امام حسن علیه السلام فرمودند:
عجب دارم از آنها که به غذاى جسم خود مى اندیشند; امّا به غذاى روح خود نمى اندیشند، خوراک ناراحت کننده از شکم دور مى دارند; امّا قلب خود را با مطالب هلاکت زا آکنده مى کنند.
امام حسن علیه السلام فرمودند:
خویشاوندان نزدیک آنها هستند که محبّت بیشترى دارند، اگر چه نسب آنها دورتر باشد، و خویشاوندان دور آنها هستند که محبّت کمترى دارند، اگر چه نسبشان نزدیکتر باشد.
امام حسن علیه السلام فرمودند:
هیچ جمعیّتى در کار خود با یکدیگر مشورت نکردند مگر این که به خیر و صلاح خویش رهنمون شدند.
قیروانى نقل مى کند که:
امام حسن علیه السلام بخشنده و با کرامت بود و هیچ سائلى را ردّ نمى کرد و هیچ امیدوارى را ناامید نمى گردانید…
شیخ مفید مى گوید:
بعد از صلح امام حسن علیه السلام و معاویه، حضرت به مدینه برگشت و مدت ده سال از حکومتش را در آنجا اقامت گزید در حالی که خشمش را فرو برده و در خانه نشسته و منتظر تقدیر الهى بود
امام حسن علیه السلام زیاد به این شعر تمثّل مى فرمودند:
اى آنان که دنبال لذات ناپایدار دنیا هستید، فریب خوردن و مغرور شدن به سایه ناپایدار، حماقت و بى خردى است.
نجیج گوید:
دیدم امام حسن علیه السلام غذا مى خورد و سگى مقابلش بود، هر لقمه اى که حضرت میل مى فرمود، لقمه اى نیز براى سگ مى انداخت، عرض کردم: اى فرزند پیامبر آیا این سگ را برانم ؟ فرمودند: رهایش کن. از خدا حیا دارم که طعامى بخورم و جاندارى مقابلم ایستاده باشد و نگاه کند و بـه آن غذا ندهم.
امام حسن علیه السلام فرمودند:
جدّم رسول اللّه صلى الله علیه و آله کلماتى به من آموخت که در قنوت نماز وتر مى خوانم: «خدایا مرا هدایت کن در میان کسانى که هدایت کردى، و عافیت ده در میان کسانى که عافیت دادى و آنچه به من عطا کردى مبارک گردان...»
راوندى گوید:
امام حسن علیه السلام بعد از فراغت از نماز صبح تا طلوع آفتاب با کسى صحبت نمى کردند[مشغول عبادت و ذکر بود.]
ابن شهر آشوب نقل مى کند که:
هرگاه امام حسن علیه السلام به درب مسجد مى رسیدند، سرشان را بلند کرده مى گفتند: خدایا میهمانت درِ خانه ات ایستاده، اى احسان کننده! گناهکار نزد تو آمده، از گناهان زشتى که در نزد من است به آن زیبایى که در نزد توست در گذر، اى بخشنده.
فیض کاشانى روایت مى کند که:
حضرت امام حسن علیه السلام گهگاهى در میانه راه به گدایان برخورد مى کردند که نشسته و چند تکه نان مى خوردند، آنان حضرت را دعوت مى کردند و امام حسن نیز مى نشست و از غذاى آنان مى خورد و مى فرمودند: خدا مستکبران را دوست ندارد.
عمیر بن اسحاق گوید:
کسى نزد من [نیکو گفتارتر] از امام حسن علیه السلام نبود تا آنجا که هرگاه سخن مى گفت دوست داشتم سخنش به پایان نرسد و سکوت نکند و هرگز کلمه زشتى از او نشنیده ام.
امّ موسى گوید:
امام حسن علیه السلام وقتى شب به رختخواب خود مى رفت، لوح منقوشى مى آورد که سوره کهف در آن نوشته شده بود و آن را مى خواند.
ابو خیثمه گوید:
امام حسن علیه السلام وقتى به نماز مى ایستاد بهترین لباسهایش را مى پوشید. سؤال شد: چرا بهترین لباسهایتان را مى پوشید؟ فرمودند: خداوند زیباست و زیبایى را دوست دارد.
فتال گوید:
امام حسن علیه السلام وقتى وضو مى گرفت پاهایش لرزیده و رنگش زرد مى شد، در این باره از حضرت سؤال کردند، فرمودند: براى کسى که در مقابل پروردگارش ایستاده، سزاوار است رنگش پریده و پاهایش بلرزد.
عبداللّه بن زبیر گوید:
امام حسن بن على علیه السلام زمانى که پیامبرخدا صلى الله علیه و آله در رکوع بود مى آمد و پیامبر صلى الله علیه و آله پاهایش را باز مى کرد تا حسن علیه السلام از طرفى به طرف دیگر مى رفت.
ابوالفتوح مى گوید:
حسن بن على علیهماالسلام 7 ساله بود که در مجلس پیامبر خدا صلى الله علیه و آله حاضر شده و وحى را مى شنید و آن را به خاطر مى سپرد و نزد مادرش مى آمد و آنچه را حفظ کرده بود براى مادرش بازگو مى کرد.
ابن حریث گوید:
امام حسن و امام حسین علیهماالسلام را دیدم که با حنا و کتم (نوعى گیاه رنگى) رنگ موى خود را مى زدند.
واصل بن عطاء گوید:
در امام حسن علیه السلام سیماى پیامبران و شکوه و جلوه پادشاهان جمع بود.
ابى بکره مى گوید:
پیامبر خدا صلى الله علیه و آله وقتى با مردم نماز مى خواند و به سجده مى رفت، حسن بر پشت یا گردن او سوار مى شد و حضرت سرش را بلند کرده و امام حسن علیه السلام را آرام زمین مى گذاشت تا آزرده نشود.