بى آن که ادّعاى بیان همه مطالبات فمینیسم را در چند قرن گذشته داشته باشیم، به مواردى از شاخص ترین و معروف ترین آن ها اشاره خواهیم داشت.
1- کسب حق رأى براى زنان همپاى مردان در مسایل سیاسى و اجتماعى.
2- امکان تحصیل براى زنان چونان مردان بدون محدودیت.
3- حق اشتغال و دستیابى زنان به کار و کسب درآمد و انواع مشاغل اجتماعى مثل فرماندهى ارتش، قضاوت، کشیش شدن و...
4- دستیابى زنان متأهل به حق مالکیّت و قرار نگرفتن دارایى آنان تحت اشراف همسران.
5- اعطاى حق حضانت فرزندان - سرپرستى کودکان در صورت طلاق و جدایى از همسر - به زنان.
6- به شمار آوردن خانه دارى و رسیدگى به فرزندان به عنوان یک شغل براى زنان.
7- ملزم نبودن زنان به اطاعت از شوهران.
8- اعطاى حقوق بیشتر به زنان در خانواده و رفع هر گونه تبعیض و فشار علیه آنان در خانواده
9- آزادى سقط جنین براى زنان.
10- برخوردارى یکسان فرزندان مشروع و نامشروع از حقوق.
11- حق آزادى بیان براى زنان.
12- حقِ داشتن پارلمانى مستقل ویژه زنان
13- ضرورت تجدید نظر در نگرشها و قوانین دینى مربوط به زنان.
14- لغو قوانین سخت گیرانه نسبت به فاحشگى زنان.
15- ضرورت رهایى زنان از انقیاد مردان چه در زندگى مدنى و چه در زندگى خصوصى به عنوان همسر یا مادر.
16- لزوم آزادى زنان از انقیاء جنسى در برابر مردان و استفاده زنان از همجنس گرایى به جاى تشکیل خانواده سنّتى.
17- برترى جنس زن بر جنس مرد به دلیل برخى ویژه هاى ممتاز روحى در زنان مانند تنفّر از جنگ.
18- تشکیل جامعه اى کاملاً زنانه و مختص زنان بدون حضور و دخالت مردان.
19- ضرورت بازنگرى و بازسازى قواعد اجتماعى و مطالعات و پژوهشهاى مختلف علمى بر اساس بینش و نگرش زنان، به دلیل دخالت داشتن جنسیت مردان در همه مسایل، حتى در امر پژوهش هاى علمى و منتهى شدن آن به نتایج نظرى یا علمى.
20- مسؤولیت و اقدام دولت براى تأسیس مراکز نگهدارى از کودکان و برداشتن بار تربیت فرزند از دوش مادران.
این ها بخشى از مطالبات و آرمانهاى فمینیستى است که در مجموع از سوى حامیان و معتقدان به فمینیسم مطرح شده است و چنان که ملاحظه مى شود شروع مطالبات از نقطه اى نرم تر و محافظه کارانه تر بوده است ولى به تدریج آهنگ مطالبات و مدعیّات تندتر شده است تا جایى که به نظر مى رسد گام را از عینیّتها فراتر نهاده و به دیدگاههایى کاملاً افراطى، بدبینانه، ستیزه جویانه و ذهنى تحقق ناپذیر منتهى شده است!
البته کسانى که طرفدار دیدگاههاى افراطى در این زمینه هستند، هر گونه داورى مردان درباره امکان پذیر بودن یا نبودن آن را، معلول نگرش مرد سالارانه و تسلط طلبانه آنان مى دانند که نباید پذیرفته شود و چنانچه زمانى نیز این نظر را داشته باشند که دیدگاههاى افراطى نه عملى است و نه مفید، بلکه در نهایت علیه جامعه زنان تمام مى شود، آنها نیز به القاپذیرى از مردان و انقیاد فکرى در برابر دیدگاههاى مرد سالارانه متّهم خواهند بود!
و بدینسان راه هر گونه تعامل فکرى و مفاهمه از سوى آنان بسته خواهد بود!
امّا آنچه باید دوباره مورد توجّه قرار گیرد، این است که همه این پیشنهادها و ایده ها به همه فمینیستها و طرفداران آنان تعلق ندارند، بلکه چه بسا گروهى از فمینیستها تنها به چند پیشنهاد محدود معتقد باشند و دیدگاههاى افراطى و نیمه افراطى را نه تنها براى جامعه بشرى مفید ندانند که زیانبار بشناسند!
و به عکس گروهى دیگر که طرفدار دیدگاههاى افراطى هستند، درخواست حق تحصیل، کار و حق رأى را اقداماتى ناکافى بلکه انحرافى به شمار آورند.
برخى از این پیشنهادها و طرحها، اصلاحاتى است که با داشتن اندیشه دینى و پذیرش آن، قابل پیگیرى و تحقّق است. در حالى که بخشى دیگر از طرحها اساساً با نگرشهاى دینى و پایبندى به جهان بینى الهى و شریعت به کلى ناسازگار است.
از این رو برخى جریان هاى فمینیستى با روح ماتریالیسم و نهلیسم عجین است و برخى دیگر موضوع را از طریق راهکارها و پیامهاى دینى نیز دنبال کرده اند و خواهان اصلاحات و بازنگرى هاى درون دینى بوده اند.
فمینیسم افراطى و خانواده
گر چه منظر اصلى فمینیسم، جایگاه زن و حقوق زنان است امّا از آن جا که یکى از ارکان اصلى خانواده، شخصیّت زن به عنوان همسر یا مادر مى باشد، طبیعى است که بینشهاى فمینیستى در صورت پذیرش یا ردّ، بیشترین تأثیر را بر نهاد خانواده خواهد داشت.
از دیدگاه غیرفمینیستى و بر اساس یک داورى متعادل و غیرجانبدرانه نسبت به احزاب و تشکلّهاى سیاسى و اجتماعى مى توان اظهار کرد که برخى از پیشنهادها وطرحهاى یاد شده مى تواند به ارتقاى موقعیت زنان و به دنبال آن ارتقاى سطح خانواده و بهبود شرایط آن بینجامد و برخى دیگر از طرحها، موقعیت زن و خانواده را از آنچه بوده، تنزّل مى دهد، و برخى دیگر کلاً به فروپاشى نهاد خانواده و مسخ شخصیّت زن منتهى مى گردد!
از جمله دیدگاههاى افراطى که مستقیماً بر نهاد خانواده و اصل ازدواج و همسرى تأثیر منفى داشته و خواهد داشت، دیدگاه «سیمون دوبوار» است که در کتاب «جنس دوّم» در سال 1949 انتشار یافته است.
او در این کتاب، که در شمار یکى از پرنفوذ ترین آثار در موضوع فلسفه نوین شناخه شده است، مى نویسد:
»زنان در همه جوانب زندگى شان تحت سلطه اند، فقدان نسبى آزادى در مورد زنان صرفاً به حقوق مدنى یا سمت هاى خاص مادرى و همسرى محدود نیست، هر چند این عوامل نیز به عدم آزادى آن ها کمک مى کند، بلکه آنها توسّط »همه مدنیّت« با مجموعه ارزش گذارى ها و رفتارهاى اجتماعى که درک ما از زن و مرد و مذکّر و مؤنّت را به وجود مى آورد، در جایگاه پست ترى قرار مى گیرند!
دوبوار پیشنهاد مى کند که زنان باید نقش همسرى و مادرى را که در این نقش ها به سهولت به شىء بى جانى تبدیل مى شوند، رها کنند و با کارکردن با مردان رقابت نمایند. به محض آن که آن ها شهامت و قاطعیت لازم براى آزادى را تجربه کنند، تصوّرها از آنچه زن باید باشد عوض خواهد شد و زنان و مردان راه هاى رفتار یکسان با یکدیگر را خواهند یافت.[1]
فمینیست هایى که عقاید سیاسى تندى دارند معتقدند که منشأ ستم بر زنان فقدان حقوق سیاسى نیست تا اصطلاحاتى مثل حق مالکیّت زنان متأهّل و حق تحصیلات عالى بتواند مشکل اساسى آنان را حل کند، بلکه ریشه انقیاد زنان نه در زندگى مدنى بلکه در زندگى خصوصى آن ها به عنوان همسر یا مادر نهفته است.[2]
انگلس در کتاب «منشأ خانواده، مالکیت خصوصى و دولت» که در سال 1884 انتشار یافت گفته است:
«ستم وارد بر زنان اصولاً ستم جنسى است، هیچ چیزى در خانواده مرد سالار طبیعى نیست، بلکه چنین نهادى در یک برهه خاص تاریخى که مالکیت خصوصى در آن رواج داشته، پا به عرصه وجود نهاده است، مردان براى آن که بتوانند دارایى خود را براى پسرانشان به ارث بگذارند، نیازمند ستم کامل جنسى به مادران فرزندانشان بوده و براى این هدف، زنان را تا حد کنیزان تنزّل مى دهند.
در جامعه سرمایه دارى زیر دست بودن زنان نه به دلیل فقدان حقوق قانونى بلکه به دلیل موقعیّت ضعیف آن ها در بازار کار است که به نوبه خود آن ها را وادار به ازدواج مى کند.»
گلدمن (1940- 1869) به عنوان یک فمینیست آمریکایى و الکساندر کُلنتا (1952-1872) به عنوان مسؤول رفاه اجتماعى در دولت کمونیستى روسیه، در این قضیه هم رأى بودند که چون نهاد ازدواج، زنان را از نظر جنسى تحت تسلّط جنسى شوهران قرار داده است واز جهت اقتصادى به آن ها وابسته مى کند، مانع آزادى زنان است.
آنها مدعى بودند این مصیبت ها فقط با از بین رفتن تصورات رایج از ازدواج و خانواده، از میان مى رود.[3]
گلدمن، معتقد بود، عشق نزد زنان نسبت به مردان، اهمیّت بیشترى دارد، و براى این که زن بتواند حالت خودنمایى جنسى - عشق آفرین خود را تقویت کند باید از تحت تصرفات جنسى شوهر رها شود و به جاى ازدواج همان چیزى را به رسمیّت بشناسد که گلدمن به عنوان فطرت زنانه یاد کرده است.
یکى دیگر از فمینیست ها به نام آدریان ریچ (1986) اظهار داشته است که حتى ناهمجنس خواهى نیز «عرفى است که به دست مردان وضع شده است» ناهمجنس خواهى به اجبار و ناآگاهانه بر زنان تحمیل شده تا آنان را در قلمرو میل جنسى مردان نگه دارند![4]
فرد دیگرى به نام سان تاى گریس اتکینسون (1974) مى گوید: «آمیزش جنسى، ساختارى سیاسى است که به صورت یک عرف در آمده است»
از دیدگاه او مردم به آمیزش جنسى پرداخته اند، نه بر اساس یک نیاز فردى بلکه بر اساس یک نیاز سیاسى که عبارت است از سرگرم شدن مردم به موضوع تداوم افزایش جمعیت، بنابراین زمانى که تکنولوژى بارورى در دنیاى متمدن پیشرفت حاصل کند نقش اجتماعى آمیزش از بین خواهد رفت.![5]
ادامه دارد...
-------------------------------
مطالب تکمیلی:
خانواده از منظر فمینیسم و قرآن(1)/ 1. چکیده + نهاد خانواده، دیروز و امروز
خانواده از منظر فمینیسم و قرآن(1) / 2. زمینه هاى فروپاشى نهاد خانواده
خانواده از منظر فمینیسم و قرآن(1) 3. فمینیسم و فرهنگ
خانواده از منظر فمینیسم و قرآن(1) / 5. دیدگاه ها ,کارکرد فمینیسم و تغییر معنا و تفسیر تجاوز به عنف