مباحث حال خوب (10) | احساس ناامنی - استاد پناهیان (فیلم، صوت، متن)

دریافت ویدئو
دانلود فایلاندازه
فایل احساس ناامنی - استاد پناهیان95.66 مگابایت
دانلود دهمین قسمت از سلسله مباحث اخلاقی «حال خوب» از استاد پناهیان؛ این بخش: احساس ناامنی

مباحث حال خوب (10) | احساس ناامنی - استاد پناهیان (فیلم، صوت، متن)

در این بخش از ضیاءالصالحین، دهمین قسمت از سلسله مباحث اخلاقی "حال خوب" حجت الاسلام علیرضا پناهیان را با موضوع "احساس ناامنی" به مدت 34 دقیقه با دوستداران طریق معرفت به اشتراک می گذاریم.

مباحث حال خوب - استاد پناهیان

جلسه 10 : احساس ناامنی / حجت الاسلام پناهیان

دربارۀ عوامل معنوی حال خوب، باید بیشتر گفتگو کنیم

هنوز فهرست بلندی از عوامل حال خوب یا عوامل حال بد داریم که از آنها بحث نکرده ایم، منتها هرچه جلوتر می رویم باید «عوامل معنوی تر» را مورد گفتگو قرار بدهیم. در جلسۀ گذشته از «عدم احساس محبت خداوند» به عنوان عامل بد شدنِ حال انسان گفتگو کردیم و در این باره گفتیم که حال خوب ناشی از این است که آدم احساس کند خدا دوستش دارد و هرچه آدم در این زمینه بیشتر غور کند و این مطلب را به خودش بیشتر تلقین کند حالش خوب تر خواهد شد.
در این جلسه می خواهیم از یکی دیگر از عواملی صحبت کنیم که وجودش می تواند حال انسان را خوب بکند و اگر نباشد حال انسان بد می شود. هم می شود گفت این مورد خودش مصداق حال خوب است هم می شود گفت که عامل حال خوب است. از آن طرف هم می شود گفت که نبود این عامل حال آدم را بد می کند و می شود گفت که نبودنش یعنی حال بد.

بعضی از بدحالی ها را غالب افراد دارند ولی حال بد خود را درک نمی کنند

ابتدا باید مقدمه ای را عرض بکنم؛ یکی از عواملی که موجب می شود متوجه نشویم حال مان بد است-در حالی که به صورت زیرپوستی، ته دل مان اضطراب و بدحالی هست- مقایسه ای است که با دیگران انجام می دهیم، وقتی می بینیم همه همین طور هستند، می گوییم پس ما آدم معمولی و طبیعی  هستیم. این مقایسه خیلی رهزن است و انسان را به اشتباه می اندازد.
این داستان را از شهید مطهری شنیدم که شخصی به یک روستا رفت و دید که همه تن خودشان را می خارانند، گفت چرا شما تن خودتان را می خارانید؟ مگر بیماری پوستی دارید؟ اینها همین طور که تن خودشان را می خاراندند گفتند تو چرا تن خودت را نمی خارانی؟ آدم معمولاً تن خودش را می خاراند! گفت من سالم هستم. گفتند نه، مگر می شود همۀ ما مریض باشیم؟ مردم او را به رودخانه انداختند که بشویند بلکه بیماری اش خوب شود و تنش را بخاراند. چون همه بیمار بودند این بیماری را حس نمی کردند، بعد به یک نفر که بیمار نبود می گفتند بیمار. واقعاً داستان انسان و جامعۀ بشری هم این طوری است.
بعضی از بدحالی ها را غالب افراد دارند و شما یک نفر را پیدا نمی کنی که این حال بد را نداشته باشد. انسان در چنین محیطی نمی تواند به سادگی حال بد خودش را درک کند چون می بیند که همه مثل او هستند و او هم مثل دیگران است. ما باید قبول کنیم که-حداقل در بعضی از زمینه ها- ممکن است همه حال شان بد باشد، و اگر بخواهی حال خودت را خوب کنی یقیناً زندگی ات متفاوت با همه خواهد شد. این یک نکته.

حالِ کسانی که از دنیا بهره می برند ولی مؤمن نیستند، چگونه است؟

نکتۀ دوم؛ آدم هایی که معنوی نیستند، آدم هایی که به خدا اتکاء ندارند، آدم هایی که دارند بدون خدا زندگی می کنند و ظاهراً حال شان خوب است، اینها هم خیلی آدم را به اشتباه می اندازند، خصوصاً از اینجا به بعد که می خواهیم سراغ حال خوبی برویم که عاملش خداست و حال خوبی که عاملش ایمان به مبدأ و معاد است.
یکی از عوامل رهزن این است که می گویی آیا آنهایی که کافر هستند، آنهایی که مؤمن نیستند، آنهایی که کاری به این حرف ها ندارند همه حال شان بد است؟ من که دارم می بینم قهقهه و چهچهه شان به آسمان است! در یکی از کشورهای غربی، دانشجوهای ایرانی می گفتند که ما اینجا خیلی به استاد اخلاق نیاز داریم. به آنها گفتم اتفاقاً بحث اخلاق و معنویت در ایران لازم است، شما اینجا لازم ندارید. گفتند چطور؟ اینجا که محل بی بندوباری و بی دینی و بی ایمانی است...
گفتم اینجا شما همین که می بینید مردم حال شان خوب نیست راحت می توانید بفهمید که راه شان خوب و درست نیست. ولی در ایران خیلی ها فکر می کنند مرغ همسایه غاز است، فکر می کنند که اینجا چه خبر است! در ایران وقتی می خواهند غربی ها را ببینند از قاب تلویزیون و ماهواره می بینند ولی شما اینجا از نزدیک می توانید ببینید که حال مردم خوب نیست... گفتند درست است. گفتم همین کافی است تا شما را در مسیرتان محکم کند. ولی در کشور خودمان وقتی به کسی می گویید «بیا از طریق معنویت حالت را خوب کن» می گوید: «مگر در کشورهای غربی، معنویت دارند که حال شان خوب است؟» چطوری به او بگوییم که آنها حال شان خوب نیست و دارند اداء در می آوردند.
أمیرالمؤمنین علی علیه السلام می فرماید: «فَالْمُتَمَتِّعُونَ مِنَ الدُّنْیَا تَبْکِی قُلُوبُهُمْ وَ إِنْ فَرِحُوا وَ یَشْتَدُّ مَقْتُهُمْ لِأَنْفُسِهِمْ وَ إِنِ اغْتُبِطُوا بِبَعْضِ مَا رُزِقُوا» (بحار الانوار/ج75/ص21) (میزان الحکمه/ج4/ص84 به نقل از مطالب السؤول/ج1/ ص190) آنهایی که اهل دنیا هستند (از خوشی های دنیا برخوردارند) دل های شان گریه می کند اگرچه به ظاهر خوش و خندان هستند. این روایتِ أمیرالمؤمنین علی علیه السلام از حقایق عالم است و البته دلیلش واضح است و در این باره با هم صحبت خواهیم کرد.
حضرت می فرماید اینها از دست خودشان ناراضی هستند، «مَقْتُهُمْ لِأَنْفُسِهِمْ» یعنی از دست خودشان خشمگین هستند، اگرچه به خاطر بعضی از چیزهایی که روزی شان شده است، مردم به آنها غبطه بخورند یعنی یک چیزهایی دارند که مردم می گویند خوش به حال شان. می فرماید ممکن است مردم به خاطر دارایی های شان به آنها غبطه بخورند ولی آنها خوشحال نیستند. این توصیف أمیرالمؤمنین علی علیه السلام از حالِ چنین آدم هایی است.

خدا انسان را طوری نیافریده که بتواند بدون خدا حالش خوب بشود

خدا آدمی را طوری نیافریده که بتواند بدون خدا حالش خوب بشود، اصلاً امکان ندارد. منتها مشکل این است که درک حال بدِ بدون خدا، سخت است؛ یکی به دلیل برخی نعمات ظاهری که افراد بی خدا دارند و البته تظاهرهایی که در زندگی دارند هم بر دیگران اثر دارد. و دیگر به این دلیل که اکثر آدم ها باور نمی کنند این وضع طبیعی نباشد.
حال خوب خیلی مهم است، خیلی زیبا و خیلی لذت بخش است، اکثر آدم ها حال خوب ندارند، شما فکر نکن که این وضعیتی که آدم ها دارند چون در آن وضعیت مشترک هستند پس این وضع طبیعی است، نخیر؛ طبیعی نیست. ما حال بدِ بسیار برجسته را درک می کنیم، ولی حال بد مزمن، حال بد زیرپوستی، حال بد همیشگی را فراموش کردیم و به آن نگاه نمی کنیم. این حال بد فقط با خدا درست می شود. یک نمونه اش را در این جلسه باهمدیگر بحث خواهیم کرد.

یکی از عوامل مهم حال بد «ناامنی» است/ کسی که عوامل ناامنیِ خود را حل نکرده و صرفاً فراموش کرده، حالش بد است

تا حالا هشت یا نُه عاملِ حال بد و حال خوب را برشمردیم. یکی از عوامل بسیار مهم برای حال بد انسان «ناامنی» است که حال بد انسان را تا حد اضطراب بالا می برد، کسی که می خواهند او را بکشند، یا اینکه دزد می خواهد او را بزند یاکسی که یک دفعه ای در معرض بدترین خطرها قرار می گیرد، مثلاً در مواجهه با دشمن و در مواجهه با ناامنی قرار می گیرد، حالش خیلی بد می شود، مشاعرش از کار می افتد، استرس و اضطراب وجودش را می گیرد. ناامنی خیلی حال آدم را بد می کند، منتها حال بدی که الان می خواهیم در باره اش صحبت بکنیم ناامنیِ طبیعی انسان در حیات دنیا است، نه ناامنی حاصل از حملۀ دشمن و جنگ و امثال آن.
بگذارید راحت  از شما بپرسم: شما کِی از دنیا تشریف می برید؟ من کِی می میرم؟ نمی دانم، هر لحظه ممکن است بمیرم، هیچ کس تضمین نکرده است. این عدم امنیت، همیشه برای ما هست، اما تو نمی خواهی ببینی . هیچ کس از مرگ، امنیت ندارد. همه زیرپوستی اضطرابِ عدم امنیت از مرگ را داریم، پس حال مان خوب نیست. مگر اینکه از مرگ عبور کرده باشیم، دیگر مرگ برای مان خطر نباشد، اسمش ناامنی نباشد. «مرگ اگر مرد است گو نزد من آی/ تا در آغوشش بگیرم تنگ تنگ!» آن وقت دیگر مرگ به صورت زیرپوستی عامل ناامنی ما نیست.
عوامل ناامنی و بلاهایی که در دنیا ممکن است سراغ ما بیاید (مانند مرگ) زندگی انسان را از امنیت خارج می کند و حال آدم را بد می کند، منتها چون به صورت آرام این اتفاق می افتد به آنها عادت کرده ایم. می گویند اگر قورباغه را داخل آب داغ بگذارید زود بیرون می پرد، نمی ایستد تا پخته شود. ولی اگر همین قورباغۀ زنده را داخل آب ولرم بگذارید و کم کم آب را داغ کنید، بیرون نمی پرد می ماند و پخته می شود. چون ما به صورت مزمن و بی  سر و صدا در اضطراب و ناامنی به سر می بریم و به این وضعیت خو کردیم، باید بیرون بیاییم، باید مسئله را با خدا حل کنیم. چه کسی حال بد دارد؟ کسی که عوامل ناامنی خودش را حل نکرده باشد، صرفاً فراموش کرده باشد، می خواهد به آنها نگاه نکند.

اینکه به عوامل حال بد نگاه نکنی تا حالت بد نشود، یک راه حل سطحی است

پببینید چطور بیماری در یک «بدن سالم» ایجاد و تولید می شود؟ بالاخره همۀ کسانی که بیمار می شوند قبلاً سالم بودند و بعد بیمار می شوند. این حرف خیلی امنیت برافکن است! وقتی اینها را می گوییم، مضطرب می شویم. تا شما مسئله را حل نکنید که «خدایا! سلامتی و بیماری ام به دست تو است» به امنیت نمی رسی، امنیت فقط با خدا ممکن است
راه حل سطحی این است که به عوامل حال بد نگاه نکنی تا حالت بد نشود. ولی راه حل عمیق این است که با وجود خدا و با توجه به اینکه در حمایت پروردگار عالم هستی به امنیت برسی.

آدم مؤمن احساس امنیت می کند؛ احساس امنیت یعنی حال خیلی خوب

یکی از مهم ترین وجوه تسمیۀ ایمان همین است، قرآن کریم می فرماید آدم مؤمن احساس امنیت می کند، احساس امنیت یعنی حال خیلی خوب، ناامنی یعنی حال خیلی بد. امیرالمؤمنین علی علیه السلام می فرماید: «لِأَنَّ مُفَارَقَةَ الدِّینِ مُفَارَقَةُ الْأَمْن‏» (کافی/ج1/ص27) اگر کسی از دین فاصله بگیرد دیگر احساس امنیت ندارد.
قرآن می فرماید: «ثُمَّ أَنْزَلَ اللَّهُ سَکینَتَهُ عَلى‏ رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤْمِنین‏» (توبه،26) سکینه یعنی آرامش یعنی حال خوب. در روایت تفسیر می فرماید که این سکینه یعنی ایمان، یعنی ایمان عامل آرامش است امام صادق علیه السلام فرمود: «السَّکِینَةُ: الْإِیمَانُ» (کافی/2/ص15). قرآن در آیۀ دیگری همین مطلب را این گونه بیان می کند: «هُوَ الَّذی أَنْزَلَ السَّکینَةَ فی‏ قُلُوبِ الْمُؤْمِنین‏»(فتح،4) خدا در قلب مؤمنین آرامش ایجاد می کند، این آرامش ناشی از چیست؟ وقتی از امام باقر علیه السلام دربارۀ این آیه سوال شد فرمودند: «هُوَ الْإِیمَان‏» این آرامش همان ایمان است.
آیۀ دیگری از قرآن می فرماید: «الَّذینَ آمَنوا و لَم یَلبِسوا ایمانَهُم بِظُلمٍ أولئِکَ لَهُمُ الأمن» (انعام،82) کسانی که ایمان می آورند و ظلم نمی کنند، به احساس امنیت می رسند. می شود الکی خوش بود، ولی حال خوب کاذب بعداً آدم را در حال بدی می اندازد، وقتی که انسان خطرها را می بیند حالش خیلی بدتر است تا از آن زمانی که فقط اضطراب و ناخوشی  در حال انسان هست. فراموش کردن خطر مشکلی را برطرف نمی کند.

احساس عدم امنیت، مثل خوره وجود انسان را از بین می برد/ برای به دست آوردن احساس امنیت عمیق، چاره ای جز ایمان به خدا نیست

یکی از عوامل حال خوب این است که انسان عمیقاً احساس امنیت بکند، خدایا! تو هستی لذا من احساس امنیت می کنم... وقتی کودکان در کنار پدر و مادر هستند احساس امنیت می کنند، وقتی مشغول بازی می شوند هرچند لحظه یک بار - نسبت به سن شان- بابا و مامان را نگاه می کنند، شما اینجا هستی؟ هوایم را داری؟ هوایت را دارم. کودکان در ارتباط با غذای فردا احساس امنیت می کنند، چرا؟ می گوید مامان غذا می دهد، بابا می رود می آورد... یک بار هم در این باره فکر نمی کنند که آیا بابا فردا نان دارد به تو بدهد؟ مامان دارد یا نه؟ آقای بهجت می فرمودند: اگر همان قدر که بچه به پدر و مادرش اطمینان دارد، ما هم به خدا اطمینان داشتیم که روزیِ ما می دهد (و خواسته های خودمان را از خدا او درخواست می کردیم) ما هم مثل کودکان هیچ مشکل و غمی نداشتیم. (فریادگر توحید/ص162)
بعضی وقت ها احساس امنیت شدیداً از بین می رود مثلاً وقتی که در معرض خطر مرگ قرار می گیریم، در ناامنی شدید، مثل اینکه داعشی ها حمله کرده باشند، رنگ ها می پرد و آدم ها به هم می ریزند... منتها آنجایی که احساس عدم امنیتِ شدید نداری اما وقتی فکر می کنی می بینی که امنیت هم نداری، چرا مضطرب نیستی؟ در واقع اضطراب هست، چرا من حس نمی کنم، چون همه حس نمی کنند! چون زیاد حال خودت را متفاوت با دیگران نمی بینی. چون به ظاهر، اذیتت نمی کند ولی مثل خوره دارد وجودت را از بین می برد، حالا فرض کنید یک نفر به مبدأ و معاد و به خدای مقتدر اتکاء دارد. اگر خدای شما قوی است، پس باید احساس امنیت بکنید. بعضی ها خدای شان ضعیف است، خدای شما شرایط شما را می بیند، صدای شما را می شنود یا نه؟ بعضی ها خدای شان خیلی دور است، انگار-نعوذ بالله- ناشنوا است!
وقتی آدم بخواهد احساس امنیت را عمیقاً به دست بیاورد چاره ای جز خداپرستی نیست، چاره ای جز ایمان به خدا نیست، ایمان به خدا با اطلاع داشتن از وجود خدا خیلی فرق می کند. بعضی ها یقین دارند به وجود خدا، بعد کفر می ورزند. ایمان به خدا با آگاهی خیلی فرق می کند! وقتی آن آگاهی در اعماق قلب انسان، تثبیت شد می شود ایمان، یک احساس امنیت عمیق برای انسان ایجاد می کند.

آن خدایی احساس امنیت را به ما می دهد که مهربان و قدرتمند است

در جلسۀ قبل عرض کردم که ما باید به رحمت پروردگار عالم اطمینان داشته باشیم آن وقت حال مان خوب می شود. یک رکن دیگرش این است که باید مطمئن باشیم خدا قدرت هم دارد. مامان هم مهربان است، دل می سوزاند و ما را دوست دارد ولی نمی تواند کاری بکند. اما خداوند متعال، هم دل می سوزاند و ما را دوست دارد، هم همه کار می تواند بکند. می دانیم خدایی هست، ولی قادر است؟ مهربان است؟ می شنود؟ اگر این صفات را از خدا سلب بکنیم باز هم مضطرب می شویم، باز هم آن احساس امنیت عمیق را پیدا نمی کنیم.
نه تنها احساس عدم امنیت، بلکه احساس ضعف، احساس زور نداشتن، احساس قدرت نکردن هم حال آدم را بد می کند، چون قدرت برای انسان امنیت می آورد، می گوید من از خودم دفاع می کنم. از کودکان که پای این فیلم های علاءالدین و چراغ جادو و فیلم های بتمن و مردعنکبوتی و... می نشینند، بپرسید اگر یک موجودی مثل اینها در اختیار داشته باشند حال شان بهتر نمی شود؟ بلافاصله به شما می گویند «خیلی حال مان بهتر می شود»
کودکان صادقانه با شما در میان می گذارند، ولی ما ادای حال خوب را در می آوریم، به همدیگر هم می رسیم، اصلاً به روی خودمان هم نمی آوریم که ما در بی امنتیِ بسیار شدید به سر می بریم. چه چیزی باید احساس امنیت را به ما بدهد؟ «خدا»؛ آن خدایی که هم مهربان و قوی است، هم مهربان است هم می تواند همه کار بکند. خدا می فرماید وقتی من به تو می گویم من همه کار می توانم بکنم، تو آرامش پیدا کن، وقتی به تو می گویم همۀ دنیا دست من است تو آرامش داشته باش!

حال خوب، نتیجۀ احساس امنیت است/ چه کسی حالش خوب است؟ کسی که به قدرت لایزال الهی متصل است

حال خوب نتیجۀ احساس امنیت است، خیلی ها می گویند «من احساس امنیت دارم» اما دروغ می گویند. در آن روایتی که خواندیم، حضرت می فرماید: اگرچه اهل دنیا قیافه بگیرند که وضع  ما خوب است، شما مطمئن باشید وضع شان خوب نیست، حال شان خوب نیست. (فَالْمُتَمَتِّعُونَ مِنَ الدُّنْیَا تَبْکِی قُلُوبُهُمْ وَ إِنْ فَرِحُوا...)
چه کسی حالش خوب است؟ کسی که به قدرت لایزال الهی متصل است، جز او کسی در این دنیا قدرت ندارد، چه کسی می تواند ما را از مرگ نجات بدهد؟ چه کسی حالش خوب است؟ آن کسی که مثل کودکی که به قدرت پدر و مادر، به محبت پدر و مادر پناه می برد، در پناه پروردگار عالم قرار بگیرد و حالش خوب بشود. چقدر در ادعیه داریم که: «إنّکَ علی کلِّ شیءٍ قدیر» با این جمله داریم حال  خودمان را خوب می کنیم و الا خدا که می داند قدیر است، چرا به ما گفتند بگو «إنَّکَ عَلی کلِّ شیءٍ قدیر» برای اینکه به خودمان تلقین بشود که واقعاً خدا می تواند.
آدم باید عمیقاً احساس امنیت پیدا بکند و الا زیرپوستی و خرده خرده از عقل و فهم و شعورش کم می شود. وقتی کسی با ایمان به مبدأ و معاد از این دو جهت اطمینان یافت و به مقدرات الهی اطمینان پیدا کرد، خدا او را زمین نمی زند، خدا او را رها نمی کند که زمین بخورد. یک احساس امنیت قشنگ، او را در بر می گیرد.

فقط یک جا احساس ناامنی، حال آدم را بد نمی کند؛ جایی که انسان از غضب خدا به خدا پناه ببرد

شما ممکن است با توجه به سن و سالی که از شما گذشته است دوران کودکی خودتان را کنار گذاشته باشید و فراموش کرده باشید؛ البته خدا نکند این طور نباشد! یک بچۀ سه چهار ساله واقعاً در پناه پدر و مادر خودش را می چسباند، در بغلش می نشیند، وقتی مادر او را زمین می گذارد و مثلاً می خواهد چادرش را درست بکند جیغ و دادش به آسمان می رود، وقتی یک کسی می آید با او گفتگو بکند اگر در بغل پدر نباشد، ممکن است احساس ناامنی بکند. ما همان کودکان هستیم، منتها به جای آغوش پدر و مادر باید به آغوش خدا برویم. اگر کسی قیافه می گیرد خالی بند است، فکر نکن بدون خدا کسی از این احساس ناامنی می تواند فرار بکند.
فقط یک جا هست که آدم می تواند احساس ناامنی کند و این احساس ناامنی حال آدم را بد نمی کند، آن هم جایی است که انسان می خواهد از غضب خدا به خدا پناه ببرد، اگر با خدا حرف نزنی احساس ناامنی، تو را می کشد. وقتی می گویی خدایا! من از تو می ترسم، من می ترسم عذابم کنی، ببین چه اتفاقی می افتد! خیلی عجیب است، دیگر احساس ناامنی نمی کنی، انگار تا می گویی خدایا! از تو می ترسم، خدا تو را در بغل می گیرد. تا می گویی خدایا! چون گناه کردم از غضبت، از عذابت، احساس ناامنی می کنم، بلافاصله بغلت می کند به حدی که دوست داری مناجات را با او ادامه بدهی. اولیاء خدا دوست داشتند از خدا بترسند، چون می دانستند نتیجۀ این ترسیدن، احساس امنیت عمیق است.

کسی که از اخم خدا به لبخند خدا پناه می برد، حالش خوب می شود

البته وقتی که از دیگران احساس ناامنی می کنی و پیش خدا می روی این هم خیلی خوب است و خدا تحویل می گیرد. خدایا! همه من را زده اند، من می ترسم، چون از دیگران احساس ناامنی کردی به خدا پناه بردی، این قشنگ است، خدا تحویل می گیرد. ولی از این بالاتر و زیباتر این است که از خود خدا احساس ناامنی بکنی، خدایا! می ترسم من را بزنی، خدایا! واقعاً تو می خواهی من را بزنی؟ غوغا می کند خدا.
در روایت هست که خداوند دربارۀ حضرت زهرا سلام الله علیها می فرماید: من می بینم وقتی فاطمه درِ خانۀ من می ایستد در اثر ترس از من ارکان بدنش به لرزه در می آید. (یَقُولُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لِمَلَائِکَتِهِ یَا مَلَائِکَتِی انْظُرُوا إِلَى أَمَتِی فَاطِمَةَ سَیِّدَةِ إِمَائِی قَائِمَةً بَیْنَ یَدَیَّ تَرْتَعِدُ فَرَائِصُهَا مِنْ خِیفَتِی وَ قَدْ أَقْبَلَتْ بِقَلْبِهَا عَلَى عِبَادَتِی‏؛ امالی صدوق/113) آن ترس، ترس اضطراب آوری که ما از آن صحبت می کنیم نیست، آن یک ترس خاص است. کسانی که از خود خدا احساس ناامنی می کنند پیش خودِ خدا می روند، از خدا احساس ناامنی نمی کنند، از غضب خدا احساس ناامنی می کنند، به رحمت خدا پناه می برند. خدایا! اخم نکن که احساس ناامنی می کنم، مضطرب می شوم. کسانی که از اخم خدا به لبخند خدا پناه می برند، اتفاق های فوق العاده قشنگ زیادی برای شان رخ خواهد داد، حال خوب این است.

هیچ کس نباید امنیت دیگری را به خطر بیندازد

یکی از مهم ترین نکات در موضوع حال خوب و موضوع احساس امنیت این است که هیچ کس نباید امنیت دیگری را به خطر بیندازد، البته این هم درجه دارد. حکم دزدی، قطع کردن دست نیست، مگر در شرایطی. ولی اگر کسی دزدی را با ایجاد ناامنی در جامعه انجام بدهد، حکمش اعدام است. بعضی ها هم با اخلاق شان در اطرافیان ناامنی  فراهم می کنند، می فرماید وای بر کسی که مردم از زبانش بترسند...
از همه بدتر، ناامن کردن فضای زندگی کودکان است. بعضی وقت ها چنین کودکی تا آخر زندگی اش احساس ناامنی و حال بد را از دست نخواهد داد. در تمام عمر هرچه لطمه ببیند شما مسئول هستید. وقتی بچه ها امنیت شان از بین برود خودشان را بازسازی می کنند، ولی آن احساس ناامنی و اضطراب در عمق دل شان هست، شاید به ظاهر می خندد، ممکن است بگویی بچۀ خوبی شد، حالا بیشتر حرف من را گوش می دهد، ببین دارد از تو می ترسد، باید بارها و بارها خطا بکند، و تو چیزی به او نگویی تا این ترس را از وجودش بیرون بیاوری. کسانی که عصبی مزاج هستند اطرافیان شان را در ناامنی قرار می دهند، حال شان را بد می کنند، هیچ کس کنار آنها حال خوبی ندارد.

یا أباعبدالله! بچه های تو یک ماه احساس ناامنی می کردند...

آیا در کربلا عنصر کلیدی بلای اهل بیت علیه السلام شهادت بود یا بلای ناامنی که به بچه های حسین علیه السلام تزریق کردند؟ هرکسی هرطوری دلش می خواست این بچه ها را با تازیانه و چوب نیزه می زدند و آنها هیچ پناهی نداشتند. یا أباعبدالله! اینها آن بخش های مصائب کربلای توست که کمتر از آن حرف زده می شود، کمتر کسی توفیق دارد برایش اشک بریزد. شهادت یک لحظه است، یک روز است، ولی یا أباعبدالله! بچه های تو یک ماه احساس ناامنی می کردند. احساس ناامنی خیلی به بچه لطمه می زند و زینب کبری سلام الله علیها باید همه را با حضور خودش و با پناه خودش برای بچه ها جبران کند.
ولی مگر زینب علیه السلام چقدر می تواند خودش را سپر بلای تازیانه های بچه های حسین علیه السلام قرار بدهد؟ ناامنی برای بچه ها خیلی ضرر دارد، خود بچه را بزنی، می گوید «زد و دیگر تمام شد!» اینجا آن قدر احساس ناامنی نمی کند که بزرگ ترِ بچه را جلوی چشمش بزنی. وقتی بچه را کتک بزنی می گوید من به بزرگ تر پناه می برم، حداقل یک گوشه ای می نشیند می گوید عمویم بیاید، بابایم بیاید می دانم با تو چه کار بکند... اما وقتی یک دفعه ای بالای نیزه سر مطهر آقا أباعبدالله الحسین علیه السلام را می آورند، سر مطهر أباالفضل العباس علیه السلام را می آورند، وقتی آن نامرد ملعون چوب بر لب و دندان مبارک حسین علیه السلام می زند، برای این بچه ها دیگر چه می ماند؟!
امنیت، بزرگ ترین نعمت است، یا حسین علیه السلام! بچه هایت را در ناامنی رها کردی و رفتی. یک طوری وحشیانه به خیام حمله کردند که امام زین العابدین علیه السلام فرمود: عمه جانم من را رها کن بگو بچه ها فرار کنند..

مباحث حال خوب - استاد پناهیان

جهت دسترسی به مجموعه بیانات استاد علیرضا پناهیان کلیک کنید. 

همچنین برای بهرمندی بیشتر از سایر جلسات «مباحث حال خوب» استاد پناهیان کلیک کنید

Share