رفتن به محتوای اصلی
روتیتر
سیدمحمود مدنى

اهل سنت و واقعه غدیر/ بخش دوم

تاریخ انتشار:
غدیر خم

4ـ چهارمین اشکال،
انکار یکی از شواهدی است که شیعه با آن برخلافت امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) استدلال می کند، و آن جملات پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در صدر حدیث است که فرمود: «ألست اولی بکم من انفسکم؛ آیا من نسبت به شما از خود شما اولی و سزاوارتر نیستم؟»، سپس فرمود: «هر که من اولی به اویم علی اولی به اوست».
برخی از علمای اهل تسنن جملات صدر حدیث را منکر شده اند؛ از جمله قاضی عضدالدین ایجی می نویسد:
بر فرض که بپذیریم این حدیث صحیح است، ولی باید گفت راویان، قسمت اول حدیث را نقل نکرده اند، پس ممکن نیست که به این جملات (الست اولی بکم) برای اثبات اینکه مولی در حدیث غدیر به معنای اولی است استدلال نمود.57
در پاسخ بدین اشکال باید گفت
اگر هم فرضاً صدر روایت نمی بود، با استدلالهای گذشته جای شبهه ای باقی نماند که مراد از کلمه مولی، همان اولی است. اکنون ببینیم این ادعا تا چه حد با واقعیتهای تاریخی سازگار است. قبلاً در متنی که نقل کردیم دیدیم که جملات اوّلیه حدیث در مصادر معتبر اهل سنت آمده است.
علامه امینی جملات صدر روایت را از شصت و چهار نفر از بزرگان اهل حدیث از عامه، از جمله : احمد بن حنبل، طبری، ذهبی، بیهقی، ابن ماجه، ترمذی، طبرانی، نسائی، حاکم نیشابوری، دارقطنی و… نقل می کند.58
علامه میرحامد حسین نیز همین اشکال را از «نهایة العقول» فخر رازی نقل کرده و سپس در پاسخ، مصادر بسیار متعددی از اهل سنّت را که صدر حدیث را روایت کرده اند معرفی می کند؛ از جمله: احمد بن حنبل، ابن کثیر، نسائی، سمهودی، هندی در «کنزالعمال»، طبرانی و سمعانی و بسیار دیگر.59
ابن حجر در «صواعق المحرقة» چون به بی پایگی این اشکال پی برده است آن را مطرح نمی کند و وجود صدر حدیث را در روایات صحیحه می پذیرد.60
5ـ عذر تقصیر دیگری
که برخی در پیشگاه حدیث غدیر آورده اند این است که پس از پذیرش معنای اولی در حدیث غدیر، اولویت در تصرف را نمی پذیرند، بلکه می گویند علی (علیه السلام) اولی است، ولی در اطاعت و تقرب جستن به وی نه اینکه اولی به تصرف باشد تا دلالت برخلافت وی کند.
این، سخن قاضی ایجی است.61
ابن حجر نیز ضمن بیان همین اشکال مدعی شده است که منظور از حدیث به طور قطع همان اولویت است، ولی اولویت در اطاعت و قربت. همین معنا را نیز ابوبکر و عمر از حدیث غدیر فهمیده اند و از این روی در تبریک به علی (علیه السلام) گفتند: «امسیت یابن ابی طالب مولی کل مؤمن ومؤمنة»، و نیز گفتار عمر که به علی (علیه السلام) می گفت: «انّه مولای؛ او مولای من است» به همین معناست.62
نظیر همین سخن قبلاً از شهاب الدین احمد بن عبدالقادر شافعی گذشت.
پاسخ به این اشکال
با نگاهی به صورت کامل روایت ـ که قبلاً مصادر متعدد آن بیان شد ـ کاملاً آشکار و بدیهی است. پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در ابتدا جمعیت را مخاطب قرار داده و از آنان می پرسد: «ألست اولی بکم من انفسکم» و پس از پاسخ مثبتِ جمعیت می فرماید: «هرکس من اولی به او هستم علی نیز اولی به اوست». در حقیقت صدر سخن نوعی استدلال و زمینه سازی برای سخن بعدی است. اگر کلمه «اولی» در قسمت اوّل سخن به یک معنا باشد و کلمه «مولی» در قسمت دوم به معنای دیگری باشد، در سخن مغالطه صورت گرفته است. درست بدان می ماند که شخصی گروهی را مخاطب قرار دهد و از آنان بپرسد: آیا عین (به معنی طلا) فلزی گرانبها نیست؟ و پس از اعتراف مخاطب به درستی این سخن بگوید: پس عین (به معنی چشم) از فلز ساخته شده است.
در اینجا زیبنده است که قسمتی از نوشتار زیبای ابن بطریق را بیاوریم، وی می نویسد:
اگر کسی بگوید: آیا فلان خانه من در فلان مکان را می شناسید؟ و مخاطبان اعتراف کنند که خانه او را می شناسند، سپس بگوید: خانه ام را وقف نمودم، در این صورت اگر شخص دارای خانه های متعددی باشد، هیچ کس شک نمی کند که این صیغه وقف مربوط به همان خانه ای است که قبلاً درباره آن سخن گفت و از مخاطبان اعتراف گرفت.
و نیز اگر بپرسد: آیا برده من فلانی را می شناسید و قبول دارید که او برده من است؟ و مخاطبان اعتراف کنند، سپس بدون فاصله بگوید: برده ام آزاد است، بدون هیچ تردیدی هر انسان عاقلی می گوید این آزاد سازی مربوط به همان برده ای است که قبلاً از او سخن رفت، و معنی ندارد که این آزاد سازی را مربوط به برده دیگری بداند که سخن از او نرفته و مورد بحث و صحبت نبوده.63
بنابراین اولویت بکار رفته در جمله دوّم رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به همان اولویتی است که در جمله اوّل بکار رفته است و پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) دامنه همان اولویتی که برای خداوند و خویش بر مؤمنان اثبات کرد، به علی (علیه السلام) نیز توسعه داد و او را بدان مقام منصوب نمود و این همان مقام با عظمتی بود که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آن را اکمال دین خواند و فرمود: «این عظمت را که خداوند به اهل بیتم ارزانی داشت به من تبریک بگویید». و ابوبکر و عمر و سپس همه مسلمانانِ حاضر به علی (علیه السلام) تبریک گفتند.64
حسان بن ثابت درباره این ماجرا شعر سرود. برخی منافقان آن را برنتابیدند و بر خویش نفرین فرستادند (سئل سائل بعذاب واقع).
علاوه بر این بر فرض که مقصود از اولویت، اولویت در اطاعت و قرب باشد، آیا پس از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در جریان خلافت، علی (علیه السلام) مطیع بود یا مطاع؟ آیا با وی مشورت کردند و نظر او را مقدم داشتند و یا به اعتراف همه مورّخان او از بیعت کردن کناره گیری نمود و به عمل ایشان رضایت نداد؟ بنا به اعتراف برخی مورخان او را تهدید به کشتن و آتش زدن خانه اش نمودند و در نهایت پس از شهادت همسر بزرگوارش بیعت نمود.
اصولاً اطاعت کامل وقتی میسر می شود که شخص حاکم جامعه باشد،والاّ مطاع نخواهد بود، بلکه خواسته یا ناخواسته فرمانبر دیگران خواهد بود، پس حتی اگر معنای روایت، اولی به اطاعت و قرب باشد نیز دلیل بر خلافت بلافصل امیرالمؤمنین (علیه السلام) است.
6ـ عده ای گفته اند:
اگر بپذیریم که حدیث غدیر اولویت در تصرّف (که معنایش همان خلافت و امامت است) را ثابت می کند، پس مقصود از آن، خلافت در نهایت کار و در مآل امور است؛ یعنی پس از سه خلیفه دیگر. به عبارت دیگر، علی (علیه السلام) هنگامی خلیفه است که با او بیعت شود و چون پس از سه خلیفه دیگر با او بیعت شد، پس این روایت دلالت بر اولویت علی (علیه السلام) پس از آن سه شخص دارد؛ پس منافاتی ندارد که پس از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) سه تن خلیفه بشوند و در نهایت علی (علیه السلام) به ولایت برسد. این شبهه را فخر رازی مطرح کرده است و پس از او نیز دیگران نظیر قاضی عضدالدین ایجی65 چلپی66، ابن حجر67 و شیخ سلیم البشری68 آن را تکرار نموده اند.
آیا اگر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) می فرمود: «من کنت مولاه فهذا علی مولاه بعدی» چنانکه در روایات بسیار دیگر فرموده است69 باز نمی گفتند: بعدیّت می تواند بعد از سه خلیفه دیگر باشد و علی بعد از سه خلیفه دیگر خلیفه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) است؟
 و یا اگر می فرمود: «علی خلیفتی بلافصل» باز مدعی نمی شدند که کلمه «بلافصل» مطلق است و به خلافت سه خلیفه نخستین به دلیل اجماع اطلاق کلام رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) تخصص یافته است و مفاد آن این است که: علی خلیفه بلافصل بغیر هذه الثلاثة؟ اگر مراد رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) از اولویت علی (علیه السلام) اولویت و خلافت او به هنگام بیعت مردم پس از بیست و پنج سال بوده است،  این چه فضیلتی برای علی (علیه السلام) است و چه جای تبریک دارد؟ آیا آن همه ترس و بیم و آن همه خوشحالی و سرور و نقل روایت و بیان فضیلت، همه و همه لغو و بیهوده و گزاف و تنها برای بیان امری بدیهی و مسلم بوده است و هیچ گونه اختصاص و امتیازی را برای علی (علیه السلام) ثابت نمی کند؟!
براستی اگر این حادثه عظیم الهی و دینی و دنیایی را در حد یک انتصاب دنیایی و آن هم در حد قلمروی کوچک پایین آوریم و فرض کنیم که زمامدار یک مملکت همه افراد ملت را جمع کند و به آنها بگوید: مرگ من نزدیک شده است و بزودی از میان شما می روم اکنون این شخص را به همان ولایت و زمامداری که خود داشتم منصوب می نمایم، کدام فرزانه است که مدعی شود منظور او ولایت و خلافت آن شخص در عاقبت کار و نهایت امر بوده است و منافاتی ندارد که چندین نفر قبل از او حکومت را در دست بگیرند و سالیان طولانی فرد تعیین شده را از کوچکترین مقامات حکومتی به دور دارند؟
چگونه ممکن است خلافت را که به نص قرآن (نزول آیه الیوم اکملت… در این واقعه) اکمال دین است و عدم اعلام آن مساوی با عدم ابلاغ تمامی رسالت الهی است (وان لم تفعل مما بلغت رسالته) مربوط به خلافت پس از سه نفر از حاضران در جلسه باشد، اما پیامبر هیچ اشاره ای به افراد مقدّم بر او نکند با اینکه می داند این مسئله موجب اختلافات بسیاری خواهد شد و خونهای بسیاری برای آن ریخته خواهد شد.
ابوبکر و عمر پس از واقعه غدیر، علی (علیه السلام) را مولای خود دانستند و به او تبریک گفتند. اگر مراد از حدیث غدیر ولایت علی (علیه السلام) پس از درگذشت سه خلیفه باشد، پس علی مولای آنان نیست، چون آنها در زمان ولایت علی (علیه السلام) نیستند تا علی (علیه السلام) نسبت به آنان مولی و اولی به تصرف باشد.
7ـ اشکال دیگری که برخی مطرح کرده اند
 آن است که اگر حدیث غدیر بر امامت و خلافت علی (علیه السلام) دلالت کند، لازم می آید در حالی که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) زنده اند، علی (علیه السلام) امام باشد، چرا که در حدیث غدیر نیامده است که علی پس از من مولای شماست، پس معلوم می شود منظور از حدیث غدیر چیزی است که حتی در زمان حیات رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نیز برای علی (علیه السلام) ثابت بوده است و آن همان معنای محبت یا نصرت و امثال آن خواهد بود.
در پاسخ باید به این نکته توجه داشت
که با توجه به شواهد و دلایلی که آورده شد منظور از حدیث غدیر ولایت و امامت علی (علیه السلام) است و چون حقیقت این کلام، خلافت او از زمان صدور حدیث غدیر است و این نیز ممکن نیست، پس باید به قاعده کلی و همیشگی مراجعه شود که مطابق آن هنگام تعذر حقیقت به اقرب المجازات مراجعه می شود؛ و در حدیث غدیر چون نمی تواند خلافت از زمان رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) شروع شود پس باید به نزدیکترین معنای مجازی مراجعه شود، و آن خلافت بلافاصله پس از رحلت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) است.
برخی دیگر از دانشمندان گفته اند: در حقیقت از همان زمان حیات رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) خلافت علی آغاز شد و علی (علیه السلام) بدین مقام منصوب شد، ولی شرط فعلیت آن، رحلت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بود، همان گونه که فقها در باب وصیت معتقدند که تملیک از همان زمان وصیت است؛ یعنی موصی در زمان حیاتِ فرد، موصی له را مالک می کند، ولی شرط فعلیت ملکیت، تحقق مرگ موصی است. در موارد تعیین ولیعهد در مناصب سیاسی نیز این گونه است که زمامدار قبلی، زمامدار پس از خود را در حیات خود منصوب می کند ولی شرط تحقق آن، مرگ زمامدار قبلی است، و رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) با بیان نزدیک شدن زمان رحلت خویش به طور آشکار روشن نمود که انتصابی که در روز غدیر صورت می گیرد، تعیین تکلیف امت اسلامی پس از وفات اوست.
8 ـ اشکال دیگر،
سخن ابن حجر است، او می گوید:
اگر مقصود رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در حدیث غدیر خلافت و امامت علی (علیه السلام) بود، چرا به جای کلمه «مولی» کلمه «خلیفه» را بکار نبرد، پس اینکه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به جای کلمه خلیفه کلمه مولی را بکار برده دلیل آن است که مقصود او خلافت علی (علیه السلام) نبود.70
در پاسخ باید گفت
اگر بنابر توجیه روایات و محمل تراشیها و تفسیرهای نابجا باشد با هیچ عبارتی نمی توان مطلبی را اثبات کرد. آیا اگر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به جای کلمه مولی کلمه خلیفه را بکار می برد، آنان که حدیث غدیر را با این همه وضوح توجیه کرده اند نمی گفتند منظور از خلیفه، خلیفه در ردّ امانات و ادای دیون و امثال آن است؟ و یا ادعا نمی کردند منظور از خلیفه، امام است ولی بالمآل و در نهایت، پس منافات با خلافت دیگران قبل از او ندارد.
حقیقت آن است که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) با هر زبانی خلافت و امامت علی (علیه السلام) را بیان کرد. مگر نه آن است که در روایات بسیاری با عنوان «خلیفه من» علی (علیه السلام) را معرفی کرده است،
پاسخ ابن حجر و امثال او به آن روایات چیست؟
به عنوان نمونه چند مورد از روایاتی که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در آنها علی (علیه السلام) را به عنوان خلیفه خود نام برده است از مصادر عامه بیان می کنیم:
1ـ تاریخ الامم والملکوک، حافظ ابن جریر الطبری، ج1، ص541؛
2ـ الکامل ، ابن اثیر، ج2، ص62؛
3ـ کنز العمال، العلامة المتقی الهندی، ج13، ص114؛
4ـ المستدرک علی الصحیحین، الحافظ الحاکم النیشابوری، ج3، ص133؛
4ـ التلخیص، الحافظ الذهبی (چاپ شده در حاشیه مستدرک حاکم)، ج3، ص133 .
اضافه بر اینها علامه امینی در روایت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) لفظ «خلیفتی» را از منابع بسیار متعدد روایی، تفسیری و تاریخی اهل سنت نظیر: مسند احمد حنبل، تفسیر کشف البیان ثعلبی، جمع الجوامع سیوطی وخصائص نسائی نقل می کند.71
9ـ شبهه دیگر چنین قابل طرح است که
اگر این روایت دلالت بر خلافت بلافصل علی (علیه السلام) دارد، چرا آن حضرت و یا اصحاب او به این روایت استدلال و احتجاج نکردند.
ابن حجر هیثمی می نویسد:
چگونه حدیث غدیر نص در امامت علی (علیه السلام) است، در حالی که او یا عباس و یا شخص دیگری به آن احتجاج و استدلال نکردند، پس سکوت او از استدلال به این روایات تا ایّام خلافتش در نزد هر کس که کمترین عقلی داشته باشد دلیل آن است که او می دانست این روایت نصّ بر خلافت او نیست.72
پاسخ:
با یک نگاه به مصادر تاریخی بطلان این گونه اشکالها واقع می شود. علامه امینی احتجاجات امیرالمؤمنین (علیه السلام) را به روایت غدیر از منابع گوناگون اهل سنت و از دانشمندان بزرگی نظیر: خوارزمی در «مناقب»، جوینی در «فرائد السمطین» و نسائی در «خصائص» و ابن حجر عسقلانی در «الاصابة» و حافظ هیثمی در «مجمع الزوائد» ابن مغازلی در «مناقب» و حلبی در «سیره»اش و نیز بسیاری دیگر نقل می کند. برخی از این احتجاجات قبل از ایّام خلافت و برخی در ایام خلافت آن حضرت بوده است.73
محمد بن محمد الجزری الدمشقی نیز در احتجاج حضرت فاطمه (سلام الله علیها) را به این حدیث شریف نقل می کند.74
قندوزی در «ینابیع المودة» احتجاج امام حسن مجتبی (علیه السلام) به این حدیث را نقل کرده است،75 همان گونه که تابعی بزرگ سلیم بن قیس، احتجاج امام حسین (علیه السلام) را به این حدیث در محضر صحابه و تابعین در سرزمین منی ذکر نموده است.76
احتجاج بسیاری دیگر را نیز می توان در کتاب شریف «الغدیر» مشاهده نمود.77
با توضیحی که درباره سکوت امیرالمؤمنین (علیه السلام) در ایام خلفای سه گانه خواهیم داد روشنتر خواهد شد که چرا این احتجاجات و استدلالات فقط در حد اتمام حجت و بیان حقیقت بود و اصرار بیشتری برای اثبات و ایضاح آن نشده است. در این نوشته از ذکر احتجاج و استدلال آن حضرت که در موارد مختلف و در منابع شیعی ذکر شده است نیز چشم پوشیدیم.
10ـ سخن دیگرشان:
همه می دانند که امیرمؤمنان (علیه السلام) اگرچه در ابتدای خلافت ابوبکر با وی بیعت نکرد و همراه با او گروه بنی هاشم نیز از بیعت خودداری نمودند، ولی بالاخره پس از مدتی این خلافت را پذیرفت و با آرا و نظرات خود نیز این خلفا را یاری می رساند. براستی اگر حدیث غدیر و امثال آن برخلافت وی دلالت می کرد و خلافت دیگران غاصبانه بود چرا علیه آن قیام نکرد و بدین ظلم بزرگ گردن نهاد؟ این یکی از اشکالاتی است که برخی از دانشمندان سنّی نظیر ابن حجر هیتمی78 و نیز شیخ سلیم البشری79 مطرح نموده اند.
شیخ سلیم البشری می نگارد:
ما انکار نمی کنیم که بیعت ابوبکر از روی مشورت و تفکر و بررسی نبوده بلکه ناگهانی و بدون بررسی انجام شد. انصار و رئیسشان مخالفت کردند و بنی هاشم و دوستانشان از مهاجرین و انصار کناره گیری نمودند، ولی بالاخره در نهایت همگی خلافت ابوبکر را گردن نهادند و بدان راضی شدند و اجماع بر خلافت ابوبکر منعقد شد.80
در پاسخ این اشکال می گوییم:
آری، پذیرش نهایی بیعت ابوبکر از سوی برخی مسلمانان مورد انکار نیست. اگرچه گروهی نظیر سعد بن عباده هرگز آن را نپذیرفتند تا زمانی که ترور شدند. ولی باید دید آیا این پذیرفتن به معنای قبول استدلال و قبول حقانیت خلافت ابوبکر بوده است و یا سرّ دیگری داشته است.
در مراجعه به روایات می بینیم که شخص پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به نوعی استیثار و انحصارطلبی بعد از خود اشاره کرده است و به مسلمانان توصیه کرده است که در این شرایط برای حفظ اصل اسلام سکوت کنند، همان گونه که در روایات اهل بیت (علیه السلام) و خطبات امیرالمؤمنین (علیه السلام) نیز به این مطلب اشاره شده است. از این روی مسلمانانی که در مسیر ولایت انحراف می دیدند با توجه به نهضتهای انحرافی نظیر: قیام مسلمه و سجاع و نهضت ردّه و حرکتهای منافقین در میان مسلمین و حرکت نظامی روم و سایر مشکلات، اصل اسلام را در خطر می دیدند، از این روی در مقابل آن انحراف در حالی که خار در چشم و استخوان در گلو داشتند بردباری پیشه کردند.81
اکنون به برخی از روایاتی که رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در این باره بیان فرموده است اشاره می کنیم:
مسلم در صحیحش نقل می کند که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود:
انّها ستکون بعدی اثرة وامور تنکرونها، قالوا: یا رسول اللّه! کیف تامر من ادرک منّا ذلک؟ قال: تودّون الحق الذی علیکم تسئلون اللّه الذی لکم؛82
پس از من انحصارطلبی و اموری که ناپسند و ناخوش دارید خواهید دید. اصحاب سؤال کردند: آن کس را که این زمان را دریافت چه فرمان می فرمایی؟ فرمود: آن حق که برعهده دارید بگذارید و حقی که از آن شماست از خدای درخواست کنید.
در روایتی دیگر فرمود:
ستلقون بعدی اثرة فاصبروا حتی تلقون علی الحوض؛83 پس از من دچار انحصارطلبی خواهید شد صبر کنید تا نزد حوض [کوثر] به  ملاقاتم برسید.
در روایتی دیگر حذیفه می گوید:
به پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) عرض کردم: یا رسول اللّه ما در جاهلیت در شر و بدی بودیم و خداوند خیر و نیکی برایمان آورد که اکنون در آن به سر می بریم، آیا پس از این نیکی، شرّ و بدی خواهد بود؟ فرمود: آری، پیشوایانی که هدایت مرا نمی پذیرند و به سنت من عمل نمی کنند … گفتم وظیفه من چیست؟ فرمود: می شنوی و اطاعت امر می کنی اگرچه بر پوست بدنت نواختند (تو را زدند) و مالت را گرفتند بشنو و اطاعت کن.84
روایات بسیار دیگری به همین مضمون در کتاب امارت «صحیح مسلم» آمده است و نیز نظایر آن را المتقی الهندی در «کنز العمال» (ج6، ص50) ذکر نموده است.
11ـ می رسیم به آخرین اشکال که
به نظر ما اساسی ترین اشکال است و بقیه اشکالات پس از این و برای توجیه این اشکال مطرح شده است. این اشکال دارای روح و باطنی سیاسی است.
برخی از عالمان عامه گفته اند: چگونه ممکن است رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) همه صحابه را به امامت علی (علیه السلام) دعوت کند ولی آنان با او به مخالفت برخیزند. به عبارت دیگر برای ردّ تمامی نصوص و استدلالات همین کافی است که ما می بینیم صحابه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به آن عمل نکرده اند، و اگر بخواهیم این روایات و نصوص را (اگرچه متواترند) بپذیریم ناچاریم صحابه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و سلف صالح را متهم به زیرپا گذاشتن حق کنیم و البته اینممکن نیست، پس بناچار نصوص را ترک می کنیم و می گوییم منظور از نصوص و روایات چیز دیگری بوده است.
این، مضمون سخنی است که ابن حجر در «صواعق»85 آورده است و صریح سخنی است که شیخ سلیم البشری در «المراجعات» نوشته است، او می نویسد:
اهل بصیرت نافذ و صاحبان تفکر صحیح صحابه را از مخالفت با رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) منزّه می دانند، پس ممکن نیست که نصّی را از او بر امامت شخصی بشنوند و از او روی گردان شوند و به اوّلی و دومی و سومین شخص روی آورند.86
نیز در جایی دیگر می نویسد:
من یقین دارم که احادیث، بر گفته های شما دلالت می کند واگر نبود که لازم است عمل صحابه را حمل بر صحت کنیم من مطیع حکم شما می شدم و سخنان را می پذیرفتم ولی چاره ای جز دست برداشتن از ظاهر این روایات نیست تا اقتدا به سلف صالح کرده باشیم.87
همچنین می نگارد:
حمل عمل صحابه بر صحت و درست دانستن عمل آنان موجب می شود که حدیث غدیر را تأویل کنیم چه متواتر باشد یا غیر متواتر.88
در پاسخ بدین اشکال
در ابتدا گفتگوی میان ابن ابی الحدید معتزلی و نقیب ابوجعفر العلوی را می آوریم و سپس به توضیح بیشتر جواب می پردازیم:
ابن ابی الحدید می گوید:
چون این جمله امام امیرالمؤمنین (علیه السلام) (کانت اثرة شحت علیها نفوس قوم و سخت عنها نفوس آخرین) را در محضر ابوجعفر العلوی می خواندم گفتم:
منظور امام (علیه السلام) کدام روز است، روزی که سقیفه بنی ساعده پس از رحلت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) تشکیل شد و با ابوبکر بیعت شد یا روز شورای خلافت که به انتخاب عثمان منجر شد؟
و جواب داد: منظور روز سقیفه است.
به وی گفتم: دلم راضی نمی شود که به صحابه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نسبت نافرمانی و معصیت بدهم وبگویم نص صریح او را ردّ کرده اند.
او پاسخ داد: آری من نیز راضی نمی شوم که به رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نسبت اهمال کاری و سهل انگاری در امر امامت امت بدهم و بگویم او مردم را سرگردان و بی سرپرست در هرج و مرج گذاشت و رفت. او از مدینه خارج نمی شد مگر آنکه امیری را تعیین می کرد، در حالی که زنده بود و از مدینه هم زیاد دور نشده بود، پس چگونه برای زمان پس از مرگ که نمی توان آنچه را بعد پیش می آید اصلاح کرد کسی را تعیین نکرد.89
تعبیر پر معنای علامه امینی در «الغدیر» نیز اشاره به همین نکته دارد، آنجا که می نگارد:
خوش گمانی دیگران به سلف که در امر خلافت دخالت نمودند، موجب شده است که نصوص و روایات صریح پیامبر را تغییر دهند، ولی خوش گمانی یقینی ما به رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) ما را وادار می کند که بگوییم او آنچه را که امّتش لازم داشتند و بر ایشان ضروری بود هرگز ترک نکرد و اهمال و مسامحه روا نداشت.90
پس از این می آوریم که تاریخ بیانگر این نکته است که متأسفانه در برخی موارد صحابه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) علی رغم دستور صریح او، بدان وقعی نگذاشتند. قبل از بیان این موارد، سخن علامه سید شرف الدین را درباره بی توجهی صحابه به نصوص امامت بیان می کنیم:
او می نگارد:
مسلمانان در امور عبادی مطیع رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بودند، ولی در امور سیاسی گاه مخالفت می نمودند و عذر آنان این بود که گمان می کردند آنها در این امور همانند عبادات ملزم به اطاعت نیستند و حق اظهار نظر بر خلاف سخن رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را دارند، در ماجرای خلافت برخی از صحابه گمان کردند که مردم به خلافت علی (علیه السلام) رضایت نخواهند داد، چرا که بسیاری از افراد قبایل مختلف در جنگهای اسلام به شمشیر او کشته شده اند و از طرفی از عدالت شدید او می ترسیدند و می دانستند او بر اساس حق خالص عمل خواهد نمود. از طرفی عده بسیاری بر فضیلتهای او حسد می بردند.
همه این جهات باعث شد که گمان کنند امر خلافت علی (علیه السلام) استوار نخواهد شد. پس برای اینکه امت دچار اختلاف نشوند، با اینکه می دانستند پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) علی (علیه السلام) را به خلافت نصب کرده است، دست از نصوص برداشتند و برخلاف نصوص با دیگران بیعت نمودند. البته این اجتهاد در مقابل نص صریح رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بود و آنان از این گونه اجتهادات داشتند.91
اکنون به چند مورد از مخالفت صحابه با نصوص قطعی رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) اشاره می کنیم:
یکی از مهمترین اجتهادهای صحابه و مخالفت آنان با دستور صریح رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) جریان روز رحلت رسول خداست آنگاه که فرمود: بیایید برایتان نوشته ای بنگارم که هرگز گمراه نشوید، عمر گفت: درد بر پیامبر غلبه کرده است.92
و یا بنا به نقلی دیگر گفت: پیامبر هذیان می گوید.93
تفصیل این جریان و نیز پاسخ بسیار زیبا و مستدل به عذرها برخی را می توان در کتاب «المراجعات» (ص240) خواند.
از جمله این موارد، ماجرای صلح حدیبیه است که چون پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) صلح نمود، سه بار فرمود: برخیزید و از احرامم خارج شوید و سرها را در همین مکان بتراشید؛ ولی هیچ کس از حاضران در آن جمع اعتنا نکرد و پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از روی خشم به خیمه ام السلمه رفت.
این جریان را مورخان اسلامی بیان نموده اند از جمله منابع زیر:
ابن کثیر در «البدایة والنهایة»، ج4، ص170و ص 178؛
طبری در «تاریخ الامم والملوک»، ج2، ص124؛
ابن اثیر در «الکامل»، ج2، ص205.
از دیگر موارد، اعتراض به امارت اسامه بن زید در لشکری که بنا بود به طرف موته حرکت کند و همراهی با او است، با اینکه رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) دستور اکید به همراهی اصحاب با اسامه داده بود، ولی لشکر او تا هنگام وفات رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به طرف میدان نبرد حرکت نکرد.94
از دیگر موارد، اعتراض عمومی به تقسیم غنایم در جنگ حنین است که در «البدایة والنهایة»95 و «تاریخ الامم والملوک»96 و سایر مصادر آمده است.
این موارد تایید کننده نظر یکی از دانشمندان سنی است که می نویسد:
اصولاً نظریه عدالت صحابه نظریه ای سیاسی و طرحی اموی است که بنی امیه برای توجیه سیاستهای ضد اسلامی خود آن را ساخته و پرداخته و در موارد مختلفی از آن بهره بردند.97
این نکته نیز مخفی نیست که تمامی حاضران در صحنه غدیر و نیز همگی صحابه رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در مدینه نبودند، بلکه در سراسر کشور پهناور اسلامی زندگی می کردند و شهر مدینه حداکثر گنجایش سه چهار هزار نفر را داشته است، عده زیادی از آنان نیز مهاجرانی «موالی» بودند که دارای پایگاه سیاسی اجتماعی نبودند و کسی به نظریات آنان اعتنایی نمی کرد و مورد رایزنی قرار نمی گرفتند. اضافه بر اینها نظام قبیله ای حاکم بر جامعه آن روزگار، داشتن رأی سیاسی و دخالت در امور کشورداری را به عده ای معدود از رؤسای قبایل و به اصطلاح ریش سفیدها محدود کرده بود و نظریه دیگران محلی از اعراب نداشت.
پس از صحابه مدینه، تنها برخی سران قبایل حق اظهار نظر داشتند که عده ای از برجسته ترین آنها نظیر عباس عموی پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و علی (علیه السلام) و زبیر و برخی دیگر از بیعت کناره جسته و در خانه علی (علیه السلام) تحصن اختیار کرده بودند.
گروهی هم همچون سعد بن عباده و فرزندش قیس بن سعد به صورت آشکار مخالفت خود را با این بیعت و پشت پازدن به نصوص پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) اظهار داشتند. پس این مخالفت صریح با نصوص متواتر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) توسط گروهی اندک صورت گرفت و پس از بیعت با ابوبکر که ناگهانی و بدون تفکر و رایزنی (فلته) انجام گرفت مردم در مقابل عملی انجام شده قرارگرفتند، مخصوصاً آن روز نظریه ای مطرح شد که اگر یک نفر با شخص بیعت کرد همه باید با او بیعت کنند والاّ کشته خواهند شد. بدین سان بود که وقتی امیرالمؤمنین (علیه السلام) نصوص متواتر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را به مردم یادآور شد، آنان عذر را آوردند که کار از کار گذشت و ما در مقابل عملی انجام شده قرار گرفتیم.98
امّا اصحابی که در مدینه نبودند، با نبود امکانات اطلاع رسانی در آن زمان مدت زمانی گذشت که با خبر شدند. آنان بطور طبیعی از مدینه حرف شنوی داشتند چرا که با خود می گفتند. تا آخرین لحظه بالای سر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بوده اند، شاید پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) طرحی جدید و سخن دیگری را با آنان مطرح کرده است. اگر چه برخی آنان هنگامی که از نقشه با خبر شدند با آن مخالفت کرده و جان بر سر این کار گذاشتند (مالک بن نویره).99
بدین سان بود که غدیر فراموش شد و به صورت انکار شگفت تاریخ درآمد.


--------------------------
پی نوشت ها:
57 . شرح المواقف، ج8، ص361
58 . الغدیر، ج1، ص371
59 . عبقات الانوار، ج10، ص288
60 . الصواعق المحرقة، ص65
61 . شرح المواقف، ج8، ص362
62 . همان، ص67
63 . العمدة، ص116
64 . الغدیر، ج1، ص274 (به نقل از شرف المصطفی، ابوسعید النیشابوری و…)
65 . شرح المواقف، ج8، ص361
66 . همان، پاورقی صفهه 361
67 . الصواعق المحرقة، ص67
68 . المراجعات، ص182
69 . ر.ک: الاصابة، ج3، ص641؛ فرائد السمطین، ج1، ص315؛ حلیة الاولیاء، ج1، ص86، علامه امینی در الغدیر (ج1، ص86) این روایت را از ترمذی، حاکم، نسائی، ابن ابی شیبه، طبری و… نقل می کند.
70 . الصواعق المحرقة، ص69
71 .الغدیر، ج2، ص278
72 . الصواعق المحرقة، ص69
73 .الغدیر، ج1، ص159
74 . اسمی المناقب فی تهذیب اسنی المطالب، ص32
75 . ینابیع المودة، ص482
76 . موسوعة کلمات الامام الحسین (علیه السلام)، ص370
77 .الغدیر، ج1، ص198ـ213
78 . الصواعق المحرقة، ص76
79و 80 . المراجعات، ص232
81 . نهج البلاغه، خطبه شقشقیه.
82 . صحیح مسلم، ج12، ص232
83 . همان، ص235
84 . همان، ص237
85 . الصواعق المحرقة، ص68
86 . المراجعات، ص237
87 . همان، ص141
88 . همان، ص177
89 . شرح نهج البلاغه، ج9، ص248
90 .الغدیر، ج1، ص401
91 . المراجعات، ص237
92 . صحیح بخاری، ج4، ص7، باب «قول المریض قوموا عنّی.
93 . همان، ج3، ص91
94 . ر. ک: تاریخ الامم والملوک، ابن جریر الطبری، بیروت، دارالکتب العلمیة، 1408هـ، ج2، ص225
95 . البدایة والنهایة، ابن کثیر الدمشقی، ج4، ص353
96 . تاریخ الامم والملوک، ج2، ص122. برای اطلاع از موارد بسیار دیگر به کتاب النص والاجتهاد مراجعه شود.
97 . نظریة عدالة الصحابة، احمد حسین یعقوب، لندن، موسسة الفجر، بی تا، ص107
98 . الامامة والسیاسة، ابن قتیبة الدینوری، مصر، مکتبة مصطفی (صلی الله علیه و آله و سلم)، 1388هـ، ص12
99 . مستفاد از اعتذار خالدبن ولید. ر. ک: تاریخ الطبری، بیروت، مؤسسة الاعلمی، ج2، ص504

موضوع مقالات

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
بازگشت بالا