مطهری، مرتضی، مجموعه آثار شهید مطهری، تهران – قم، انتشارات صدرا، چاپ هشتم،1377ش.
2 - همایی، جلال الدین، مولوی نامه؛ مولوی چه می گوید؟، ایران، تهران، انتشارات هما، چاپ دهم،1385ش.
3 - نسفی، عزیزالدین، الإنسان الکامل، ایران، تهران، انتشارات طهوری، چاپ هشتم،1386ش.
4 - شیرازی، شاه داعی،نسایم گلشن(شرح گلشن راز)، ایران، تهران، انتشارات الهام، چاپ اول، 1377ش.
5 - اردستانی، پیر جمال الدین محمد، مرآت الافراد، ایران، تهران، انتشارات زوار، چاپ اول، 1371ش.
6 - کاشفی سبزواری، حسین بن علی، جلالی نائین، مواهب علیه، ایران، تهران، سازمان چاپ و انتشارات اقبال، چاپ اول، 1369ش.
[1] مطهری، مرتضی، مجموعه آثار شهید مطهری (عرفان(کلیات علوم اسلامى، ج 2))، 1377ش، ج23، صص 33-34 با تلخیص و اندکی تصرف.
[2] همایی، جلال الدین، مولوی نامه؛ مولوی چه می گوید؟، 1385ش، ج1، ص426با تلخیص.
[3] نسفی، عزیزالدین، الإنسان الکامل، 1386ش، ص 74.
[4] شیرازی، شاه داعی، نسایم گلشن(شرح گلشن راز)، 1377ش، ص 206.
[5] اردستانی، پیر جمال الدین محمد، مرآت الافراد، 1371ش، ص 280.
[6] کاشفی سبزواری، حسین بن علی، جلالی نائین، مواهب علیه، 1369ش، ص 605.