اشعار مولودي حضرت زهرا سلام الله عليها
يابن الحسن اي نگار زهرا
تعجيل نما بهار زهرا
بگشا تو گره ز کار زهرا
بنما به همه مزار زهرا
در باز کن اي اميد دلها
شد وقت عطا و عيد زهرا
اي کوثر جاري دل من
بنما نظري به مشکل من
بگذار قدم به منزل من
تو نور بده به حاصل من
تا من در خانه ات بمانم
جان را به قدوم تو فشانم
جز تو به خدا کسي ندارم
از دوري تو بي قرارم
بنگر که چگونه گشته کارم
عادت به گناه شد شعارم
گر تو بدهي ز نو توانم
مقبول شوم در امتحانم
برگرد قرار جان زهرا
ما را تو بخر به جان زهرا
تا اينکه به کار تو بياييم
ياري تو تا فرج نماييم
اما همه بي قرار باشند
آشفته در انتظار باشند
گلشن به همه نويد داده
وعده به ظهور عيد داده
آيد ثمر تمام خلقت
ايجاد گر قوام خلقت
آيد گوهر نبي اکرم
نور بصر سفير اعظم
زيبايي دامان خديجه
شادابي گلشن خديجه
آيد همه ي اميد حيدر
ساقي برسد ز عصر کوثر
آنکس که فروغ جاودان است
محبوب زمين و آسمان است
جانم شده مبتلاي زهرا
آيد ز حرم صداي زهرا
يک عمر دويده ام که آيد
بر گوش دلم نواي زهرا
از لطف خداي مهربانم
شد خلقت ما براي زهرا
*****************
«مظهر پاکي»
سلام اي ذره اي پيش تو خورشيد
سلام اي کوثر و ياسين و توحيد
سلام اي مظهر تطهير و پاکي
سلام اي گوهر دنياي خاکي
سلام اي زهره رخشنده زهرا
سلام اي شمع افروزنده زهرا
سلام اي آيه قرآن ثنايت
تمام آفرينش خاک پايت
سلام اي جلوه معبود صادق
ز تو شد وحدت مخلوق و خالق
تويي تفسير قدر و الليل و الشمس
مقامت را کند ادارک کي کس
بناي خلقت و کون وجودي
نداندکس که هستي و که بودي
تو يکتا گوهر تابنده باشي
که بر عرش خدا زينبده باشي
تو نور مطلق کون و مکاني
پس از يزدان خداوند جهاني
مگويم شرک تو مخلوق ربي
که او رب و تو هم معشوق ربي
تو اسم اعظم مستور اويي
شعاع پرتويي از نور اويي
حقيقت منجلي شد از تو زهرا
شريعت بر نبي شد از تو زهرا
کسي قدر تو را نشناخت زهرا
اگر بشناخت جانش باخت زهرا
در اين عالم نهان شد قدرو جاهت
که باشد روز محشر جلوه گاهت
عيان کرده در آن وادي به هر کس
که باشي مالک محشر تو و بس
در آن جا حکمران تنها تويي تو
شفيعي گر بود آنجا تويي تو
چو آبي اندر آن درياي سوزان
ندا آيد ز سوي حي منان
کنون محبوبه ما با سفيري
نما از هر که خواهي دستگيري
پيامش چون خدا بر تو رساند
ز عشاقت کسي آنجا نماند
همه آيند بر گرد تو مجنون
کشند اين نعره نحن الفاطميون
بگوئيد عاشقي آغاز گشته
که باب لطف زهرا باز گشته
همه مستند ز اين جلوه نمايي
که زهرا مي کني کار خدايي
مرا بخشا نمي دانم چه گفتم
ولي ناگه در اين مستي شنفتم
که يا او فاطمه يا فاطمه او
خدا زهرا بود زهرا خدا هو
شدم مدهوش و ساغر را شکستم
خوشم ديگر که من زهرا پرستم
چه مي گويي تو آوازه نما بس
مگو اسرار عشقت را به هر کس
*****************
«عرض ارادات»
اهل تولا عيد تبراست
شادان بمانيد شادان بمانيد
از پرده دل لعن عدوي آل محمد با هم بخوانيد
اي اهل ايمان هر جا دلي هست بايد ساير غمها باشد
جائي براي عرض ارادت جز آستان مولا نباشد
سرمايه ماست گنج ولايت هستي بجز اين سودا نباشد
از مهر حيدر نيرو بگيريد
تا مي توانيد تا مي توانيد
دست نفاقي کز روز اول کارش فساد و ظلم و ستم شد
از غصب حق آل محمد در کينه توزي نامش علم شد جز ثومه شر از پا در افتاد
آن مظهر ننگ سوي عدم شد
با لعن و نفرين يادش نماييد شوري بريزيد دستي فشانيد
آنکس که بر باد حق علي داد لعنت بر او باد تا صبح محشر
از ابتدا بود در کار فتنه بت مي پرستيد تا روز آخر
با دست او سوخت باب ولايت شد کشته زهرا در پشت آن در
اهل تولا عيد تبراست
شادان بمانيد شادان بمانيد
اي اهل تقوا دين حب و بغض است ايمان تبراست ايمان تولاست
در دست شيعه بهر فناي خصم ولايت اين تيغ براست
آب حيات است راه نجات است آري طريق وحدت همينجاست
اسلام و ايمان با اهلبيت است ترديد و شک را از دل برانيد
جعفر رسول زاده (آشفته)
*****************
«بهشت مصطفي»
باز عالم چون بهشتي خرم است
از چه يارب اين صفا در عالم است
ملک هستي نقش زيبايي گرفت
آسمان هم نور زهرائي گرفت
ماسوا گلبوي تقوي يافته
روشني از نور زهرا يافته
به خديجه اسوه صبر و يقين
بانوي اسلام و ام المومنين
حق عطا فرموده از پا تا سرش
خوانده احمد بضعه، يزدان کوثرش
خلقت او افتخار انبياء
عصمت او افتخار اولياء
خانهاش سرچشمه ي اميدها
دامنش تابشگر خورشيدها
فاطمه محبوبه پروردگار
فاطمه محبوبه دارالقرار
هستي عالم همه از هست او
بوسه مي زد مصطفي بر دست او
در حيا و در عفاف و در وقار
بانوان را او بود آموزگار
هر که راه او به خرسندي گرفت
در دو عالم آبرومندي گرفت
مکتب او منشا آزادي است
اي مويد اهل دل را هادي است
سيدرضا مويد
*****************
«پرده عصمت »
البشارت که عيان مهر فروزان آمد
ظاهر از پرده عصمت رخ جانان آمد
سر زد از برج نبوت مه رخشنده دين
روشن از نور رخش عالم امکان آمد
دختر ختم رسل هادي گل شاه رسل
از پس پرده عيان چون مه کنعان آمد
دسته دسته ملک از عالم بالا به زمين
بهر ديدار رخش خرم و خندان آمد
عزت و فضل و شرافت بنگر ز امر خدا
سوي زهرا ز جنان حوري و غلمان آمد
ساره و آسيه و مريم حورا ز بهشت
از پي خدمت آن زهره تابان آمد
آن چنان نور رخ دخت نبي جلوه نمود
که قصور همه مکه نمايان آمد
نه همين مکه منور شده از طلعت او
ز سما تا به سمک يکسره رخشان آمد
شده از مکه همان نور نمايان که به طور
سالها در طلبش موسي عمران آمد
بهر اين نور که در صلب خليل اللَّه بود
نار نمرود به يک باره گلستان آمد
گر نبردي به زبان نوح نبي نامش را
کي نجات از يم و گرداب و ز طوفان آمد
يوسف مصر گر اين نام نبردي به زبان
کي نجاتش ز چَه و گوشه ي زندان آمد
چون نباشد ز ازل تا به ابد همتايش
همسرش شير خدا سرور مردان آمد
زين دو درياي فضيلت که بهم شد واصل
يازده گوهر رخشنده بدامان آمد
به همين ام ابيها نبي اش خواند ز حق
ام فضل ام الکتاب ام امامان آمد
شب مولود مهين دخت محمد باشد
عرش پر نور شد و فرش چراغان آمد
تا که تبريک بگويد به جهان شيعه او
(کربلائي) ز شعف شاد و غزلخوان آمد
نادعلي کربلايي
*****************
«شمس تابان»
بشارت نخله ختم رسولان نو بر آورده
چه نوبر، نوبري کز نوبرش طوبي بر آورده
به باغ و کوه و صحرا و چمن از نغمه مرغان
تو گوئي دست قدرت يک جهان را مشکر آورده
دريده پيرهن بر تن ز شادي سوسن و لاله
چو زلف نوعروسان چتر گل نيلوفر آورده
به دستور خداي حي دانا خازن جنت
تمام جنت الفردوس را در زيور آورده
مهي از برج عصمت آشکارا شد که از نورش
خداوند جهان رخشنده شمس خاور آورده
ز بام آسمان مهتاب چون پيران خم گشته
پي تحقيق اين مولود رود در معبر آورده
سما ديگر نمي بالد به اخترهاي تابانش
چو مي بيند زمين از شمس تابان بهتر آورده
ز جنت مريم و سارا و هاجر خرم و شادان
پي خدمتگذاري خم به تعظيمش سر آورده
ببام عرش جبريل امين تکبير مي گويد
که ام المومنين همسر براي حيدر آورده
چه دختر دختر طاها چه دختر مام دو عيسي
چه دختر حجت کبري براي محشر آورده
خديجه هستيش را داد اندر راه حق اما
برايش بهترين گوهر خداي اکبر آورده
قدم بنهاد در عالم بهشتي طلعتي امشب
که از بهرش خدا ايجاد هر خشک وتر آورده
خديجه دختر آورده و ليکن احمد مرسل
هزاران کربلائي را برايش نوکر آورده
*****************
«خورشيد روشنايي»
اي زن اينک در حريم پاک داماني قدم بايد زدن
پا به پاي آيه هاي سبز ايماني قدم بايد زدن
کاروان جاده ي اسلاميان را هم عناني لازم است
پيشوايي مثل زهرا در طريق زندگاني لازم است
چادرت محراب نور است اي جدا از تيره گيهاي جهان
پا برون مگذار زين محراب نوراني، بر غم دشمنان
زينت زن در حجاب است و عفاف و پاکي و تقواي تو
جلوه ي اسلام مي بايد شود ظاهر ز سر تا پاي تو
مصحف باغ ولا را گلبن حق، واژه اي والا بود
جاودان آن زن که رهپوي عزيز مصطفي، زهرا بود
زير لب دارند در گلزار عصمت غنچه ها اين زمزمه
دختري مي پرورد مانند زينب مادري چون فاطمه
مادران را مي سزد چون فاطمه اينگونه دختر پرورند
ميتوان مثل صدف از قطره در آغوش، گوهر پرورند
فاطمه با حق بود، حق هم بود با دخت احمد فاطمه
فاطمه يعني محمد، همچنين يعني محمد فاطمه
رونق افزاي حريم بزم گلهاي خدايي فاطمه ست
آري آري آينهدار طريق کبريايي فاطمه ست
مي رهاند کشتي افتاده در گرداب ظلمت را، ز لطف
در بلا افتادگان را نقطه ي عطف رهايي فاطمه ست
وانکه دارد در دو عالم رتبه ي خير النسايي فاطمه ست
هفت گردون را به يک چرخاندن رخ روشنايي مي دهد
آنکه خورشيد از رخش بگرفته وام روشنايي فاطمه است
ني فقط دل مي برد تنها ز احمد، وز علي مرتضي
آنکه حتي از خدا هم مي نمايد دلربايي فاطمه است
فاطمه ست اين زن که بوسيده ست دستش را نبي ختم رسل
فاطمه ست اين زن که بوسيده است او را مصطفي مانند گل
فاطمه ست اين زن بهشت بي بديل دلنواز مصطفي
فاطمه ست اين زن فروغ «جنت الماواي» چشم مرتضي
گوهر هستي نگين سبز رنگ خاتم چشم رسول
راضيه، مرضيه، زهرا، فاطمه، انسيه الحورا، بتول
محمود تاري (ياسر)
*****************
«خورشيد عشق»
باغ هستي بي صفا مي شد اگر زهرا نبود
عطر گل از گل جدا مي شد اگر زهرا نبود
تيره گي در اولين برخورد با خورشيد عشق
چيره بر آيينه ها مي شد اگر زهرا نبود
ارتزاق آفتاب از روي عالمتاب اوست
اين جهان ظلمت سرا مي شد اگر زهرا نبود
ابرهاي کفر آلود از نسيم فتنه ها
در هواي دل رها مي شد اگر زهرا نبود
در دل امواج طوفان زاي اقيانوس دهر
فلک دين بي ناخدا مي شد اگر زهرا نبود
نصرت حق در بر کفر از فداکاري اوست
کفر حق را رهنما مي شد اگر زهرا نبود
قامت يکتا پرستاني همانند علي
زير بار غم دو تا مي شد اگر زهرا نبود
پهلويش بشکست تا بتخانه را در هم شکست
سامري صاحب لوا مي شد اگر زهرا نبود
گر چه خود شد پر پر اما داد بر قرآن حيات
محو دين مصطفي مي شد اگر زهرا نبود
عشق اگر دارد حيات از اوست ياسر بي گمان
عشق، در عالم فنا مي شد اگر زهرا نبود
محمود تاري (ياسر)
*****************
« در مقام روز مادر»
در خور مدح و ثنايي مادر
مظهر عشق و صفايي مادر
هستي من همه از هستي توست
آيت مهر خدايي مادر
باغبان چمن ايماني
گل گلزار وفايي مادر
تو گل سر سبد احساني
معني راز بقائي مادر
کي فراموش کنم مهر تو را
چون مرا راهنمايي مادر
خاک پاي تو بود بوسه گهم
بر دل خسته شفايي مادر
دارم اميد مرا عفو کني
ديده اي گر که خطايي مادر
فکر و ذکرم بود اين غم آيا
از رحيمي تو رضايي مادر
حاج علي رحيمي(خادم)
*****************
«بانوي گلها»
نوبهار آمد گل آمد گل شکفته در برش گل
گل چه گل، آن گل که باشد تا سراپا پيکرش گل
گل بگو امشب که گل از دامن گل سر کشيده
شد چمن آرا گل نوري که باشد جوهرش گل
لحظه ميعاد آن ياس بهشت عشق سر مد
گل به گل گرديد عالم باختر تا خاورش گل
قابليت بين که آمد قابله از عرش داور
بهر آن رنگين کمان دامن که باشد مادرش گل
مريم و کلثوم و ساره آسيه با هاجر آن شب
آمدند از آسمان با هودجي سر تا سرش گل
جبرئيل عقل گشته مست مست از شادماني
دست افشان پاي کوبان ريزد از بال و پرش گل
جلوه گر شد چلچراغ روح بخش آفرينش
قطب گلهاي بهشتي آنکه باشد محورش گل
شوکتش گل صولتش گل عصمتش گل عفتش گل
جامه اش گل چادرش گل تاروپود معجرش گل
دست او گل پاي او گل قامت رعناي او گل
علم او گل حلم او گل عقل او گل مشعرش گل
نازم آن قامت قيامت را، که در دامان هستي
با نسيم رحمت حق ريزد از مشک ترش گل
روي او گل موي او گل خلق او گل خوي او گل
جسم او گل جان او گل فطرت حق باورش گل
در صفات و قول و فعلش هست چون ختم رسولان
بينشش گل دانشش گل محفلش گل دفترش گل
در جنان پرسيد آدم کيست آن بانو که باشد
گوشوار و سينه ريز و تاج زرين سرش گل
پاسخ از عرش برين آمد بگوش هوش آدم
او بود روحي که خوانده خالق جان پرورش گل
اوست جان و اوست جوهر اوست رضوان اوست کوثر
اوست ظاهر اوست باطن اولش گل آخرش گل
اسم او گل رسم او گل اصل او گل نسل او گل
باب او گل مام او گل همدلش گل همسرش گل
راضيه مرضيه زهرا، طاهره، صديقه طوبا
طيبه انسيه حورا نام پاک ديگرش گل
فاطمه ام ابيها روح ياسين جان طاها
هست همچو نخل طوبا ريشه وبار و برش گل
در دل محراب عرفان بر سر سجاده باشد
فکر او گل ذکر او گل نغمه جان پرورش گل
ذات آن بانوي سرمد هست چون ذات محمد
شربتش گل مذهبش گل مکتب روشنگرش گل
اوست رب المشرقين و مغربين چرخ گردون
شرق و غربش خرم از گل مهر و ماه و اخترش گل
مرج البحرين يعني دامن دّر پرور او
لولو مرجان او گل خوشه هاي گوهرش گل
هم حسن گل هم حسينش هم وجود زينبينش
هست آري تا قيامت هم پسر هم دخترش گل
خود نه تنها گل بود آن مهر بي همتا که باشد
حاجبش گل خادمش گل فضه اش گل قنبرش گل
گشته نازل آيه تطهير در قرآن به شانش
هست روشن اينکه مي باشد وجود اطهرش گل
قمري دل مست و سر خوش گفت مرغان چمن را
اي خوش آن عاشق که چون پروانه باشد دلبرش گل
هر کسي گل را به گيتي مقتداي خويش داند
بي گمان صبح قيامت ميزند حق بر سرش گل
شيعه ي گل، عترتِ گل، را جدا از گل نداند
آري آري هم محمد گل بود هم دخترش گل
ذکريا فاطر بحق فاطمه اي اهل بينش
مي کند کاري که گردد پاي تا سر ذاکرش گل
هر کسي با گل نشيند رنگ و بوي گل پذيرد
واي اگر ما را به محشر دور سازد از برش گل
صبحدم، بر، منبرِ گل، يا «احد» گو بلبل دل
گفت نازم آنکه باشد شاعر گل پرورش گل
احد ده بزرگي
*****************
«آفتاب عشق»
اي بي نشانه اي که خدا را نشانه اي
هر سو نشان توست، ولي بي نشانه اي
اي روح پر فتوح کمال و بلوغ و رشد
چون خون عشق در رگ هستي روانه اي
با ياد روي خوب تو مي خندد آفتاب
بر خاک خسته رويش گل را بهانه اي
اي ناتمام قصه شيرين زندگي
تفسير سرخ زندگي جاودانه اي
تصوير شاعرانه در خود گريستن
راز بلند سوختن عارفانه اي
هيهات، خاک پاي تو و بوسه هاي ما؟!
تو آفتاب عشق بلند، آستانه اي
در باور زمانه نگنجد خيال تو
آري حقيقتي بحقيقت فسانه اي
زهراي پاک اي غم زيباي دلنشين
تو خواندني ترين غزل عاشقانه اي
فاطمه راکعي
*****************
«آن شب»
آن شب زمين مکه بر خود ناز مي کرد
با ناز خود درهاي رحمت باز مي کرد
آن شب حرم سر تا قدم حق را هدف بود
گوياي تکبير بلال از هر طرف بود
آن شب شفق در باغ دلها لاله مي کاشت
آن را به عشق يار هجده ساله مي کاشت
آن شب سحر سجاده ي دل باز مي کرد
قامت به قد قامت، مودّت ساز مي کرد
آن شب فلق شعر گل مهتاب مي خواند
از بهر غم، شادي، حديث خواب مي خواند
آن شب سپيده جامه بر تن چاک مي کرد
گرد ملال از روي احمد پاک مي کرد
آن شب زمان چرخ و فلک را تاب مي کرد
کلک قضا لوح قدر را آب مي داد
آن شب زمين آبستن شور و شعف بود
غواص دل آماده ي صيد صدف بود
آن شب منا شعر مبارکباد مي خواند
زيبا سرود آن شب ميلاد مي خواند
آن شب خديجه بود و درد بار داري
از بارداري بود کارش بيقراري
آن شب ز تنهايي روانش رنج مي برد
رنج شکوفايي به پاي گنج مي برد
آن شب زنان مکه بر او پشت کردند
از او بريدند و نکوهش مشت کردند
آن شب درّ ناسفته اي، بحر کرم سفت
طفلي که بودش در رحم با او سخن گفت
آن شب ميان آن دو اسراري مگو بود
وقت شکوفايي نخل آرزو بود
آن شب به مادر از بهشت و حور مي گفت
از مرگ ظلمت در ديار نور مي گفت
آن شب سحر آهنگ شادي ساز مي کرد
در را براي صبح صادق باز مي کرد
آن شب خديجه بود و آه جانگدازش
لطف خداي مهربان و سوز و سازش
آن شب بهشتي بانوان امداد کردند
با ياري خود قلب او را شاد کردند
آن يک به دستش ساغري آکنده از مُل
آن يک برايش سندس و استبرق و گل
آن يک به پايش با ترنم لاله مي ريخت
لبخند از لب در، ديار ناله مي ريخت
آن يک برايش باده در پيمانه مي کرد
آن يک پريشان گيسوانش شانه مي کرد
مريم به گوشش آيه انجيل مي خواند
آسيه بهرش داستان نيل مي خواند
سارا برايش عود و عنبر دود مي کرد
او را مهيا بهر يک مولود مي کرد
ناگه خدا از راز هستي پرده برداشت
آهنگ فتح نور در شهر سحر داشت
تا مصطفي را ابتران ابتر نخوانند
شعر هجا در وصف پيغمبر نخوانند
ام القرا آيينه دار نور گرديد
چشم کج انديشان عالم کور گرديد
کون و مکان را ذات حق زيب و فري داد
بر خاتم پيغمبرانش دختري داد
آن هم چه دختر نازنين و ناز پرور
دختر نه بلکه بر يتيم مکه، مادر
بالاتر از او بين زنها دختري نيست
در امتحان همسري شد نمره اش بيست
هر تار مويش آيه حبل المتين است
بر حلقه ي انگشتر خاتم، نگين است
آمد به دنيا عصمت کبراي سر مد
ام الائمه فاطمه ام محمد
آمد به دنيا شاهکار کلک خلقت
گنجينه شرم و حيا و کان عصمت
آمد به دنيا آنکه نورش منجلي بود
معراج احمد بود و منهاج علي بود
آمد به دنيا آنکه هستي هست مستش
از مستي هستي بشر شد پاي بستش
گر او نبودي هستي عالم نبودي
مشهودي از آب و گل و آدم نبودي
گر او نبودي زندگي بي محتوا بود
در پرده ابهام آيات خدا بود
او رحمتي بر رحمهللعالمين است
او زينت آيات قرآن مبين است
بر جسم ختم الانبيا روح است زهرا
بر کشتي عدل علي نوح است زهرا
آئينه دار نهضت پيغمبر است او
بهر پدر دلسوزتر از مادر است او
مظهر خدا هست و خدا را اوست مظهر
ساقي علي هست و علي را اوست کوثر
شرمنده از نور جمالش آفتاب است
درس نخستين بر زنان حفظ حجاب است
لبهاي ختم الانبيا بوسيد دستش
پيمانه صبر علي گرديد مستش
از بس که داده ذات حق قدر و مقامش
قد قامت احمد بود از احترامش
بي فاطمه نام نبي معنا ندارد
فرقي علي با حضرت زهرا ندارد
ژوليده نيشابوري
*****************
«روح احمد »
امروز عالمي ز تجلي منور است
ميلاد با سعادت زهراي اطهر است
مولود پاکي آمده از غيب در شهود
کز او وجود عالم و آدم سراسر است
از ره رسيده موکب بانوي بانوان
کائينه تمام نماي پيمبر است
نور خدا ز فرش نتق ميکشد بعرش
روشن بروي فاطمه چشم پيمبر است
در وصف او گر ام ابيها شنيده اي
اين خود يک از فضائل آن پاک گوهر است
هر مادر آورد پسر از اوست مفتخر
بالنده مانده گيتي از اين نيک دختر است
احمد وجود پاک او را روح خويش خواند
با آنکه خود به مرتبه روح مصور است
در حيرتم چه مدح سرايم به حضرتي
کو را مديحه خوان ز شرف ذات داور است
تنها نه دختر است رسول خداي را
کز رتبه بر ولي خدا نيز همسر است
هستند گوشواره دو دلبند تو به عرش
بي شک دل تو عرش خداوند اکبر است
حاکي است از وقايع ما کان و ما يکون
متن صحيفه اش که به قرآن برابر است
ربط رسالت است و ولايت جناب تو
بل اين دو را وجود تو معنا و مصدر است
او هست عصمت و الله چندان شگفت نيست
کز چشم خلق تربت پاکش مستّر است
بر آستان توست ز جان منجلي صغير
عمريست چشم و روي نيازش بر اين در است
صغير اصفهاني
*****************
«ثناي فاطمه »
جهان آفرينش را شکوهي ديگر است امشب
زمين و آسمان از هر شبي زيباتر است امشب
فلک آراسته بزمي ز ماه و زهره و پروين
عطارد باده گردان، مشتري، را مشگر است امشب
زمين گلشن، فلک روشن بشر شادان ملک خندان
فضا خرم هوا دلکش صبا جان پرور است امشب
بگوش دل شنو آواي مرغ شب که مي گويد
شب ميلاد زهرا دختر پيغمبر است امشب
چه زهرا عصمت پاک خدا ناموس پيغمبر
چه زهرا کز فروغش ملک هستي انور است امشب
خدا تبريک مي گويد ملک تسبيح مي خواند
که ختم الامرسلين را دختري مه پيکر است امشب
چه دختر بضعه خاتم چه دختر مفخر آدم
که ميلادش بشر را سوي رحمن رهبر است امشب
از اين مهر جهان آرا که تابيد از سپهر دين
دل هر ذره اي تابان همچو خاور است امشب
ببار اي بر رحمت رحمتت را بر گنهکاران
که رحم رحمه للعالمين را در بر است امشب
مويد گر سيه شد از گنه طومار اعمالت
ثناي فاطمه روشنگر اين دفتر است امشب
سيدرضا مويد
*****************
فــاطــمـــه اي گــل گــلزار نـبي
نــور چـشــمــان نـبـــي عـــربـي
فـاطـمــه اي در دريـــاي حــيــا
مـظـهــر عـصـمـتـي و بحر سخا
ايــکـه در وصــف تـو آمد کوثر
گــشـتــه اي مــام شـبـيـر و شبر
ايـکـه تــو ســيـــده نــســـوانـي
کــوثـري تــرجــمــه قــــرآنـــــي
فـاطـمـه مـظـهـر ذات سـبـحــان
زيــنــت آراي مــقــام رضــــوان
ايـکه بـر عـرش خـدا قائمه اي
راضــيــه مـرضـيـه و فـاطمه اي
اي مـهـيـن بـانـوي ام الـنـجــبـا
افـتـخـاري تـو بـاصـحـاب کــسـا
چـشـم احـمـد ز لـقـايـت روشـن
گــشـتـه عـالم ز صـفايت گلشن
مـصـطفي شاد ز تو نوزاد است
مـفتخر حيدر از اين ميلاد است
فـاطـمـه نـوگـل بـاغ طـاهـاسـت
جان او جان رسول دو سراست
حق تو را عصمت کبري خوانده
مـصـطـفـي ام ابـيـهـــا خــوانــده
حـوريـان مـحـو رخ مــاه تـوانـد
قـدسـيــان خــادم درگـاه تـوانــد
تــا بـمـدح تــو «حـياتـي» دم زد
پـشــت پـــا بـــر هـمـه عالم زد
افزودن دیدگاه جدید