32. مبانی فلسفی حقوق جزای اسلامی
بسم الله الرّحمن الرّحیم
آن چه پیش رو دارید گزیده ای از سخنان حضرت آیت الله مصباح یزدی (دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1389.08.12 ایراد فرموده اند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
مبانی فلسفی حقوق جزای اسلامی
وَ الْقِصَاصَ حَقْناً لِلدِّمَاء؛
در جلسات قبل بخش هایی از خطبه مبارک حضرت زهراسلام الله علیها را تلاوت کردیم و به این عبارت رسیدیم که حضرت می فرمایند: «وَ الْقِصَاصَ حَقْناً لِلدِّمَاء؛ خدای متعال حکم قصاص را برای جلوگیری از خون ریزی تشریع فرمود.» برای توضیح این مطلب به مسأله ای از مسائل فلسفه حقوق اشاره می کنم.
یکی از مباحثی که در مکاتب حقوقی مختلف دنیا مطرح می شود این است که اصولاً فلسفه جعل قوانین جزایی چیست؟ از آن جا که ممکن است بعضی از شنوندگان با این مباحث آشنا نباشند مقدمه ای را عرض می کنم.
مسلماً ما برای حفظ مصالح زندگی اجتماعی به قانون نیازمندیم. نبود ضابطه در رفتار انسان ها موجب اختلال در زندگی آن ها می شود. اصل این مسأله یا بدیهی یا قریب به بدیهی است و کمتر کسی است که در این جهت شک داشته باشد. اما صرفاً با وضع قانون مشکل حل نمی شود؛ چراکه قوانین خود به خود ضمانت اجرا ندارند. از این رو باز برای تأمین مصلحت این قوانین، قانون گذار قوانین دیگری که ناظر به آن قوانین است وضع می کند و می گوید: «اگر کسی از آن قوانین تخلف کرد باید مجازات شود.» اگر این قوانین دوم هم مثل قوانین اول فقط روی کاغذ نوشته شده باشد مجدداً همان اشکال اول متوجه این ها هم می شود. لذا باید این دسته از قوانین یک ضامن اجرایی قوی داشته باشند تا جریمه را به زور به متخلف تحمیل کند.
خصوصیت قوانین دسته اول این است که با زور اجرا نمی شوند. آن ها می گویند: فلان نوع معامله باطل است؛ رشوه گرفتن ممنوع است؛ گران فروشی ممنوع است و ... . اما دسته دوم می گویند: اگر کسی از قوانین تخلف کند مجازات می شود. این مجازات باید اجباری باشند و باید به کمک قوه قهریه اعمال شوند. اساساً یکی از دلایل ضرورت حکومت همین نکته است. اگر آن قوانین هیچ گونه ضمانت اجرایی نداشته باشند مثل دستورات اخلاقی، موعظه ای بیش نخواهند بود. حکومت باید قدرتی داشته باشد که بتواند قوانین کیفری را اجرا کند. به این ترتیب ضرورت وجود قوانین کیفری ثابت می شود.
برخی دیدگاه ها در فلسفه حقوق جزا
1. انتقام
اما حکمت وضع قوانین جزایی یا کیفری چیست؟ آیا این قوانین، قوانین ثابتی اند؟ این قوانین تا چه اندازه باید سخت گیرانه و تا چه اندازه باید انعطاف پذیر باشند؟ این ها مسائلی است که به فلسفه حقوق جزا مربوط می شوند. یکی از نظریات در باب فلسفه حقوق جزا این است که فلسفه قوانین جزایی انتقام گرفتن از متخلف است؛ یعنی وقتی جامعه ای قوانینی را پذیرفت تخلف از آن قوانین در واقع دهن کجی به جامعه، واضعین آن قانون، متصدیان امر و مصالح امت است و این باعث خشم سایر مردم می شود. بنابراین کسانی که این قانون به نفع آن هاست در صدد انتقام از متخلفان برمی آیند. پس فلسفه حقوق جزا انتقام از متخلف است.
2. فقط بازدارندگی
نظریه دیگر این است که فلسفه حقوق جزا عمدتاً بازدارندگی است؛ یعنی وقتی کسی تخلف می کند او را مجازات می کنند تا دیگران پند بگیرند و از شیوع فساد جلوگیری شود. پس اصل قانون جزا برای جلوگیری از شیوع تخلف است. مثلاً وقتی اسلام می گوید: دست دزد را ببرید برای این است که وقتی افراد جامعه، دستِ بریده او را ببینند دیگر رغبت به دزدی پیدا نکنند.
این مبانی و مبانی دیگری که مطرح شده به دنبال خود لوازمی دارد که امروزه در دانشگاه ها حتی در همین دانشکده های حقوق کشور جمهوری اسلامی انقلابی ما هم مطرح می شود و کسانی بر اساس آن ها نسبت به احکام اسلام بی توجهی و گاهی حتی اظهار مخالفت می کنند. به عنوان نمونه یکی از کسانی که اگر اسم ببرم شاید اکثر شما او را بشناسید و تعجب کنید که چنین حرف هایی می زند، مقاله ای نوشته است و در آن تصریح می کند که: «اصل در قوانین جزا بازدارندگی است. بنابراین در هر زمانی باید ببنیم با چه روشی بهتر می توان جلوی گناه را گرفت. در زمان پیغمبرصلی الله علیه وآله بهترین راه برای پیش گیری از دزدی، بریدن دست دزد بود. اما امروز شرایط جامعه ما تغییر کرده است و ممکن است از راه دیگری بتوان جلوی دزدی را گرفت؛ یعنی می توان فلسفه این قانون را از راهی دیگر تأمین کرد. ما باید به فکر راه هایی باشیم که با فرهنگ و شرایط اجتماعی ما مناسب تر باشد!» این را عرض کردم که بدانید این مسأله خیلی جدی است و از اوایل انقلاب گروه هایی از جمله گروهک منافقین رسماً و صریحاً چنین نظراتی را ابراز می کردند.
مبانی فلسفی حقوق جزا از دیدگاه اسلام
الف) مبانی الهیاتی
سؤال این است که واقعاً فلسفه حقوق جزا از نظر اسلام چیست؟ آن چه در مکاتب فلسفی دنیا مطرح می شود همه ناظر به زندگی انسان در این دنیا و آثار و لوازم آن هستند. در هیچ یک از مکاتب فلسفه حقوق که امروز در دنیا مطرح است نه صحبتی از خدا به چشم می خورد و نه صحبتی از آخرت. در این مکاتب، اصل، امنیت و رفاه در زندگی دنیاست و چیز دیگری مطرح نیست.
ما بر اساس اسلام فلسفه حقوق خاصی داریم و مجبور نیستیم که مبانی یکی از مکاتب حقوقی دنیا را بپذیریم. این مسائل یک مبانی الهیاتی دارد و یک مبانی انسان شناختی. اساسی ترین اصل در اسلام اعتقاد به خدای یگانه و ضرورت اطاعت از اوامر اوست. محل اثبات این اصل کلام و فلسفه است؛ ولی در مبانی حقوق اسلامی این اصل به عنوان یک اصل موضوع پذیرفته شده است و همه اصول به نحوی با آن ارتباط پیدا می کنند.
ب) مبانی انسان شناختی
همچنین مادامی که ما انسان را تعریف نکنیم و کمال و نقص و سعادت و شقاوتش را نشناسیم نمی توانیم درباره وظایف و اختیارات و حقوق او بحث کنیم. در مبانی انسان شناختی ما معتقدیم که انسان فقط موجودی نیست که از مادر متولد می شود و بعد هم در قبر دفن می شود. در حقیقت عمر انسان بی نهایت است. زندگی دنیا بخش کوتاهی از زندگی انسان و بخش جنینی دوم اوست. وقتی نطفه انسان منعقد می شود نُه ماه در شکم مادر است و در آن جا هیچ اختیاری از خود ندارد. بعد حدود نود سال اندکی کمتر یا بیشتر، دوره جنینی دیگری را می گذراند؛ اما در این دوران باید خودش خودش را بسازد. بعد از این دوران، تازه زندگی حقیقی او شروع می شود که قرآن درباره آن می فرماید: یَقُولُ یا لَیْتَنی قَدَّمْتُ لِحَیاتی؛[سوره فجر، آیه 24] و نیز می فرماید: وَإِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِیَ الْحَیَوَانُ.[سوره عنکبوت، آیه 64] از این منظر زندگی دنیا مقدمه ای برای زندگی ابدی انسان است. این نگرش نسبت به انسان در حقوق، در اخلاق، در ارزش ها و ... اثر می گذارد، همان طور که اگر کسی معتقد باشد حیات انسان بیش از همین زندگی دنیایی نیست (مَا هِیَ إِلَّا حَیَاتُنَا الدُّنْیَا نَمُوتُ وَنَحْیَا وَمَا یُهْلِكُنَا إِلَّا الدَّهْرُ)[سوره جاثیه، آیه 24] این نگرش او در حقوق، اخلاق، ارزش ها و ... اثر می گذارد.
بر اساس دیدگاه اسلام، خدای متعال انسان ها را آفریده تا به کمال برسند. اما این کمال از مسیر اختیار حاصل می شود. به ناچار باید دو راه وجود داشته باشد؛ یکی راه کمال و دیگری راه سقوط. خدا انسان را در این عالم آفریده است تا بر سر دوراهی ها قرار گیرد و خودش راهش را انتخاب کند. خاصیت این عالم این است که دائماً انسان سر دوراهی ها و چندراهی ها قرار می گیرد و باید یا راه حلال را انتخاب کند یا راه حرام را. قرآن می فرماید: اصلاً فلسفه وجود زندگی انسان در عالم دنیا همین است؛ خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَیَاةَ لِیَبْلُوَكُمْ أَیُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا.[سوره ملک، آیه 2]
حال خداوند متعال چگونه باید زمینه تکامل انسان ها را فراهم کند؟ برای این منظور باید آن ها را هدایت کند و به آن ها بگوید چه کاری خوب است و چه کاری بد. اگر هدایت الهی نباشد شاید اکثریت قریب به اتفاق و شاید هم همه انسان ها گمراه شوند. از جمله هدایت های الهی همین قوانین تشریعی است که مبین این است که چه کاری جایز، چه کاری واجب و چه کاری ممنوع است.
اصل جهان بینی ما این است که اگر کسی از این قوانین تخلف کرد جزای آن را در عالم دیگر می بیند. دنیا دار امتحان است و جزا و پاداش در عالم دیگر داده خواهد شد. ولی خدای متعال از روی رحمت واسعه خود سنت دیگری را هم قرار داده است. بعضی از گناهان این گونه اند که اگر گناه کار در دنیا بخشی از عقوبتش را ببیند این عقوبت دنیوی برای او و احیاناً برای دیگران رحمت خواهد بود. قرآن می فرماید: «وَمَا أَصَابَكُم مِّن مُّصِیبَةٍ فَبِمَا كَسَبَتْ أَیْدِیكُمْ وَیَعْفُو عَن كَثِیرٍ؛[سوره شوری، آیه 30] هر مصیبتى به شما می رسد بخاطر اعمالى است كه انجام دادهاید، و خدا بسیارى را عفو مىكند.» اما چرا خدا این سختی ها را در دنیا به وجود می آورد؟ می فرماید: «لِیُذِیقَهُم بَعْضَ الَّذِی عَمِلُوا لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ؛ ما بعضی از آثار گناهانشان را در همین دنیا به آن ها می چشانیم تا شاید هم خودشان و هم دیگران تنبه پیدا کنند و از آن گناهان دست بردارند.»
پس فلسفه این که خدا عقوبت برخی از گناهان را در این عالم می دهد، نه انتقام گیری از دیگران است و نه صرفاً برای بازدارندگی است که در نتیجه به هر کیفیتی حاصل شود مطلوب باشد؛ بلکه در درجه اول عقوبت آن عمل است تا مقداری از عقوبت آخرت کم شود و ثانیاً برای این است که وسیله تنبه گناه کار و دیگران شود تا ببینند کار بد چه قدر ضرر دارد. این عقوبت موجب می شود که هم خودشان و هم دیگران مرتکب آن گناه نشوند.
فلسفه حقوق جزا از دیدگاه اسلام
از این جا فلسفه حقوق جزا در اسلام بر اساس این مبانی به دست می آید و آن این است که مجازات کردن متخلفان برای این است که در ضمن این که از عقوبت آخرتشان کاسته شود، هم خودشان هم دیگران آثار بد آن را ببینند و دیگر مرتکب آن تخلف نشوند (نَكَالاً لِّمَا بَیْنَ یَدَیْهَا وَمَا خَلْفَهَا وَمَوْعِظَةً لِّلْمُتَّقِینَ)[سوره بقره، آیه 66].
خدا از باب رحمت واسعه اش مقداری از نتیجه اعمال را در این عالم نشان می دهد تا انسان ها با دیدن آثار اعمال بد تنبه پیدا کنند و با دیدن آثار اعمال خوب تشویق به انجام آن ها شوند (وَآتَیْنَاهُ أَجْرَهُ فِی الدُّنْیَا وَإِنَّهُ فِی الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِینَ).[سوره عنکبوت، آیه 27]
بر اساس این بینش الهی، فلسفه حقوق جزا معلوم می شود. کسانی که غرب زده اند و نمی توانند در مقابل آن ها مقاومت کنند مبانی دیگری را مطرح می کنند و می گویند: «فلسفه این قوانین صرفا بازدارندگی است؛ پس بازدارندگی از هر راهی حاصل شود خوب است و لزومی ندارد حتماً از راه قوانین جزایی اسلام باشد!» اما ما معتقدیم که فلسفه حقوق جزا از دیدگاه اسلام را باید با توجه به این مبانی هستی شناسانه و انسان شناسانه تبیین کرد نه صرفاً از مبانی غربی تقلید کنیم که مبانی ای ماتریالیستی و فردگرایانه یا لذت گرایانه است.
تفاوت حدود و تعزیرات با دیات و قصاص
توجه به مقدمه دیگری هم ضروری است که به آن اشاره کوتاهی می کنم. تخلفات به دو بخش کلی قابل تقسیم است؛ یک بخش تخلفاتی است که به حقوق انسان های دیگر مربوط می شود و یک بخش تخلفاتی است که با حق خداوند متعال ارتباط پیدا می کند؛ یعنی انسان با ارتکاب این تخلف از حوزه بندگی خدا خارج شده و گویا اعلان جنگ با خدا کرده است. به تعبیر دیگر این تخلفات یا حق الناس است یا حق الله. برای تخلفاتی که مربوط به حق الله است احکامی ثانوی وضع شده است که به آن حدود و تعزیرات می گویند. مقصود از ثانوی در این جا یعنی احکامی که ناظر به احکام دیگر است و این اصطلاح خاصی است، و به احکامی که برای تخلفات مربوط به حق الناس وضع شده است قصاص و دیات می گویند. این دو باب خیلی شبیه به هم اند؛ اما با هم فرق دارند. در قصاص اگر صاحب حق از حق خود بگذرد دیگر حکم اجرا نمی شود. اما تخلف از حق الله مثل شرب خمر و زنا احکام جزایی اش حق کسی نیست که ببخشد. اگر کسی مورد تجاوز هم قرار گرفته باشد و بگوید: من بخشیدم، دادستان نمی تواند متخلف را ببخشد. او باید حکم خدا را اجرا کند. حق الله مصالح عام جامعه اسلامی است که مدعی خصوصی ندارد. در این جا خداست که حکم می کند و حکمش هم قطعی است. فرمایش حضرت زهراسلام الله علیها ناظر به تخلفاتی است که به حقوق مردم مربوط می شود و ناظر به همه احکام جزا نیست.
حضرت می فرمایند: «وَ الْقِصَاصَ حَقْناً لِلدِّمَاء؛ خداوند قصاص را برای جلوگیری از خونریزی قرار داده است.» همه ما یقین داریم که اگر قاتل در دادگاه محکوم به اعدام شود و ولیّ دم تقاضای اعدام کند و این حکم در حضور مردم اجرا شود جلوی درصد زیادی از قتل ها گرفته می شود. وقتی در یک نهاد، مجرمی مجازات می شود تا مدت ها آن نهاد یا آن دستگاه بیمه می شود. در محیط بزرگ جامعه کشتن یک انسان بی گناه از نظر قرآن مثل کشتن همه انسان هاست؛ مَن قَتَلَ نَفْسًا بِغَیْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِی الأَرْضِ فَكَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِیعًا.[سوره مائده، آیه 32] درد چنین گناه عظیمی با حبس کردن و پذیرایی در زندان دوا نمی شود.
قصاص حافظ حیات انسان
برخی چنین سفسطه می کنند که «مجازات اعدام با کرامت انسان و حق حیات او منافات دارد!» این سخنان پوچ است و همه می دانند که برای حفظ امنیت جامعه، کسی که مرتکب قتل نفس شده باید قصاص شود و به این وسیله است که جان دیگران محفوظ می ماند. قرآن می فرماید: وَ لَكُمْ فِی الْقِصاصِ حَیاةٌ یا أُولِی الْأَلْبابِ؛[سوره بقره، آیه 179] اگر عقل داشته باشید می فهمید که قانون قصاص جان شما را حفظ می کند. اگر شما برای حیات انسان ارزش قائلید راه حفظ حیات انسان قصاص است. اگر قاتل را نکشید فردا صدها نفر کشته می شوند و هزاران جنایت رخ می دهد.
مادامی انسان کرامت دارد که حق را رعایت کند. انسانی که با خدا اعلان جنگ کند به اندازه حیوان هم ارزش ندارد. قرآن می فرماید: إِنَّ الَّذینَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ وَ الْمُشْرِكینَ فی نارِ جَهَنَّمَ خالِدینَ فیها أُولئِكَ هُمْ شَرُّ الْبَرِیَّة؛[سوره بینه، آیه 6] این ها پست ترین مخلوقات اند. این ها چه کرامتی دارند؟ کسی که با خدا اعلان جنگ می کند با مصالح همه انسان ها دشمنی می کند. چنین کسی چه کرامتی دارد؟ بنابراین اگر کسی برای حیات انسان ارزش قائل باشد باید از اجرای قانون قصاص حمایت کند. از این روست که حضرت زهراسلام الله علیها می فرمایند: و جعل القصاص حقنا للدماء.
وصلی الله علی محمدوآله الطاهرین.
افزودن دیدگاه جدید