اشعار روز دوم محرم؛ ورود به کربلا (2)

به مناسبت روز دوم عزاداری سالار شهیدان؛
اشعار روز دوم محرم؛ ورود به کربلا
چهل قطعه شعر از شاعران برجسته آئینی - ویژه روز دوم محرم الحرام

اشعار روز دوم محرم؛ ورود به کربلا (2)

به مناسبت ماه سوگواری سرور و سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام، چهل قطعه شعر از شاعران آئینی برجسته و به نام کشور را با موضوع "اشعار روز دوم محرم؛ ورود به کربلا"، تقدیم محبان آل الله علیهم السلام می کنیم.

اشعار روز دوم محرم؛ ورود به کربلا

من به پای دوست در این سرزمین سر می دهم
در ره یار آنچه دارم خشک یا تر می دهم

همره من سالخورد و شیرخوارست و جوان
پاکبازم در وفا هستی سراسر می دهم

من طَلایه دارم و از بهر اِحیای قیام
پرچم تبلیغ را تحویل خواهر می دهم

گر که رنگین شد رُخم با خون سر از سنگ ها
در عوض بر چهره ی دین رنگ دیگر می دهم

گر تنم را دست باطل پاره پاره کرد باز
بانگ حق را از سر نی با سرم سر می دهم

گر ز مهمان و پذیرایی کسی گیرد خبر
من پیام خویش بر دختر ز حنجر می دهم

(علی انسانی)

◆◈◆   ◆◈◆   ◆◈◆
 می رسد بر گوش بانگ قافله
نیست حرفی از جدایی فاصله

دست دختر وصله ی دست پدر
بی خبر از درد پا و آبله

لحظه زیبا میگذشت اما چه سود
دست هایی در کمین حیله بود

شوکت زینب محیا بود و بس
سایه ی عباس بر پا بود و بس

شبه پیغمبر به روی مرکبش
در مصاف اربا اربا بود و بس

ناگهان بغضی گلویی را گرفت
رشته ی هر گفت و گویی را گرفت

با نگاهش دیده ای تر شد ولی
چهره ای حیران و مضطر شد ولی

شایدم راز نهان کودکی
بر غم این غصه بستر شد ولی

کربلا فصل کبود زینب است
درکی از عمق شهود زینب است

میرسد کم کم زمانی که کمان
میرود مردی به جان بازی جان

اکبرش کو اصغرش کو ناگهان
دیده شد هفتاد و دو سر بر سنان

خیمه بازاری مثال شام شد
هتک حرمت ها همه انجام شد

(مهرشاد واحدی)

◆◈◆   ◆◈◆   ◆◈◆

باربگشائید، اینجا کربلاست
آب و خاکش با دل و جان آشناست

بر مشام جان رسد بوی بهشت
به به از این تربت مینو سرشت

کربلا، ای آفرینش را هدف
قبله گاه عاشقان از هر طرف

طور عشق است و مطاف انبیا
نور حق اینجاست، ای موسی بیا

جسم را احیا اگر عیسی کند
جان و تن را کربلا احیا کند

گر سلامت رفت، از آتش خلیل
نور ثار الله شد او را دلیل

کربلا، قربانگه ذبح عظیم
عرش رحمان را صراط مستقیم

گر خدا خواهی، برو این راه را
کن زیارت کوی ثار الله را

شد ز عاشورای او یک اربعین
قتلگاهش را به چشم دل ببین

ماه، اینجا، واله و سرگشته است
و آن شهاب ثاقب از خود رفته است

گرد غم، افشانده بر سر کهکشان
اشک خون ریزد هنوز از آسمان

اختران، سوزند چون شمع مزار
مرغ شب می‌نالد اینجا زار زار

گاه در صحرا خروش و، گه سکوت
خفته در اینجا شهیدی لا یموت

حضت سجاد بر خاکش نوشت
تشنه لب شد کشته سالار بهشت

اربعین است، اربعین کربلاست
هر طرف غوغائی از غمها بپاست

گوئی از آن خیمه های نیمسوز
خود صدای العطش آید هنوز

هر کجا نقشی، ز داغ ماتم است
هرچه ریزد اشک، در اینجا، کم است

باشد از حسرت در اینجا یادها
هان به گوش دل شنو، فریادها

در دل هر ذره، صدها مطلب است
ناله سجاد و اشک زینب است

باید اینجا داشت گوش معنوی
تا مگر این گفتگوها بشنوی

عمه جان، اینجا حسین از پا فتاد
چهره بر این تربت خونین نهاد

عمه جان، این قتلگاه اکبر است
جای پای حیدر و پیغمبر است

عمه جان، قاسم، در اینجا شد شهید
تیر بر قلب حسین اینجا رسید

عمه جان، عباس اینجا داد دست
وز غمش پشت حسین اینجا شکست

اصغر لب تشنه، اینجا، عمه جان
شد ز تیر حرمله خونین دهان

از برای غارت یک گوشوار
شد در اینجا، کودکی نیلی عذار

تا قیامت، کربلا ماتمسراست
حضرت مهدی (حسان) صاحب عزاست

(حبیب الله چایچیان(حسان))

◆◈◆   ◆◈◆   ◆◈◆

 کاروان عشیره ی خورشید
وارد قتلگاه خون شده است
کاروانی که محو در معبود
وارد ورطه ی جنون شده است

همه ی دشت ساکت و آرام
در تماشای منظری زیباست
دست عمّه درون دست علیست
پلّه ی عمه زانوی سقّاست

در همین دشت عاشقی می شد
خیمه هاشان یکی یکی برپا
خیمه ی زینب است پیش حسین
پاسدار حرم شده سقا

گوشه ی خیمه دختری کوچک
روی پای حسین خوابیده
ناگهان می پرد ز خواب خوشش
خواب آشفته ای یقین دیده

گفت بابا که خواب می دیدم
شامیان معجر مرا بردند
گوئیا در پس همین خیمه
عمّه جان تازیانه می خوردند

گوشه ی خیمه ای در آنسوتر
بین گهواره طفلکی خواب است
دخترک خواب دیده که سر او
بر نوک نیزه مثل مهتاب است

از سر اضطراب و تشویش و
بی قرارای یکی یکی زینب
می شمارد دوباره تعداد
مردهای قبیله را امشب

با وجود تمام مردان و
غیرت آسمانی عبّاس
ترسی از جانب سیاهی ها
اندکی هم نمی شود احساس

از پس یکدگر گذشت ایّام
و کنون ظهر روز عاشوراست
آسمان بی قرار و دلتنگ است
در دل اهل این حرم غوغاست

رفته بر روی نیزه ها خورشید
پیش چشمان خیس یک خواهر
دم به دم می رسد به گوش پدر
صوت کم جان هق هق دختر

دختر فاطمه پریشان است
خیمه ها گَر گرفته واویلا
دختری که کبود سیلی هاست
روضه می خواند از دل زهرا

(وحید محمدی)

◆◈◆   ◆◈◆   ◆◈◆

 با احتیاط لاله ی ما را پیاده کن
عباس جان، سه ساله ی ما را پیاده کن

با احتیاط بار حرم را زمین گذار
زانو بزن وقار حرم را زمین گذار

با احتیاط تا که نیفتد ستاره ای
می ترسم آنکه گیر کند گوشواره ای

چشم مخدرات به سمت نگاه تو
دوشیزگان محترمه در پناه تو

باحوریان رفته به زیر نقابها
یک لحظه روبرو نشدند آفتابها

این حوریان عزیز خدایند و بس، همین
این دختران کنیز خدایند و بس، همین

این دختر علی ست که بالش شکستنی است
ناموس اعظم است و وقارش شکستنی است

از این به بعد ماهِ حرم آفتاب باش
عباس جان مراقب این با حجاب باش

این دختران من که بیابان ندیده اند
در عمر خویش خار مغیلان ندیده اند

یک لحظه هم ز خیمه ی طفلان جدا نشو
جان رباب از دم گهواره پا نشو

توهستی و اهالی این خیمه راحتند
در زیر سایه ات همه در استراحتند

توهستی و به روز حرم شب نمی رسد
چشم کسی به قامت زینب نمی رسد

یک عده یوسف اند و یک عده مریم اند
احساس می کنم همه دلواپس هم اند

احساس می کنم که جوابم نمی دهند
با آب آب گفتنم آبم نمی دهند

راضی ام و رضایت یزدانم آرزوست
از سنگها شکستن دندانم آرزوست

من راضیم به پای خدا دست و پا زنم
با صورتم به خاک بیفتم صدا زنم

اگر به روی نی سر ِمن نیز رو شود
تا که مقام خواهر من نیز رو شود

جام بلا به دست گرفتیم ما دو تا
این جام را الست گرفتیم ما دو تا

می خواستیم عبد شدن را نشان دهیم
پیغمبر و علی و حسن را نشان دهیم

با احتیاط لاله ی ما را سوار کن
زینب بیا سه ساله ی ما را سوار کن

با احتیاط خسته شدند این ستاره ها
این گوش پاره ها سر گوشواره ها

(علی اكبر لطیفیان)

◆◈◆   ◆◈◆   ◆◈◆

دشت در دشت دلهره می ریخت
هرم صحرا به آسمان می رفت
کاروان در سکوت صحرا، گم
مرگ دنبال کاروان می رفت

کاروان رفت تا دیاری که
حزن و اندوه و داغ می بارید
بوی دلتنگی و جدایی داشت
گریه گریه فراق می بارید

همه جا بوی تشنگی دارد
بچه ها خواب آب می بینند
هر طرف روی می کنم آقا
چشم هایم سراب می بینند

شوق و شور شهادت آقا جان
در نگاهت چقدر مشهود است
عرش معراج توست این صحرا؟
این همان وعده گاه موعود است؟

در نگاه پر از تلاطم تو
ندبه هایی غریب می لرزد
می روی تا به سمت آن گودال
دل زینب عجیب می لرزد

بی مهابا غروب خواهد کرد
در همین خاک تیره ماه من
می شود عاقبت همین گودال
قتلگاهت نه، قتلگاه من

این زمین پر شده است از داغ ِ
لاله هایی که تشنه می روید
این چه مهمانی است کز هر سو
نیزه و تیر و دشنه می روید

یک جهان ماتم و پریشانی
حاصل اشک و آه زینب بود
حرف های نگفته‌ی بسیار
در غروب نگاه زینب بود

اگر امروز ماتمی دارم
در کنارم شکوه احساس است
این طرف قاسم و علی اکبر
آن طرف شانه های عباس است

چه کنم در غروب عاشورا
که نه یاری نه همدمی دارم
دشت پر می شود ز حرمله ها
نه پناهی نه محرمی دارم

در هجوم کبود بی رحمی
با پر یا کریم ها چه کنم؟
آتش و تازیانه می بارد
تو بگو با یتیم ها چه کنم؟

گفت بابا «ودیعةٌ مِنِّی»
بار غم را به دوش من مگذار
برو اما در این غریبستان
خواهرت را به بی کسی مسپار

(یوسف رحیمی)

◆◈◆   ◆◈◆   ◆◈◆

گوید او چون باده خواران الست
هریک اندر وقت خود گشتند مست

زانبیا و اولیا، از خاص و عام
عهد هر یک شد به عهد خود تمام

نوبت ساقی سرمستان رسید
آنکه بد پا تا به سر مست، آن رسید

آنکه بد منظور ساقی، مست شد
وآنکه دل از دست برد، از دست شد

گرم شد بازار عشق ذوفنون
بوالعجب عشقی جنون اندر جنون

خیره شد تقوی و زیبایی به هم
پنجه زد درد و شکیبایی به هم

سوختن با ساختن آمد قرین
گشت محنت با تحمل، همنشین

زجر و سازش متحد شد، درد و صبر
نور و ظلمت متفق شد، ماه و ابر

عیش و غم مدغم شد و تریاق و زهر
مهر و کین توأم شد و اشفاق و قهر

نار معشوق و نیاز عاشقی
جور عذرا و رضای وامقی

عشق، ملک قابلیت دید صاف
نزهت از قافش گرفته تا به قاف

از بساط آن، فضایش بیشتر
جای دارد هر چه آید پیشتر

گفت اینک آمدم من ای کیا
گفت از جان آرزومندم، بیا

گفت بنگر، برزدستم آستین
گفت منهم برزدم دامان، ببین

لاجرم زد خیمه عشق بی قرین
در فضای ملک آن عشق آفرین

بی قرینی با قرینی شد، همقران
لا مکانی را، مکان شد لا مکان

کرد بر وی باز، درهای بلا
تا کشانیدش به دشت کربلا

داد مستان شقاوت را خبر
کاینک آمد آن حریف دربدر

نک نمایید آید آنچ از دستتان
میرود فرصت، بنازم شستتان

سرکشید از چار جانب فوج فوج
لشکر غم، همچنان کر بحر، موج

یافت چون سرخیل مخموران خبر
کز خمار باده آید دردسر

خواند یکسر همرهان خویش را
خواست هم بیگانه و هم خویش را

گفتشان ای مردم دنیا طلب
اهل مصر و کوفه و شام و حلب

مغزتان را شور شهوت غالبست
نفستان، جاه و ریاست طالبست

ای اسیران قضا در این سفر
غیر تسلیم و رضا این المفر؟

همره ما را هوای خانه نیست
هر که جست از سوختن پروانه نیست

نیست در این راه غیر از تیر و تیغ
گو میا، هر کس ز جان دارد دریغ

جای پا باید به سر بشتافتن
نیست شرط راه، رو بر تافتن

(عمان سامانی)

◆◈◆   ◆◈◆   ◆◈◆

كاروان غم بدشت نینوا چون در رسید
بانك تكبیر آمد و صبح بلد آن دم رسید

كربلا كرب و بلا دشت و بلا دشت بلا
خوان ذلت گسترد با حزن و حسرت املاء

جامها پر از  غم و پر محنت از قالوا بلی
شاه دین را وعده بود و برویش مهمان رسید

از درد شد كربلا از خجلت ین میهمان
زان بدی پر ناله و پر آه شد ین میزبان

شه پذیرائی چنین  دیدش بدادش جسم و جان
چرخ از ین خلعت بر آن حرمت بتن جامه درید

زد بكوی خیمه و برداشت از عشرت مهار
لشكر عم بهر زینب شد قطار  اندر قطار

كی برادر خرگه بابم علی را بد قرار
در فرازی از چه بر عكس پدر خیمه زدند

خواهرا كز جام غم روز ازل می خورده ام
عكس روی یار را اندر پیاله دیده ام

زان سبب خرگه به عكس باب خود بستوده ام
او بفیروز ی بدی باشم ببید من شهید

زینبا بهر حسین كرب و بلا سد مرغزار
وعد قوم و دود آه و اشك چشم زرین بهار

نوجوانان لاله خون دلها شود بس داغدار
از جفا باد خزان بید برین گلشن وزید

بوده ام مرغ قطا دشت بلا دارم قفس
جان دهم لب تشنه خرگاهم بسوزد از قفس

وین همه صیاد كفر آخر همی دارد هوس
دخترانم  چون غزال از خیمه گه بید رمید

كربلا گلزار غم سوته دلان بلبل زوی
تیرها خار ستم نو خط جوانان گل زوی

نغمه ها ز اهل حرم افراشته غلغل زوی
شاه تشنه دمبدم جام بلا بر سر كشید

موج زد نهر فرات و میراز او وحش و طیور
لب بخشكید از حسین سیراب شد قوم شرور

بد محرم شد محرم بر نوجوانان نی ضرور
آب و نان بر روزه دار الله اكبر چون شنید

خونی حق مغفرت را بی سزاوار است جون
توام در طریقت با جنود مشركان

شد دل "صهبائی" اندر انتظارت خون فكار
آرزوی وصل دارد با كمال امتنان

(حاج ملا اقا جان زنجانی)

◆◈◆   ◆◈◆   ◆◈◆

در این دیار هوای نفس کشیدن نیست
برای هیچ پری فرصت پریدن نیست

خدا به داد دل لاله های تو برسد
به ذهن این همه گلچین به غیر چیدن نیست

هزار سرو روان در پی ات روانه شدند
بلند قامتشان حیف قد خمیدن نیست!

در این کویر خود ساقی آب می گردد
برای نو گل تو وقت قد کشیدن نیست

لطیف ت ز گل یاس کودکان تو اند
که حقشان به دل خارهادویدن نیست

به التماس بگویم بیا که بر گردیم
دل لطیف مرا تاب زخم دیدن نیست

(محسن عرب خالقی)

◆◈◆   ◆◈◆   ◆◈◆

اینجا بهشت سرخ بدن های بی سر است
اینجا نگارخانه ی گل های پرپر است

اینجا منا و مشعر و بیت الحرام ماست
اینجا حریم قرب شهیدان داور است

اینجاست قتلگاه شهیدان راه حق
اینجا مزار قاسم و عباس و اکبر است

اینجا به جای جامه ی احرام ما به تن
زخم هزار نیزه و شمشیر و خنجر است

اینجا دو طفل زینبم افتد به روی خاک
اینجا به روی سینه ی من قبر اصغر است

اینجا برای پیکر صد چاک عاشقان
گرد و غبار کرب و بلا مشک و عنبر است

اینجا چو آفتاب سرم بر فراز نی
بر کودکان در به درم سایه گستر است

اینجا تنم به زیر سم اسب، توتیا
اینجا سرم به دامن شمر ستمگر است

اینجا به جای جای گلوی بریده ام
گلبوسه های زینب و زهرای اطهر است

اینجا به یاد العطش کودکان من
هر صبح و شام دیده ی میثم، زخون تر است

(غلامرضا سازگار)

◆◈◆   ◆◈◆   ◆◈◆

 کربلا یعنی نوای العطش
روی لب ها رد پای العطش

کربلا یعنی سرا پا سوختن
تشنه لب بین دو دریا سوختن

کربلا یعنی که سقای ادب
در کنار شط بیفتد تشنه لب

کربلا یعنی حضور فاطمه
پیش سقا در کنار علقمه

کربلا یعنی تبسم بر اجل
نزد قاسم مرگ احلی من عسل

کربلا یعنی علی اصغر شدن
تشنه بردوش پدر پرپر شدن

کربلا یعنی فغان و التهاب
خیره بر گهواره چشمان رباب

کربلا یعنی که رزم حیدری
اکبر آسا غرق خون جنگ آوری

کربلا یعنی وداع زینبین
پشت خیمه با گل زهرا حسین

کربلا یعنی حضور گرگها
بر خیام یوسف آل عبا

کربلایعنی یتیمان حسین
گریه در شام غریبان حسین

کربلا یعنی شرف در یک کلام
بر حسین وکربلای او سلام

السلام ای کعبه آمال ما
ای صفا و شور و عشق و حال ما

خاک تو دارالولای اهل دل
مروه و سعی و صفای اهل دل

کربلا بوی خدایی میدهد
عطر ناب آشنایی میدهد

(علیرضا فولادی)

◆◈◆   ◆◈◆   ◆◈◆

 ای امیر الحاج قلبم بی قراری می كند
تا كه از غصه نمیرم گریه یاری می كند

جان من كم تر بگو، كرب و بلا، كرب و بلا
نام این صحرا ز دیده اشك جاری می كند

گوئیا می بینم اینجا صبح تا قبل غروب
هر طرف یك بانوئی را سوگواری می كند

اولین تصویر جسم ارباً اربای علی ست
دشت را دشمن از او آئینه كاری می كند

گوئیا می مبینم اینجا دور تو بگرفته اند
زان میانه رأس تو نیزه سواری می كند

دشمنت سر تا به پایت را به غارت می برد
بهر یك پیراهن كهنه چه كاری می كند

هر كه بهر غارت آمد دست خالی برنگشت
موی بین پنجه ها را یاد گاری می كند

(حسین سازور)

◆◈◆   ◆◈◆   ◆◈◆

 آفتاب دوباره ای پیداست
روی دوشش ستاره ای پیداست

مشک بر روی شانۀ عباس
لب دریا کناره ای پیداست

این طرف غیر خار در دستی
وایِ من سنگ خاره ای پیداست

آن طرف حنجری عطش آلود
در پسِ گاهواره ای پیداست

این طرف با سه شعبه های خودش
روی اسبی سواره ای پیداست

آه از توی گودی گودال
سر دارالاماره ای پیداست

اگر این نیزه ها اجازه دهند
بدن پاره پاره ای پیداست

        * * *
خاک این دشت سربلند شده
روی پایش اگر بلند شده

کاروانی ز دور می آید
آه از هر جگر بلند شده

چهرۀ ماهتاب این لشگر
روی دست قمر بلند شده

به قد و قامت علی اکبر
چشم نیزه نظربلند شده

وای تیر سه شعبه ای انگار
روی پاهای پر بلند شده

روی زانو نشسته حرمله و
روی دستی پسر بلند شده

سمت هرکس حسین در نقشی
گه عمو گه پدر بلند شده

این خمیده سه ساله کیست مگر-
-مادر از پشت در بلند شده

نجمه گوید که قد قاسم من
از جه رو اینقدر بلند شده

روی دست تو اکبر از پا؟ نه
از میان کمر بلند شده

         *  *  *
گل به وقت گلاب نزدیک است
لحظۀ اضطراب نزدیک است

لحظه ای که عمو به خود می گفت
مشک بردار آب نزدیک است

بی گمان بین آب و ششماهه
لحظۀ انتخاب نزدیک است

لحظۀ رو گرفتن ارباب
از نگاه رباب نزدیک است

آه خفاش های بی مقدار!
کشتن آفتاب نزدیک است

لحظه های کشیدن دست و
روسری و نقاب نزدیک است

(مهدی رحیمی)

◆◈◆   ◆◈◆   ◆◈◆

 کاروانی پر از ستاره و نور
کاروانی پر از عزیز خدا

کاروانی رسیده از مکه
کاروانی رسیده از بالا

کاروانی پر است از حیدر
کاروانی پر است از زهرا

کاروانی ست خسته از مردم
کاروانی ست خسته از دنیا

کاروانی به سمت آزادی
کاروانی که دور از غم ها

ذکر لبهایشان همین آیه ست
قل اعو ذو به رب کرب و بلا
 
          ****

پا به روی زمین کرب وبلا
می نهند عرشیان قدم به قدم

مشکهاشان همه پر از آب است
لب آنها  پراست از شبنم

سمت یک محملی چه با عجله
میروند این عشیره هاشم

محملی پر ز نور زهرائیست
روی آن شاه بانوی عالم

بانوئی با جلال با جبروت
بانوئی بهتر از دوصد مریم

دور تادور او بنی هاشم
پای او روی زانوی سقا

          ****

پای خود را به روی فرش نهاد
آن زنی که فقط قمر طلب است

کیست او که میان این صحرا
چون علی شیر هاشمی نسب است

کیست او که تمام قافله را
خیره کرده و ذکر روز و شب است

صد هزار آسیه هزاران سال
پیش او؟ نه، هنوز هم عقب است

او گل فاطمه عزیز علیست
زینب است و عقیلة العرب است

پا به روی زمین همین که گذاشت
دل او را گرفت این صحرا

           ****

دل او بهر مادرش تنگ است
او هوای مدینه را دارد

زینب اینجا ندارد آرامش
چشم او بی قرار می بارد

لشکری که نشسته در آن سمت
قلب او را فقط می آزارد

او که می داند عاقبت باید
هستیش را به جای بگذارد

می رود کهنه پیرهن را که
داده مادرز خیمه می آرد

پیرهن را نگاه میدارد
تا رسد ظهر روز عاشورا

(جواد دیندار)

◆◈◆   ◆◈◆   ◆◈◆

 شد زمین و زمان همه درهَم
كربلا چون قدوم دلبر دید
نینوا از مهابتِ سلطان
زیر پای حسین می لرزید

پا ز مركب چو بر زمین بگذاشت
می زد از آسمان فرشته صَلا
آیه ای بر امام نازل شد
قل اعوذ برب كرب و بلا

چه شد ای مركبِ زبان بسته؟!
كه قدم از قدم نَه برداری؟
گوشه ی دیده ات چرا خیس است؟
مگر از كربلا خبر داری؟

پیشِ قدِّ رسای ساقی بود
نخل ها سر فرود آوردند
كودكان در برِ عمو عباس
مَشك ها، هر چه بود آوردند

قول دادند، موج های فرات
كه كسی تشنه لب نمی ماند
خارها هم به ساربان گفتند
هیچ طفلی عقب نمی ماند
 
غیرتِ كودكانه را بنگر
گریه ها گریه های نوزاد است
حیرتِ ماورا را بنگر
خنده ها خنده های صیاد است

روی دستِ تمام دخترها
عمه كارِ بهانه ای می داد
با زبان اشاره غم ها را
ردّ پایی، نشانه ای می داد

گفت با خویش زیر لب زینب
این زمین را چه جور می بینی؟
ناگهان زد صدا: برادر جان!
نیزه ها را ز دور می بینی؟

دارد از گوشه گوشۀ میدان
دسته دسته سپاه می آید
نكند این چنین كه می بینم
خبر از قتلگاه می آید

این همه لشگر از كجا آمد؟
پس چه شد وعده های مهمانی؟
باغ هاشان چه میوه ها داده!
سفره هاشان پُر از پریشانی!

كوله هاشان چرا پر از تیر است؟
بارهاشان چرا پر از سنگ است؟
می شود تا مدینه برگردیم؟
دلِ من بهر مادرم تنگ است؟

(محمود ژولیده)

◆◈◆   ◆◈◆   ◆◈◆

 اینجا کجاست این همه غربت دیار کیست
این خاک، این غبار پر از غم مزار کیست

آن تل، تل خاکی و گودی پشت آن
جانم به لب رسانده مگر سوگوار کیست

با من بگو که آن همه نیزه برای چیست
یا آن سپاه دشنه به فکر شکارِ کیست

وای از رباب حرمله اینجا چه می کند
وای از رباب حرمله در انتظار کیست

آن نیزه های مرد کش سهمگین او
سهم گلوی مثل گل شیر خوار کیست

برگرد تا به گریه نگویم کنار تو
این زخم های بیشتر از بیشمار کیست

برگرد تا که نشنوی از کوفیان که این
ناموس بی برادر و محمل سوار کیست

(حسن لطفی)

◆◈◆   ◆◈◆   ◆◈◆

ﺍﯾﻦ ﺯﻣﯿﻦ ﻣﯿﻘﺎﺕ ﻣﺮﺩﺍﻥ ﺧﺪﺍﺳﺖ
ﺧﻮﺍﻫﺮﻡ ﺍﯾﻦ ﺳﺮﺯﻣﯿﻦ ﮐﺮﺑﻼ‌ﺳﺖ
 
ﻋﺸﻖ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﯾﮑﻪ ﺗﺎﺯﯼ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ
ﺩﺭ ﺩﻭ ﻋﺎﻟﻢ ﺳﺮ ﻓﺮﺍﺯﯼ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ
 
ﺷﻂ ﺧﻮﻥ ﺍﺯ ﺗﯿﻎ ﺟﺎﺭﯼ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ
ﺩﺷﺖ ﺍﺯ ﺧﻮﻥ ﺍﺑﯿﺎﺭﯼ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ
 
ﺗﺎ ﺩﺭ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻃﺒﻞ ﻣﯿﺪﺍﻥ ﻣﯽ ﺯﻧﻨﺪ
ﻋﺎﺷﻘﺎﻥ ﻗﯿﺪ ﺳﺮﻭ ﺟﺎﻥ ﻣﯽ ﺯﻧﻨﺪ
 
ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻫﻤﻪ ﺳﺮﻫﺎ ﺟﺪﺍ
ﻣﯽ ﺭﻭﺩ ﺳﺮ ﻫﺎ ﺑﻪ ﺭﻭﯼ ﻧﯿﺰﻩ ﻫﺎ
 
ﺍﯾﻦ ﺯﻣﯿﻦ ﮐﻪ ﺳﺠﺪﻩ ﮔﺎﻩ ﺣﯿﺪﺭ ﺍﺳﺖ
ﺍﺯ ﺗﻤﺎﻡ ﺧﺎﮎ ﻋﺎﻟﻢ ﺑﺮﺗﺮ ﺍﺳﺖ
 
ﻋﺸﻖ ﺍﯾﻦ ﺟﺎ ﺣﺮﻑ ﺍﺧﺮ ﻣﯽ ﺯﻧﺪ
ﺑﺮ ﺳﺮ ﻫﺮ ﺧﯿﻤﻪ ﺍﯼ ﭘﺮ ﻣﯽ ﺯﻧﺪ
 
ﺗﯿﻎ ﻭ ﺳﺮﻫﺎ ﻋﺸﻖ ﺑﺎﺯﯼ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ
ﻗﻠﺐ ﻫﺎ ﺑﺎ ﺗﯿﺮ ﺑﺎﺯﯼ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ
 
ﯾﺎﺩ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺩﺷﺖ ﺍﺩﻡ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ
ﯾﺎﺩ ﺍﻥ ﺑﺎ ﻧﺎﻟﻪ ﻭ ﻏﻢ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ
 
ﮐﺮﺑﻼ‌ ﻣﯿﺪﺍﻥ ﻋﺸﻖ ﻭ ﺍﺯﻣﻮﻥ
ﮐﺮﺑﻼ‌ ﯾﻌﻨﯽ ﺷﻨﺎ ﺩﺭ ﺷﻂ ﺧﻮﻥ
 
ﺍﺻﻐﺮ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺣﺮﻑ ﺍﮐﺒﺮ ﻣﯽ ﺯﻧﺪ
ﺩﺭ ﺳﺠﻮﺩ ﻋﺸﻖ ﭘﺮﭘﺮ ﻣﯽ ﺯﻧﺪ
 
ﻋﺎﺷﻘﺎﻥ ﺑﺮ ﻣﺮﮒ ﻋﺎﺩﺕ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ
ﺗﺸﻨﻪ ﻟﺐ ﻏﺴﻞ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ
 
ﭼﻮﻥ ﺑﻪ ﻣﯿﺪﺍﻥ ﺭﻭ ﻋﻠﯽ ﺍﮐﺒﺮ ﺯﻧﺪ
ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﺧﯿﻤﻪ ﻫﺎ ﻣﺤﺸﺮ ﮐﻨﺪ
 
ﺍﺷﮏ ﻫﺎ ﺑﺮ ﺩﯾﺪﻩ ﻫﺎ ﺑﻨﺪﻧﺪ ﺭﺍﻩ
ﻣﺎﺕ ﻭ ﺣﯿﺮﺍﻥ ﺣﺮﻡ ﮔﺮﺩﻭﻥ ﻭ ﻣﺎﻩ
 
ﮐﯿﺴﺖ ﺗﺎ ﺟﺎﻡ ﺑﻼ‌ ﺭﺍ ﺳﺮ ﮐﺸﺪ
ﺗﺎ ﺑﻪ ﺍﻭﺝ ﻋﺸﻖ ﺑﺎﻝ ﻭ ﭘﺮﮐﺸﺪ

◆◈◆   ◆◈◆   ◆◈◆

اشعار روز دوم محرم؛ ورود به کربلا

مطالب مرتبط :

اشعـار روز دوم محـرم؛ ورود بـه کـربلا (۱)

 

Share