شعر مناجات با امام زمان علیه السلام
در این بخش اشعاری در وصف فراق امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف از شعرای گرانقدر کشور تقدیم حضورتان می گردد. در ادامه با «شعر مناجات با امام زمان علیه السلام» ضیاءالصالحین را همراهی کنید.
« شعر مناجات با امام زمان علیه السلام »
باز حسرت به دلم ماند و نیامد یارم
او چه کرده است ندانم همه شب بیمارم
نیت روزه نمودم که به مِی لب نزنم
یاد رخساره ی تو شد سبب افطارم
گر بُود صفحه ی روشن به کتاب عمرم
لحظاتی ست که خرج تو شده ای یارم
بس که از وصف تو گفتم همه مشتاق تواَند
لیک پرسند چگونه است رخ دلدارم
کاش تصویر گناهم به دو چشم تو نبود
تو به رویم نزدی من خجل از کردارم
گر نشانی ز تواَم بود همه رفت از دست
کاروان رفته و من گمشده ی دیدارم
از تو دلگیر شوم گر به سرایم آیی
خواب باشم بروی و نکنی بیدارم
آرزویم همه این است که در خیمه ی تو
بنگرم از کرمت بنده ی خدمتکارم
۞ ۞ ۞
با دیده ی پُر باران، شرمنده ام آقا جان
از روی تو ای جانان، شرمنده ام آقا جان
ای کعبه ی آمالم،از نامه ی اعمالم
خجلت زده و گریان، شرمنده ام آقا جان
با سنگِ گنه هر دم،من قلبِ تو بِشکستم
زین معصیت و عصیان، شرمنده ام آقا جان
سرمایه زِ کف دادم،از چشمِ تو اُفتادم
باید بدهم تاوان،شرمنده ام آقا جان
از خیلِ گناهانم،واللهِ پشیمانم
ای شاهِ جوانمردان،شرمنده ام آقا جان
خورده گره بر کارم،دلتنگِ شهیدانم
جا مانده ام از یاران، شرمنده ام آقا جان
۞ ۞ ۞
شب می رود و پیکِ سحر می آید
برخیز و ببین،صبحِ ظفر می آید
آن یــارِ سفرکرده به میقاتِ حضور
ای خیلِ مُحبّان، زِ سفر می آید
۞ ۞ ۞
بی تومولا چه چاره کنیم،دیده غرق ستاره کنیم
سوخته درآتش غم هجر،سینه راپر شراره کنیم
غیرهجرتو در همه حال ، نَبُوَد غصّه ای و مَلال
ما برای زمان وصال،لحظه ها را شماره کنیم
در جهان گناه و نفاق، طاقت ما زغم شده طاق
حق بده بی قرارِ فراق،گریبان چاک و پاره کنیم
لحظه ای چون نسیم سحر،ازدل جمع ما بگذر
تا به شوق و به دیده ی تر، ماه رویت نظاره کنیم
روز و شبها گذشته ولی،نشدی آشکار و جلی
بگو با ما مهدی علی ، بی تو مولا چه چاره کنیم
حمیدرضا گلرخی
رسیده ام به چه جایی … کسی چه می داند
رفیق گریه کجایی ؟ کسی چه می داند
میان مایی و با ما غریبه ای … افسوس
چه غفلتی ! چه بلایی ! کسی چه می داند
تمام روز و شبت را همیشه تنهایی
” اسیر ثانیه هایی ” کسی چه می داند
برای مردم شهری که با تو بد کردند
چگونه گرم دعایی ؟ کسی چه می داند
تو خود برای ظهورت مصمـّمی اما
نمی شود که بیایی کسی چه می داند
کسی اگر چه نداند خدا که می داند
فقط معطل مایی کسی چه می داند
اگر صحابه نباشد فرج که زوری نیست …
تو جمعه جمعه می آیی کسی چه می داند
کاظم بهمنی
زیاد خون به دلت کرده ام حلالم کن
تو خوب بوده ای و من بدم حلالم کن
چقدر قدر تو مخفی است بین ما مردم
در آسمان و زمین محترم ، حلالم کن
نه مقبلم نه کمیتم نه محتشم اما
به سوز شاعری محتشم حلالم کن
همه امید من این چشم های دریایی است
میان گریه شبی باز هم حلالم کن
تو از سلاله ی زهرای مهربان هستی
به حق فاطمه ی بی حرم حلالم کن
مرا به خیل گناهم نگیر آقا جان
تو را به چادر زهرا قسم حلالم کن
به مشک پاره ی عباس و چشم پر خونش
تو را به حق دو دست قلم حلالم کن
وحید محمدی
حالا که از تعلّقِ خود، کنده آمده
حالا که از گناه، سرافکنده آمده
در وا کنید بنده ی شرمنده آمده
آلودهای فراری و یک دنده آمده
مثل همه مرا بپذیری چه می شود؟
امشب اگر که دست بگیری چه می شود؟
در سینه ام هزار و یکی راز مانده است
دام گناه پیش رویم باز مانده است
با اینکه کم به ساعت پرواز مانده است
این بنده روی پله ی آغاز مانده است
یک لحظه پس به جای تماشا کمک کنید
جانِ علی به خاطر زهرا کمک کنید
دنبال نفس بودم و رسوای این و آن
تحقیرها شدم سر دعوای این و آن
قند و شکر زدم به مربّای این و آن
یک بار هم مرا تو بخر جایِ این و آن
اینجا همیشه اهلِ کرم جود می کنند
اینجا همه بدون ضرر سود می کنند
گفتی به دل جلا بده، گفتم به روی چشم
گفتی که دل به ما بده، گفتم به روی چشم
گفتی به من بکاء بده، گفتم به روی چشم
گفتی به من بها بده، گفتم به روی چشم
پس نوبتِ تو آمده من را صدا بزن
پایین نامهام سفر کربلا بزن
این اشکِ بی مقدّمه را می خرد حسین
این سوز و آه و زمزمه را می خرد حسین
آقاست عاقبت همه را می خرد حسین
بارِ گدای فاطمه را می خرد حسین
ابلیس هر چه کرد سرشتم عوض نشد
ماندم گدای روضه، بهشتم عوض نشد
سلطان اگر کریم بُود، کم برای چه؟
وقتی که هست خانه ی تو، غم برای چه؟
اصلا زدند این همه پرچم، برای چه؟
صبرِ رسیدنِ به محرم، برای چه؟
یک «یا حسین» اگر که دل از حال می برد
یادش مرا به روضه ی گودال می برد
گودال بود و یک تن بیسر، سری که رفت
گودال بود و پیرُهن مادری که رفت
تاخیر کرد این نفر آخری که رفت
از سینه در نیامده این خنجری که رفت
۞ ۞ ۞
بر زخم های سینه ی عاشق دوا بس است
داغ ندیدنت به جگرهای ما بس است
بی تو شبیه کوچه ی تنگ است شهرمان
ای زائر شهید مدینه، بیا، بس است
پُر کن دوباره کِیل مرا «ایّها العزیز»
هرگز نگو تصدّق این بینوا بس است
بر خشکی لبان من افطار چاره نیست
قدری غبار از کف پای شما بس است
غفلت مرا به مجلس عیش و گناه برد
رفتم خلاف میل شما هر کجا بس است
من دوست دارمت که نشستم ببینمت
بیرون نکن مگو که برو بیحیا بس است
ای صاحب اختیار من و قدرهای من
دست مرا خودت بدهی بر خدا بس است
قرآن به سر گرفتم و گفتم فقط، علی
یعنی علی اگر که ببخشد مرا بس است
این «بالحسین »های تو دست مرا گرفت
حتما برای توبه ی من کربلا بس است
آقا قسم به گریه ی صبح و مساءتان
آقا قسم به گریه ی زینب بُکا بس است
۞ ۞ ۞
کردند سفره را جمع پس سفرهدار من کو؟
من دیر آمدم رفت، چشم انتظار من کو؟
گیرم مرا ببخشند شرمندگی من چی؟
با آن همه معاصی بر شانه بار من کو؟
من قهر کردم اوّل، زود آمد آشتی کرد
آنکه مرا بغل کرد آن یار، یار من کو؟
یک عمر عاشقم بود من کور کور بودم
آنکه گره نینداخت جایی به کار من کو؟
او کرده سر به راهم او کرده سر به زیرم
کو شاخ و شانههایم؟ داد و هوار من کو؟
گفتند بسته شد در لطفا غریبه بیرون
ای آشنا بفرما پای فرار من کو؟
گر چه گناهکارم امّا گناه دارم
جز او کسی ندارم دار و ندار من کو؟
آتش گرفته جانم چون تشنهی حسینم
آنکس که سی شب افطار آمد کنار من کو؟
چشم انتظار «حیدر» در «وادی السّلامم»
من حاضرم بمیرم لحظهشمار من کو؟
دور و بر کریمان، بودن خودش بهشت است
از فاطمه بپرسید سهم انار من کو؟
ما بین کوچه پیچید چادر میان پایش
رویش نشد بپرسد پس گوشوار من کو؟
حسین قربانچه
گاهی به یک تبسم خود می نوازیم
گاهی به شعله های غمت می گدازیم
گاهی شکفته میشوی از بنده بودنم
گاهی شکسته میشوی از بی نمازیم
یک عمر ناله از سر بی رغبتی زدم
عمری رسیده ای به داد مجازیم
من مرد روزهای ظهور تو نیستم
باید خودت برای ظهورت بسازیم
در دل نیاز سبز تو را حس نمی کنم
لعنت به این خیال خوش بی نیازیم
جمعه به جمعه میرود اما هنوز من
کنج اتاق کودکی ام گرم بازیم
چشم من آبشار گنهکاری من است
کی گفته دردمند نگار حجازیم
بگذار رنگ خون بزنم جادهء تو را
تا خاک پا شدن بشود سرفرازیم
جای خودش که سعی صفا هم ندیده ام
چندیست خواب کرببلا هم ندیده ام
علی اکبرلطیفیان
با کدام آبرویی، روز شمارش باشیم
عصـرها منتظر صبح بهارش باشیم
کاروان سحرش بهـر همه جا دارد
تا که جا هست، چرا گرد و غبارش باشیم؟!
سال ها منتظر سیصد و اندی مرد است
آن قدر مرد نبودیم که یارش باشیم
گیرم امروز به ما اذن ملاقات دهد
مرکبی نیست که راهی دیارش باشیم
بارها در پی کار دل ما راه افتاد
یادمان رفت ولی درپی کارش باشیم
ما چرا؟ خوب ترین ها به فدای قدمش
حیف او نیست که ما میثم دارش باشیم؟!
اگر آمد خبر رفتن ما را بدهید
به گمانم که بنا نیست کنارش باشیم
جواد پرچمی
به شوق صبح و سحر، شام تار هم خوب است
برای گریه شدن آبشار هم خوب است
تمام هفته خطا و غروب جمعه دعا
کمی خجالت از این انتظار هم خوب است
اگر چه لایق وصل تو نیستیم آقا
ولی کشیدن ناز نگار هم خوب است
گمان کنم که نمی بینمت، بگو غلط است
امید دادن این بی قرار هم خوب است
کسی به فکر شما نیست، همه خوبند
ملال نیست دگر، کار و بار هم خوب است
مرا ببند که من جای دیگری نروم
برای عبد فراری حصار هم خوب است
هوای شهر بد و گریه سخت و حال بد است
کمی هوا وسط این غبار هم خوب است
اگر نشد برسم من به پابوسی تو
برای این دل من وصف یار هم خوب است
برای اینکه به دست آورم دلت را من
قسم به فاطمه داغدار هم خوب است
مرا ببخش به دردت نخورد نوکریم
که بخشش دل این شرمسار هم خوب است
اگر که پای رکابت نشد شهید شوم
برای کشتن ما زلف یار هم خوب است
اگر اجل به وصالت مرا مجال نداد
امید آمدنت بر مزار هم خوب است
وحید قاسمی
به دلم دیدنت برات شده، به خدا صبح و شام منتظرم
همه ی روزها ولی بخصوص، آخر هفته هام منتظرم
نه شبیهم به هر مسلمانی، نه نماز درست و درمانی…
چه بگویم خودت که می دانی، من چه اندازه خام منتظرم
منبرت جای خطبه خوانی هاست، چقدر جمعه ها برو و بیاست
سر سجّاده ها شلوغ ریاست، من در این ازدحام منتظرم
ندبه خوان های خوش صدا جمعند، همه ی کلّه گنده ها جمعند
انتظار خواصّ اینجوری است، من شبیه عوام منتظرم
جیب ها جیره خوار سُبحه شده، لقمه ها لقمه های شُبهه شده
انتظارت حلال بعضی ها، لب بیت الحرام منتظرم
تو کجا؟ من کجا؟ چقدر سراب؟ ساقی سال های قحط شراب
من ولی با همین وجود خراب، دست در دست جام منتظرم
زود تا محتسب خبر نشده، ریشه ی تاک ها تبر نشده
کار من تا خراب تر نشده، تا همین جا تمام، منتظرم
بی جواب از تو بر نمی گردد گریه های سلام هیچ کسی
السّلام عـلیـک یا موعــود، ــ و عـلیـک السّلام منتظرم
مجید خضرایی
قرار بود بیائی مگر نه آقاجان
ز چهره پرده گشائی مگر نه آقاجان
قرار بود که یک لحظه هم به حال خودم
مرا رها ننمائی مگر نه آقاجان
قرار بود که دریائی از کرم برسانی
به این کویر جدائی مگر نه آقاجان
قرار بود که آدم شوم به یک نفس تو
رسانیم تو به جائی مگر نه آقاجان
قرار بود که حتی نفس کشیدن نوکر
شود به خلق دوائی مگر نه آقاجان
قرار بود که همراه کاروان تو مولا
شویم کرببلائی مگر نه آقاجان
قرار بود که از عطر یاس پیرهن تو
خبر شویم کجائی مگر نه آقاجان
قرار بود که وقتی روی زیارت زهرا
کنی مرا تو دعائی مگر نه آقاجان
قرار بود که بیائی همان شبی که سرودم
امان ز درد جدائی مگر نه آقاجان
۞ ۞ ۞
مریض وصل شدن ، اقتضای هجران است
حریف آتش مجنون ، تب بیابان است
همیشه روز به روزش به عشق می گذرد
کسی که شب به شب از دوریت پریشان است
ببین ز گریه ی طفلانه ام عذابم را
همیشه بارش باران نشان طوفان است
بیا که شهر به یُمن تو یک نفس بکشد
هوایی رخ یوسف هوای کنعان است
به استناد همه آیه های مانده غریب
به راه آمدنت چشم های قرآن است
همیشه همّت ما صرف نفسمان شد و بس
تمام دغدغه ی ما ظهور نه ، نان است
به اقتدای دو چشم تو بوده هر چشمی
که صبح و عصر برای حسین گریان است
رساند خیر خودش را به ساربان حتّی
عقیق داد که این شیوه ی کریمان است
دیدگاهها
سایت عالی با محتوای عالی
به کوری چشم دشمنان بنیاد و سایت ضیاءالصالحین
خاک بر سر کوردلان بیسواد و نفهم که چون خوارج (سگهای هار) کمر به دشمنی آل علی بسته اند.