ب. ملاقات های مکه
کاروان امام روز جمعه، سوم ماه مبارک شعبان وارد مکه شد. حضرت تا هشتم ماه ذی حجه در آن جا باقی ماند. در این مدت، ملاقات های مختلفی داشته اند که به اهم آن ها اشاره می شود:
گروهی از مردم و عبد اللّه بن زبیر
با ورود امام حسین (علیه السلام) به مکه، مردم و کسانی که برای حج به مکه مشرف شده بودند، به محضر آن حضرت می رسیدند، از جمله عبداللّه بن زبیر که در جوار کعبه اقامت گزیده و سرگرم نماز و طواف بود، هر روز یا دو روز یک بار به محضر آن حضرت می آمد. وی در اضطراب شدیدی بسر می برد؛ زیرا به خوبی می دانست که امام حسین (علیه السلام) تا زمانی که در مکه شرف حضور داشته باشد، اهل حجاز با او بیعت نخواهند کرد؛ زیرا امام حسین (علیه السلام) دارای موقعیت خاص اجتماعی بود و مردم بیش تر از او اطاعت می کردند.[۲۰]
هدف از تظاهر عبد اللّه به عبادت، به دام انداختن افراد بود. امام علی (علیه السلام) درباره او فرمود: «ینْصِبُ حِبالَه الدِّینِ لِاصْطِفاءِ الدُّنْیا؛[۲۱] دام دینی می گستراند تا دنیا را بدست آورد.»
با این حال، ابن زبیر به امام حسین (علیه السلام) پیشنهاد کرد که در مکه اقامت کند تا او با امام بیعت نموده، مردم نیز با امام بیعت نمایند. این کار بدین جهت بود که از خود رفع تهمت کند و مردم این پیشنهاد را به عنوان حسن نیت و خیرخواهی او تلقی کنند.[۲۲]
حضرت فرمود: «یابْنَ زُبَیر لَئِنْ اُدْفَنُ بِشاطِی ء الْفُراتِ اَحَبُّ اِلَی منان اَدْفَنَ بِفِناءِ الْکعْبَه؛ پسر زبیر! اگر در سرزمین فرات دفن شوم، برایم بهتر است از این که در آستانه کعبه به خاک سپرده شوم.»
و در ادامه فرمود: «اِنَّ اَبِی حَدَّثَنِی اَنَّ بِها کبْشاً یسْتَحِلُّ حرمت ها فَما اُحِبُّ اَنْ اَکونَ ذلِک الْکبْشُ؛[۲۳] پدرم به من خبر داد که در مکه قوچی کشته می شود که به وسیله او حرمت خانه خدا شکسته می گردد و من دوست ندارم (هتک حرمت الهی با کشته شدن من باشد) و آن قوچ باشم.»
در نقل دیگر آمده هنگامی که عبداللّه متوجه شد امام حسین (علیه السلام) عازم کوفه است، به ملاقات امام آمد و گفت: «چه تصمیمی دارید؟ به خدا سوگند که من از عدم مبارزه و جهاد علیه بنی امیه به خاطر ستم هایی که بر بندگان صالح خدا روا می دارند، بسیار بیمناکم و از عذاب الهی می ترسم!» امام حسین (علیه السلام) فرمود: «تصمیم دارم به کوفه بروم.» عبد اللّه گفت: «خدا تو را موفق بدارد؛ اگر من هم یارانی همانند انصار و یاران تو داشتم، از رفتن به آن دیار امتناع نمی کردم.»
امام حسین (علیه السلام) به ابن عباس: می دانم تو خیرخواهی می کنی؛ ولی فرستاده من مسلم نوشته است که مردم کوفه با من بیعت کرده اند و همگی مرا یاری می کنند، اینک من، تصمیم به حرکت به سوی کوفه دارم.
ابن زبیر با این که قلبا از رفتن امام حسین (علیه السلام) به کوفه خوشحال بود؛ ولی برای حفظ ظاهر و رفع اتهامات احتمالی گفت: «اگر شما در همین جا بمانید و ما و مردم حجاز را به بیعت با خود فراخوانید، به سوی تو خواهیم شتافت و با تو بیعت خواهیم کرد؛ چرا که تو را به امر خلافت سزاوارتر از یزید و پدر یزید (معاویه) می دانیم.»[۲۴]
شاهد این ظاهرسازی، سخنان عبد اللّه بن عباس است که دست بر شانه ابن زبیر گذاشت و گفت: «ای پسر زبیر! فضا برای تو باز شد و حسین به سوی عراق کوچ کرد.» و در ادامه گفت: «چرا خود را نامزد خلافت نموده ای؟» گفت: به جهت شرافتم. ابن عباس گفت: «به چه چیز شرافت پیدا کرده ای؟ اگر برای تو شرافتی باشد، از ناحیه ما است و ما از تو شریف تریم....»[۲۵]
این ملاقات ها ماهیت اصلی زبیر را رو کرد و نشان داد که نامزدی خلافت با درخواست بیعت با امام حسین (علیه السلام) و ماندن در مکه سازگاری ندارد.
عبد اللّه بن عمر
عبد اللّه وقتی از جریان حرکت امام حسین (علیه السلام) به سوی کوفه باخبر شد، محضر آن حضرت رسید و از ایشان خواست که با گمراهان سازش کند. همچنین او را از جنگ و کشته شدن برحذر داشت.
امام (علیه السلام) در پاسخ او فرمود: «ای ابا عبد الرحمن! مگر نمی دانی که یک نمونه ناچیز بودن دنیا در نزد خدای تعالی این است که سر یحیی بن زکریا به عنوان هدیه نزد زنی بدکاره از بنی اسرائیل فرستاده شد؟ آیا نمی دانی که بنی اسرائیل از طلوع فجر تا طلوع آفتاب هفتاد پیامبر خدا را می کشتند و بعد مثل اینکه هیچ اتفاقی نیفتاده و حرکت ناروایی رخ نداده است، در بازارها نشسته و مشغول خرید و فروش می شدند؟ خداوند در کیفر آنان شتاب نکرد و به موقع از آن ها انتقام گرفت. ای ابا عبد الرحمن! از خدا بترس و از یاری من روی برمگردان.»[۲۶]
جالب است بدانید همین عبد اللّه با حجاج جنایتکار به عنوان نماینده عبدالملک مروان بیعت کرد؛ اما حاضر نشد با امام معصوم بیعت نماید؛ لذا در لحظه مرگ گفت: «بر هیچ چیز دنیا تأسف نمی خورم، مگر بر اینکه با فئه باغیه (معاویه و اهل شام) نجنگیدم و علی را در این امر یاری نکردم.»[۲۷]
عبد اللّه وقتی از شهادت امام حسین (علیه السلام) آگاه شد، نامه ای با این مضمون برای یزید نوشت: «سوگواری عظیم و بزرگ است و مصیبت بزرگی و در اسلام پیش آمد. هیچ روزی مانند روز حسین (علیه السلام) نیست.»
یزید در پاسخ نوشت: «ای احمق! اگر ما بر حق هستیم، پس از حق خود دفاع کرده ایم و اگر هم بر حق نیستیم، پدرت اول کسی بود که این اساس را بنا گذاشت.»[۲۸]
عبد اللّه بن عباس
آنگاه که هجرت حضرت از مکه به سمت عراق قطعی شده بود. عبد اللّه بن عباس به ملاقات امام حسین (علیه السلام) آمد و امام را سوگند داد که در مکه بماند. وی اهالی کوفه را مذمت نمود و به حضرت عرض کرد: شما نزد کسانی می روید که پدرتان را کشته و برادرتان را مجروح ساخته اند و مسلما با شما چنین رفتار خواهند کرد.
امام در جواب ابن عباس فرمود: «یا ابْنَ عَمّ آ ِنِّی وَاللَّهِ لَاَعْلَمُ اَنَّک ناصِحٌ مُشْفِقٌ وَلکنِّی اَزْمَعْتُ وَاَجْمَعْتُ عَلَی الْمَسِیرِ؛[۲۹] ای پسر عمو! به خدا قسم می دانم تو نصیحت گر دلسوزی هستی؛ ولی من تصمیم گرفته ام که (به سوی عراق) بروم.»
در منابع مختلف جواب های متفاوتی از امام حسین (علیه السلام) نقل شده است که موارد زیر از آن جمله اند:
۱. این ها نامه های اهالی کوفه است که برای من فرستاده اند و این نامه مسلم بن عقیل (علیهما السلام) است مبنی بر این که مردم کوفه با من بیعت کرده اند.[۳۰]
۲. پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) مرا امر (به خروج) کرده است و من هم آن را انجام می دهم.[۳۱]
۳. در بیرون مکه و حرم کشته شوم، بهتر از آن است که در داخل حرم کشته شوم.[۳۲]
ابن عباس برای نجات حضرت پیشنهاد داد که به یمن بروند و گفت: در یمن قلعه های استواری است و برای پدرت در آن جا شیعیانی است.[۳۳]
ولی امام حسین (علیه السلام) از تصمیم خویش برنگشت. ابن عباس گفت: اگر تصمیم شما قطعی است، اهل بیت (علیهم السلام) و فرزندان خود را به همراه نبرید. می ترسم شما را به قتل برسانند و آنان نظاره گر این صحنه فجیع باشند؛ ولی امام (علیه السلام) بردن اهل بیت (علیهم السلام) را نیز به اراده الهی مستند نمود.
هنگامی که باز مخالفت امام را با پیشنهاد خود احساس کرد، از روی ناامیدی گفت: چشم ابن زبیر را روشن ساختی که خود به پای خود از مکه بیرون می روی و حجاز را جولانگاه او قرار می دهی؛ چرا که ابن زبیر کسی است که با وجود تو کسی به او اعتنا نمی کند.[۳۴]
ابن عباس از حرکت امام حسین (علیه السلام) آگاه شد. شرفیاب شده و گفت: «پسر عمو، شنیده ام عزم عراق داری. می دانی که عراقیان مردمی خیانت پیشه هستند. اگر آنان تو را دعوت کرده که در زیر رایت تو نبرد کنند، شتاب مکن و عجله به کار مبر. اگر قصد پیکار با یزید داری و نمی خواهی در مکه بمانی، به یمن برو، چون که یمن دور است و در کناری قرار دارد. در یمن یاورانی داری که از تو نگه داری خواهند کرد. در یمن بمان و دعوت خود را پخش کن و فرستادگانی به هر شهر و دیار بفرست و به مردم کوفه بنویس که تا والی یزید را بیرون نکنند، نزد آن ها نخواهی رفت و اگر چنین کردند و در میان ایشان، دشمنی برای تو یافت نشد و اتفاق کلمه داشتند، آن وقت به سوی کوفه برو. هر چند باز هم از خیانت آن ها بر تو بیمناکم و اگر کوفیان والی یزید را بیرون نکردند، سر جای خود بنشین و منتظر فرصت باش. کشور یمن دژهای مستحکمی دارد و دارای دره هایی است که برای دفاع بسیار مناسب است.»
رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را در خواب دیدم که مرا فرمان داد تا به حرکت خود ادامه دهم و من چیزی را که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمان داده است، انجام خواهم داد.
امام حسین (علیه السلام) گفت: «می دانم تو خیرخواهی می کنی؛ ولی فرستاده من مسلم نوشته است که مردم کوفه با من بیعت کرده اند و همگی مرا یاری می کنند، اینک من، تصمیم به حرکت به سوی کوفه دارم.»
ابن عباس گفت: «تو می دانی که اهل کوفه چه هستند و چه می کنند. آن ها یاران پدرت و برادرت بوده اند؛ ولی فردا کشندگان تو خواهند بود. خبر حرکت تو که به ابن زیاد برسد، کوفیان را به جنگ تو گسیل خواهد کرد و کسی که به تو نامه نوشته و از تو دعوت کرده، بدترین دشمن تو خواهد بود. اگر پند مرا نمی پذیری و تصمیم به سفر داری، زنان و بچه ها را همراه مبر. می ترسم که تو را پیش چشم زنان و کودکانت سر ببرند.»
امام حسین (علیه السلام) گفت: «من در عراق کشته شوم، بهتر است تا در مکه کشته شوم.»
یحیی بن سعید با جماعتی
عمرو بن سعید بن العاص برادرش یحیی بن سعید را با جماعتی فرستاد تا امام حسین (علیه السلام) را از رفتن به عراق بازدارد؛ اما موفق نشدند و حتی کار به مشاجره لفظی و درگیری با تازیانه انجامید که مقاومت یاران حضرت مانع موفقیت آن ها گردید.
آن گروه گفتند: ای حسین! آیا تقوای الهی را پیشه نمی سازی و از جماعت بیرون رفته و بین امت را جدایی می افکنی؟
امام در جواب آن ها این آیه را قرائت کرد: «لِی عَمَلِی وَ لَکمْ عَمَلُکمْ أَنتُم بَرِیونَ مِمَّآ أَعْمَلُ وَ أَنَا بَرِی ءٌ مِّمَّا تَعْمَلُونَ؛[۳۵] عمل من برای خودم و عمل شما از آن شما است. شما از آن چه من می کنم بیزارید و من نیز از اعمال شما بیزاری می جویم.»
جمعی از طرفداران یزید
گروهی نیز به این هدف که حضرت را از رفتن به عراق باز دارند و در واقع، مأمور مخفی امویان بودند، به ملاقات آن حضرت آمدند و او را با عبارات زننده از رفتن به عراق نهی کردند که به سه مورد اشاره می شود:
۱. ابو سعید خدری به امام حسین (علیه السلام) گفت: «اِتَّقِ اللَّهَ فِی نَفْسِک وَاَلْزِمْ بَیتَک فَلا تَخْرُجُ عَلی اِمامِک؛[۳۶] از خدا بترس و ملازم خانه خود باش و بر علیه پیشوای خود شورش نکن!»
۲. عمره دختر عبد الرحمن بن سعد بن زراره انصاری نیز امام حسین (علیه السلام) را ملاقات کرد و او را به طاعت از جماعت امر نمود و هشدار داد که به قتلگاه خود می رود.[۳۷]
منبع: پایگاه کرب و بلا
-----------------------------
پی نوشتها:
[۲۰] ر.ک: ارشاد مفید، ج ۲، ص ۳۵.
[۲۱] ر.ک: حیاه الحسین (علیه السلام)، دمیری، قم، منشورات رضی، ج ۲، ص ۳۱۰؛ قصه کربلا، ص ۸۱-۸۲.
[۲۲] قصه کربلا، ص ۱۵۷.
[۲۳] کامل الزیارات، ابن قولویه، نجف، مرتضویه، باب ۲۳، ص ۷۲.
[۲۴] ر.ک: نفس المهموم، ص ۱۶۷؛ قصه کربلا، ص ۱۵۸.
[۲۵] ر.ک: شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج ۲۰، ص ۱۳۴؛ قصه کربلا، ص ۱۵۸؛ تأملی در نهضت عاشورا، رسول جعفریان، نشر مورخ، قم، ۱۳۸۶، ص ۷۵.
[۲۶] ر.ک: بحار الانوار، ج ۴۴، ص ۳۶۵؛ قصه کربلا، ص ۱۵۶؛ امالی شیخ صدوق، مجلس ۳۰، ح ۱.
[۲۷] ر.ک: الاستیعاب، ابن عبد آلبر، قاهره، الفجاله، ج ۳، ص ۹۵۰.
[۲۸] ر.ک: بحار الانوار، ج ۴۵، ص ۳۲۸.
[۲۹] تاریخ طبری، جریر طبری، بیروت، دار سویدان، ج ۵، ص ۳۸۴.
[۳۰] ر.ک: قصه کربلا، ص ۱۵؛ تجارب الامم، مسکویه رازی، تهران، سروش، ج ۲، ص ۵۶.
[۳۱] ر.ک: مقتل الحسین، خوارزمی، قم، دار انوار الهدی، ج ۱، ص ۱۹۲ - ۱۹۳.۲۴
[۳۲] ر.ک: معجم الکبیر، طبرانی، بیروت، دار احیاء التراث العربی، ج ۳، ص ۱۲۸.
[۳۳] ر.ک: البدایه والنهایه، ابن کثیر دمشقی، دار الکتب، ۱۴۰۷ ق، ج ۸، ص ۱۶۰؛ تأملی در نهضت عاشورا، ص ۷۵.
[۳۴] تجارب الامم، ص ۵۶؛ قصه کربلا، ص ۱۵۵.
[۳۵] یونس/۴۱.
[۳۶] ترجمه الامام الحسین من تاریخ دمشق، ابن عساکر، تحقیق علامه محمودی، بیروت، ص ۵۷.
[۳۷] ر.ک: همان، ص ۵۸.