سالها ديده ي من خواب نداشت
تا چهل سال دلم تاب نداشت
نچه ديدم به صف کرب و بلا
کس نديد آن همه حتي شهدا
گاه از خيمه نظر مي کردم
ناله از سوز جگر مي کردم
من هزاران غم پنهان ديدم
سفره ي کشتن مهمان ديدم
سر بي تن تن بي سر ديدم
جاي سم، بر روي پيکر ديدم
ديده ام دامن خواهر مي سوخت
روي ني تکه معجر مي سوخت
هيچ کس بوسه خون بهت زده
چون من و عمه به حنجر نزده
روزي آمد که مرا چاره نبود
بوريا چاره تن پاره نبود
چون که راهم به سوي شام افتاد
داغ بر دل ز در و بام افتاد
آنچه رخ داد به بازار يهود
باعث ناله الشامم بود
سنگ باريد به ما بس که زياد
سر باباي من از نيزه فتاد
مرگ سجاد نه يک مرحله بود
قاتل اصلي من حرمله بود
عمر داني به چه منوال گذشت
هر چهل روز چهل سال گذشت
با وجودي که به دل غوغائي ست
سکناتم همه عاشورائيست
هر دعايم بود آثار قيام
خطبه هايم همه سرشار پيام
اي همه پيرو هيهات حسين
دست يابيد به ميقات حسين
شاعر: حاج منصور ارضي
منبع: چهارده آیینه، به کوشش محمد خرم فر، انتشارات عصر ظهور، 1385، صص435-436