جريان شناسى وهابيت
سلفيه در لغت و اصطلاح
سلفى گرى در معناى لغوى به معنى تقليد از گذشتگان، كهنه پرستى يا تقليد كوركورانه از مردگان است، اما سُلَفيه (: eyyifalaS اصحاب السف الصالح) در معناى اصطلاحى آن، نام فرقه اى است كه تمسك به دين اسلام جسته، خود را پيرو سلف صالح مى دانند و در اعمال، رفتار و اعتقادات خود، سعى بر تابعيت از پيامبر اسلام(صلی الله علیه وآله وسلم)، صحابه و تابعين دارند. آنان معتقدند كه عقايد اسلامى بايد به همان نحو بيان شوند كه در عصر صحابه و تابعين مطرح بوده است؛ يعنى عقايد اسلامى را بايد از كتاب و سنت فراگرفت و علما نبايد به طرح ادله اى غير از آنچه قرآن در اختيار مى گذارد، بپردازند. در انديشه سلفيون، اسلوبهاى عقلى و منطقى جايگاهى ندارد و تنها نصوص قرآن، احاديث و نيز ادله مفهوم از نص قرآن براى آنان حجيت دارد.
خواستگاه سلفیه
محمد ابوزهره در بيان عقايد اين نحله در كتاب تاريخ المذاهب الاسلاميه مى نويسد: «هر عملى كه در زمان پيامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) وجود نداشته و انجام نمى شده است، بعدا نيز نبايد انجام شود». ابن تيميّه (661- 728. ق)- فقيه و متكلم حنبلى- از اين اصل كلى سه قاعده ديگر استخراج و استنتاج كرد:
1- هيچ فرد نيكوكارى يا دوستى از دوستان خدا را نبايد وسيله اى براى نزديك شدن به خدا قرار داد.
2- به هيچ زنده يا مرده اى پناه نبايد برد و از هيچ كس نبايد يارى خواست.
3- به قبر هيچ پيغمبر يا فرد نيكوكارى نبايد تبرك جست يا تعظيم كرد.
معتقدان به سلف صالح، عقايد خود را به احمدبن حنبل (241- 164. ق) نسبت مى دادند، اما پاره اى از فضلاى حنبلى در اين خصوص، يعنى در نسبت آن سخنان به احمدبن حنبل، با آنان به مناقشه پرداختند. در آن زمان، ميان اين گروه و اشاعره جدالها و مناقشات شديدى جريان داشت و هركدام از آن دو فرقه ادعا مى كرد كه دعوت آنها براساس مذهب سلف صالح است. معتقدان به سلف صالح با روش معتزله شديدا مخالفت مى كردند؛ زيرا معتزله در تبيين عقايد اسلامى از فلاسفه اى بهره مى بردند كه آنان نيز به نوبه خود افكارشان را از منطق يونان اقتباس مى كردند. تصاويرى كه از احمدبن حنبل در منابع مختلف ارائه شده، وى را محدّثى سنتگرا و ضد فقاهت و اجتهاد نشان مى دهد كه از تمسك به راى تبرى مى جسته و تنها به قرآن و حديث استدلال مى كرده است و چون در استناد به حديث بسيار مبالغه مى نموده، گروهى از بزرگان اسلام، مانند محمدبن جرير طبرى و محمدبن اسحاق النديم، او را از بزرگان حديث- و نه از مجتهدان اسلام- شمرده اند. درواقع ابن حنبل به عنوان محدّثى برجسته و پيرو طريقه اصحاب حديث با هرگونه روش تاويلى و تفسير متون مخالف بود و با بزرگان اصحاب راى، سر ناسازگارى داشت. وى مخالفت با سنت را بدعت مى خواند و با «اهل الاهواء و البدع» موافق نبود.
آنچه مسلم است، احمدبن حنبل بيش از صدوپنجاه سال پيشواى عقايد سنتى- سلفى بود، اما «به طوركلى قشرى بودن، متابعت از ظاهر كلام، جمود افكار، تعصب مفرط حنبليان، دورافتادگى مكتب فقهى ايشان از واقعيت زنده تاريخى و مهجورى از هر آنچه در اجتماع و زندگى روزمره تازه بود، در مجموع، منجر به سقوط و انحطاط اين مذهب و كم طرفداربودن اين فرقه شد».
پس از مرگ احمدبن حنبل انديشه ها و افكار وى نزديك به يك قرن ملاك سنت و بدعت بود، تا اينكه عقايد وى و نيز سلفى گرى تحت تاثير انتشار مذهب اشعرى به تدريج فراموش شد. در قرن چهارم هجرى ابو محمد حسن بن على بن خلف بربهارى براى احياى سلفى گرى تلاش كرد، اما در برابر شورش مردم كارى از پيش نبرد. در اواخر قرن هفتم و اوايل قرن هشتم احمدبن تيميّه و سپس شاگردان ابن قيم الجوزيه عقايد حنابله را به گونه اى افراطى تر احيا كردند. ابن تيميّه به عنوان متكلم و مدافع متعصب مذهب حنبلى، با آزادانديشى و تأويل مخالف بود و لذا اقداماتش بيش ازپيش باعث انحطاط و عقب ماندگى مذهب حنبلى شد. عصر ابن تيميّه، دوره انحطاط و تنزل تفكر فلسفى و استدلال منطقى و همچنين قرن روى آوردن به ظواهر دين و توجه سطحى به معارف خشك و مذهبى عنوان شده است. درواقع، در اين عصر «فقها و متكلمان قشرى بعضى مذاهب-- مانند مذهب حنبلى- به عنوان دفاع از دين و عقايد خاص مذهبى خود، به توجيه اصول و فروع مذهب خود پرداختند و احيانا در اين راه بر ضد علم و فلسفه قيام كردند. ابن تيميّه يكى از اين كسان بود كه در مذهب حنبلى قيام كرد. وى به عنوان دفاع از آن مذهب، مبارزاتى با مذاهب ديگر اسلامى مى كرد و عقايد خود را به عنوان زنده كردن عقايد مذهب حنبلى در بسيارى از كتابهاى خود بيان كرد».
با مرگ ابن تيميّه، دعوت به سلفى گرى و احياى مكتب احمدبن حنبل در عرصه اعتقادات عملا به فراموشى سپرده شد
ادامه دارد...
منبع: کتاب جريان شناسى وهابيت/ص1