فیش منبر محرم - راهی به قلب حسین (2) - شب دوم: انواع محبوبیت
به مناسبت فرارسیدن ایام ماه محرم تعدادی فیش منبر محرم جهت سخنرانی تهیه شده اند که با عنوان «راهی به قلب حسین» تقدیم حضورتان می گردد. شماره دوم این سخنرانی : شب دوم: انواع محبوبیت
بسم رب الشهداء و الصدیقین
راهی به قلب حسین (شب دوم) : شب دوم: انواع محبوبیت
هدف و ماهیت بحث:
تبیین ضرورت پاک کردن خانه دل از غیر خدا و دل سپردن به امام به عنوان مهم ترین مقدمه محبوبیت در نزد امام
انگیزه سازی:
در اواخر عمر شریف پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم زنی از قبیله بنی تمیم، ادعای نبوت کرد و پیروانی گرد خود فراهم آورد و پس از مدتی ملاقاتی بین او و مسیلمه که او نیز ادعای نبوت داشت، رخ داد.
پیامبر زن که نامش سجاح بنت حارث تمیمی است رو به مسیلمه گفت:
اوصاف حمیده تو را شنیدم و تو را برگزیدم. آمده ام تحت اطاعت تو درآیم تا زن و شوهر، پیغمبر باشیم و به اتفاق هم عالم را مطیع گردانیم. به این ترتیب با هم ازدواج کردند. مسیلمه نیز در پاسخ پیروان سجاح گفت که مهر او این است که نماز خفتن [مغرب و عشاء] و نماز بامداد را از امت سجاح برگرفتم! این زن مسیحی که با ادعای پیامبری، علیه اسلام به پا خاسته بود موذنی داشت که از اشراف به شمار میآمد [مقریزی، تقی الدین ، امتاع الأسماع بما للنبی من الأحوال و الأموال و الحفده و المتاع ، تحقیق: نمیسی، محمد عبد الحمید، ج ۱۴، ص ۲۴۲، بیروت، دار الکتب العلمیه، چاپ اول، ۱۴۲۰ق.] و بزرگ قبیله خود و از یاران و مشاوران نزدیک سجاح و از بزرگان سپاه او محسوب می شد، مرد شگفت انگیزی که در تاریخ نظیرش کمتر پیدا می شود و نقش خاصی در تاریخ ایفا کرده است. این موذن بعد از مدتی به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم ایمان آورده و از افرادی می شود که نقش تعیین کننده ای را در جامعه به دوش میگیرد و در چند نقطه حساس تاریخ نقش ایفا میکند. او شخصیتی متزلزل و مواضع متفاوتی داشت و در هر زمان، گرایش نوین از خود بروز داده است:
پس از اینکه اسلام آورد یکی از اصحاب پیامبر بود و یکی از یاران امیرالمونین شد. در سپاه علی از جمله کسانی بود که امین قرار گرفت و حضرت او را در جنگ صفین به عنوان سفیر خود همراه « عدى بن حاتم طایی» نزد معاویه فرستاد. او با معاویه صحبت کرد و از جمله حرفهایی که زد این بود:
اى معاویه، از خداى بپرهیز و پاى از پیمودن این راه که در پیش گرفته اى درکش و در این کار (حکومت) با شایسته اش ستیزه مکن !
در جریان همین واقعه، ناگهان رنگ عوض کرد و موافق طرح عمرو عاص و معاویه شد و از موضوع حکمیت دفاع کرد و از سران تحکیم [کسانی که طرح حکمیت عمروعاص و معاویه را برای نجات معاویه و جلوگیری از شکست سپاه شام پذیرفتند.] قرار گرفت و از سران و بزرگان خوارج شد و در برابر امام علی ایستاد. او در نخستین اجتماع دوازده هزار نفری خوارج، فرمانده آنها شد. البته پس از آن و در پی گفت وگویی با امام علی او مجدداً به سپاه امام پیوست و در جنگ با خوارج حضور یافت و امام او را فرمانده سمت چپ سپاه قرار داد [الأخبار الطوال، ص ۲۱۰٫].
در برابر امام حسن علیه السلام به طرفداری از معاویه به پا خاست و باعث تقویت جبهه معاویه و از عوامل پذیرش صلح امام حسن شد. وی در این موضوع نیز ثابت قدم نماند و بعدها به عنوان یکی از بزرگان کوفه به امام حسین علیه السلام نامه نوشت [ابو مخنف کوفی، لوط بن یحیی، وقعه الطف، محقق و مصحح: یوسفی غروی، محمد هادی ، ص ۹۵، دفتر انتشارات اسلامی، چاپ سوم، ۱۴۱۷ق.]:
أمّا بعدُ فَقَدِ اخْضَرَّ الْجَنَابُ وَ أَیْنَعَتِ الثِّمَارُ فَإِذَا شِئْتَ فَاقْدَمْ عَلَى جُنْدٍ لَکَ مُجَنَّدٍ وَ السَّلَامُ [لهوف ص۳۵]
باغ و بستان سبز شده، میوه ها رسیده، نهرها لبریز گردیده است، لذا اگر مایلى به سپاهى که برایت ترتیب یافته بپیوند. و السلام.
در نامه اش از امام حسین علیه السلام خواست هر چه زودتر به سوی کوفه بشتابد تا رهبری مسلمانان را در دست بگیرد و یزید را از تخت خلافت به زیر کشد. در نامه اش تأکید کرد که مردم کسی غیر از امام حسین علیه السلام را قبول ندارند.
فرد متمول موذن سجاح یعنی شبث بن ربعی ریاحی، مرد 1000 چهره سیاسی و مذهبی تاریخ به شمار می آید. همین شبث که برای امام نامه نوشته و او را به کوفه دعوت کرد، در جریان کوفه از جمله کسانی بود که افراد را از دور مسلم خالی کرد. عبید الله زیاد براى شبث بن ربعی پرچمى بست و او را به خارج از قصر فرستاد و گفت:
میان مردم بروید و افراد مطیع را به افزوده شدن عطا و حقوق و ارزش و احترامشان نوید بدهید، و افراد عاصى و سرکش را از محرومیت و مجازات بترسانید، و به آنها اعلام کنید لشکریان شام به سویشان براه افتاده اند. کار شبث به جائی رسید که در جریان کربلا فرمانده پیاده نظام عمرسعد بود. امام در جریان کربلا وقتی دید صحبتهایش در دل کوفیان تاثیر نمیکند به آنان فرمود:
یا شَبَثَ بْنَ رَبَعی، وَ یا حَجَّارَ بْنَ أَبْجَرٍ، وَ یا قَیْسَ بْنَ الْأَشْعَثِ، وَ یا یَزیدَ بْنَ الْحارِثِ، أَلَمْ تَکْتُبُوا الَىَّ: أَنْ قَدْ أَیْنَعَتِ الثِّمَارُ وَ اخْضَرَّ الْجَنابُ، وَ طَمَّتِ الْجِمامُ وَ إِنَّما تُقْدِمُ عَلی جُنْدٍ لَکَ مُجَنَّدٌ، فَاقْبِلْ؟! [واقعه الطف ص۲۰۸]
اى شبث بن ربعى! اى حجّار بن ابجر! اى قیس بن اشعث! اى یزید بن حارث! آیا شما براى من نامه ننوشتید که درختان ما ثمر داده است و باغها سرسبز شده و چاه ها پرآب گشته و تو در سرزمینى پا میگذارى که لشکرى آراسته و انبوه در خدمت تو است، پس به سوى ما بیا!
سکوت سنگینى بر سپاه دشمن سایه انداخته بود و کسى سخن نمیگفت.
آنان در پاسخ گفتند: ما چنین نامه اى ننوشتیم!
امام فرمود: سُبْحانَ اللهِ! بَلی وَاللهِ لَقَدْ فَعَلْتُمْ ! سبحان الله! آرى به خدا سوگند! شما این نامه را نوشتید.
سپس افزود: أَیُّهَا النَّاسُ! اذْ کَرِهْتُمُونی فَدَعُونی انْصَرِفُ عَنْکُمْ الی مَأْمَنی مِنَ الْأَرْضِ! [عاشورا ریشه ها و انگیزه ها ص ۴۱۸] اى مردم! اگر از آمدن ما به این دیار ناخشنودید، پس ما را رها کنید تا به سرزمین امنى برویم.
شبث بن ربعی با اینکه در کشتن امام حسین علیه السلام حاضر بود، اما بعد از جریان کربلا با مختار به طلب خون امام حسین علیه السلام برخاست و سرانجام در قتل مختار نیز حضور داشت[الغارات ترجمه آیتی ص ۲۴۹].
داستان شبث بن ربعی از جریانات عجیب تاریخ است. کسی که تکلیفش با خودش هم معلوم نیست. جزء کسانی است که هم خدا را می خواهد و هم خرما را. گاهی به امام محبت دارد و گاهی به شیطان. گاهی در صف امام حق شمشیر میزند و به دفاع از حق می پردازد و گاهی برای شیطان خود را به آب و آتش میزند و در صف دشمنان خدا قرار میگرید و محبوب دل شیطان می شود.
اقناع اندیشه :
زندگی این افراد سوالی را در ذهن ایجاد می کند که:
به راستی چگونه ممکن است یک فرد تا این اندازه رنگ عوض کند و راهش را تغییر دهد و بر یک عقیده باقی نماند؟
با مراجعه به آیات و روایات و تحقیق برای یافتن جواب این سوال میبینیم بخش قابل توجهی از آیات و روایات به عوامل این اتفاق پرداخته که اطلاع از اونها باعث میشه ما راه نفوذ شیطان رو بدانیم و خود را برای مقابله با این خطر بزرگ تقویت کنیم! چرا که برای محبوب دل امام شدن، ابتدا باید تکلیف خود را معلوم کنیم.
شاید بتوان گفت مهم ترین عامل این چند رنگی و عدم ثبات در مسیر حق این است که : این افراد تکلیف قلب خود را روشن نکرده اند که پیرو امام هستند یا پیرو شیطان. هنوز برای خود معلوم نکرده اند که :
پای منبر امیرالمومنین علیه السلام تربیت شوند یا سر سفره معاویه، زیر بیرق امام حسین علیه السلام سینه بزنند یا زیر پرچم یزید شمشیر.
به دل خودشان سر نزده اند که ساکن اصلی این دل کیست؟ آیا ساکن آن خداست یا غیر خدا. دلشان برای شیطان میتپد یا برای خدا؟
چقدر قشنگ میشه ما هم سراغی از دل خود بگیریم مطلع بشیم صاحب خونه ما کیه؟ بفهمیم مسجد آمدن و حسینیه رفتن و سینه زدن و گریه کردن بر امام حسین علیه السلام چقدرش برای خداست؟ چقدرش برای مال دنیاست و چقدرش برای رسیدن به خواسته های خودمون؟
دنیا در نزد ما عزیزتر هست یا آخرت. امام نزد ما عزیزتر هست یا مقام و ریاست و محبوبیت بین خلق.
یه نفر می گفت تو جمع فامیل، بی حوصله نشسته بودم. طبق عادت همیشگی مجله را ورق زدم، به جدول رسیدم.
توی دلم خواندم سه عمودی.
یکی گفت: بلند بگو.
گفتم: یک کلمه سه حرفیه، ازهمه چیز برتر است؟
حاجی گفت: پول.
تازه عروس مجلس گفت: عشق.
شوهرش گفت: یار.
کودک دبستانی گفت: علم.
حاجی پشت سرهم گفت: پول، اگه نمیشه طلا، سکه ….
گفتم: حاجی اینها نمیشه.
گفت: پس بنویس مال.
گفتم: بازم نمیشه.
گفت: جاه.
خسته شدم با تلخی گفتم: نه نمیشه.
دیدم همه ساکت شدند.
مادر بزرگ گفت: مادرجان، “عمر” است.
سیاوش که تازه از سربازی آمده بود گفت: کار.
دیگری خندید و گفت: وام.
یکی از آن وسط بلندگفت: وقت.
یکی گفت: آدم.
اونجا فهمیدم تا کسی شرح جدول زندگی خودش را نداشته باشد حتی یک کلمه سه حرفی آن هم درست در نمی آید !!!
خنده تلخی کردم و گفتم: نه .
هرکس جاهای خالی جدول زندگی خودش را اونطوری پر میکنه که زندگیش رو عادت داده و مسیر خودش را طبق خواست ها و دغدغه ها و دوست داشتنی هایش تنظیم میکنه.
چیزهایی را در جدول زندگی میچیند که آنها را دوست دارد و محبوبش هستند.
باید از جدول زندگی خودمان خبر داشته باشیم و بدانیم توی زندگی ما چه چیزی برترین چیز است که بدون آن همه چیز بی معناست!!!
هنوز به آن کلمه سه حرفی جدول خودم فکر میکنم.
شاید کودک پا برهنه بگوید: کفش
کشاورزبگوید: برف
لال بگوید: حرف
ناشنوا بگوید: صدا
نابینا بگوید: نور
و من هنوز در فکرم؟!
که چرا کسی نگفت: خدا !
در جلسه قبل عرض شد جزو طبیعت ما انسان هاست که دوست داریم محبوب جامعه باشیم ولی گاهی در تشخیص راه و مسیر به اشتباه می افتیم. ما باید این غریزه طبیعی را کنترل و هدایت کرده و حواسمان باشد که ناخواسته راه حقیقت را گم نکنیم و به هوای محبوب خلق شدن مبغوض خالق نشیم.
انسان هرکس را که بیشتر دوست بدارد، هدیه گرانترى برایش میخرد و مسافت بیشترى را به استقبالش میرود، پذیرایى بهترى از او میکند و در برابر توهین به او عکس العمل شدیدترى نشان میدهد.
اولین و مهمترین گام درمسیر راه پیدا کردن به قلب ابا عبداللّه علیه السلام و محبوب دل آقا شدن این است که تکلیف قلب خودمان را روشن کنیم. باید متوجه بشویم دوست داریم محبوب قلب امام باشیم یا محبوب قلب دشمن امام و محبوب قلب شیطان.
لذا اول باید قلب خودمان را تنظیم کنیم و ببینیم محبوب دل ما کیست؟ و این رو توجه پیدا کنیم که آیا واقعا امکان دارد که محبوب دل امام حسین علیه السلام شد در حالی که آقا محبوب دل ما نیست ؟
قران کریم میفرماید: ما جَعَلَ اللهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَیْنِ فی جَوْفِه[سوره الاحزاب/ آیه ۴]
این جمله معنى عمیقترى نیز دارد و آن اینکه انسان یک قلب بیشتر ندارد و این قلب جز عشق یک معبود نمیگنجد، آنها که دعوت به شرک و معبودهاى متعدد میکنند، باید قلبهاى متعددى داشته باشند تا هر یک را کانون عشق معبودى سازند[برگرفته از تفسیر القمی، ج ۲، ص: ۱۷۲]!
اصولا شخصیت انسان سالم شخصیت واحد، و خط فکرى او خط واحدى است، در تنهایى و اجتماع، در ظاهر و باطن، در درون و برون، در فکر و عمل، همه باید یکى باشد، هر گونه نفاق و دوگانگى در وجود انسان در اثر بیماری و امرى است تحمیلى و بر خلاف اقتضاى طبیعت او.
انسان به حکم اینکه یک قلب بیشتر ندارد باید داراى یک کانون عاطفى و تسلیم در برابر یک قانون باشد.
مهر یک معشوق در دل بگیرد. یک مسیر معین را در زندگى تعقیب کند.
با یک گروه و یک جمعیت هماهنگ گردد، و گر نه تشتت و تعدد و راههاى مختلف و اهداف پراکنده او را به بیهودگى و انحراف از مسیر توحیدى فطرى میکشاند.
حب اهل بیت و حب شیطان دو محبوبی هستند که در یک قلب جا نمی گیرد لذا یا باید اهل بیت علیهما السلام را دوست داشته باشیم و یا باید دشمنان اهل بیت و شیطان رجیم را.
لذا در تفسیر این آیه حدیثى از امیرمؤمنین علی علیه السلام میخوانیم که می فرماید: لا یَجْتَمِعُ حُبُّنَا وَ حُبُ عَدُوِّنَا فِی جَوْفِ إِنْسَانٍ إِنَّ اللهَ لَمْ یَجْعَلْ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَیْنِ فِی جَوْفِهِ فَیُحِبُّ هَذَا وَ یُبْغِضُ هَذَا فَأَمَّا مُحِبُّنَا فَیُخْلِصُ الْحُبَّ لَنَا کَمَا یُخْلَصُ الذَّهَبُ بِالنَّارِ لَا کَدَرَ فِیهِ فَمَنْ أَرَادَ أَنْ یَعْلَمَ حُبَّنَا فَلْیَمْتَحِنْ قَلْبَهُ فَإِنْ شَارَکَهُ فِی حُبِّنَا حُبُّ عَدُوِّنَا فَلَیْسَ مِنَّا وَ لَسْنَا مِنْهُ! دوستى ما و دوستى دشمن ما در یک قلب نمیگنجد چرا که خدا براى یک انسان دو قلب قرار نداده است که با یکى دوست بدارد و با دیگرى دشمن، دوستان ما در دوستى ما خالصند همانگونه که طلا در کوره خالص میشود هر کس میخواهد این حقیقت را بداند، قلب خود را آزمایش کند اگر چیزى از محبت دشمنان ما در قلبش با محبت ما آمیخته است از ما نیست و ما هم از او نیستیم[برگرفته از نور الثقلین ج۴ ص۲۳۴].
بنابراین قلب واحد کانون اعتقاد واحدى است و آنهم برنامه عملى واحدى را اجراء میکند چرا که انسان نمیتواند حقیقتاً معتقد به چیزى باشد اما در عمل از آن جدا شود درست است که جنبه هاى زندگى انسان مختلف است ولى باید خط واحدى بر همه آنها حاکم باشد و زندگی ما دارای قانون و مدار خاصی باشد[برگرفته از تفسیر نمونه ج۱۷ ص۱۹۴].
پس اول باید راه خودمان و قلب خودمان را روشن کنیم و جاده اصلی زندگی خودمان را پیدا کنیم. خیلی از کارهایی که انجام می دهیم را، میل به محبوبیت در انسان توجیه میکند و سختی هایی که در راه با آن مواجه هستیم را تسهیل و ما را تشویق به ادامه راه میکند.
در روایتی از امام صادق علیه السلام آمده است: الْقَلْبُ حَرَمُ اللهِ فَلَا تُسْکِنْ حَرَمَ اللهِ غَیْرَ اللهِ[بحار الانوار ج۶۷ ص۲۵].
دقت کنید که قلب ما گرانبها ترین چیزی است که خدا در اختیار ما قرار داده البته منظور از قلب در اینجا این تکه گوشت نیست بلکه علاقه ها و حب ماست، همان چیزی که ما را کنترل می کند لذا هرکس و هر چیز را در کنار خدا قرار دادن، توهین به مقام الهى است. اگر کسى به شما بگوید: من شما و سنگ را دوست دارم، این توهین به شماست. اگر بگوید: از غذایى که تهیّه کرده ام، هم شما بخورید هم گربه ام میخورد، توهین است. پس تکلیف دلمان را روشن کنیم.
پرورش احساس :
یکی از اصحاب پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم ثوبان نام دارد. ثوبان غلامی بود که توسط پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم خریداری و در راه خدا آزاد شد. در روایت وارد شده که کَانَ شَدِیدَ الْحُبِ لِرَسُولِ اللهِ یعنی علاقه و محبت ثوبان به رسول خدا خیلی زیاد و شدید بود همان وصفی که قرآن در رابطه با مؤمنین دارد آنجا که می فرماید:
والذین آمنوا اشد حب الله[سوره بقره / آیه ۱۶۵] و می دانید که رسول خدا از خدا جدا نیست باز در ادامه روایت اینچنین ذکر شده قَلِیلَ الصَّبْرِ عَنْه یعنی طاقت دوری رسول خدا را نداشت اگر مدتی رسول خدا را نمی دید بی تاب می شد مثل آقا سید عبدالکریم کفاش که خیلی عاشق امام زمانش بود درحالاتش آورده اند که امام زمان علیهما السلام هر هفته به او سر می زد. نقل شده یک مرتبه امام زمان از او پرسید: آقا سید عبدالکریم اگر یک هفته ما را نبینی چی می شی؟ عرض کرد: آقا می میرم. آقا فرمودند: به خاطر همین است که ما هرهفته به تو سر می زنیم.
بله انسان می تواند به این درجه از حب و عشق برسد که در فراق محبوب و معشوق جان دهد. در تاریخ آمده: فَأَتَاهُ ذَاتَ یَوْمٍ وَ قَدْ تَغَیَّرَ لَوْنُهُ وَ نَحَلَ جِسْمُهُ این آقای ثوبان یه روز در حالی که رنگش پریده بود و بدنش ضعیف شده بود، خدمت رسول خدا آمد. حضرت فرمودند: ثوبان، چرا رنگت پریده؟
عرض کرد: یا رسول الله؛ نه بیمارم و نه دردمند إِذَا لَمْ أَرَکَ اشْتَقْتُ إِلَیْکَ حَتَّى أَلْقَاکَ ثُمَّ ذَکَرْتُ الْآخِرَهَ فَأَخَافُ أَنْ لَا أَرَاک لکن هر گاه تو را نبینم مشتاق شما میشوم و تا شما را نبینم دلم آرام نمی گیرد، اما آقا جان وقتی به یاد آخرت می افتم می ترسم شما را در آنجا نبینم، زیرا می دانم شما در جایگاه رفیع پیامبران هستید و اگر مرا به بهشت راه بدهند در درجات پایین بهشت ساکن می شوم و اگر هم به بهشت وارد نشوم که تو را هرگز نخواهم دید.
در روایت آمده این آیه قرآن نازل شد و ثوبان را از نگرانی نجات داد: وَ مَنْ یُطِعِ اللهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولئِکَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ وَ الصِّدِّیقِینَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحِینَ وَ حَسُنَ أُولئِکَ رَفِیقاً. [سوره نساء / آیه ۶۹]
که مضمون آیه می فرماید اگر کسی اطاعت از خدا و رسول کند همراه ایشان خواهد بود.
بعد از این واقعه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم فرمودند: وَ الَّذِی نَفْسِی بِیَدِهِ لَا یُؤْمِنَنَّ عَبْدٌ حَتَّی أَکُونَ أَحَبَ إِلَیْهِ مِنْ نَفْسِهِ وَ أَبَوَیْهِ وَ أَهْلِهِ وَ وُلْدِهِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِین. [بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ۲۲، ص: ۸۸] سوگند به خدایی که جانم در دست اوست هیچ بنده ای ایمان نمی آورد مگر آنکه من نزد او از خودش، پدر و مادرش، خانواده اش، فرزندانش، و همه مردم محبوب تر باشم.
اما اگر ما محبوب دل خدا و اهل بیت علیهما السلام بشویم عاقبت به خیر میشویم. اگر واقعا از ته دل عاشق اهل بیت علیه السلام شویم آنها هم هوای ما را دارند و هم در این دنیا و هم در آن دنیا دست ما را میگیرند. اصلا به گذشته ما نگاه نمی کنند فقط نیازه که ما هم مثل حر توبه کنیم و بخواهیم از اشتباهاتمون برگردیم و گذشته تاریک خودمون رو جبران کنیم.
مثل شهید حمید محمودی که نوجوانی ۱۶ ساله بود از محلههای پایین شهر تهران.
چون بابا نداشت خیلی بد تربیت شده بود.
خودش میگفت: گناهی نشد که من انجام ندم.
تا اینکه یه نوار روضه متحولش کرد و بلند شد رفت جبهه تا گذشته خودش رو در اون فضای خودسازی جبران کنه .
یه روز به فرمانده گفت: من از بچگی حرم امام رضا علیه السلام نرفتم، میترسم شهید بشم و حرم آقا رو نبینم، ۴۸ ساعت به من مرخصی بدین برم حرم امام رضا علیه السلام زیارت کنم و برگردم…
اجازه گرفت و رفت مشهد.
دو ساعت توی حرم زیارت کرد و برگشت جبهه.
توی وصیت نامهاش نوشته بود:
در راه برگشت از حرم امام رضا علیه السلام توی ماشین خواب حضرت رو دیدم
آقا بهم فرمود: حمید! اگر همینطور ادامه بدهی خودم میام میبرمت…
یه قبری برای خودش اطراف پادگان کنده بود…
نیمه شبها تا سحر میخوابید داخل قبر، گریه میکرد و میگفت:
یا امام رضا علیه اسلام منتظر وعدهام… آقا جان چشم به راهم نذار…
یا علی بن موسی الرضا! آقا جان! آقا ما هم دوست داریم مثل شهید محمودی تو راهی قرار بگیریم که خودتون بیاید ما رو ببرید! آقا جان! ای کاش ما هم مثل شهدا لایق بشیم لحظه آخر عمرمون بالای سرمون بیاید. یا ضامن آهو! آقا یه ضمانتی هم به ما بدید، دیگه ما هم خیالمون راحت بشه…..
توی وصیت نامهاش ساعت و روز و مکان شهادتش رو هم نوشته بود.
میگفت امام رضا علیه السلام بهم گفته کی و کجا شهید میشم!
حتی مکانی هم که امام رضا علیه السلام فرموده بود شهید میشی تا حالا ندیده بود…
روز موعود خبر رسید ضد انقلاب توی یه منطقه است و باید بریم سراغشون.
فرمانده گفت: چند تا نیرو بیشتر نمیخواهیم.
همهی بچهها شروع کردند التماس کردن که آقا ما رو ببرید.
دیدند حمید یه گوشه نشسته و نگاه میکنه.
ازش سوال کردند: مگه تو دوست نداری بری به این عملیات؟
حمید خندید و گفت: شما برا اومدن التماسهاتون رو بکنید، اونی که باید منو ببره خودش میبره
خود فرمانده اومد و گفت: حمید تو هم بلند شو بریم…
بچهها میگن وقتی وارد روستایی که ضد انقلاب بودند شدیم، حمید دستاش رو به سمت ما بلند کرد و گفت: خداحافظ!
کسی اون لحظه نفهمید حمید چی میگه. اما وقتی شهید شد و وصیتنامهاش رو باز کردیم دیدیم دقیقا توی همونروز، ساعت و مکانی شهید شده که تو وصیتنامهاش نوشته بود[خاطره ای از زندگی شهید حمید محمودی راوی: حاج مهدی سلحشور].
باید خریدارم شوی تا من خریدارت شوم
وزجان و دل یارم شوی تا عاشق زارت شوم
من نیستم چون دیگران بازیچه بازیگران
اول به دام آرم تو را و آنگه گرفتارت شوم
داستان کربلا داستان انواع محبوبیت هاست. بعضی محبوب دل یزید و عبید الله و بعضی محبوب دل امام حسین و برخی هم هردو را می خواستند که سنت خداوند این را اقتضا نمی کرد و باید یکی را انتخاب میکردند.
البته خیلی از کسانی که به کربلا آمدند در تخیل خودشان هم این تصور را نمیکردند یک روز کارشان به اینجا ختم بشود که دستشان به خون حسین بن علی علیه السلام آلوده شود. ولی ناخواسته دشمن امام را از خودشون راضی کردند و محبوب دل یزید و یزیدیان شدند.
از جمله اینها مره بن منقذ عبدی فرزند شهید و خودش هم از ایثارگران و رزمندگان جبهه حق از یاران امیرالمومنین علیه السلام بود.
پدرش لیاقت شهادت در جنگ جمل را پیدا کرد. مره در جنگ صفین و نهروان حضور داشت و امام علی علیه السلام را یاری کرد. ولی در جریان کربلا جزء لشکر عمر سعد بود. از جمله جنایات او میتوان به شهید کردن سبط اکبر امام حسین علیه السلام اشاره کرد. او با نیزه ای به پشت و با شمشیری به سر مبارک حضرت علی اکبر زد[اسرار حسن عاقبت و سوء عاقبت ص ۴۵۰].
رفتارسازی :
داستان کربلا پر از عبرت است باید حواسمان را جمع کنیم تا نکند خواسته یا ناخواسته کاری کنیم که محبوب دل دشمنان خدا بشویم و دشمن روی ما حساب باز کند. الان نیز این عرصه وجود دارد و ما به راحتی می توانیم امام زمان را از خود راضی کنیم و مایه افتخار اهل بیت باشیم . کافی است دشمن امام حسین علیه السلام را شناخته و سعی کنیم کاری انجام ندهیم تا محبوب دل ایشان قرار بگیریم.
یکی از ملاکهای عاشقان امام حسین اینست که کاری نمیکنند که محبوب دل دشمن شوند بلکه کاری میکنند که دشمن بغض و نفرت او را بدل داشته باشد. مثلا در زمان حاضر کسی مثل سید حسن نصر الله و حزب الله لبنان که تمام قد در مقابل دشمن دین ایستاده اند و آنها را به زانو در آورده اند و دشمن به خون آنها تشنه است
بعضی خواسته و بعضی ناخواسته برای رضایت دل دشمن هر کاری انجام دهند.قرآن میگوید:
وَ لا تَرْکَنُوا إِلَى الَّذینَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّکُمُ النَّارُ وَ ما لَکُمْ مِنْ دُونِ اللهِ مِنْ أَوْلِیاءَ ثُمَّ لا تُنْصَرُون. [سوره هود/ آیه ۱۱۳]
بر ستمگران تکیه ننمایید، که موجب میشود آتش شما را فرا گیرد و در آن حال هیچ ولی و سرپرستی جز خدا نخواهید داشت و سپس یاری نمی شوید.
یکی از بارزترین مصادیق این تکیه کردن اینه که تو مصارف زندگی محتاج اجناس اونها باشیم. طوری زنگی مون رو ببندیم که اگه تحریم شدیم دیگه زندگی هامون فلج بشود. نباید بزاریم فرهنگ زندگی ما به این سمت کشیده شود.
مواظب باشیم مثل عبیدالله بن حر جعفی نشیم. عبیدالله اونقدر بی معرفت بود که وقتی امام حسین علیه السلام ازش دعوت کرد که حضرت رو یاری کنه ، نتونست از لذت های دنیایی اش بگذره و فقط گفت آقا شمشیر و اسب خوبی دارم که تقدیم میکنم. امام فرمود:
یَابْنَ الْحُرِّ! ما جِئْناکَ لِفَرَسِکَ وَ سَیْفِکَ، إِنَّما أَتَیْناکَ لِنَسْأَلَکَ النُّصْرَهَ، فَإِنْ کُنْتَ قَدْ بَخِلْتَ عَلَیْنا بِنَفْسِکَ فَلا حاجَهَ لَنا فِی شَىْء مِنْ مالِک. [فتوح ابن اعثم، ج ۵، ص ۱۳۰-۱۳۲٫]
شمشیر و اسبت به چه درد من می خوره؟!
حالا باید مواظب باشیم یه وقت ما هم مثل عبیدالله نشیم. تو این جنگ اقتصادی روز دنیا که تمام دنیا دربرابر تنها ملتی که دم از ابی عبدالله علیه السلام میزنه ، ایستاده و داره فشار میاره تا ما پیروان زینب رو از پا دربیاره. تو یه همچین جنگی نکنه ما بگیم آقا ما هرچقدر بخواهید حاضریم نذر مجالس شما کنیم ، ولی حاضر نیستیم بجای نوشابه آمریکایی، نوشابه ایرانی مصرف کنیم.
یکی از رفتارهایی که موجب قوت استکبار می شود این است که ما روحیه مصرف گرایی را در خود تقویت کرده ایم و در این مصرف گرایی اولویت را به مصرف کالای خارجی بدهیم که اتفاقا مشابه داخلی هم دارد.
قَالَ عَلِیٌّ : أَوْحَى اللهُ تَعَالَى إِلَى نَبِیٍّ مِنَ الْأَنْبِیَاءِ قُلْ لِقَوْمِکَ لَا تَلْبَسُوا لِبَاسَ أَعْدَائِی وَ لَا تَرْکَبُوا مَرَاکِبَ أَعْدَائِی وَ لَا تَطْعَمُوا مَطَاعِمَ أَعْدَائِی وَ لَا تَدْخُلُوا مَدَاخِلَ أَعْدَائِی فَتَکُونُوا أَعْدَائِی کَمَا هُمْ أَعْدَائِی[نوادر راوندی].
خداوند متعال به یکی از پیامبران خویش وحی فرستاد که به قوم و امت خود بگو:
لباس دشمنان مرا نپوشید، بر مرکب دشمنان من سوار نشوید، غذای دشمنان مرا نخورید، و در مکانهای دشمنان من وارد نشوید، که از دشمنان من محسوب می گردید، همانطور که آنان دشمنان من هستند.
ولی متاسفانه الان وقتی وارد خیابان و بازار و لباس فروشی ها می شویم آنقدر لباس خارجی وجود دارد که خیلی از تولیدی های ما از رونق افتاده اند و این استقبال ما از البسه خارجی به اندازه ای زیاد است که حتی بازارچه هایی برای فروش لباس های دست دوم و مستعمل خارجی ها نیز وجود دارد.
البته منظور از این لباس و غذا و مرکب و غیره ای که در حدیث آمده این است که در مقابل فرهنگ غرب و فرهنگ دشمن خدا وادادگی نداشته باشیم.
متاسفانه خیلی ها هستند که همانطور که به کیفیت کالا اهمیت میدهند به کشور سازنده هم اهمیت میدهند و امتیاز کالا را به خارجی بودن آن تعریف میکنند.
مقام معظم رهبری در این رابطه میفرماید:
ما باید عادت کنیم برای خودمان فرهنگ کنیم برای خودمان یک فریضه بدانیم که هر کالایی که مشابه آن وجود دارد، آن کالا را از تولید داخلی مصرف کنیم و از مصرف تولیدات خارجی به جد پرهیز کنیم.
یا در جایی دیگر میفرمایند: مصرف کالای داخلی جزیی از جهاد اقتصادی است.
مسعود رسولی یکی از کسانی است که با شهید رجایی همکار بوده تعریف میکنه:
یکی از بچه ها برایم یک کت باند ترکیه ای آورده بود. یک روز به خاطر سرما آن را پوشیده بودم و یک کلاه روسی سرم گذاشته بودم. شهید رجایی مرا دید و گفت: خجالت نمیکشی؟! این چه قیافه ایست برای خودت درست کرده ای؟ کلاه تو روسی کت تو خارجی! اینها کدام یک به فرهنگ تو میخورد؟ همین نهیب کافی بود که من دیگر لباس خارجی نپوشم.
جهت کسب اطلاعات بیشتر در مورد ماه محرم، «ویژه نامه خون خدا (امام حسین علیه السلام)» را مشاهده نمایید.
دیدگاهها
عالی