ادبیات مقاومت – اشعار روز قدس
اشعار روز قدس
به مناسبت فرا رسیدن روز جهانی قدس، از سری اشعار و ادبیات مقاومت چند شعر با موضوع و عنوان اشعار روز قدس جهت استفاده شما عزیزان به ارمغان آوردیم ....
ادبیات مقاومت – اشعار روز قدس
یکایک سر شکست آن روز اما عهد و پیمان نه
غم دین بود در اندیشه ی مردم، غم نان نه
شبی ظلمانی و تاریک حاکم بود بر تهران
به لطف حضرت خورشید اما بر خراسان نه
کبوترهای گوهرشاد بودیم و صدای تیر
پریشان کرد جمع یکدل ما را ، پشیمان نه
سراسر، صحن از فوج کبوترها چنان پر شد
که چندین بار خالی شد خشاب آن روز و میدان نه
یکی فریاد می زد شرمتان باد آی دژخیمان!
به سمت ما بیاندازید تیر، اما به ایوان نه
یکی فریاد سر می داد بر پیکر سری دارم
که آن را می سپارم دست تیغ و بر گریبان نه
برای او که کشتن را صلاح خویش می داند
تفاوت می کند آیا جوان یا پیر؟ چندان نه
دیانت بر سیاست چیره شد، آری جهان فهمید
رضاجان است شاه مردم ایران، رضاخان نه!
کلاه پهلوی هم کم کم افتاد از سر مردم
نرفت اما سر آن ها کلاه زورگویان، نه!
گذشت آن روزها، امروز اما بر همان عهدیم
نخواهد شد ولی اینبار جمع ما پریشان، نه!
به جمهوری اسلامی ایران گفته ایم "آری"
به هرچه غیر جمهوری اسلامی ایران: "نه"
کجا دیدی که یک مظلوم تا این حد قوی باشد
اگرچه قدرت ما می شود تحریم، کتمان نه
دفاع از حرم یعنی قرار جنگ اگر باشد
زمین کارزار ما تلاویو است، تهران نه![1]
ادبیات مقاومت – اشعار روز قدس
غم مخور کودک فلسطینی که سرت زیر تیغ های بلاست؛
آن طرف تر برادران عرب رقص شمشیر هایشان بر پاست
آن طرف تر برادران عرب یک دقیقه سکوت فرمودند
یک دقیقه سکوت ؟...نه! یک قرن، که اساسا به یادبود شماست
موی ژولیده ی تو را فردا بولدوزر ، خوب ، شانه خواهد کرد
بدن قطعه قطعه ی پدرت بند پایانی معاهده هاست
پدرت قطعه قطعه خواهد شد مادرت قطعه قطعه خواهد شد
و سرت قطع نامه خواهد شد برعلیه جنایت هولوکاست
غم مخور کودک فلسطینی!غم همبازیان گمشده را
از دل سنگ آهن و آوار دست و پای عروسکی پیداست
زوزه ی ناتمام موشک ها موش در بازی ات دواندن نیست
بازی ات بازی بزرگان است بازی جنگ ، بازی غوغاست
تو پدر خوانده های دنیا را با همین بازی ات بر آشفتی
چه غریب است کودکی هایت که خلاف قواعد دنیاست
قلوه سنگی که توی مشتت بود پر کشید وکشید و موشک شد
تا پس از این چگونه خواهد بود؟ چشم امید ما به فردا هاست[2]
قدس قبله نخستین
گرد ستم افتاده به سیمای فلسطین
خیزیم و بکوشیم در احیای فلسطین
ای بشکند آن دست که با ظلم و تجاوز
زنجیر اسارت زده بر پای فلسطین
بر گوش دل اهل هدف دمبهدم آید
آوازة آزادگی از نای فلسطین
امید بر آن است که با یاری مهدی
آزاد شود مسجد الاقصای فلسطین
نازم به دمی که دل دشمن بشکافد
تکبیر حق از جبهة هیجای فلسطین
اندر پی احقاق هدف خلق دلیرش
پرچم زده بر سینة سینای فلسطین
یارب مددی در حرم قدس مقدس
تشکیل شود مجلس شورای فلسطین[3]
ادبیات مقاومت – اشعار روز قدس
باز در قبله ی آغاز کفن می روید
ضربه بر کیست که خون از تن من می روید؟
دشت در دشت ز آیات خدا سرشار است
یعنی از پیکر پاک شهدا سرشار است
خفته و – در نظر باز – ز بیدارانند
بی سرانند و سراسر همه سردارانند
بشکند دست پلیدی که شکست این سر و دست
ما ید واحده هستیم و نداریم شکست
ما نمردیم و نمیریم که نامیراییم
گسترش یافته ی آتش عاشوراییم
هر کجا عشق بتابد وطن ما آنجاست
هر کجا کشته ی عشقی است تن ما آنجاست
سنگ بردار فلسطین! همه سنگ اندازند
بانگ بردار برادر! همه بی آوازند
چه کسی گفت که فریاد تو بی تأثیر است
که ازل تا به ابد جلوه ی یک تکبیر است
قلم خلق که با جوهر دین می سازد
هر چه باطل به جهان نقش زمین می سازد
گر بخواهند و نخواهند، ترا می خواهیم
گر بیایند و نیایند تو را همراهیم
ما که بی پا و سرانیم، جهانی دستیم
ما زخود بی خبرانیم و خدایی هستیم
آتش این است که ماییم که سرتا پاییم
زنده ماییم چو تابنده ی عاشوراییم
جامه ها تیره ولی عشق در آن تابان است
آستین پاره، ولی دست خدا در آن است
بس کن ای خیره! ز فرزند پیمبر کشتن
دست بردار ز نوباوه حیدر کشتن
بوی خیبر ز پس کوه احد می آید
رفته رفته است که اسلام به خود می آید
سر من زخم تو از خیبر و خندق دارد
تیغ خونریز تو برگردن ما حق دارد!
چند قرن است به ما ضربه زنی ای ناپاک
گرچه بر خاک بیفتیم، نیفتیم به خاک!
نی ستانیم و ز آواز «بلی» سرشاریم
ما و سازش؟ نه! که آهنگ خدا را داریم
یا علی! قوت اخلاص در ین بازو نه
یا علی! زور یداللهی خود در او نه
از کران تا به کران لشکر حزب اللهی
تیغهایی ز شهادت همه در خونخواهی
سبز پوشان شگفتی ز شهادت زنده
حالشان گشته دگرگون و شده آینده
تیغ عشاق بلندست و نیاید کوتاه
راه ما همره زخم ست و ببریم این راه!
تا سلاح علوی در کف من می روید
خود به خود بر کفن دشت بدن می روید!
این زره نیست که کردید به تن این کفن است
باز هم مرحبتان زیر سم اسب من است
آب خورده ست ز خونهای شما شمشیرم
به علی! قبله ی خود را ز شما می گیرم[4]
ادبیات مقاومت – اشعار روز قدس
جنگ
بچه ای ست بازیگوش
بدون دوست
بدون همبازی.
این را از نگاه پسر بچه ای خواندم
که با سنگ هایش
تانک هارا به بازی می گرفت[5]
ادبیات مقاومت – اشعار روز قدس
ای کاش دوباره عشق آغاز شود
تا بار دگر غزّه سرافراز شود
صدها غزل نگفته دارند، اگر
یک روز دهانِ سنگ ها باز شود[6]
ادبیات مقاومت – شعر راهیان قدس
آتش فکنده دشمن جانی به جان قدس
خواند سرود سرد جدایی زبان قدس
آنجاست قبله گاه نخستین مسلمین
حق است حافظ شرف جاودان قدس
ای آفتاب نصر بتاب از افق که باز
روشن شود ز پرتو تو آسمان قدس
جای تأسف است که در سایهٔ نفاق
دست یهود خیمه زده در مکان قدس
بیگانه شد ز لانه چو مرغان آشنا
ویرانه شد به دست زغن آشیان قدس
آواره مردمان فلسطین چو گله اند
قاصد خبر ببر برِ موسی، شبان قدس
محرومی است قسمت یاران آن دیار
مظلومی است سرسخن داستان قدس
سازشگری نمود عرفات نفاق جو
ای وای بر دو تیر گی سازمان قدس
تنها به زیر سایهٔ قرآن رها شوند
از بند ،خلقِ متحد و جان فشان قدس
انوار حق هنوز درخشد ز کوه طور
باقی بود به سینهٔ سینا نشان قدس
بشتاب ای مؤذن خوش صوت انقلاب
برخوان به بام مسجدالاقصی اذان قدس
هر روز لاله روید از آن گلشن عزا
بادا مصون ز شر خزان گلستان قدس
حقا که راه قدس مقدس ز کربلاست
بر کربلا روند کنون راهیان قدس
انصار حق به امر خمینی مصمم اند
تازند سوی معرکهٔ امتحان قدس
افتاده پیش قافله چاووش کربلا
از جبهه بسته بار سفر کاروان قدس[7]
ادبیات مقاومت – اشعار روز قدس
زمین قرن بیست و یک ، گرفته رنگ نیستی
به خود بیا ،به خود بگو ، در این زمانه کیستی ؟
ستاره های آرزوی کودکان قدس را
ستانده است پرچم رژیم صهیونیستی
گرفته سرزمین غار نور را سپاه شب
ببین چه کار می کنند نطفه های بو لهب
حجاز را نگاه کن ، ببین اسیر کعبه را
شدست شیعه خون جگر،یمن شدست جان به لب
خوشا در این مسیر با شهید هم قدم شدن
مدافع حرم شدن ، به عشق هم قسم شدن
خبر بده به بیدها ، که ایستاده ایم ما
خزان نبرده سرو را دمی به فکر خم شدن[8]
ادبیات مقاومت – اشعار روز قدس
توفان پیچید، برگی از پا افتاد
فریادی رفت و رفت، گم شد در باد
دستی با خون نوشت بر دامن خاک:
شمشیر یهود را عرب صیقل داد[9]
ادبیات مقاومت – اشعار روز قدس
به هم می ریزد این آشوب ها وقتی جهان را
غبارآلود می بینی تمام آسمان را
چه فرقی می كند؟ در هر كجای نقشه باشی
فلسطین مثل بغضی از تو می گیرد امان را
دل این سنگ ها را اشك شاید... نه ، بعید است
دل ما را به درد آورد ، امّا دیگران را... !
و حالا چند جای نقشه طوفانی ست ، ابری ست
و حالا بیشتر این مردم بی خانمان را...
میان دود و خاكستر رها می بینی ، ای كاش
زمین قدری فرومی برد غم های زمان را
خیالت جمع! روزی می رسد، مردی می آید
که می گیرد از این نامردها تیر و كمان را
چه قدر این روزها داغند سرخطّ خبرها
خبرهایی كه آتش می زنند آتش فشان را
چه فرقی می كند؟ لبنان ، یمن ، بحرین ، وقتی
خبر لرزانده از آن سو تن نصف جهان را[10]
افزودن دیدگاه جدید