ویژگیهای ماه مبارک رمضان 23
بسم الله الرحمن الرحیم
به حکم قرآن على علیه السلام نفس پیامبر صلى الله علیه و آله است
ثم قال یا على ! من قتلک فقد قتلنى و من ابغضک فقد ابغضنى و من سبک فقد سبنى لانک منى کنفسى روحک من روحى و طینتک من طینتى ؛
بعد از خبر دادن رسول خدا صلى الله علیه و آله از شهادت امیرالمؤمنین به او فرمود:
یاعلى ! هر کس تو را بکشد، گویى قاتل من است و هر کس دشمن تو باشد دشمن من است .
هر کس تو را سب کند و دشنام دهد، گویى به من دشنام داده است براى آنکه تو از وجود منى . روح تو از روح من و سرشت تو از سرشت من است .
آرى ، امیرالمؤمنین علیه السلام نفس نفیس پیامبر است ؛ هم به حکم آیه قرآن و هم به حکم حدیث منزلت .
خداوند متعال در قرآن مى فرماید:
فمن حاجک فیه من بعد ما جاءک من العلم فقل تعالوا ندع ابناءنا و ابناءکم و نساءنا و نساءکم و انفسنا و انفسکم ثم نبتهل فنجعل لعنت الله على الکاذبین .
اى پیامبر! هر کس درباره حضرت عیسى ، با تو ستیز کند بعد از علم و دانشى که براى تو حاصل شده است ؛ به آنان بگو: بیایید ما پسران ، خود را دعوت مى کنیم ، شما نیز پسران خود را دعوت کنید ما زنان خود را دعوت مى کنیم و شما هم زنان خود را، ما از خودمان دعوت مى نماییم ، شما هم از نفوس خودتان . آنگاه در حق یکدیگر نفرین مى کنیم ؛ سپس لعنت خدا را بر دروغگویان قرار مى دهیم .
مرحوم قاضى نورالله شوشترى در کتاب احقاق الحق از زبان علامه حلى مى فرماید:
تمام مفسران قرآن ، - شیعه و سنى - اتفاق نظر دارند که منظور از
ابناءنا حسن و حسین علیهماالسلام است
و نسائنا اشاره با فاطمه اطهر علیها السلام است
و انفسنا اشاره به امیرالمؤمنین علیه السلام است که خداوند تبارک و تعالى او را نفس بر محمد صلى الله علیه و آله قرار داده است
و مراد از آیه ، مساوات آن دو بزرگوار است و... این آیه بهترین دلیل است برعلو مرتبه مولاى ما امیرالمؤمنین علیه السلام زیرا خداى متعال حکم فرموده به مساوى بودن آن حضرت ، به نفس رسول صلى الله علیه و آله و آن حضرت را معین نموده در استعانت به نبى اکرم صلى الله علیه و آله در نفرین بر نصارا. و چه فضیلتى اعظم از این که خداوند امر کند پیامبر را که از امیرالمؤمنین در دعا به درگاه او کمک بگیرد و به وسیله او، توسل به استجابت را بخواهد و براى چه کسى چنین مرتبه اى حاصل شده است ؟
مباهله با نصاراى نجران
موضوع مباهله، از این قرار بود که چون نصاراى نجران با رسول اکرم صلى الله علیه و آله درباره حضرت عیسى و یا اصل اسلام ، گفت و گو داشتند، پیامبر صلى الله علیه و آله به امر خداوند، به آنها پیشنهاد مباهله داد که با فرزندان و زنان و به بیرون از مدینه بروند و در حق یکدیگر نفرین کنند. هر کس بر حق است بماند و هر کس که باطل است از بین برود. روز موعود، نصارا همه بیرون رفتند؛ ولى برخلاف انتظار آنها دیدند حضرت محمد صلى الله علیه و آله فقط، با یک مرد و یک زن و دو پسر آمده است . اسقف (کشیش ) آنها سوال کرد که اینان چه کسان محمد صلى الله علیه و آله هستند؟ گفتند: آن مرد، دامادش و پسر عمش - على بن ابى طالب - و آن زن ، دختر عزیزش - فاطمه زهرا - است و آن دو پسر، نوه هاى او - حسن و حسین - هستند.
اسقف گفت : آنچنان محمد صلى الله علیه و آله خاطرش جمع است که نفرین او در حق ما گیرا است و نفرین ما در حق او بى اثر است که عزیزترین افراد خانواده اش را آورده است ؟ و به خصوص وقتى حضرت رو به قبله به حال تشهد نشست و حسین را در بغل گرفت و دست حسن را در دست گرفت و به آنان و امیرالمؤمنین و فاطمه زهرا علیهماالسلام فرمود: هر گاه من دعا کردم ، شما آمین بگویید؛ اسقف گفت : این نشستن ، انبیا است . اگر لب به نفرین باز کند، احدى از نصارا باقى نخواهد ماند و سخت به وحشت افتادند، و ترک مباهله نموده ، حاضر به صلح و پذیرفتن شرایط ذمه گردیدند.
الان (در مدینه ، در شارع الستین ، مسجدى است به نام مسجدالاجابة که جاى نشستن رسول اکرم صلى الله علیه و آله و اهل بیتش مى باشد.)
یک حدیث را از بحار نقل مى کنم در کتاب الفصول شیخ مفید حدیثى نقل شده است به این مضمون که :
روزى ماءمون خدمت امام رضا علیه السلام عرض کرد: بالاترین فضیلتى که در قرآن براى امیرالمومنین علیه السلام ذکر شده را بیان فرمایید؟ حضرت فرمود: فضیلت او را در آیه مباهله است که فرموده: فمن حاجک فیه من بعد ما جائک من العلم فقل
بعد حضرت فرمود:
رسول اکرم صلى الله علیه و آله حسین و حسین علیهماالسلام را دعوت کرد؛ پس آنان ابنائنا هستند و فاطمه علیهاالسلام را دعوت کرد، پس او هم مقصود نسائنا است و امیرالمؤمنین علیه السلام را دعوت کرد، پس او هم نفس پیغمبر است ، به حکم خداى عزوجل . مسلم است که هیچ احدى را خداوند تعالى ، برتر از رسول الله صلى الله علیه و آله خلق نفرموده است پس معلوم مى شود که هیچ احدى برتر از نفس رسول خدا، یعنى على علیه السلام نمى باشد.
بعد ماءمون سوال کرد که شاید مراد از انفسنا خود پیامبر باشد (یعنى شما خودتان ما هم خودمان ) نه کسى دیگر. امام رضا علیه السلام پاسخ مى دهد که این احتمال درست نیست ! براى آنکه انسان ، از دیگران دعوت مى کند نه از خودش . همانگونه که آمر شخص ، دیگرى غیر از خودش را امر مى کند، و دستور مى دهد، نه به خودش . و در قرآن ، فرمود: ندع ... انفسنا و انفسکم یعنى دعوت کنیم ما خودمان را و شما خودتان را و چون رسول اکرم صلى الله علیه و آله مردى غیر از امیرالمؤمنین علیه السلام را دعوت نکرده بود پس معلوم مى شود مقصود خداى متعال از نفس پیامبر صلى الله علیه و آله امیرالمؤمنین علیه السلام است و گویى على علیه السلام به منزله خود اوست . ماءمون گفت : با پاسخ صحیح ، سوال ساقط شد.
بحارالانوار، از امالى شیخ طوسى به سندى از عبدالله بن عباس بن عبدالمطلب چنین نقل مى کند که :
قال: قال رسول الله صلى الله علیه و آله لام سلمه : یا ام سلمه على من و انا من على لحمه من لحمى دمه من دمى ، و هو منى بمنزلة هارون من موسى یا ام سلمه ، اسمعى و اشهدى ، هذا على سیدالمسلمین ؛
رسول اکرم صلى الله علیه و آله به ام سلمه فرمود: اى ام سلمه ! على از من است و من از على هستم . گوشت او از گوشت من و خون او از خون من است و نسبت به او من ، مانند نسبت هارون به موسى است . اى ام سلمه ! گوش بده و شهادت بده ! این على بن ابیطالب مولا وسرور تمام مسلمانان است .
من تو را مانم بعینه تو مرا مانى درست هر دو سوزیم از براى راحتى دوستان
حب و بغض نسبت به امیرالمومنین علیه السلام
شنیدید که پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و امیرالمؤمنین علیه السلام نفس واحده هستند و شنیدید که در خطبه مورد سخن ، رسول خدا فرمود: یا على ! دشمن تو دشمن من است و دشنام دهنده به تو، گویى به من دشنام مى دهد
در بحارالانوار، از امالى شیخ مفید به سندى از مالک بن ضمره چنین نقل مى کند که :
قال امیرالمومنین على بن ابیطالب علیه السلام اخذ رسول الله بیدى و قال من تابع هولاء الخسم ثم مات و هو یحبک فقد قضى نحبه و من مات و هو یبغضک فقد مات میتة جاهلیة یحاسب بما یعمل فى الاسلام و من عاش بعدک و هو یحبک ختم الله له بالامن و الایمان حتى یرد على الحوض ؛
امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: رسول خدا صلى الله علیه و آله دستم را گرفت و فرمود: هر کس نمازهاى پنجگانه را بخواند، سپس بمیرد، در حالى که تو را دوست داشته باشد، با ایمان کامل از دنیا رفته است قضى نحبه اشاره به آیه :
من المؤمنین رجال صدقوا ما عاهدوا الله علیه فمنهم من قضى نحبه و منهم من ینتظر و ما بدلوا تبدیلا
و هر کس بمیرد در حالى که دشمن تو باشد به راستى مثل مردن جاهلیت پیش از اسلام مرده است ، ولى حساب به آن چه وظیفه اسلام است از او گرفته مى شود و هر کس بعد از تو زندگى کند و تو را دوست داشته باشد، خداوند، او را عاقبت به خیر و با آمن و ایمان از دنیا مى برد و بر حوض کوثر به من وارد خواهد شد.
حدیث دوم و نیز بحارالانوار، از مالى شیخ مفید به سندى از سالم بن الجعد نقل مى کند که :
از جابربن عبدالله انصارى ، در حالى که به نهایت پیرى (نود سال یا بیشتر)
رسیده بود وابروهاى او روى چشمانش افتاده بود، پرسیدند: اى جابر! از على بن ابى طالب علیه السلام براى ما بگو جابر با دست ابروهایش را از روى چشم کنار زد و سپس گفت : او بهترین بندگان خدا بود. دشمن او نیست ، مگر شخص منافق و در او شک نمى کند، مگر شخص کافر .
سب مولا على علیه السلام بر روى منابر و در خطبه ها
با وجود همه اینها که گفته شد، حالا مظلومى على علیه السلام را ببینید، که به آن حضرت چه ها که نگفتند! و چه دشنام ها که ندادند و چه ستم ها که نکردند، به خصوص معاویه - لعنت الله علیه - که نه فقط خودش بالاى منبر و در خطبه نماز جمعه به او دشنام مى داد، بلکه به مردم نیز امر مى کرد، در منابر به او دشنام دهند و بخش نامه به فرماندارانش در شهرها کرد که در منابر آن حضرت را سب و دشنام دهند و این سنت سیئه حدود هشتاد سال یعنى تا زمان خلافت عمربن العزیز سال 99 هجرى ادامه داشت حتى اگر کسى یادش مى رفت بعد از نماز على علیه السلام را سب کند قضاى آن را به جا مى آورد اکنون مظلومیت حضرت را تماشا کنید،
خودش در نهج البلاغه مى فرماید:
اما انه سیظهر علیکم بعدى رجل رحب البلعوم مندحق البطن یاءکل ما یجدو یطلب ما لایجد فاقتلوه و لن تقتلوه الا و انه سیاءمرکم بسبى و البرائة منى فاما السب فسبونى فانه لى زکاة و لکم نجاة و اما البرائة فلا تتبرءوا وامنى فانى ولدت على الفطرة و سبقت الى الایمان و الهجرة
اى صاحب من ! آگاه باشید به زودى ، مردى بعد از من بر شما مسلط خواهد شد که گلوگشاد شکم بزرگ مى باشد (معاویه بن ابى سفیان ) مى خورد آن چه مى یابد و مى خواهد آنچه نیابد (هرچه مى خورد سیر نمى شد و مى گفت : تبعت و لاشبغت خسته شدم و سیر نشدم . زیرا پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله وقتى دو سه مرتبه فردى را دنبال او فرستاد و او نیامد و مشغول غذا خوردن بود، فرمود: اللهم لاتشبع بطنه؛ خدایا شکم او را سیر مگردان ، و دعاى حضرت مستجاب شد، تا جایى که از ایران براى او مغز سر گنجشک مى بردند). او را بکشید! ولى هرگز شما او را نمى کشید، آگاه باشید! آن مرد شما را امر مى کند به دشنام دادن به من و به بیزارى جستن از من ، اگر مجبور شدید، به من ناسزا بگویید! زیرا این امر براى من ، سبب علو درجه مقام مى شود و براى شما سبب نجات . ولى از من بیزارى نجویید(در دل و صمیم قلب دوستدار من باشید) زیرا من به فطرت اسلام تولد یافته ام (مانند دیگران که اول کافر و بعد اسلام اختیار کرده اند، نیستم ) و اول کسى هستم که ایمان به رسول خدا آوردم و با او هجرت کردم .
سلام الله علیک یا امیرالمؤمنین .
ابن ابى الحدید معتزلى در شرح نهج البلاغه راجع به این کلام مفصلا بحث نموده و عبارتى را که معاویه - لعنة الله علیه - در خطبه هاى جمعه به آن ، حضرت را سب مى نمود نقل مى کند (که من خجالت مى کشم آن را بازگو نمایم ) و عده زیادى از دشمنان آن حضرت را نام مى برد، که سب کرده اند، و جعل دروغ در شاءن حضرت نموده اند. (شرح نهج البلاغه ، ابن ابى الحدید، ج 4، ص 56؛ نهج الصباغه ، ج 5، ص 251 منهاج البراعه ، ج 4، ص 338).
و از ابوعثمان نقل مى کند که جماعتى از بنى امیه به معاویه گفتند:
تو که دیگر به مراد خود رسیدى ، دیگر نمى خواهد به على دشنام دهى و او در پاسخ گفت : هرگز! به خدا قسم این برنامه را ادامه مى دهم تا آن که بچه هاى کوچک به آن ماءنوس شوند، و با آن بزرگ شوند و بزرگان پیر شوند؛ تا آن که دیگر هیچکس نباشد تا فضایل او را بیان کند.
باید به او گفت بدبخت کور خواندى زیرا دنیا پر شده است از فضایل امیرالمؤمنین علیه السلام
شب پره گر نور آفتاب نخواهد رونق بازار آفتاب نکاهد
ولى متاءسفانه این رویه غلط همانگونه که عرض کردم ، حدود هشتاد سال (حداقل پنجاه و هشت سال ) یعنى از سال خلافت آن ملعون در 41 هجرى تا سال 99 هق ، خلافت عمربن عبدالعزیز، ادامه پیدا کرد، و آنچنان بین آن مردم بدبخت ، رسم شده بود که ابن عبدالعزیز، با طرح نقشه اى توانست آن را بردارد.
گفته اند: او به یک نفر یهودى گفت : تو در مسجد، در حضور، جمعیت ، دخترم را از من خواستگارى کن . یهودى نیز همین کار را انجام داد. عمر گفت : تو یهودى هستى ، چطور دختر من مسلمان را خواستگارى مى کنى ؟ یهودى پاسخ داد: چطور پیامبر شما دختر را به على بن ابیطالب تزویج کرد؟ عمر گفت : ساکت باش ! راستى على از بزرگان مسلمانان و اولین کسى است که به رسول خدا ایمان آورد. یهودى گفت : پس چرا او را در منابر لعن و سب مى کنید؟ در این هنگام ، عمر رو کرد به مردم و گفت : اى مردم ! جوابش را بدهید و چون جوابى نداشتند گفت : باید از این به بعد کسى به علم دشنام ندهد به جاى آن بگویید
ربنا اغفرلنا و لاخواننا الذین سبقونا بالایمان و لاتجعل فى قلوبنا غلا للذین آمنوا ربنا انک رؤ ف رحیم .
یکى دیگر از کارهاى خوب عمر بن العزیز، در فدک به اولاد حضرت زهرا علیهاالسلام بوده است حالا آیا این کارها جنبه سیاسى داشته و یا واقعا عقیده داشته است نمى دانم ؛ به هر حال عجیب این است که شیعه و سنى روایاتى نقل نموده اند، از رسول اکرم صلى الله علیه و آله مبنى بر این که هر کس به على بن ابیطالب علیه السلام دشنام دهد؛ گویى به من دشنام داده است و هر کس به من دشنام دهد، در واقع به خدا دشنام داده است .
مرحوم مجلسى در بحارالانوار، بابى باز نموده است تحت عنوان باب کفر من سبه او تبرء منه که اولین روایت از امالى شیخ صدوق نقل مى کند.
به سندى از سعید از ابن عباس به این صورت که او روزى از کنار مجلسى ، که جماعتى از قریش على علیه السلام را سب مى کردند، عبور کرد. پس ابن عباس به دستکش خود(چون نابینا شده بود) گفت : اینها چه مى گویند؟ پاسخ گفت : به على ابن ابیطالب دشنام مى دهند. گفت: مرا نزدیک آنها ببر، چون نزدیک شد، به آنان گفت : کدامتان خدا را دشنام دادید؟ گفتند: سبحان الله ! چه کسى جراءت دارد به خدا سب کند در حالى که به خدا مشرک مى شود گفت: پس کدامتان رسول الله را سب کرد؟ گفتند: چه مى گویى ؟ هر کس رسول الله صلى الله علیه و آله را سب کند کافر مى شود گفت : پس کدامتان على بن ابى طالب را سب نمود؟ گفتند: چرا این موضوع بین ما بود. ابن عباس گفت :
فاشهد بالله و اشهد الله لقد سمعت رسول الله صلى الله علیه و آله یقول : من سب علیا فقد سبنى و من سبنى فقد سب الله عزوجل
الحدیث شهادت مى دهم به خدا و خدا را شاهد مى گیریم به راستى شنیدم از رسول خدا صلى الله علیه و آله که فرمود هر کس على را سب کند به راستى مرا سب نموده و به راستى هر کس مرا سب کند خداى عزوجل را سب نموده است .
بعد مجلسى همین حدیث را از کتاب مناقب از محب الدین طبرى و العکبرى از علماى عامه نقل مى نماید
و همچنین از امالى شیخ طوسى ، به سندى از ابى عبدالله الجدلى نقل مى کند که گفت : من وارد شدم بر ام سلمه - همسر نبى اکرم صلى الله علیه و آله - پس ام سلمه فرمود:
ایسب رسول الله صلى الله علیه و آله فیکم فقلت : معاذالله فقالت : سمعت رسول الله صلى الله علیه و آله یقول : من سب علیا فقد سبنى
ام سلمه پرسید: آیا در بین شما کسى رسول خدا صلى الله علیه و آله را سب مى کند؟ گفتم : به خدا پناه مى برم . فرمود: شنیدم : رسول اکرم صلى الله علیه و آله فرمود: هر کس على را سب کند، به تحقیق مرا سب نموده است.
نکته:
عرض کردم حدود هشتاد سال امیرالمؤمنین علیه السلام را در خطبه ها و بعد از نماز و بالاى منابر سب مى کردند؛ ولى از بعض داستانها استفاده مى شود که خیلى بیش از این مدت این سنت سیئه بین مردم بوده است به خصوص در خود شام و دمشق ، حتى تا زمان خلافت عباسیان و زمان هارون الرشید، (که سال یک صد و هفتاد هجرى به خلافت رسیده است ) . یعنى بیش از یک صد و پنجاه سال این رویه غلط سب امیرالمؤمنین علیه السلام بر خلاف رضاى خدا و پیغمبر، متداول بوده است .
داستان واقدى در فضایل امیرمؤمنان علیه السلام
جد اعلى محدث کبیر سید نعمت الله جزایرى نوشته است که واقدى یکى از دانشمندان اهل سنت - مى گوید: هارون الرشید برنامه داشت در هر روز جمعى از علما را دعوت مى کرد تا در علوم عقلى و نقلى در نزد او مذاکره و مناظره داشته باشند، روزى از من دعوت کرد رفتم دیدم مجلس پر است از علما؛ در حالى که شافعى ، سمت راستش نشسته است ، هارون نگاهى به من نمود و پرسید: تو درباره فضایل على بن ابیطالب علیه السلام چند روایت مى دانى ؟ واقدى مى گوید: پاسخ دادم : پانزده هزار حدیث با سند و پانزده هزار حدیث بدون (سند) مرسل او از محمد بن اسحاق و محمد بن یوسف ، همین سوال را پرسید، آنها هم مثل من پاسخ دادند؛
هر کدام حدود سى هزار، سپس از شافعى پرسید، او پاسخ داد: من پانصد حدیث در فضایل آن حضرت روایت مى کنم ، گفت : من خودم یک حدیث دارم که از تمام آن چه شما نقل مى کنید، بهتر است زیرا آن دیدنى و قابل مشاهده است ما گفتیم : بفرمایید ایها الخلیفة چیست ؟ هارون گفت : من حکومت شام را به پسر عمویم عبدالملک بن صالح ، واگذار نموده ام ، چندى پیش نامه اى به من نوشت که در شام خطیبى است که تا کنون ، در هر روز جمعه ، على بن ابیطالب را سب مى کند و دشنام میدهد و دست بردار نیست . در پاسخ به او نوشتم : دست بسته او را براى من به بغداد بفرست . هنگامى که در حضورم حاضر شد،، شروع کرد به سب و لعن آن حضرت به او گفتم : بدبخت ! چرا سب مى کنى ؟ گفت : پدران و اجدادم را على به قتل رسانده است به او گفتم : آن حضرت هر کس را واجب القتل بوده و کافر بوده است ، کشته . او در پاسخ گفت : من از دشمنى با على دست بردار نیستم ! تو هرچه مى خواهى بکن دستور دادم : پانصد تازیانه به او زدند، و او غش کرد. گفتم : او را به زندان ببرید.
در آن شب ، فکر مى کردم ، که این شقى را چگونه بکشم ؟ گاهى مى گفتم مى سوزانم ، گاهى مى گفتم در آب غرق مى کنم ، تا شب خوابیدم . در آخر، شب خواب دیدم در عالم رؤ یا رسول اکرم صلى الله علیه و آله از آسمان نزول فرمود و همراه او امیرالمؤمنین علیه السلام و حسن و حسین و جبرئیل علیهم السلام نیز در قصر من نازل شده اند، و در دست جبرئیل قدحى از مروارید بود که نور آن چشم ها را خیره مى کرد. پس نبى اکرم صلى الله علیه و آله آن را از دست او گرفت و صدا زد: یا شیعة آل محمد از خواب برخیزید و از این آب بنوشید! هارون گفت : محافظین قصر در آن شب ، پنج هزار نفر بودند که چهل نفر از بزرگان آنان را که به اسم مى شناسم (چون هر روز آنان را مى بینم ) آمدند و از آب نوش جان کردند. سپس رسول اکرم صلى الله علیه و آله فرمود: آن خطیب دمشقى کجا است ؟ یک نفر از جا برخاست و او را از زندان حاضر نمود حضرت فرمود: یا کلب غیرالله ما بک من من النعمة لاى شى ء تسب على بن ابى طالب ؛ اى سگ ! خدا نعمت هاى تو را از تو بگیرد، به چه سبب على بن ابیطالب را دشنام مى دهى ؟ در همان ، دم ، به صورت سگ سیاهى مسخ شد. پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله امر کرد او را به زندان برگردانند و دست و پاى او را ببندند. بعد حضرت و همراهان به آسمان بالا رفتند.
هارون مى گوید: من وحشتزده از خواب بیدار شدم ، در حالى که دست و پایم مى لرزید، مسرور خادم را طلبیدم . گفتم : هرچه زودتر آن خطیب دمشقى را حاضر کن او رفت و هنگامى که از زندان برگشت ، دیدم گوش یک سگ سیاه را گرفته و کشان کشان روى زمین مى آورد، و گوشهاى آن ، مثل انسان بود مسرور گفت : در آن حبس ، غیر از این سگ سیاه ، کسى نبود. گفتم : آرى او را برگردان ، این همان خطیب دمشقى است که على بن ابیطالب را سب مى کرد.
هارون به اهل مجلس گفت : اینک آن بدبخت در زندان است چنان چه خواسته باشید، او را بیاورند، تا ببینید شافعى گفت : این مسخ شده است و ما شک نداریم که عذاب بر او نازل خواهد شد، ولى دوست داریم ، به چشم ببینیم ، هارون به مسرور خادم دستور داد تا او را بیاورد. او هم به زندان رفت و در حالى که گوش سگ سیاهى را گرفته بود، آمد. شافعى خطاب به او نمود. گفت : آیا عذاب خدا را دیدى ،؟ پس گریه کرد و سر را تکان داد. بعد شافعى گفت : هرچه زودتر او را از ما دور کن ! مى ترسم ، عذاب نازل شود. مجددا او را به زندان بردند. طولى نکشید، صداى وحشتناکى شنیدیم . پس گفت : صاعقه اى از آسمان نازل شد و او و زندانى را که او در آن بود سوزانید.
لطف حق با تو مداراها کند چون که از حد بگذرد رسوا کند
زطریق بندگى على نه اگر بشر به خدا رسد که اگر به على رسد دلى ، به على قسم به خدا رسد
ازلى ولایت او بود، ابدى عنایت او بود به کف کفایت او بود، ز خدا هر آنچه به ما رسد
به على اگر برى التجا، چه در این سر چه در آن سرا همه حاجت تو شود روا، همه درد تو به دوا رسد
على اى یاور و یار ما اسفا، به حال فکار ما نه اگر به عقده کار ما، ز در تو عقده گشا رسد
دو جهان رهین عنایتت ، ره حق طریق هدایت همه را بخوان به ولایتت ، ز خدا هماره صلا رسد
به غدیر خم چو به امر هو، بستودت احمد نیک خو به جهانیان زند اى او، همه لحظه لحظه ندا رسد
ز رخت که نور خدا از آن ، بود اى ولى خدا عیان به دل و به دیده عاشقان ، همه لمعه لمعه ضیا رسد
تو شهى و جمله گداى تو، سر و جان من به فداى تو چه شود ز برگ و نواى تو، دل بى نوا به نوا رسد
به صغیر خسته لقاى تو، بود انتهاى عطاى تو چو به قائلین ثناى تو، ز در تو اجر و عطا رسد
ذکر توسل
امام حسین علیه السلام در روز عاشورا، پس از شهادت اصحاب و یاران و اهل بیتش لباسهاى رسول اکرم صلى الله علیه و آله را پوشید، سوار بر ذوالجناح شد با اهل بیت وداع و خداحافظى فرمود: در برابر لشکر دشمن قرار گرفت و کاملا به آن ها نزدیک شد که صداى حضرت را بشنوند. براى اتمام حجت با آن ها سخن گفت ؛ از جمله فرمود:
یا ویلکم على ما تقاتلونى ، على حق ترکته ام على سنة غیرتها آم على شریعة بدلتها
اى مردم بدبخت ! چرا با من جنگ مى کنید؟ چرا خون من مظلوم را حلال مى دانید؟ آیا حقى را انجام نداده ام ؟ آیا سنتى را تغییر داده ام ؟ آیا شریعت و دین را جابه جا نموده ام آخر چه کرده ام که همه دست به یکى داده اید تا مرا بکشید؟ مى دانید، چه پاسخ دادند؟ نقاتلک بغضا منا لابیک و ما فعل باشیاخنا یوم بدر و حنین ؛ ما به خاطر دشمنى و کینه و بغضى که با پدرت - على بن ابیطالب علیه السلام - داریم با تو جنگ مى کنیم ؛ چون پدران ما را او در جنگهاى بدر و حنین کشت .
لما سمع کلامهم بکى و جعل یقول کفر القوم و قدما رغبوا .
هنگامى که امام علیه السلام گفتار آن اشقیا مردم را شنید، به حال اسلام و این مسلمانان گریه کرد. خدایا! کار اسلام به این جا کشیده است که چون من پسر على هستم و او کفار را کشته است و اسلام را پابرجا نموده است ، خون مرا حلال مى دانند؛ با این که خود او را شهید کرده اند و انتقام پدران خود را از او گرفته اند. حضرت اشعارى قرائت فرمود و به آنها حمله کرد حالا که خود اعتراف به کفر مى کنید، و به جاهلیت برگشته اید؛ باید با شما بجنگم تا شهید شوم .
کفر القوم و قدما رغبوا عن ثواب الله رب الثقلین
قتل القوم علیا وابنه حسن الخیر کریم الطرفین
حنقا منهم و قالوا اجمعوا احشروا الناس حرب الحسین
خیرة الله من الخلق ابى ثم امى فانا ابن الخیر تین
من له جد کجدى فى الورى ؟ او کشیخى فانا ابن العلمین
فاطم الزهراء امى و ابى قاصم الکفر ببدر و حنین
لاحول و لاقوة الابالله العلى العظیم .
افزودن دیدگاه جدید